«دروغگو کسی است که تعاریف، عناوین و مفاهیم معتبر را بکار میبرد،
تا به یاری آنها آنچه را که غیرواقعی است، امری واقعی جلوه دهد.»
فریدریش نیچهموضوع:
در این مقال تلاش میشود ضمن اجتناب حتیالمقدور از بحثهای نظری، روشنفکری، تاریخی و آکادمیک در مورد فلسفهی سیاسی و تئوری شناخت و همچنین از بحثهای زمانتیک [معناشناسی]، و تنها با منطق استدلالی و قیاسی و با زبانی عامهفهم بهویژه نشان داده شود که آن مفاهیم مثبتی هم که مختصات حکومتهای مردمی میباشند و رژیم اسلامی به اقتضای شرایط و در چهارچوب «تدبیر» خود و در واقع «تقیه« به مفهوم دروغپردازی شرعی و پنهانکردن هویت و نیت واقعی خود به قصد فریب در گفتار بکار میبرد، در ایرانِ «جمهوری» اسلامی به کلی مسخشده هستند و در محتوای اصلی خود با نظام سیاسی حاکم بر ایران در تعارض قرار دارند.
چکیدهی مطلب
مفاهیم رایج در حکومت اسلامی حاکم بر ایران را شاید بتوان به سه گروه عمده تقسیم نمود:
١. گروهی اصطلاحات جهانشمولی چون «جمهوریت»، «پارلمان»، «انتخابات»، «تقسیم قوا»، «دمکراسی»، … میباشند که ارکان حکومتهای دمکراتیک را تشکیل میدهند.
٢. گروهی نیز مفاهیم تولیدی خود این حکومت میباشند چون «انقلاب اسلامی»، «امامت»، «ولایت فقیه»، «شورای نگهبان»، «مجلس خبرگان»، «مقام معظم رهبری»، «بیت رهبری»، …
٣. گروهی هم از منابع دینی و مذهبی استخراج شدهاند چون «قصاص»، «مفسدفیالارض»، «محارب با خدا»، «کفر»، «تعزیر»، …
حکومت اسلامی بر بنیاد دو دستهی آخر استوار گشته است. دستهی اول تنها به جهت فریب افکار عمومی ایران و جهان در ادبیات عمدتاً گفتاری این حکومت بکار گرفته میشود.
باری، رژیم اسلامی که رسالت خود را جاریکردن «احکام الهی» زیر نظارت «ولایت امر و امامت» اعلام نموده و دلیل وجودی خود را در کنار آن مقابله با فرهنگ غربی میداند، فرهنگی که سرآمدان رژیم «منحط» و حتی «متوحش» مینامند و در این راستا هر از چندگاهی کارزار مقابله با «تهاجم» آن را به راه میاندازند، از سویی آنجا که به صرفهاش باشد، شیادانه مفاهیم همین غرب نفرینشده را به اختیار میگیرد، تا ظاهری امروزی و مشروع به باطن دیروزی و نامشروع خود ببخشد و از سویی دیگر خود در تلاش است در راستای تداوم و تثبیت سلطهی خود فرهنگی ساختگی و نامأنوس شامل واژگانی خودساخته و یا استخراج شده از منابع مذهبی مربوط به ١٤٠٠سال پیش را به مردم ایران تحمیل کند و آنها را در زندگی مردم جاری سازد. این واژگان تولیدی و معرف رژیم به لحاظ مضمونی در تضاد آشکار با درک مدنی و دمکراتیک از جامعه و دولت قرار دارند. در این رساله اما عمدتاً مفاهیم مسخشده از سوی رژیم و اخیراً از سوی آقای دکتر حسن روحانی مورد تأمل ویژه قرار میگیرند.
الف) ملتسازی ایدئولوژیک با ابزار زبان
بدیهی است که هر دستگاه فکری بهویژه ایدئولوژیک از ترمنولوژی و واژگان خاص خود برخوردار است. در این امر بهلحاظ تئوری ارتباطات و دمکراسی اشکال اساسی دیده نمیشود. اشکال آن زمان پیدا میشود که این واژگان و مفاهیم و معانی بطور انحصاری از سوی یک دولت ایدئولوژیک و تمامیتگرا کشف یا بازتعریف و آمرانه تجویز شوند؛ در چنین رژیمهایی هدف غالباً نه توصیف واقعیات و پدیدهها، که بیشتر جعل و قلب آنها در راستای تعیین و تعریف «حقایق مطلقه«، تغییر افکار عمومی و قالبزدن آن در چهارچوب ایدئولوژی حاکم و امیال سیاسی آن و ساخت و پرداخت ملتی مطیع با هویتی غیرطبیعی و غیرتاریخی میباشد. ایدئولوژیها میخواهند با ابزار زبان و کلمه «حقایق» مطلوب خود را به مردم قالب و حول آن «وحدت کلمه» ایجاد کنند. در واقع مفهوم ایدئولوژی به لحاظ فلسفی و زبانشناسی در حد فاصل متعارض دانستن و «حقیقت» قرار دارد. ایدئولوژی هر اندازه دولتی باشد و به عبارتی دیگر دولتی هر اندازه ایدئولوژیک باشد، احتمال تعارض این واژگان با پدیدهها و «واقعیاتی» که قرار است به کمک آنها توصیف شوند و در قاموس آن ایدئولوژی و دولت با مستمسک سنت، عرف، قانون، شرع «حقیقت» معرفی میشوند، بیشتر است. درحالیکه از زمان امانوئل کانت به این سو پرسش در مورد بودن و یا نبودن و «حقیقت» یک پدیده دیگر مطرح نمیشود، بلکه نگاهها متوجه اَشکال نگرش (در زمان و مکان معین) و انواع ادراکی هستند که در شکلدهی دید ما تعیینکننده میباشند. برای نمونه آنگاه که در ایران واژگان کلیدی سخنوری [دولت/اپوزیسیون] «ملت ایران»، «فرهنگ ملی»، «زبان ملی» باشد، این قبل از اینکه لزوماً از یک «واقعیت» یا «حقیقت» حکایت کند، یک نگرش محافظهکارانهی معین در یک زمان و مکان معین و به یک منظور معین و در چهارچوب یک ایدئولوژی معین را برای ما نمایان میسازد. زبان از ایدئولوژی جدا نیست. به هر حال کلمات و زبان [بهویژه واژگان سیاسی] در نظامهای سیاسی ایدئولوژیک رسانههای بیطرفی نیستند که بخواهند از عینیت یک چیزی بطور خنثی برای ما سخن بگویند. بنابراین واقعیات سیاسی در چنین نظامهایی با ابزار زبان بیان نمیشوند، بلکه تازه تولید [و اختراع] میشوند. (اکهارد فلدر: زبان و ایدئولوژی)
دولتهای ایدئولوژیک و تمامیتگرا از معرفت فوق باخبرند، به همین دلیل درتلاش بودهاند که با ترمنولوژی خودساخته «واقعیات»ی را در راستای جهانبینی خود بطور مصنوعی، آمرانه و با توسل به جعل و دروغ خلق و پذیرش آن از سوی جامعه را عنداللزوم با ابزار سرکوب تحمیل کنند. این کار بدون تجاوز از جمله به حوزهی زبان ممکن نیست. برای نمونه حکومت فاشیستی در آلمان در همان سال اول بهقدرترسیدنش ١٨٠ واژهی جدید به فرهنگ لغت «دودن» افزود. این تعداد در چاپ بعدی این لغتنامهی مشهور به ٨٨٣رسید. راسیستیبودن، تبعیضآمیزبودن و بیگانگی این واژهها با جامعهی مدرن و دمکراتیک همچنین از آن جا هویدا میگردد که آنها در چاپهای بعدی این کتاب در مقطع بعد از سقوط فاشیسم حذف گردیدند. اهمیتی که فاشیسم به ترمنولوژی همخوان مکتب خود میداد از این گفتهی گوبلس [وزیر تبلیغات و ارشاد حکومت نازی] محرز میگردد که در سال ١٩٢٤ بدین قرار بر روی کاغذ آورد: «من دستور چاپ … فرهنگها و لغتنامههایی را برای مناطق اشغالی خواهم داد که قبل از هر چیز مشتمل … بر ترمنولوژیای باشند که با درک … دولتی ما منطبق باشند. در آنها بهویژه اصطلاحاتی ترجمه میشوند که از درک و جهانبینی سیاسی ما منتنج شده باشند. این تبلیغ غیرمستقیمی برای ما خواهد بود و از نظر من طولانیمدت سود زیادی برای ما خواهد داشت.» (به نقل از کورنلیا شمیتس ـ برلینگ: زبان و هدایت زبانی در ناسیونالسوسیالیسم)
ب) حکومت اسلامی و ترمنولوژی تجویزی آن
حکومت کنونی ایران یک حکومت ایدئولوژیک است و مختصات و بنیادهای اصلی این ایدئولوژی به لحاظ نظری فاشیسم در پنج وجه سیاسی، جنسیتی، قومی، دینی و مذهبی میباشد. صاحبان اصلی حکومت کارتلی از کاست روحانیت و مافیای نظامیان میباشد. ابزارهای تحمیل این ایدئولوژی توسط این کارتل علاوه بر استبداد سیاسی، سرکوب فیزیکی و تروریسم همچنین آنچه که خود رژیم «ارشاد اسلامی» مینامد، میباشد. هیچ ارگان دولتی و نیمهدولتی نیست که در کنار پلیس سیاسی ـ عقیدتی [حراست، بسیج، شورای اسلامی …] از کنترل و مراقبت ایدئولوژیک [و «ارشادی»] برخوردار نباشد. علاوه بر اینها و «وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی» و ادارات تابعه در استانها و شهرها تعداد بیشماری سازمانها و بنیادهای مستقل عریض و طویل با بودجههای هنگفت در این تربیت ایدئولوژیک مردم مشارکت دارند. همچنین نباید دستگاه بزرگ «صدا و سیمای جمهوری اسلامی»، مطبوعات دولتی بیشمار و صدالبته آموزش و پرورش حکومت اسلامی را از یاد برد. مساجد و تریبون نماز جمعه نیز که دربست در اختیار صدها هزار روحانی قرار دارند و در این راستا مورد استفاده قرار میگیرند. منبع و مأخذ این «ارشاد» ایدئولوژیک همهجانبه شرع اسلام، فقه تشیع، تئوری «ولایت فقیه«، گرایشات سیاسی ـ فرهنگی غربستیزانه و تمدنستیزانه، شووینیسم و ناسیونالیسم عقبماندهی به ارثرسیده از دولت پیش از انقلاب، و ابزار رسانهای آن زبان و اصطلاحات سیاسی، ایدئولوژیک، حقوقی، … میباشند. حکومت اسلامی با تغییر و تهیساختن گروهی از واژگان از مضامین بخشاً خنثی و بخشاً مثبت و همچنین با رایجساختن ترمهای مذهبی و انتقال آنها به ادبیات سیاسی دولتی عملاً زبان سیاسی فارسی را مورد تجاوز قرار داده و سیمایی خشن و ناشکیبا به این زبان غنی، ظریف، عرفانی و مداراگر بخشیده است. نمونههای ذیل شواهدی بر این مدعا میباشند.
