در ماههای اخير رسانهایشدن نشست هيئت سياسی حزب دمکرات کردستان با دولت ايران بحثهايی برانگيخته است: برخی آن را ‘واقعبينی” و سودمند و برخی ديگر توهمزا و ‘زيانبخش’ ناميدهاند. از نظر راقم اين سطور نه ضرورت، بلکه امکان مصالحه با رژيم به دليل سرشت و رويکرد تاکنونی آن منتفی است، لذا سرمايهگذاری مفرط و تأکيد تورموار رسانهای روی آن سودمند نيست.
١. رئوس کلی سياست، اصول راهبردی و کارپايهی سياسی احزاب کردستانی در برنامههای آنها مدون شدهاند. غالب اين احزاب در تلاش استقرار يک نظام دمکراتيک فدرال و تحقق خواستههای مردم کردستان مبنی بر ايجاد يک حکومت منطقهای کردستان در چهارچوب آن و مشارکت سازمانيافته و جمعی در حاکميت مرکزی میباشند. حتی کوملهی حزب کمونيست ايران با برنامهی خود ‘برای حاکميت مردمی در کردستان’ و حزب حيات آزاد کردستان (پزاک) با ‘کنفدراليسم دمکراتيک’ خود مخالفت اصولی با آن ندارند، هرچند ترجيحبند آنها عين اين نظام نباشد. چنين به نظر میرسد از اين اصل و مطالبهی تاريخی عدول نخواهد شد. اين از نظر من نيز درست است، چه که به دلايل عديده تنها چنين مکانيسمی متضمن حقوق ملی و جمعی کُرد در ايران خواهد بود.
٢. بر کسی پوشيده نيست که ماهيت ضدمکراتيک حکومت اسلامی ايران به لحاظ ساختاری با رویکارآمدن آقای روحانی صرف نظر از رتوريک متفاوت آن به نسبت آقای احمدین ژاد کوچکترين تغييری نکرده است؛ نه خود چنين ادعايی کرده و نه عملکردها و سياستهای آن اين را بدست میدهند، طوريکه اين رژيم همچنان مانع اصلی استقرار دمکراسی و فدراليسم در ايران میباشد. اساساً اين رژيم متمرکز و بناشده بر استبداد سياسی و مضافاً فاشيسم مذهبی، قومی و جنسيتی ظرفيت پذيرش مطالبات دمکراتيک بنيادی و ساختاری را ندارد. لاجرم بايد يا به شيوهای مسالمتآميز برکنار و يا بطور قهرآميز بهزير کشيده شود.
٣. چگونگی تحقق اين امر و کلاً روند تحولات سياسی آيندهی ايران اما از پيش تعيينشدنی نيست و به فاکتورهای متفاوتی بهويژه گستردگی و ژرفش جنبش اعتراضی و مدنی مردم ايران و توان و نوع مقاومت رژيم در برابر آن بستگی دارد.
طبيعتاً اولويت بايد تحول دمکراتيک هرچند آهسته، اما مسالمتآميز در کشور باشد. برای تحقق اين گزينه نيز نبايد از هيچ تلاشی دريغ ورزيد. بر همين مبنا شايسته است از هر حرکت مسالمتآميز داخلی در راستای تحول مثبت در جامعه و گسترش جامعهی مدنی پشتيبانی کرد. جنبشهای مدنی نه رقيب احزاب سياسی، که مکمل و حتی لازمهی کار کلاسيک اپوزيسيونی آنها میباشند. بر مبنای همين درک بايد مشوق تشکيل دسته و گروه و انجمن و حزب و جبهه در داخل ايران، مشوق مشارکت مردم در پروسههای نيمه يا شبهدمکراتيک حتی در چهارچوب اين حکومت ضددمکراتيک بود و اصولی نيست تلاشهای فعالان داخلی در اين حوزه با بدبينی و سوءظن رد و يا کمارزش شمرده شوند. در ارتباط با فراخوان برای شرکت يا عدم شرکت مردم در ‘انتخابات’های رژيم نيز بايد بطور موردی تصميم گرفته شود و از تحريم يک بار برای هميشهی آن پرهيز نمود.