یک) عنوان «جمهوری» «اسلامی» «ایران»
١) «جمهوری»: آنچه در عنوان فوق «جمهوری» نامیده شده، درواقع نه «جمهوری» به مفهوم دمکراتیک آن، بلکه حکومت ولایت مطلقهی فقیه میباشد، چه که تاکید اصلی مفهوم «جمهوری» بر عدم وجود منسبی دائمی برای شخص اول مملکت است. رئیس دولت در جمهوری ازلی نیست. جمهوری ـ خارج از دولتهای نظامی و پلیسی و ملوکالطوایفی (چون سوریه) که خود را جعلاً «جمهوری» مینامند ـ از نظر مفهوم درجاتی از مردمسالاری را نیز در بر دارد. باری، مقصود واقعی از «جمهوریت» انتخابی و ادواری بودن متولیان سیاست و متصدیان درجه اول حکومت میباشد. مبنای آن ارادهی مردم است. منبع تصمیمگیری عقلانیت است و نه احکام الهی و یا ارادهی یک شخص (شاه، «رهبر»، …). آیا هیچکدام از اینها در حکومت اسلامی محلی از اعراب داشتهاند؟ «ولی فقیه« خود را نمایندهی خدا در زمین میداند و به کمک درباریان خود خیر و شر، دنیا و آخرت مردم را تعیین میکند. هیچ تصمیم و انتخابی که با تصمیم و انتخاب و ارادهی وی منطبق نباشد، حتی اگر منتنج از ارادهی صددرصد مردم هم باشد، صورت اجرایی به خود نمیگیرد. ولی فقیه در ایران باواسطه و بلاواسطه سران هر سه قوه و علاوه بر آن رئیس نیروهای نظامی و انتظامی، رئیس «صدا و سیما» و سیاستهای کلی و بخشاً حتی جزئی داخلی و خارجی «نظام» را تعیین میکند. اصل پنجاه و هفتم قانون اساسی خود رژیم بدون تعارف میگوید: «قوای حاکم در جمهوری اسلامی ایران عبارتند از قوهی مقننه، قوهی مجریه و قوهی قضائیه که زیر نظر ولایت مطلقهی امر و امامت است.» بر همین مبنا هیچ کسی اگر خود را متعهد به وی نداند، شانس ورود به ارگانهای قوای سهگانه را نخواهد داشت. لذا این حکومت بیشتر به سلطنت مطلقهی قرون ١٧ و ١٨ شبیه است تا به «جمهوری» به مفهوم مسخنشدهی آن. از یاد نبریم نظریهپردازان بنام این حکومت چون مصباح یزدی و احمد جنتی میگویند که ما در اسلام چیزی به نام «جمهور» [مردم] نداریم که حکومت به آنان تفویض گردد و «جمهوری اسلامی» نام گرفته شود. به گفتهی این دو خمینی در یک وضعیت استثنائی که «مردم ایران در هیجان انقلابی بودند، «جمهوری» را مطرح ساخت [و در واقع ناچاراً پذیرفت]، ولی اساساً اعتقادی به آن نداشت.» آیا گویاتر از این اعتراف برای اثبات غیرجمهوریبودن «جمهوریِ» اسلامی وجود دارد؟
٢) «اسلامی»: این رژیم در واقع شیعی است و نه «اسلامی» به مفهوم صفت منتسب به اسلام در کلیت خود. در حکومت به اصطلاح «اسلامی» ایران پیروان بزرگترین مذهب اسلام، یعنی تسنن، کمتر از پیروان مکاتب فلسفی حتی غیراسلامی و غیرالهی مورد تبعیض قرار نمیگیرند. میلیونها نفر از مردم سنی ایران تاکنون حتی اجازهی اقامهی نماز جماعت در پایتخت کشور مثلاً «اسلامی» خود را نداشتهاند! پیروان مذهب سنی در ایران پیوسته از دستگاه حکومتی دور نگه داشته میشوند. برای نمونه: ایرانِ «اسلامی» تاکنون استاندار سنیمذهب حتی در استانهای سنیمذهب کشور به خود ندیده است. سنیمذهب ایرانی به حکم سنیبودنش نمیتواند حتی کاندیدای ریاست جمهوری و وزیر و … بشود. رئیس جمهور، وزرای رژیم، رئیس و هیئت رئیسهی مجلس «اسلامی» تاکنون حتی برای فریب هم که شده، حاضر نشدهاند، دست کم معاونی سنیمذهب برای خود بگمارند. از این بدتر: نمایندگان فکری حکومت بیشترین اهانتهای خود را متوجه اهل سنت در ایران مینمایند. وانگهی، شرع و دستگاه فقهی واحدی به نام «اسلام» وجود خارجی ندارد. تشیع و تسنن در موارد بسیار زیادی که مربوط به ارکان اسلام و آموزههای منتنج از آن میشوند، اختلافات جدی با هم دارند. آنها حتی اعیاد مذهبی و سنت مشترک ندارند. صیغه یک نمونهی برجسته از این تمایزات است. از یاد نبریم فرقههای غیراثنیعشری شیعی هم وضع مطلوبی ندارند. داد علیاللهیهای شیعه هم درآمده است. همچنین نباید آن دسته از مردمی را که خود را شیعه میدانند، اما حکومت «اسلامی»/«شیعی»/«ولایت فقیهی» ایران را رد میکنند، از نظر دور داشت. به هر روی، صرفنظر از این واقعیت که دین در کلیت خود خصلت دخالتگرایانه، تمامیتگرایانه، سرکوبگرایانه و واپسگرایانه دارد و هر سنخی از آن در هر جایی از این کرهی خاکی حاکمیت یابد، چیزی جز نکبت و مصیبت ببار نمیآورد، این واقعیت را نباید کتمان کرد که تحت حکومتهای به اصطلاح «دینگرا» بیشترین سرکوبها متوجه دگراندیشان دینی و پیروان مذاهب غیررسمی و غیرحاکم همان دین میگردند (مانند آنچه در عربستان و بحرین از سوی حکومتهای سنیمسلک متوجه شیعیان این کشورها و در ایران از سوی دولت شیعه متوجه سنیمذهبان است). این نشان میدهد که صفت «اسلامی» در حکومت حاکم بر ایران جامع و مانع نیست و بیشتر چون یک شگرد میماند.
٣) «ایران»: «ایران» مندرج در عنوان فوق هم الزاماً همان ایرانی نیست که مورد نظر بیشتر مردم ایران و جهان است. حکومت اسلامی، ایران را در خود خلاصه میکند و در قاموس آن جایی برای ارادهی مردم وجود ندارد. حتی اگر در صحنهی جدالهای بینالمللی هم از «ایران» صحبت میشود، مقصود همان حکومت اسلامی حاکم بر ایران است ـ منهای مردم ایران. رژیم در هیچکدام از نزاعهای جامعهی بینالمللی با ایران نظر مردم ایران را جویا نشده است. مصالح «ایران» در واقع از سوی عدهی قلیلی [«بیت رهبری»، «شورای تشخیص مصلت نظام»] که برگزیدهی مردم نیستند و حاکم بر سرنوشت مردم ایران شدهاند، تحت عنوان «مصالح نظام» تعریف و تعقیب میشوند و بدین ترتیب منافع نظام به جای منافع عمومی مردم ایران قرار داده میشود. این دو مصالح یکسان و همپوش نیستند و چه بسا در حال ستیز با هم نیز هستند. چند نمونه: صرف سالانه میلیاردها دلار برای تقویت تروریسم بینالمللی به مصالح ایران نیست. مصالح ایران در جنگ ارتجاعی با اسرائیل و غرب و حمایت از ارتجاع اسلامی در منطقه و جهان نیست. مصالح ایران در کشتار نخبگان سیاسیاش نیست. مصالح ایران در دنبالکردن برنامهی تولید سلاح اتمی و حتی در تکنولوژی هستهای برای تولید انرژی نیست… همهی اینها اما جزو مصالح ایدئولوژیک حکومت اسلامی میباشند. لذا اشتباه محض خواهد بود، حتی در تنشهای بینالمللی که علیالقاعده موجدش خود حکومت اسلامی است، به دلایل ناسیونالیستی مثلاً تحت عنوان «دفاع از ایران در مقابل امپریالیسم» جانب این حکومت گرفته شود. حکومت ایران تنها به این اعتبار که بر جغرافیای سیاسی ایران حاکم است و مجموعهای از ایرانیان آن را شکل میدهند، ایرانی است. اما همین حکومت «ایران» از ارادهی مردم ایران برنمیخیزد، بیشترین ضربات اقتصادی، مالی، جانی، فرهنگی، ورزشی و … را در عرصهی داخلی و بینالمللی به ایران وارد آورده است و به این اعتبار ایرانی نیست و نام آن در عنوان «جمهوری اسلامی ایران» نامتجانس است و تنها سرافکندگی و بیاعتباری برای ایران در عرصهی بینالمللی ببار آورده است. در داخل نیز کم نیستند طیفهای جامعهی ایران که خود را با «ایرانِ» مندرج در عنوانِ «جمهوری اسلامی ایران» و با نمادهای آن چون «سرود جمهوری اسلامی» و «پرچم جمهوری اسلامی» و … به کلی بیگانه احساس میکنند. آیا «ایرانِ» منظورشده در «جمهوری اسلامی ایران» ایرانِ یک کُرد هم است؟ … ایرانِ یک بلوچ هم است؟ … ایرانِ یک ترکمن هم است؟ … ایرانِ یک دمکرات و آزادیخواه ایرانی هم است؟ … ایرانِ یک مجاهد هم است؟ … ایرانِ یک کمونیست و سوسیالیست هم است؟ … ایرانِ یک اومانیست هم است؟ … ایرانِ یک یهودی یا کلیمی ایرانی هم است؟ … ایرانِ یک آسوری و ارمنی و بهائی و زرتشیِ ایرانی هم است؟ … ایرانِ پیروان سنیمذهب ایران هم است؟ … ایرانِ شیعیان مخالف ولایت مطلقهی فقیه هم است؟ … ایرانِ زنان ایران هم است؟ … ایرانِ قریب پنج میلیون ایرانی پناهندهی گریخته از ایرانِ حکومت اسلامی هم است؟ اساساً … ایرانِ کسی که جزو کاست روحانیت شیعهی طرفدار سلطهی مطلقهی فقیه و مافیای نظامیان و اطلاعاتیها نباشد، هم است؟ پاسخ همهی اینها «نــه« قاطع است. کم ایرانی شریف در خارج از کشور نمیشناسم که باید برای رفع و رجوع امور اداری خود در ایران (برای نمونه انحصار وراثت) به نمایندگیهای «جمهوری اسلامی ایران» [سفارتها و کنسولگریهای بهاصطلاح «ایران»] بروند که یا نمیروند و یا پس از سالها کلنجاررفتن باخود و بابیرغبتی و با شرمندگی در مقابل وجدان خود و برای اینکه کارهای اداری بستگانشان در ایران بیش از این لنگ نیافتد، میروند. این، اندیکاتور بسیار مهمی برای سنجش میزان یگانگی یا بیگانگی «ایرانِ» مندرج در «جمهوری اسلامی ایران» با ایرانِ ایرانیانِ خارج از کشور است. «جمهوری اسلامی ایران» آنقدر منفور است که رفتن یک نفر به سفارتش ممکن است حتی منجر به طرد و زیرسوالرفتن و خدشهدارشدن حیثیت وی در بین دیگر ایرانیان گردد. چه بسیار انسانهایی را دیدهام که گفتهاند، «بارها خواب شهرم و کوچه و پسکوچههای آن را دیدهام، خواب خانوادهام را دیدهام، مواردی نیز در خواب از این و آن مرز مخفیانه به ایران رفتهام»، اما با این وصف حاضر نبودهاند برای رفتن به ایران پا به نمایندگی حکومت اسلامی «ایران» بگذارند، آنانی هم که اینکار را پس از سالها زندگی در غربت کردهاند، به بهای درد و رنج وجدان خود کردهاند. بنابراین «ایران»ی که سفارتخانهها و کنسولگریهای «جمهوری اسلامی ایران» نمایندگیاش را در خارج از کشور میکنند، ایرانِ ایرانیانِ خارج از کشور هم نمیتواند باشد.
دو) ترمنولوژی ناسیونالیسم دولتی
بهرغم جبههگیری خمینی بر علیه «ملیگرایان» در سالهای نخست حکومت اسلامی، در سالهای اخیر کاربرد واژگان ناسیونالیستی در ایران تورمی سرسامآور داشته است. حتی کسانی چون احمدینژاد دیگر واژگانی چون «امت» و «اسلام» و «اسلامی» را بکار نمیبردند، بلکه شاهبیت بیشتر سخنرانیهایش بر علیه غرب «ملت ایران» و مشتقات آن بود. وی خیزی هم با آقای رحیممشایی برداشت تا «ایرانیت» را دوباره کشف کند که جدالهای درونی و بدنامیاش حتی در میان هواداران رژیم این فرصت را به وی نداد. معالوصف ساختار سیاسی ـ فرهنگی ایران بر مبنای ناسیونالیسم قومی ـ مذهبی بنا شده و ترمنولوژی ناسیونالیستی مستولی ملموسی بر دیسکورس و گفتمان حکومت «اسلامی» دارد.
١) «ملت ایران»: یکی از بیربطترین اصطلاحات رایج در ایرانِ حکومت اسلامی مفهوم «ملت ایران» است، چه که مقصود از آن در واقع نه مجموعهی شهروندان ایران فارغ از تعلق جنسی، قومی، زبانی، دینی، مدهبی و اعتقادی آنها با حقوق برابر، بلکه با نگاه به مبانی فکری این رژیم که در قانون اساسی و قوانین موضوعی و حقوق مدنی و کیفری و قضایی مصرح شدهاند، صرفاً دولت «جمهوری اسلامی ایران» است و البته همچنین آن طیف از جامعه که بنیانهای وحشتناک تبعیضگرایانهی سیاسی، دینی، مذهبی، جنسیتی و قومی و در یک کلام فاشیسم چندجانبهی رژیم را زیرسوال نبرد. به هر حال در مفهوم «ملت ایران» ـ به اصطلاح خودشان ـ «اقوام» کُرد و بلوچ و ترکمن و عرب و آذری که جایی نمیگیرند، پیروان مذهب سنی که اصلاً مطرودند، زنان عملاً جزو آن نمیباشند، غیر از اینها هر ایرانی که «ولایت امر و امامت» را نپذیرد و خدایی نخواسته باور سیاسی مستقلی هم داشته باشد که اصلاً «محارب» و «فاسد روی زمین» محسوب میشود، چه برسد به اینکه جزو «ملت بزرگ ایران» باشد. این تعداد ایرانیان را از مجموعهی «ملت ایران» کم کنیم، تنها رژیم میماند و خاستگاه اجتماعی بسیار محدودش [روحانیون و نظامیان]. به باور من پایگاه اجتماعی حکومت اسلامی که زیر عنوان مجعول «ملت ایران» مستتر شده است، زیر پنج درصد میباشد.