باری، خواستههای احزاب کردستانی علیالاصول ساختاریاند، بنيادیاند، اما اشتباه است که تا تحقق آنها دست روی دست گذاشت و از طرح خواستههای جزئیتر و تلاش برای تغييرات کوچکتر و بهرهگيری از منفذهای تنگ و کوچک صرفنظر کرد، حتی اگر مقطعی هم باشند. بايد ديناميسم تغييرات آهسته در جامعه را شناخت و بر اساس آن تحرک اجتماعی را مورد حمايت قرار داد و حتی سازماندهی کرد. اساساً بايد مردم را از انتظار تا روز موعود بدرآورد؛ روزی که گويا قرار است از سوی پيشروان و ناجيان جامعه رها شوند! اين انتظار بايد جای خود را به خوداتکايی و پيدايش ارکان گونهگون جامعهی مدنی و حوزهی عمومی بدهد ـ از انجمن حقوقبشری، تشکل صنفی و گروه و حزب سياسی قانونی گرفته تا مطبوعات آزاد و مستقل. در چنين بستری مردم آزموده میشوند و پيامد مثبت تغييرات در زندگی خود را خواهند ديد، جامعه از حالت ‘يا انفعال يا راديکاليسم’ بدرخواهد آمد و از قطبیشدن آن جلوگيری خواهد شد و اين اتفاقاً سرکوب نيروهای پيشرو در جامعه برای رژيم را نيز دشوارتر خواهد کرد.
برداشت من اين است که احزاب کردستانی نيز چنين درکی از کوششهای مدنی و سياسی مسالمتآميز داخل کشور دارند. اگر در گذشته به طور موردی از اين يا آن حرکت مثلاً اصلاحطلبان کُرد حمايت تبليغی آشکار نکردهاند، نه به اين جهت بوده که به آن بدبين و مظنون بودهاند، بلکه تنها بدين دليل بوده که نخواستهاند منشاء دشواری برای آنها گردند و عرصهی تلاش و ميدان عمل آنها را تنگتر سازند.
باری، احزاب کردستانی در همان حال که آماجهای استراتژيک خود را دور نيانداختهاند، در همان حال که مقاومت حتی مسلحانه را حق طبيعی و در شرايطی حتی ضروری میدانند، همواره اعلام داشتهاند که خود فیالنفسه شيفتهی تقابل رودررو و راديکال و قهرآميز نيستند و ترجيح میدهند در ميان مردم، با مردم و از راههای آشتیجويانه به آمال خود دست يابند و خود را به محک آزمايش مردم بگذارند. من مطمئنم که بيشتر آنها حتی اگر تنها امکان مشارکت در پروسهی سياسی بسيار کماهميت شورای شهرها را نيز میداشتند، از آن استقبال میکردند و بهره میجستند. اگر اين امر تحقق نيافته، اين در درجهی نخست نه به ‘کليتگرايی’ و ‘منزهطلبی’ مفروض آنها، که به خود ماهيت و رويکرد واقعی رژيم ‘جمهوری’ اسلامی ايران برمیگردد که نه تنها از تحزب و فعاليت متشکل و منسجم سياسی آنها در جامعه هراس دارد، بلکه حتی هر حرکت منفرد مدنی حقوق بشری را نيز با خشونت پاسخ میدهد.
بر پايهی همين درک معتقدم که اگر رژيم ايران در مقام گفتگو با احزاب کردستانی و شکستن انسداد سياسی موجود برآيد، اين احزاب آن را بدرستی پيشاپيش رد نمیکنند.
توجه شود: اگر مثلاً تنها اجرای مواد معوقهی ١٥ و ١٩ قانون اساسی خود اين رژيم نيز حاصل اين گفتگوها باشد و چنين توافقی فاقد ديناميسم باشد و اصلاحات ديگری را در پی خود نداشته باشد (امری که بسيار نامحتمل است و اتفاقاً رژيم از اين پيامد ترس دارد)، باز مثبت است، باز بُرد با مردم است، بُرد با اين احزاب است، با عدالت و دمکراسی و صلح است، با جامعهی مدنی است. در صورت موقفيتآميزبودن چنين ‘مصالحهای’ کمترين سود آن اين خواهد بود که اين احزاب قادر خواهند گرديد در جامعهی خود بطور علنی حضور يابند، بسترسازی کنند، تودهها را علاقمند و فعال کنند، بسيج کنند، به گفتمان روز آنها تبديل شوند. با اين رويکرد اين پيام را به آنها میدهند که حاضرند برای بهبود زندگی آنها همين اکنون و نه در آيندهای دوردست مصالحه کنند. لذا حتی باوجود تجارب تلخی که در گذشته در حوزهی گفتگو با رژيم موجودند، اين در را نبايد برای هميشه بست. آری، کردستان قربانی مصالحهجويی خود و تروريسم ‘جمهوری’ اسلامی ايران بوده است، اما با اين وصف نيز نبايد از پرنسيپهای خود جهت آمادهسازی بستری مناسب برای حل آشتیجويانه و گامبهگام مشکلات مردم دوری نمايد.