٢) «زبان ملی»: مقصود از آن نه همهی زبانهای ایرانی مردم ایران، بلکه تنها و تنها زبان پارسی میباشد. این اصطلاح در کنار مصطلحات تبعیضگرایانه و تحقیرآمیز دیگری چون «زبانهای محلی»، «زبان اقوام» مورد استفاده قرار میگیرد. در هیچ کشور دمکراتیک و مردمی که تاریخاً متکلمین زبانهای متفاوت دارد، تنها یک زبان، «ملی» (اصلی) و دیگر زبانها «محلی» و «قومی» (فرعی) نامیده نمیشوند.
٣) «امنیت ملی»: مقصود از آن نه امنیت مردم و نظم عمومی، بلکه امنیت دولتی میباشد. اگر در کشوری دمکراتیک هم «امنیت ملی» مطرح شود، ایراد زیادی به آن وارد نمیگردد، چون اولاً دولت آن تبلور ارادهی اکثریت مردم آن کشور است و دوماً منظور از آن مقابله با تهدید خارجی میباشد. اما در ایران، که در آن نه به لحاظ اتنیکی یک ملت واحد داریم و نه از حیث سیاسی (شهروندی)، صفت «ملی» تنها منسوب به دولت و عدهی بسیار قلیلی از مردم میگردد که هویت خود را با حکومت تعریف میکنند. برای نمونه نگاهی به اتهامات و جرایمی که به نویسندگان، روزنامهنگاران، فعالان حقوق بشر، وکلای مدافع زندانیان سیاسی، فیلمسازان و حتی افراد عادی نسبت داده و مصداق «اقدام علیه امنیت ملی» محسوب میشوند، نشان میدهد که «امنیت ملی» همان امنیت حکومتگران است و نه امنیت جامعه. «شورای عالی امنیت ملی» هم که آقای حسن روحانی صدارتش را بر عهده داشته، رسالتش همچنین مقابله با دگراندیشان داخلی بوده است، چرا که تهدید اصلی که متوجه این حکومت بوده است، همواره از سوی مردم ایران بوده است و نه از طرف یک دولت خارجی.
٤) «برخورد امنیتی»: مقصود از آن برخورد پلیسی و سرکوبگرانه است. کسانی که در ایران اعمال رژیم را مورد انتقاد قرار میدهند، برای درامانماندن از پیگیرد پلیس سیاسی رژیم سرکوب دگراندیشان و مناطقی چون کردستان را «نگاه امنیتی» یا «برخورد امنیتی» مینامند. اینجا به قول زبانشناسان با «هدایت زبانی» و «چرخش قلم» [و شاید هم به تعبیر حکومتیان با یک «مهندسی زبانی»] یک رویکرد بسیار منفی نامی مثبت میگیرد، چه که «امنیت» بهخودیخود منفی و قابل تقبیح نیست، اما سرکوب در هر حالتی منفی و منفور است. این رژیم که سرتاپایش مملو از سازمانهای امنیتی افقی و عمودی و موازی است، بطور واقع همواره ترس امنیتی داشته و در این راستا هر چیزی حتی پوشش جوانان و زنان را با «نگاه امنیتی» مورد تفتیش شکاکانه قرار میدهد. برای غلبهکردن بر این ترس به سبب اینکه اطمینان و اعتمادی به مردم ندارد، با کوچکترین حرکت فردی و جمعی مردم سراسیمه شده و واکنش مفرط از خود نشان میدهد. تجربه ثابت کرده، هر جا «برخورد امنیتی» و در واقع سرکوب و خشونت دولتی، بیشتر باشد، امنیت حاکمان کمتر است. به هر حال «برخورد امنیتی» ترجمان استعارهای، اما نامناسب «سرکوب دولتی» میباشد.
سه) مفاهیم حقوقی و دولتی حکومت اسلامی
یکی از راههای شناخت رژیم اسلامی واکاوی در قوانین مدنی و کیفری آن است. با نگاهی به این قوانین و ترمنولوژی مندرج در آنها ماهیت بشدت استهزاآور، عقبمانده، تمامیتگرایانه و صدالبته ضددمکراتیک این رژیم محرز میگردد. بهویژه «قانون مجازات اسلامی» آن توحش بیحدومرز حکومت اسلامی را برایمان نمایان میسازد. این امر بهویژه در تعیین حدود مسؤولیت جزایی (برای دختران 9 سال و پسران 15 سال)، در «حد»، «زنا»، «لواط» و «مساحقه»، در «محارب» و «مفسدالفیالارض« خواندن افراد، در «قصاص»، در تعریف و تعیین مصادیق جرم به چشم میخورد. در قاموس «جمهوری اسلامی» کسی که دگراندیش باشد و حکومت اسلامی را نپذیرد، کسی که باور غیرحکومتی خود را تبلیغ کند، «محارب» و «فاسد روی زمین» است، لذا حبس و شکنجه [تعزیر] میشود، تازیانه میخورد و علاوه بر همهی اینها در حالت پایداری بر موضع خود اعدام هم میشود. از همه جالبتر اینکه خود رژیم نیز «تبلیغ علیه نظام» را بطور علنی «جرم» معرفی میکند و به ظاهر هم که شده، آنرا حق طبیعی هر شهروند ایرانی نمیداند. این قانون و مفاهیم مندرج در آن عین بربریت و بیحرمتی آشکار به فرهنگ و تمدن و انسانیت میباشند. بعد از سقوط فاشیسم آلمان توسط دولتهای خارجی واژگانی که در سیاست و حقوق تولیدات حکومت نازیها تلقی میشدند، از قاموسها و فرهنگهای سیاسی حذف گردیدند. یقین دارم که با بهزیرکشیدهشدن این رژیم نه تنها مبانی فکری و قوانین آن، که حتی در زبان محاوره و فرهنگ سیاسی فارسی اصطلاحاتی که معرف این رژیم بودهاند نیز پاکسازی خواهند شد از جمله: «بسمتعالی»، «ولایت فقیه»، «رهبر»، «امام»، «امت»، «مردم در صحنه» …، «محارب»، «منافق»، «ضدانقلاب»، «گروهک»، …، «جنگ»، «جبهه«، «جانباز«، «شهید»، «شهیدپرور»، «مستضعف»، «مستکبر»، «استکبار»، «مرگ بر … »، «قدس»، «سپاه«، «بسیج«، «پاسدار»، «انقلاب»، «اسلامی»، «اصولگرا»، ….
چهار) حسن روحانی و ترمنولوژی دماگوژیک
آقای حسن روحانی در انتخابات ریاست جمهوری اخیر با شعار «تدبیر و امید» بە میدان آمد. از آن زمان این دو واژە در کنار شعار «اعتدال» شاەبیت نطقهای وی را تشکیل میدهند. جا دارد بدون گشایش وسیع بحثهای معناشناسی نظری بە این واژەها و برخی دیگر از ترمهای بکار رفتە از سوی نمایندگان رژیم حاکم بر ایران ـ برای نمونه در مجمع عمومی سازمان ملل متحد ـ بیافکنیم و رژیم را با محک خود این مفاهیم نیز بسنجیم:
١) «تدبیر»: این رژیم به استثنای سالهای نخست به حاکمیترسیدنش و دوران هشت سالهی دیوانگی دکتر محمود احمدینژاد همواره دوگانه برخورد نموده؛ از سویی فریبکاری و مسامحهگری با غرب و از سویی دیگر خشونتگرایی با مردم. لبخند رژیم برای غرب موازی بوده است با خشم و غضب در مقابل مردم خودی. به گفتهی مصباح یزدی ـ كه در کنار حسین شریعتمداری بنامترین ئئوریپرداز راستگرای رژیم است ـ، سخن خود خمینی نیز در مقابل مردم ایران و جهان یکی نبوده است. وی میگوید: آنگاه که خمینی از سوی خبرنگاران خارجی مورد پرسش قرار میگرفت، از «حاکمیت بر پایهی رأی مردم» سخن میراند، اما در مقابلِ مردم ایران از «ولایت فقیه». و این نه «تدبیر»، بلکه شارلاتانیسم است که در ترمنولوژی مذهبیشان «تـقـیـه» نام دارد. «تدبیر» در قاموس حکومت اسلامی یعنی پیشبرد همان سیاست خشن با سالوسی در مقابل غرب («دیپلوماسی نرم» و «نرمش قهرمانانه« (!!)) و چنگ و دنداننشاندادن به نارضیان در داخل. بیم آن میرود که این حکومت همانند زمانی که قطعنامهی آتشبس با عراق را پذیرفت و بلافاصله چندین هزار نفر از بهترین فرزندان این مردم را کشتار نمود، این بار نیز کرنشش در مقابل غرب با تضییقات و سرکوب بیشتر در داخل همراه گردد. به هر حال خود آقای روحانی نیز ادعا نکرده که «تدبیر» وی شامل تغییر ضدارزشها و سیاستهای اصلی این رژیم میشود. لذا با شناخت ٣٤ سالە از این حکومت نمیتوان بنا را بر این نگذاشت کە مقصود آقای روحانی از «تدبیر» نە تغییر راهبرد [استراتژی]، بلکە صرفاً تغییر راهکار [تاکتیک] خشن کنونی و بکارگیری شگردهای نرمافزاری جهت پوشاندن برنامههای اتمی آن، مهار فشار بینالمللی در این زمینه و تعدیل تحریمهای اقتصادی بر حکومت خود و در یک کلام «تقیه« است. حتی اگر فرض را بر این بگیریم کە آقای روحانی واقعاً در پی یک سیاست دیگری است و میخواهد حکومت اسلامی را برای مردم ایران و جهان قابل تحمل گرداند، این مهم نە در بضاعت وی است و نە در حوزەی صلاحیتها و اختیارات وی قرار دارد. مواضع وی به هر حال نمیتوانند از دایرەی سیاستهای تعیینشدە از سوی «بیت رهبری» خارج شوند.