٤. آيا اين سياست “سازشکارانه” و ‘وداع با تقابل براندازانه با رژيم’ است؟ به باور من خير. سازش در اصول و استراتژی نيست، حتی عقبنشينی از تلاش برای سرنگونی نيست؛ حداکثر سازش در نوع تلاش برای دستيابی به اين اصول و استراتژی است، عقبنشينی از تقابل فيزيکی با رژيم است. اين سازشها بطور طبيعی يکطرفه نخواهند بود؛ رژيم نيز سازش خواهد کرد، عقبنشينی خواهد کرد. پيامد درازمدت آن میتواند نضج و تکوين جامعهی مدنی باشد. بازندهی جامعهی مدنی هم نه اپوزيسيون در تبعيد يا در اسارت، بلکه ساختارهای استبدادی و ديکتاتوری خواهند بود. اين نه از توهم، نه از استيصال، که از اعتماد بهنفس آنها حکايت میکند، از احساس مسؤوليت آنها در برابر مردم حکايت میکند، از شناخت آنها از ديناميسم تغييرات تدريجی در جامعه حکايت میکند و همچنين از عدم راديکاليسم و فاناتيسم و هوليسم (‘کليتگرايی”) آنها.
٥. گفته میشود که رژيم ايران آنقدر ناتوان نيست تن به مصالحه و مسامحه بدهد. در اين خصوص نيز بايد دو نکته را يادآور شد:
– نخست اينکه: رژيم ايران بسيار ناتوانتر از آن است که به نظر میآيد. رژيمی که از هر حرکت کوچک مردمی بلافاصله به وحشت میافتد و عکسالعمل سرکوبگرانهی مفرط از خود نشان میدهد، نمیتواند توانمند باشد. رژيمی که از دادگاهی کردن افراد محبوس خودی و دفاعيهی آنها نيز واهمه دارد، بیثباتتر از آن است که مینماياند. وحشت رژيم بهويژه از ناحيهی کردستان است، چه که میداند اين خطه پتانسيل عظيم مخالفت و مقاومت حتی مسلحانه را در خود نهفته دارد. مگر غير از اين است که رژيم بعد از بيش از سه دهه و نيم قلع و قمع سراغ اين احزاب، احزابی که در قاموس آن گويا وجود خارجی ندارند، آمده و پيشنهاد نشست و گفتگو داده است؟ آری، بە لحاظی رژيم “مقتدر” است. اما اين “اقتدار” صوری وی نه بر پايگاه و اقبال تودهای، بل بر اعمال خشونت، استبداد، ممنوعيت و زندان و حبس خانگی و شکنجه و اعدام و ترور استوار است. چنانچه اين ابزارهای تمهيدی استبداد نمانند، توانی برای رژيم ‘جمهوری’ اسلامی حتی برای حفظ خود نخواهد ماند. لذا اگر رژيم تن به مصالحه ندهد (که نمیدهد)، اين نه از قدرت آن، بلکه از ضعف و ترس آن حکايت میکند.
– دوم اينکه: گيريم رژيم ـ حال به دليل توانمندی يا ضعف و هراس خود ـ تن به مصالحه نمیدهد. مگر غير از اين است که بازندهی اين رويکرد اجتنابآميز نيز در بُعد درازمدت باز خود رژيم ‘جمهوری’ اسلامی خواهد بود؟ نيروهای جامعهی مدنی، افکار عمومی، مردم ايران و منطقه و جهان باری ديگر درخواهند يافت که احزاب کردستانی مسالمهجو هستند، راسيونال هستند، رئاليست هستند، پراگماتيست هستند و اين ‘جمهوری’ اسلامی ايران است که با توتاليتاريسم و راديکاليسم سياسی و مذهبی خود مانع هر گونه تحول مسالمتآميز دمکراتيک در جامعه بوده است، اين پيام داده میشود که اگر جامعهی مدنی در ايران با شموليت کردستان ضعيف است، اين در درجهی نخست به ساختار و عملکرد خود رژيم برمیگردد و نه به ‘راديکاليسم’ فرضی يا واقعی مخالفان آن. ماحصل سياست مصالحهستيزانهی رژيم میتواند افزايش پولاريزاسيون سياسی موجود و سرخوردگی و مأيوس شدن نيروهايی از جامعه باشد که تاکنون به تحول مسالمتآميز درجامعه و استحالهی رژيم دل بسته بودند، اين نيز با اين پيامد که بخشی از اين نيروها به ناگزير ديريازود به اپوزيسيون برانداز خواهند پيوست. لذا بازندهی رويکرد مدارای احزاب کُردی و ادامهی سياست ‘بکش و ببر’ رژيم در نهايت تنها راديکاليسم و دسپوتيسم حاکم خواهد بود، چه که خشونتگرايی رژيم نمیتواند قهر و خشونت بيشتر تودهها را بر عليه خود نپروراند.
٦. اما آيا از آنچه گفته شد میتوان استنتاج نمود که مذاکره با رژيم در شرايط مشخص کنونی بطور واقع موضوعيت دارد؟
به باور من خير. آنچه شرحش رفت، تنها نظرياتی در ارتباط با نگرش اصولی به نفس مذاکره بود که در بين احزاب و نخبگان و فعالان کُرد اجماع عمومی در مورد آن وجود دارد. معالوصف مذاکره و مصالحه با اين رژيم:
(١) موضوعيت ندارد، آن هم نه به خاطر اينکه اپوزيسيون برای آن آمادگی ندارد، بلکه دقيقاً برای اينکه خود رژيم برای آن آمادگی ندارد و اساساً پنانسيل آن را ندارد. بغايت تحيرآميز و نامحتمل به نظر میرسد رژيمی که نزديکترين ياران و نيروهای خود که فیالنفسه هيچ کدام از ارکان اصلی ‘نظام’ را زير سوال نمیبرند و از بنيانگزاران آن محسوب میشوند را تنها به جرم اينکه میخواهند قدری رژيم را قابل تحملتر سازند و در چهارچوب آن فضايی برای کنش و واکنش محدود بوجود بياورند، به چنين روزی دچار میکند، بيايد با اپوزيسيونی که کوچکترين قرابتی به لحاظ فلسفی و سياسی با آن ندارد و با آن در تقابلی آنتاگونيستی قرار دارد، مدارا کند!!
(٢) موضوعيت ندارد، چون رژيم اعتماد به نفس ندارد، از مردم وحشت دارد، از رقابت سياسی بدون بهرهگيری از چماقداران و بسيج و لباس شخصیها و اطلاعات و زندان و انواع و اقسام گروههای تفتيش و فشارش واهمه دارد، برای اينکه باوجود قدر قدرتیاش در منطقه و گردنکشی و تمردش در داخل کشور در ارتباط با اپوزيسيون از اشاعهی آلترناتيوهای موجود و بهويژه از ديناميسم هر گشايش سياسی حتی کوچک در جامعه وحشت دارد.
(٣) موضوعيت ندارد، چون رژيم خردستيز است. هر نوع از ديکتاتوری با درجهای از بلاهت همراه است. ديکتاتوری اگر ايدئولوژيک باشد، غلظت اين بلاهت دوچندان میشود. اگر اين ايدئولوژی مذهب باشد، ديکتاتوری مربوطه ديگر مرز بلاهت و جمود فکری را درنورديده و به جنون میرسد. دولتهای اسلامی عربستان سعودی، طالبان، ايران و اکنون ‘دولت اسلامی’ موسوم به داعش اين را به ما به کررات نشان دادهاند. رژيمی که در عرض چند روز به دستور رهبر مذهبیاش چندين هزار اسير زندانی دگرانديش خردسال و نوجوان و جوان و ميانسال و سالمند خود را تنها به جرم اينکه حاضر نبودهاند، ‘توبه’ کنند، قتل عام کند، ديگر صرفاً ديکتاتور نيست، صرفاً جاهل نيست، بلکه جنون هم دارد. رژيمی که در هر پيچ و خم تاريخ خود پوستاندازی کرده و بخشی از نيروهای خود را نيز قربانی میکند، خودی را به اصلاحطلب، اصلاحطلب را به مخالف و مخالف را به برانداز تبديل میکند، ديگر از هر راسيوناليسمی بدور است. آيا نشانهای در دست است که چنين رژيمی با چنين خصلتی که همزاد وی بوده و با آن عجين شده است، به يکباره بر سر عقل آمده و میخواهد با معارضان خود مصالحه کند؟!! اگر قابل رؤيت نيست و خود نيز چنين ادعايی نکرده، حق نيست چنين اتهامی را به وی وارد کنيم!
(٤) موضوعيت ندارد، چون رژيم ضدمردمی است و بر همين اساس هم آنچه را که “مصالح نظام و انقلاب” مینامد و ارادهی ‘مقام معظم رهبری” است به مصالح و ارادهی مردم ايران ترجيح میدهد. ‘حفظ نظام’ قشریگرا و نه مصالح عمومی مردم ايران ‘ميزان’ و کارپايهی سياسی رژيم در داخل و خارج است، حتی اگر اين مسبب تنش در عرصهی داخلی باشد و موجد تقابل با جامعهی جهانی تا مرز جنگ. در داخل ـ برای نمونه ـ حاضر است مردم را سلاخی و حبس و زندانی و شکنجه کند و فراری دهد و حتی مورد تجاوز جنسی قرار دهد، اما تن به پذيرش نتيجهی ـ حتی ـ قواعد بازی خود هم ندهد، اگر ‘مصالح نظام’ آن را بطلبد. اين رژيم پشيزی برای آن دسته از قوانينی که مصوب خودش هم هستند و مثلاً به قانونگرايی مربوط میشوند، قائل نيست و از تخطیکنندگان نخست آن است. با اين حال میآيد، تن به مدارا با مردم ايران و کوشندگان و پيشروان آن میدهد؟!