٢) «اعتدال»: مقصود آقای روحانی از «اعتدال» ظاهراً این است کە برخورد اصلاحطلبان از سویی و بە اصطلاح «اصولگرایان» [درواقع بنیادگرایان/سنتگرایان/محافظهکاران/افراطگرایان مذهبی] از سوی دیگر افراطی بودە است و وی میخواهد راە میانی را برود. بنابراین «اعتدال» وی نە اعتدال در اندیشهی سیاسی در کلیت خود، بلکە اعتدال در محدودهی عملکرد تاکنونی حکومت اسلامی است. اندیشەهای سیاسی متفاوت و حتی متضاد در جامعە وجود دارند. هر کدام از آنها نام و عنوانی دارند مانند لیبرالیسم، سوسیالیسم، سوسیال دمکراسی، ناسیونالیسم، … آیا معلوم است کە این آقا در کجای این درجهبندی قرار میگیرند؟! بر همین مبنا آنجا کە میگویند «مردم بە اعتدال رأی دادند» نیز جعل مینمایند؛ این بحث فعلاً بماند کە ما در ایران هیچگاە با یک انتخاب واقعی روبرو نبودەایم، بلکه انتخاب مردم تنها در میان منتخبین و مطلوبین حکومت بوده است. این حکومت تازە در برخی موارد این «انتخاب» را نیز اگر باب طبعش نبوده، نپذیرفته است (همانطور کە در انتخابات ریاستجمهوری دورەی قبل شاهد آن بودیم). بە هر حال، در میان تعداد یک رقمی کاندیداها آقای روحانی از حیث اصلاحطلبی، رادیکالترین نامزد بود و نامزدی اصلاح طلبتر از وی اجازەی کاندیدشدن نداشت. و اگر بخشی از مردم بە وی رأی دادند، در واقع بە رادیکالترین رفرمیست موجود در میان کاندیداها رأی دادهاند. لذا از این حیث نیز نمیتوان از «اعتدال» سخن راند. مگر یک اصلاحطلب رادیکالتر از وی هم وجود داشت که مردم به وی رأی نداده باشند؟ دقت شود کە بە کسانی چون رفسنجانی و خاتمی هم اجازەی کاندیدشدن ندادند، هرچند کە ـ اگر انتخاباتی واقعی در میان حکومتیان برگزار میشد ـ به لحاظ پراکندهشدن آراء اصلاحطلبان چه بسا بە سود محافظەکاران نیز میبود، اما چون تصورشان بر این بود کە این دو در دایرەی حکومت اسلامی قدری متفاوتتر از روحانی عمل میکنند و به همین خاطر احتمالاً مردم به آنها رأی میدهند، میبایست در همان مرحلەی نخست جلوی آنها را میگرفتند کە گرفتند. بنابراین «اعتدال» و میانهرویای به معنای واقعی کلمه در کار نبوده است.
٣) «امید»: کاربرد این واژە توسط آقای روحانی در سخنرانیهایش خودافشاگرانهتر از واژەهای دیگر وی است؛ معمولاً کسی بە طرف مقابل خود «امید» میدهد کە در وی یأس و نومیدی ببیند. و از قضا تشخیص وی درست بودە: وی میداند کە مردم امید خود را برای تغییر و تحول مثبت در این حکومت از دست دادەاند و لذا در تلاش است آب رفتە را بە جوی بازگرداند! تصور اینکە وی در این امر موفق خواهد بود، بسیار دشوار است، چە کە تغییر مبانی و ارکان اصلی این حکومت کە بر استبداد و تحجر و خشونت برپاگردیدە است، از بالا و با کارگردانی خود رژیم چون یک سراب میماند تا «امید»، مگر اینکە یک جنبش عظیم تودەای بالفعل رژیم را جهت خلاصی از سرنگونی خود مجبور بە عقبنشینیهای موردی گرداند. در فقدان همچون جنبشی در بهترین حالت با سیاست «شل کن و سفت کن» همیشگی حکومت روبرو خواهیم بود.
٤) «آپارتاید»: آقای روحانی در سازمان ملل دولت اسرائیل را بطور ضمنی «آپارتاید» نامید. در اینکه حقوق ملت فلسطین توسط دولت اسرائیل زیرپاگذاشته شده، تصور میکنم کمتر انسان جدی در این جهان ـ با احتساب اسرائیل ـ منکر گردد. اما نباید اجازه داد که «جمهوری» اسلامی در پوشش دفاع از فلسطین و عناد با اسرائیل ماهیت بشدت شووینیستی و فاشیستی خود را پنهان سازد. اسرائیل به هر حال در قیاس با حکومت اسلامی یک ساختار متعارف سیاسی سکولار و کثرتگرا دارد. بیائیم حقوقی را کە دولت «آپارتاید» اسرائیل برای شهروندان خود، برای دگراندیشان و صدالبتە برای مردم فلسطین قائل است، با آنچە حکومت اسلامی در این زمینەها از خود نشان دادە، قیاس کنیم. آیا بر مبنای تعریف آقای روحانی از این واژە بە این استنتاج نخواهیم رسید کە حکومت اسلامی فوقآپارتاید است؟ آیا آنچە دولت یهودی و «صهیونیستی» اسرائیل برای ملت عرب (و مسلمان) فلسطین قائل است، دولت اسلامی ایران دست کم برای مردم عرب (و مسلمان) ایران قائل است؟ ماهیت متفاوت این دو دولت از جملە از آنجا محرز میشود کە حکومت اسلامی فعالان عرب ایرانی را میگیرد و بە جوخەی اعدام میسپارد. حکومت اسرائیل اما حتی فلسطینیانی را که بر علیه مردم عادی اسرائیل به ترور دست زدهاند، پس از سالها زندان آزاد میکند و حتی اسلامیستهای میلیتانت محکوم به ارتکاب قتل را هم اعدام نمیکند. در اسرائیل دستکم میتوان بر علیە سیاستهای حکومت در برابر فلسطینیان بطور علنی دست بە اعتراض زد، بدون اینکە اتفاقی برای معترضین بیافتد. آیا در ایران اسلامیهم میتوان بە خیابانها آمد و بە سیاستهای رژیم در مقابل مثلاً مردم عرب ایران اعتراض کرد و بنا را بر این نگذاشت کە معترضین سر از شکنجەگاههای رژیم درمیآورند؟ رژیم اسرائیل باید «آپارتاید» باشد و رژیم ایران مدافع حقوق مردم ایران بدون درنظر داشت دین و مذهب و قوم و جنسیت و باور سیاسی آنها؟!! آیا تاکنون شنیدە شدە کە کسی از حکومت اسرائیل پشت تریبون برود و میلیونها مسلمان را «ولدالزنا» و «حرامزادە» بنامد، آنطور کە برای نمونه حجتالاسلام دانشمند، عضو بیت رهبری خامنەای، در ارتباط با پیروان مذهب سنی کرد؟ بنیانهای فکری رژیم اسلامیتمام مختصات یک رژیم نژادپرست را دارند؛ کافی است نگاهی اجمالی بە قوانین بشرستیزانهی مدنی و کیفری آن بیاندازیم. یک نمونە: چنانچە همسر یک نفر مسلمان متوفی غیرمسلمان باشد، یک ریال از دارایی بە جایی ماندە از شوهر خود ارث نمیگیرد! یعنی مسلماننبودن مساوی است با تبعیض. نمونەی دیگر: شهروند ایرانی برای اینکه بتواند مثلاً با یک مسیحی ازدواج کند، این فرد مسیحی باید برای اینکار مسلمان بشود! تصور کنید که یک دولت خارجی از شهروندان ایرانی مقیم آن کشور بخواهد برای ازدواج با شهروندان این دولت دین خود را عوض کنند و مثلاً مسیحی شوند!! نمونەی دیگر حال و وضع افغانیها است در ایران: آیا آنچە کە در ایران با مردم افغان میشود، مردمیکە بخشاً حتی در ایران متولد شدەاند و از کمترین حقوق انسانی هم برخوردار نیستند و تازهگیها بر آنها ممنوع شدە کە در استانهای معینی اقامت گزینند و بە پارکهای مشخصی بروند، خود نشانی بر راسیسم رسمی در حکومت اسلامی نیست؟ تحت حاکمیت این حکومت عدەی بیشماری از مردم مدنی کُرد در قارنا و قالاتان و ایندرقاش و جاهای دیگر توسط عدەای فاشیست مذهبی قتلعام شدند، بدون اینکە صدایی از این رژیم برخیزد. چرا؟ چون مقتولین کُرد بودند و سنیمذهب. این رژیم شهرهایی چون مهاباد و سقز و بانە و سنندج را زیر توپ و خمپارە گرفت، کاری کە حتی در مورد عراق کە بخشی از ایران را ویران کرد، انجام نداد. این رژیم بر میلیونها نفر شهروند ایرانی [آذری، کُرد، بلوچ، عرب، ترکمن] ممنوع نموده که به زبان مادری خود تحصیل کنند و یا دست کم زبان مادری خود را در مدرسه بیاموزند و در موارد متعددی حتی بخشنامه نموده که در مدارس به کودکان اجازه داده نشود که به زبان مادری خود صحبت کنند! آیا این را چیزی جز شووینیسم و فاشیسم میتوان نام نهاد؟ طبق فقه شیعه جسد فرد مسلمان فارغ از ضرورتها نباید کالبدشکافی شود، اما جسد «کافر» مجاز است. به همین دلیل در کلینیکهای آموزشی اجساد آفریقائیهای متوفی غیرمسلمان را برای دانشجویان طب کالبدشکافی میکنند! آیا این راسیسم ناب نیست؟ به لحاظ فقه اسلام و به تبع آن قوانین ایران هر مسلمانی حق دارد در تمام دنیا برای دین خود تبلیغ کند، اما گردن آنانی را میزنند که در بلاد اسلامی، از جمله ایران، تبلیغ غیراسلامی [مثلاً برای مسیحیت] کنند! این چه نام دارد؟ … آیا این رژیم با چنین احوالی جایز است درس ضدنژادپرستی بە مردم جهان بدهد؟ رژیم حاکم بر ایران نه تنها در وجه سیاسی، نه تنها در وجه فرهنگی، نه تنها در وجه دینی، نه تنها در وجه مذهبی، بلکه در وجه جنسیتی نیز یک رژیم آپارتاید است. تنها یک نمونه: طبق ماده 220 قانون مجازات حکومت اسلامی اگر پدر و یا جّد پدری فرزند و یا نوهی خود را بکشد، این کشتن قتل محسوب نمیشود و قاتل قصاص نمیگردد و فقط شلاق میخورد و خونبها پرداخت مینماید و اگر مقتول دختر یا زن باشد، خونبهای او نصف خونبهای پسر یا مرد میگردد. در همین روزها تصویب گردید که میتوان با پسرخوانده و دخترخواندهی خود ازدواج نمود. این یکی دیگر «آپارتاید» جنسی هم نیست، توحش جنسی است.
٥) «صلح»: مضحک همچنین سخنان آقای روحانی در مورد «صلح» بود. رژیمی کە سرتاپایش ارگانهای نظامی، انتظامی و اطلاعاتی است و عملاً از دو ارتش موازی و منظم برخوردار است؛ رژیمی که در برخورد با حقطلبی مناطقی چون کردستان و بلوچستان چیزی جز منطق سلاح و کشت و کشتار نمیشناسد و بر همین مبنا از همان ابتدا موجد جنگ در این مناطق بوده است؛ رژیمی کە هر صدای آزادیخواهی را با سرب و آتش و طناب پاسخ میدهد و هیچ مخالفی از معرض یورش ارگانهای پلیسی وی در امان نمیماند؛ رژیمی کە درس «آمادگی دفاعی» حتی بە محصلین خردسال خود میدهد، محکومین به اعدام را در میادین به دار میآویزد، مراسم علنی سنگسار و شلاقزنی راه میاندازد، سینهزنی و قمهکشی راه میاندازد و بدین ترتیب خود در جامعه خشونت پراکنی میکند؛ رژیمی کە به هر بهائی، حتی به قیمت تحریمهای اقتصادی بر علیه ایران و جنگ با غرب و اسرائیل، در پی سلاح ویرانگر اتمی است؛ رژیمی کە به ارتجاعیترین و نظامیگراترین گروههای اسلامیست بە لحاظ تبلیغی و تسلیحاتی و مالی کمک میکند؛ رژیمی کە همدست جنایتکاران جنگی چون حاکمان رژیم بعث سوریە است؛ رژیمی کە با سپاە «قدس» خود در کشورهای دیگر دخالت نظامی میکند؛ رژیمی که بنیانگذارش جنگ را «موهبت الهی» میخواند، هواخواهانش شعار «جنگ جنگ تا پیروزی» سر میدادند و سالها جنگ با عراق را بیمورد ادامه داد (تا کربلا و قدس را فتح کند!)؛ رژیمی که رهبر آن پذیرش قطعنامهی آتشبس سازمان ملل و قطع خونریزی را «جام زهر» مینامید؛ رژیمی کە هموارە در تلاش بودە کە مانع صلح فلسطین و اسرائیل شود؛ رژیمی کە جنگ و جبهه همزاد وی بوده و در یک کلام مظهر خشونتگرایی و نظامیگری است، رئیس جمهورش دم از «صلح» میزند! اگر واژەها زبان میداشتند، ….
٦) «تروریسم»: آقای روحانی رئیس سازمان ملل را مورد مواخذە قرار میدهند کە چرا «ترور دانشمندان ایران» را محکوم نکردە است. بر عام و خاص روشن است کە یکی از منابع و محورهای اصلی ترور و تروریسم در جهان همین حکومت اسلامی بودە است. رژیم اسلامی از گروههای تروریستی حمایت مالی، تبلیغی و تسلیحاتی و لجستیکی میکند، آنها را حتی در پادگانهای خود تعلیم نظامی و تروریستی میدهد و بدین ترتیب به درازای عمر خود شریک جرم گروههای تروریستی جهان بوده است؛ رژیم حتی خود عامل اصلی و مستقیم عملیات تروریستی بر علیە برخی از کشورها و محافل جهان بودە است؛ این رژیم صدها نفر از فعالین سیاسی و مخالفین خود را در کشورهای دیگر ترور نمودە است [ترور دکتر قاسملو در وین، دکتر شرفکندی در برلین، دکتر بختیار در پاریس، دکتر رجوی در فود/سویس، دکتر فرخزاد در بُن، …]؛ رژیم مخالفان خود را حتی در داخل کشور نیز ـ علاوه بر اعدام ـ بطور فجیعی ترور نمودە است [پویندە، مختاری، فروهرها، …]؛ رژیم با اعدام هزاران هزار نفر از فرزندان این کشور وسیعترین ترورها را مرتکب شده است؛ در چنین شرایطی واقعاً وقاحت محض است انگشت اتهام را در این زمینە متوجە دیگران نمود. اسرائیل دست کم نه یک فلسطینی ـ حتی اگر متهم و محکوم به ترور و قتل بوده باشد ـ را اعدام نمودە و نه یک دگراندیش سیاسی خود را. اسرائیل سالهاست با فلسطین در حال مذاکره است. رژیم اسلامی اما رهبران کُرد را دعوت به مذاکره کرد، اما آنها را در حین مذاکره آماج گلولههای تروریستهای خود قرار داد. این حکومت آنانی را که در اسرائیل برای نمونه اتوبوس کودکان را منفجر میکنند، در میادین عمومی بمبگذاری میکنند، از مناطق خود با راکت مردم و شهرهای اسرائیل را زیر آتش میگیرند، «شهادتطلبان فلسطینی» مینامد، اما مخالفین حتی مدنی خود را «محارب»، «عضو گروهک»، «وابسته به بیگانه«، «ضدانقلاب»، «تروریست» و غیره نامگذاری میکند. نفس این ادبیات نشان میدهد که این رژیم چه قرابت زیادی با تروریسم دارد. رژیم اسلامی در زمینهی اعدام مخالفان خود کە شنیعترین نوع ترور و قتل است، با کشور چین ـ کە جمعیت آن بیش از ٢٠ برابر ایران است ـ مسابقە گذاشتە است. حال میآید با این کارنامه بر ضد تروریسم موعظه میخواند. واقعاً که…
٧) «تحریم»: آقای روحانی همچنین تحریمها را غیرانسانی قلمداد نمودند، درحالیکه خود وی بر این آگاه است کە مدتهای مدیدی بخشی از شهرهای کردستان تحت نە تنها تحریم، بلکە همچنین محاصرەی حکومت اسلامی قرار داشت. هیچگاە توپباران و خمپارەباران شهرم مهاباد توأم با محاصرەی آن توسط «حکومت عدل علی» را فراموش نمیکنم، شهری کە نە سلاح اتمی میساخت، نە پایگاە نظامیبود و نە منبع پشتیبانی از تروریسم بینالمللی. واقعاً اگر آقای روحانی ذرەای شرم و صداقت در خود سراغ میدید، نمیبایست با سابقهای که از حکومت میلیتاریستی و جنگطلب اسلامیاش در دست است، تحریمها علیه رژیمش را ضدانسانی میخواند، چه که با این ملاک میتوان حکومت وی را ضدبشریتر نشان داد (حکومت اسلامی مانع رسیدن آذوقه به مناطق و شهرهای کردستان میشد، درحالیکه غرب مانع رسیدن مواد غذایی و دارویی و غیره به ایران نشده است، بلکه تنها برخی از معاملات بانکی و نفتی رژیم را که بیربط به برنامههای هستهای وی نبودهاند، قدری مسدود نموده است). تحریمهای اقتصادی از قضا نرمترین شیوه و کمترین حد از مجازات این حکومت میباشند. شایسته است که سران این رژیم در دادگاه بینالمللی لاهه بخاطر جنایت علیه بشریت مجازات شوند.