(٥) موضوعيت ندارد، چون رژيم صرفاً ضدمردمی نيست، به نوعی فاشيستی هم است. تاريخ [غير از مورد آفريقای جنوبی] به خود نديدە که رژيمی فاشيستی باشد و در همان حال بيايد با مخالفان خود مدارا کند. حکومت اسلامی ايران و فاشيسم؟ آری، واکاوی ماهيت و هويت و عملکرد رژيم اين را به دست میدهند. ترکيبی از شووينيسم مذهبی، قومی و جنسيتی مضاف بر دسپوتيسم سياسی مؤلفههای فاشيسم شيعهگرای ايرانی را تشکيل میدهند. همچنين چنانچه نگرش بنيانگزاران حکومت اسلامی ايران و حکومت ناسيونال سوسياليست آلمان نازی، خمينی و هيتلر، در ارتباط با دمکراسی، يهوديت و تعامل با دگرانديشان سياسی را با هم مقايسه کنيم، خويشاوندی ايدئولوژيک اين دو برايمان محرزتر میشود. در عرصهی سياست خارجی و منطقهای نيز گرايش دمافزون به نوعی امپرياليسم تئوکراتيک، همراه با تروريسم دولتی و ميليتاريسم خشن، تهاجمی و توسعهطلبانه جوهر اصلی عمل و سمتگيری رژيم ايران را تشکيل میدهد. اين گرايش در عرصهی سياست خارجی نيز تشابهات وحشتناک زيادی با آنچه از فاشيسم اروپايی منتهی به جنگ دوم جهانی مشاهده شد، دارد. رژيم با اين رويکرد داخلی و تحرکات وسيع در خارج، آن هم زمانی که توجه جهانی مبذول به ‘دولت اسلامی’/’داعش’ است و مقاصد توسعهطلبانه و دخالتگرانهی خود را در پرتو آن بخشاً در خفا و بدون اعتراض جهانی دنبال میکند، نمیآيد با اپوزيسيون داخلی خود ‘آشتی’ کند، همانطور که پيشدرآمد فاشيسم و توسعهطلبی خارجی آلمان نازی قلع و قمع دگرانديشان فکری و دينی داخل بود و نه مسامحه با آنان؛ مدارا بە مفهوم برسميتشناسی تجدد و چندصدايی و فاشيسم با رسالت يکسانسازی جامعە [‘ۆحدت کلمە”] علیالاصول همديگر را دفع و نفی میکنند.
(٦) موضوعيت ندارد، چون حکومت اسلامی اساساً اپوزيسيونی به رسميت نمیشناسد، تا با آن به مذاکره بنشيند. هر چه هست و نيست در قاموس رژيم ‘ضد انقلاب’، ‘تروريست’، ‘تجزيهطلب’، ‘عامل بيگانه’، ‘منافق’، ‘محارب با خدا’، ‘فتنهگر’، ‘گروهک’، ‘حزب منحله’ و از اين قبيل هستند. مصالحه با چنين دستجاتی هم که طبيعتاً نمیتواند برای رژيم مطرح باشد، مگر اينکه رژيم ـ به قول آقای بنیصدر ـ درصدد باشد استفراق 35 سالهی خود را بخورد. يک قياس: اين رژيم حکومت بعثی عراق را که مسؤول کشتار و معلوليت و مجروحيت صدها هزار ايرانی بود، چندين شهر ايران را ويران ساخت، اقتصاد کشور را چندين سال عقب انداخت و در بوق و کرنای تبليغاتیاش هشت سال تمام حکم قتل “صدام يزيد کافر” و ‘فتح کربلا’ را میداد، پس از نافرجامی در دستيابی به اين هدف بالاخره به رسميت شناخت، ميزبان وزير امور خارجهاش شد، ‘جام زهر’ قطع متارکه با آن را هم نوشيد،. اسيران جنگی عراقی را نيز با دبدبه و کبکبه به کشورشان فرستاد، بدون آنکه آسيبی به آنها برساند… و اما در همان زمان به جان اسيران دربند خود، فرزندان بيدفاع مردم ايران، افتاد و انتقام شکست عملی در جنگ هشتساله و نوشيدن جام زهر را از آنها گرفت؛ روشنفکران و رهبران اپوزيسيون خارج از سلولهايش را نيز در شهرها ربود و ترور کرد و جانشان را حتی در فراسوی قلمرو سلطهاش گرفت. باری، رژيم حاضر بود با حکومت عراق مصالحه کند، اما با اپوزيسيون خود نه. چنين تعاملی با دولتی که منشاء اين همه مصيبت برای ايران بود و با رقبای سياسی داخل که چيزی جز دگرانديشی جرمشان نبود، گويای اين است که رژيم به دليل ترسی که از روشنگری در جامعه دارد، اپوزيسيونی برسميت نمیشناخت و نمیشناسد، تا با آن به مصالحه بنشيند، درحاليکه رژيم بعثی عراق را با اين همه مصيبت برای مردم ايران برسميت شناخت. نمونهای ديگر: در سالهای اخير شاهد اين بودهايم که اين رژيم در خفا با آمريکای “جهانخوار” و “شيطان کبير” و “دشمن شماره يک” خود به نشست و مذاکره پرداخته و رئيس جمهورش با صدای بلند در سازمان ملل خطاب به اوباما فرياد برمیآورد که خصومتی با آمريکا ندارند! بيش از يک سوم قرن است، از زمان اشغال ‘لانهی جاسوسی’ ‘مرگ بر آمريکا’ عربده میکشند و در و ديوار و کوی و برزنی نمانده که آن را با اين شعار عقبمانده از هزينهی مردم نپوشانند، تازه به دريوزگی افتادهاند و میگويند، مشکلی با آمريکا ندارند! اما در همان حال هنوز هر صدای مخالف و منتقدی را در داخل در نطفه میخشکانند، حتی صداهايی که آمريکاستيزی را ضد مصالح مردم میدانند. اين ماهيت و عملکرد پارادوکسيکال اين رژيم است. اپوزيسيون خودی نه دولت عراق است که ايران را ويران کرده باشد و نه دولت آمريکا، اين “استکبار بزرگ” که از سوی حاکمان ايران منشاء همهی بلاهای جهان معرفی میشد و به همين جهت فتوای مرگش داده شده بود، تا در نهايت با آنها به مصالحه بنشيند.
(٧) موضوعيت ندارد، چون اين مستلزم تغيير رويکرد تاکنونی رژيم است، رژيمی که لاينقطع اثبات نموده که ظرفيت و رغبت و ارادهای برای تغيير ندارد؛ بر همين مبنا هم در سه دهه و نيم گذشته هر تلاش و ندای درونی و پيرامونی برای اصلاحات را با زندان و حبس و تبعيد و محروميت اجتماعی پاسخ داده است. اگر اين رژيم با اين ماهيت حاضر به مذاکره باشد، تنها به اين دليل خواهد بود که میخواهد ـ به اقرار خود ـ ‘تهديداتی که متوجهاش هستند را کاهش دهد’ و نه به جهت شکستن انسداد موجود بين خود و اپوزيسيون. اما آيا بايد چنين امتيازی را به وی داد؟ به باور من خير. رژيم بهويژه تحت چنين شرايطی [يعنی حذف و کشتار دگرانديشان] نبايد هيچگاه از سوی مردم و اپوزيسيون احساس امنيت کند و بطور واقعی هم احساس امنيت نمیکند. در غير اينصورت دستگاههای عريض و طويل رقيب و موازی امنيتی و تفتيش و سرکوب وی با هزينههای سرسامآور، تعداد زياد زندانيان سياسی و کنشگران مدنی و خبرنگاران دربند قابل فهم و توضيح نيستند. شمشير داموکلس اپوزيسيون و فعالان سياسی بايد بر گردن رژيم همچنان باقی بماند، تا طعم ستم مضاعف بر مردم ايران چندان هم برايش خوشگوار نباشد.
(٨) موضوعيت ندارد، چون هيچ نشانهای دال بر تغيير فطرت و صفات اخلاقی پست رژيم قابل رؤيت نيست. حکومت اسلامی يک ديکتاتوری متعارف نيست و الگوهای رفتاریاش از گونهی ديکتاتورهای معاصر نيستند، که از دوران جاهليت و بربريت استخراج و استنتاج میشوند. همين ويژگی رفتاری پستی به وی بخشيده است. باری، خصلت برجستهی رژيم قبل از اينکه استبداد و بربريت و سبعيت مذهبیاش باشد، شيادیاش است، پليدیاش است، خباثت و پلشتیاش است. مگر از يادرفتنی است که رژيم نوجوانان دختر ايرانی که به دامش افتاده بودند را قبل از اعدام [که به اندازهی کافی سبعانه و تبهکارانه است] بر اساس شرع استهزاآورش مورد تجاوز جنسی قرار میداد، تا مبادا به ‘بهشت’ راه يابند و برای اينکه به زعم حاکمان حجم گناهان آنها برای مجازات در جهنم افزايش يابد؟! اين نه تخلف بازجويان و شکنجهگران رژيم، بلکه از ابزارهای توجيهشده و تئوريزهشدهی اصلی و سيستماتيک رژيم برای اقرارگرفتن از هواداران اپوزيسيون بوده است. کافی است به توجيهات و توضيحات شرعی آيتالله مصباح يزدی، يکی از فيلسوفان و تئوريسينهای درجه اول و نامدار رژيم، در مورد نحوهی تجاوز جنسی به دختران و پسران جوان زندانی نگاه کنيم، تا گوشههای کوچکی از ميزان مفرط استهزاآوری و پليدی اين رژيم برايمان عيان شود. آيا شنيده شده که چنين اعمال شنيعی از فاشيسم معاصر در مورد اپوزيسيون سر زده باشد؟ حکومتی که 59 نفر را در شهری چون مهاباد در تفتيشهای فلهايی از خانههايشان بربايد، آنها را پس از ‘تعزير’ جلوی دوربينهای تلويزيون بياورد که به جرم نکرده اعتراف کنند، سپس آنها را دستهجمعی بکشد، اما دههها پس از اين جنايت هم حاضر نباشد، نشانی محل دفن اين عزيزان را به خانوادههايشان بدهد، تا سوگشان ابدالدهر تمام نشود، ديگر اين رويکرد پست مردمآزار به تنهايی در چارچوب مقولهی دسپوتيسم سياسی نمیگنجد، فراتر از جهالت عريان هم است، اين ديوانگی است، ساديسم است، زادوماخيسم است. مگر از يادرفتنی است آن جنايات هولناکی که رژيم در روستاهای متعدد کُردنشين، قارنا و قالاتان و ايندرقاش و غيره، دقيقاً از همانگونهای که امروز از ‘داعش’ ديده میشود و انزجار جهانيان را برانگيخته، مرتکب شد که باز به اندازهی کافی تبهکارانه بود و اما مضافاً جنايتکاران مربوطه را ترفيع شغلی نمود و حتی يکی از آنها [ملا حسنی مشهور] را به خاطر کُردکشی حيوانیاش به ‘نمايندهی امام’ و سپس ‘نمايندهی رهبر معظم’ نيز ارتقاء مقام و رتبه داد؟! آيا میتوان از اين عمل آخری ذات دونپايه و رذل رژيم استنتاج نگردد؟ مگر بمبارانهای شهرهای کردستان و محاصرهی آنها برای اينکه کسی نتواند از آن شهرها در برود، فراموششدنی هستند؟ … همهی اين جنايات و جنايات بيشمار ديگر مرز جرايم جنايی دولتی را درمینوردند و فطرت ناپاک و متوحش رژيم را نيز به نمايش میگذارند. جوهر اخلاقی رژيم از رژيم آپارتايد افريقای جنوبی که با نلسون ماندلا توافق کرد، بدون اينکه وی را نابود سازد، فرومايهتر است؛ قابل قياس با دولت اسرائيل که سالها با فلسطين مذاکره نمود، بدون اينکه آسيبی به مذاکرهکنندگان فلسطينی برساند، نيز نيست؛ قابل قياس با حکومت صدام که بارها با رهبران کردستان عراق مذاکره نمود، نيست؛ قابل قياس با حکومت ترکيه که همين کار را دارد اکنون انجام میدهد نيز نيست: حکومت ناب محمدی در ايران به لحاظ رذالت و فرومايگی منحصر بهفرد است. بر اساس همين خصيصه از نيت و تلاش احزاب کردستانی برای حل صلحآميز مسألهی کردستان برای محو فيزيکی رهبران آن در هنگام مذاکره به شنيعترين و ناجوانمردانهترين وجه خود بهره گرفت. تازه برای تجليل علنی از تروريستهايش و دهنکجی و اهانت بيشتر به مردم کردستان قاتل را به رئيس دفتر علی لاريجانی، رئيس مجلس رژيم، نيز گماشت و برای تحريک احساسات مردم کردستان به اين کشور و آن کشور هم میفرستد. باری، علیالخصوص ترور دکتر قاسملو هنگام مذاکره در اعماق روان اجتماعی مردم کردستان چون مصداقی برای پستی و رذالت و دنائت اين رژيم حک خورده است. همين هم هضم بحت حتی پرنسيپال در مورد مذاکره با اين رژيم را به حق برای بسياری دشوار ساخته است.
٧. حال با آنچه گفته شد موضع احزاب کُردی در ارتباط با مذاکره و کلاً برخورد با رژيم چگونه بايد باشد؟
خطاب به آنها بايد گفته شود که ضمن استقبال فعال از بحثها و استدلالهای موجود در مورد جامعهی مدنی، حوزهی عمومی و اخيراً مذاکره و تأکيد اصولی بر نفس مذاکره و بر ارادهی آنها برای حل صلحآميز مسألهی کردستان و آمادگی برای پذيرش رقابت سياسی سالم در جامعه:
(١) ضروری است افشای ماهيت رژيم همچنان محور اصلی روشنگريشان باشد: شايسته است موئلفه و رکن اصلی گفتمان سياسی اپوزيسيونی احزاب کردستانی افشاگری در مورد سرشت خشونتگرای اين رژيم و عدم تمکين آن به سازوکارهای دمکراتيک و حتی برخی قواعد دمکراتيکنمای خودش و همچنين بيلان ننگين آن در امر تعامل با دگرانديشان و احزاب اپوزيسيون [بهويژه جينوسايد زندانيان سياسی دههی شصت شمسی و ترورهای وسيع داخل و خارج کشور] باشد. در حوزهی نظری هم با تجزيه و تحليل بنيانهای فکری مشروعيتزای رژيم، قوانين قرونوسطايی منتنج از آن و همچنين با معرفی و ترويج آلترناتيوهای ممکن نبايد شبههای در ارتباط با سيما و سرشت ارتجاعی و استبدادی و فاشيسم مذهبی رژيم باقی گذاشت و موجد و مولد توهم شد.