٨) «مدارا»: کسی حکومت اسلامی را نشناسد، اشارەی آقای روحانی این تصور را ذهنش متبادر میکند کە این حکومت عین مسامحە و شکیبایی است! اینکه هزاران زندانی اسیر داریم و دهها هزار اعدامی دگراندیش سیاسی و فلسفی، اینکه صرف مخالفت با حکومت اسلامی محاربە و مفسدفی الارض نامیدە میشود و محارب شایان مجازات اعدام، اینکه در حکومت «ناب محمدی» کسی اجازەی ترک دین خود را ندارد و هر «مرتدی» با خطر اعدام روبرو میشود، اینکه هیج حزب و ارگان مطبوعاتی آزاد و مستقلی در ایران تحمل نمیشود، اینکه بە مردم خودمان تنها چنگ و دندان نشان دادە میشود، اینکه از نظر حاکمان تئوکرات با چند تار موی زنان بیضهی «اسلام عزیز» به خطر میافتد، … تنها در قاموس حکومت اسلامی در چهارچوب مدارا جایی میگیرند. کافی است که نوع «مدارا»ی بنیانگذار رژیم با زندانیان سیاسی ایران و با مردم کردستان را از نظر بگذرانیم، تا درک کنیم که مفاهیم رژیمی چقدر مسخشده و مضحک هستند.
از «مدارا»ی خمینی با زندانیان جوان و نوجوانی که اسیر رژیم شده بودند:
«از آنجا که منافقین [طرفداران سازمان مجاهدین خلق ایران] خائن به هیچ وجه به اسلام معتقد نبوده و هر چه میگویند از روی حیله و نفاق آنهاست و به اقرار سران آنها از اسلام ارتداد پیدا کردهاند، با توجه به محارب بودن آنها […] که در زندانهای سراسر کشور بر سر موضع نفاق خود پافشاری کرده و میکنند، محارب و محکوم به اعدام میباشند و […] رحم بر محاربین سادهاندیشی است، قاطعیت اسلام در برابر دشمنان خدا از اصول تردیدناپذیر نظام اسلامی است، امیدوارم با خشم و کینه انقلابی خود نسبت به دشمنان اسلام رضایت خداوند متعال را جلب نمایید، آقایانی که تشخیص موضوع به عهده آنان است وسوسه و شک و تردید نکنند و سعی کنند اشداء علی الکفار باشند. تردید در مسائل قضایی اسلام انقلابی نادیده گرفتن خون پاک و مطهر شهدا میباشد. … این جنایتکارها [دگراندیشان سیاسی] که در بازداشت هستند متهم نیستند، بلکه جرمشان محرز است؛ باید فقط هویت آنها را ثابت کرد و بعد آنها را کشت. اصلا نیاز به محاکمه آنها نیست. هیچگونه ترحمی در مورد آنها مورد ندارد. اگر ما اینها را نکشیم، هر یکیشان که بیرون میرود آدم میکشد. با چند سال زندان کار درست نمی شود، این عواطف بچگانه را کنار بگذارید. … راجع به دادگاه انقلاب و راجع به کارهایی که مربوط به دادگاه انقلاب است، من نمیگویم که باید اینجا سستی بشود. اینجا باید با جدیت جلویش گرفته بشود. باید جلوی این فسادها گرفته بشود. حالا بگیرند نگه دارند تربیت کنند، اگر واقعاً مستحق حدود شرعی هستند حدود شرعی را جاری بکنند…»
از «مدارا»ی خمینی با مردم کردستان که تن به حاکمیت ارتجاعی و استبدادی وی نمیداد:
«من به دولت و ارتش و ژاندارمری اخطار میکنم، اگر با توپها و تانکها و قوای مجهز تا ٢٤ ساعت دیگر حرکت به سوی پاوه نشود، من همه را مسئول میدانم. من بعنوان ریاست کل قوا به رئیس ستاد ارتش دستور میدهم که فوراً با تجهیز کامل عازم منطقه شوند و به تمام پادگانهای ارتش و ژاندارمری دستور میدهم که بی انتظار دستور دیگر و بدون فوت وقت با تمام تجهیزات به سوی پاوه حرکتت کند و به دولت دستور میدهم وسائل حرکت پاسداران را فوراً فراهم کند.تا دستور ثانوی، من مسئول این کشتار وحشیانه را قوای انتظامی میدانم و در صورتیکه تخلف از این دستور نمایند با آنان عمل انقلابی میکنم. مکرر از منطقه اطلاع میدهند که دولت و ارتش کاری انجام ندادهاند. من اگر تا ٢٤ ساعت دیگر عمل مثبت انجام نگیرد، سران ارتش و ژاندارمری را مسئول میدانم. …»
این فتوای خمینی در مرداد ١٣٥٨ برای حمله به کردستان بود. خمینی بر علیه رژیم سلطنتی فتوای جهاد نداد، حکومتش هشت سال با رژیم بعث صدام جنگید، بر علیه عراق فتوای جهاد نداد، ولی بر علیه مردم کردستان فرمان کشتار در راه خدا را داد. این نخستین «مدارا»ی نوع حکومت اسلامی بود، اما آخرین آن نبود. این «مدارا» بعدها با بمباران شهرها، اعدام جوانان کردستان و ترور رهبران آن در حین مذاکره با آنها تداوم یافت.