(٢) ضروری است هدف راهبردی آنها کماکان تغيير رژيم باشد: اين احزاب بايد تا گشايش فضای باز سياسی در جامعه و يا دست کم هويداشدن نشانههای جدی برای مصالحه از سوی رژيم و يا اصلاح آن ـ که البته بغايت نامحتمل مینمايد ـ محور اصلی گفتمان خود را بر نفی ترجيحاً صلحآميز و در صورت ضرور قهرآميز رژيم در کليت خود قرار دهند و نه مصالحه و مماشات با آن. به هر حال تأکيد مجرد، يکسويه و تورموار بر مذاکره و مصالحه با رژيم توهمزاست، برای رژيم مشروعيت کاذب میتراشد، در مردم اميد واهی بوجود میآورد و به وجهه و اعتبار احزاب مربوطه و مطالبهی تغيير رژيم نيز آسيب میرساند. لذا زيان آن بيشتر از سود آن برای مردم و اين احزاب خواهد بود.
(٣) ضروری است با انفعالگرايی مقابله کنند: از اين مجادلات بايد بسود مبارزه عليه سرخوردگی، نوميدی، سياستزدگی و بیتفاوتی سياسی در جامعه و برای تهييج و تقويت روحيهی حقطلبی و آزاديخواهی مردم و برانگيختن انگيزه و اميد و علاقه در آنها بهره گيرند و تلاش کنند چالش مردمی خود با رژيم را به موضوع و چالش تودههای وسيع مردم با رژيم تبديل کنند. پيام و کلام اپوزيسيونی آنها بايد محرک، روشنگر، اميدبخش، آرمانخواهانه و در تقابل با فاتاليسم (سرنوشتگرايی) و انتظارگرايی باشد.
(٤) ضروری است رتوريک آنها چالشانگيز باشد: آنها بايد بر اساس حق و رسالت خود بعنوان اپوزيسيون با رژيم نه تدافعی، که تهاجمی برخورد کنند. بر اپوزيسيون است که با آژيتاسيون خود حاکمان را ليل و نهار به چالش بکشد و چون مدافعان مصالح مردم ايفای نقش کند. اپوزيسيون در واقع کار و وظيفهی ديگری هم ندارد. توزيع قرص خوابآور توسط آنها قبل از هر چيز بە خود آنها آسيب میرساند.
(٥) ضروری است عرصههای ديگر مبارزه را اهمال نکنند: شايسته است که بطور رسا اين پيام و اطمينان به افکار عمومی داده شود که با وجود ديسکورس مسالمتآميز، مبارزه برای تحقق آماجهای تغييرناپذير که همانا رهائی مردم کردستان از قيد استثمار و استعمار و استبداد ‘جمهوری’ اسلامی است، تعطيلبردار نيست و سازماندهی حزبی در درون جامعه، تهييج و جذب مردم حول اين آمالها، جل ب افکار عمومی جهان و کشورهای تأثيرگذار حول مبارزه عليه ‘جمهوری’ اسلامی برای استقرار دمکراسی در جامعه به فراموشی سپرده نشدهاند، تا موضوع آمادگی اصولی برای مذاکره موجد سوءتفاهم نگردد.
(٦) ضروری است رضايت يک جبههی وسيع کسب شود: مفيد خواهد بود اگر مذاکرهی مفروض نه از سوی يک حزب معين، بلکه از طرف يک ائتلاف، دست کم به نمايندگی يا توافق و آگاهی آن، صورت گيرد و در مورد مفاد آن در بين اکثريت نيروهای سياسی تأثيرگذار توافق حاصل شده باشد.
در پايان توجه خوانندگان را همچنين به چند مطلب ديگر از اين راقم در باب موضوع مربوطه جلب میکنم:
– ‘کردستان و شعار سرنگونی رژيم’،
– ‘برزخ مبارزهی سياسی در دوزخ حکومت اسلامی’ و
– ‘حکومت اسلامی و رسالت اپوزيسيون دمکرات؛ راديکاليسم، رفرميسم يا ليبراليسم؟’.