٩) «دمکراسی»: آقای روحانی از «دمکراسی» و رأی مردم دم میزنند (!!)، درحالیکه حکومت وی چه از حیث بنیانهای فکری و چه از لحاظ ساختاری کمترین قرابتی با دمکراسی ندارد. اگر بخواهیم از بحثهای تجریدی در مورد دمکراسی پرهیز کنیم، باید خلاصهوار بگوئیم که دمکراسی چیزی نیست جز حکومت برآمده از مردم. در دمکراسی ارادهای بالاتر و مشروعتر از ارادهی مردم وجود ندارد. در جامعه همیشه باید ساختارها و مکانیسمهایی وجود داشته باشند که بتوان در چهارچوب و به کمک آنها حاکمان را تعویض نمود. حقوق اقلیتها (نظری، اتنیکی، …) و حقوق زنان نقش کلیدی در دمکراسی دارند. بدون تفکیک صلاحیتها، بدون تقسیم عمودی و افقی قدرت سیاسی، بدون احزاب آزاد و رسانههای همگانی مستقل، بدون آزادی بیان و اجتماعات، … سخن گفتن از دمکراسی بیمعنی است. و دقیقاً چنین سازوکارهایی با ساختار سیاسی حکومت اسلامی بیگانه است. دمکراسی حتی مورد تقبیح بدون تعارف شخص شخیص خمینی نیز قرار گرفتە است. در یک بند قانون اساسی رژیم هم بە حق سخنی از دمکراسی نیامده است. اما آقای روحانی آن را دوبارە کشف نمودە و چاشنی نطقهایش میکند. آخر ولایت فقیە و دمکراسی؟!! آخر ممنوعیت احزاب و دمکراسی؟!! آخر بستەشدن روزنامەهای دگراندیش و دمکراسی؟!! آخر «جمهوری اسلامی، آری یا نه» و دمکراسی؟ آخر اعدام دگراندیشان سیاسی و دمکراسی؟!! آخر قوانین قرون وسطایی و دمکراسی؟!! آخر قصاص و سنگسار و شلاقزنی و دمکراسی؟!! آخر ظلم بر مردم کردستان و کشتار آنان و ترور رهبران آن و دمکراسی؟!! آخر ستم بر زنان و دمکراسی؟ و لابد میلیونها ایرانی از فرط دمکراسی بە خارج از کشور پناهندە شدەاند و زندگی در غربت و مهاجرت را بە زندگی در مدینەی فاضلەی «جمهوری» اسلامی ترجیح دادەاند [فرار مغزها و سرمایهها]! یکی از شاخصهای اصلی دمکراسی انتخابات آزاد است. در ایران، اما، نه از انتخابات آزاد، که از «انتخابات مهندسیشده« سخن رانده میشود. مقصود از آن هم در واقع هدایت و کنترل روند و دستیابی به نتیجهی مطلوب آن است. اینجا نیز چون بسیاری اوقات با یک چرخش قلم از واژهی مثبت «مهندسی» برای پوشاندن یک عمل منفی استفاده میشود. در ایران نظر مردم را نمیخواهند، برگهی رأی وی را میخواهند و ایستادن وی جلو صندوق رأی. در این رژیم میزان هیچگاه رأی مردم نبوده است. هیچ موقع ملزومات دمکراسی و انتخابات واقعی و آزاد در ایران فراهم نبوده است. به یاد دارم دکتر قاسملو از سوی مردم استان آذربایجان غربی انتخاب شده بود که به مجلس خبرگان بررسی نهائی قانون اساسی برود. خلخالی که از سوی خمینی مأمور کشتار مردم کردستان شده بود، خود میگوید که آنها برنامه چیده بودند که به محض آمدن دکتر قاسملو، وی را بگیرند و اعدامش کنند! این یعنی «دمکراسی» و احترام به رأی مردم در حکومت سنخ «جمهوری اسلامی ایران». این حکومت نه تنها هیچ همخوانی با دمکراسی ندارد، بلکه بدترین نوع استبداد، یعنی استبداد توتالیتر مذهبی ـ فرقهای هم است. حقوق بشر برای روحانیون حاکم چهار شاهی نمیارزد. فهرست موارد نقض حقوق بشر توسط این رژیم هر سال طولانیتر میشود. هیچ عرصهای از اجتماع، هیچ حوزهی عمومی و حتی حریم خصوصی نیست که به نحوی از انحا مورد تجاوز و تعرض حکومت اسلامی قرار نگرفته باشد. دمکراسی پیشکششان؛ در این مملکت نمیتوان دور از چشم ارگانهای تفتیش و سرکوب رژیم [مانند “ادارهی اماکن”، …] به راحتی لباس پوشید، ورزش نمود، تفریح کرد، در مراسم عروسی شرکت کرد، موسیقی گوش داد، در یک کلام شادی نمود. تازهگیها از مردم خواسته شده که در هر موضوعی که دلشان میخواهد بدون ذکر نامشان بر علیه هم جاسوسی کرده و بدین منظور با شمارههایی که در سطح وسیع و ابعاد بزرگ بر در و دیوار شهرها نقاشی کردهاند، به رژیم گزارش دهند! گویی رژیم از ارگانهای امنیتی و اطلاعاتی خود کم آورده و میخواهد از این طریق مخالفان سیاسی را بدام بیاندازد و مردم را کنترل کند. این یعنی جاسوسی مردم بر علیه مردم در حکومت «مردمی» سنخ «جمهوری» اسلامی! این یعنی «دمکراسی» نوع حکومت اسلامی که خمینی پایهگذارش بود.
در این روزها بازار خمینیشناسی و کشف دمکراسیخواهی خمینی در ایران گرم شده است. خوب است فرازهایی از نطقهای «داهیانهی» آقای خمینی را با همان ادبیات خودش نقل کنیم:
«آنهایی که فریاد میزنند باید دموکراسی باشد، اینها مسیرشان غلط است. ما اسلام میخواهیم. … در انقلابی که در ایران حاصل شد در سرتاسر این مملکت فریاد مردم این بود که ما اسلام میخواهیم. این مردم قیام نکردند که مملکتشان دموکراسی باشد… به آنها که از دموکراسی حرف میزنند گوش ندهید. آنها با اسلام مخالفند. میخواهند ملت را از مسیر خودش منحرف کنند. ما قلمهای … آنهایی را که صحبت ملی و دموکراتیک و اینها را میکنند میشکنیم. … آنهایی که به اسم دموکراسی، یا اسم دموکرات میخواهند مملکت را به فساد و تباهی بکشند، اینها باید سرکوب شوند. ملت آنها را سرکوب خواهد کرد. کاری نکنید که باب غضب باز شود. … شما روشنفکر هستید و آزادی همه چیز، از جمله آزادی فحشا را میخواهید. … من انقلابی نیستم. اگر ما انقلابی بودیم اجازه نمیدادیم اینها اظهار وجود کنند. تمام احزاب را ممنوع اعلام میکردیم، تمام جبههها را ممنوع اعلام میکردیم و یک حزب و آن حزب الله، حزب مستضعفان تشکیل میدادیم و من توبه میکنم از این اشتباهی که کردم. … یک نفر آدمی که یک مملکت یا گروه را فاسد میکند، قابل اصلاح نیست. این را باید برای تهذیب جامعه نابود کرد. این غده سرطانی را باید از جامعه دور کرد و دورکردنش هم به این است که اعدامش کنند. … یکی از اینها آمده بود گریه میکرد که چرا بعضی از اینها را میکشند؟ اینها باز توجه ندارند که … اگر ما بخواهیم مسامحه کنیم در قضاوت، تا آخر گرفتار هستیم. ما با هیچ کس قوم و خویشی نداریم. ما مطیع اسلام هستیم و احکام اسلامی را میخواهیم جاری کنیم. … ما دیگر نمیتوانیم آن آزادی را که قبلا دادیم بدهیم و نمیتوانیم [اجازه بدهیم که] این احزاب کار خودشان را ادامه بدهند. ما شرعا نمیتوانیم مهلت بدهیم. شرعا جایز نیست که مهلت بدهیم. ما آزادی دادیم و خطا کردیم. با این حیوانات درنده نمیتوانیم با ملایمت رفتار بکنیم. دیگر نمیگذاریم هیچ نوشتهای از اینها در هیچ جای مملکت پخش شود. تمتم نوشتههایشان را از بین میبریم. با اینها باید با شدت رفتار کرد و با شدت رفتار خواهیم کرد. … آقایان بعضیشان میگویند: مساله ولایت فقیه، اگر یک مساله تشریفاتی باشد مضایقه نداریم، اما اگر بخواهد دخالت بکند در امور، نه، ما آن را قبول نداریم. اگر متوجه به لازم این معنا باشند، مرتد میشوند. … هرکه به رسول خدا اهانت کند، هرکه به ائمه هدی اهانت کند، واجب القتل است. … قیام کردن بر خلاف حکومت اسلامی، جزایش جزای بزرگی است. قیام بر ضد حکومت اسلامی در حکم کفر است. بالاتر از همه معاصی است. همان بود که معاویه قیام میکرد، حضرت امیر قتلش را واجب میدانست. … آنکه … اسلام را مسخره میکند. اگر متعمد باشد، مرتد فطری است. زنش برایش حرام است. مالش هم باید به ورثه داده شود. خودش هم باید مقتول شود…»
جداً چنین سخنانی را میتوان به یک انسان دمکرات منتسب نمود یا یک آدم جنونگرفته و تشنهی خون؟
تمایز دمکراسی غربی [که صدالبته ناقص است و در بسیاری جهات شایستهی انتقاد] با حکومت ولایی را همچنین میتوان با همین سخنرانیهای رؤسای به اصطلاح «جمهور» ایران در آمریکا سنجید: درحالیکه رژیم ایران انبوهی از سایتهای انترنتی را فیلتر و مسدود میکند و تحت عنوان «مقابله با تهاجم فرهنگ منحط غربی» حتی به قیمت آسیبرسانی به سلامت مردم ایران بر روی تلویزیونهای ماهوارهای خارج از کشور پارازیت میفرستد، تا مانع از اطلاعاترسانی به مردم ایران شود و صدایی غیرحکومتی به ایران نرسد، خاتمیها و احمدینژادها و روحانیها هر ساله به آمریکا میآیند و در آن ـ آن هم نه تنها از تریبون مجمع عمومی سازمان ملل ـ آزادانه به تبلیغ برای نظام سیاسی متبوع خود میپردازند. کسی هم این پدیده را غیرطبیعی و قابل نکوهش معرفی نمیکند. اما آیا قابل تصور است که رهبر یک کشور غربی به ایران برود، در یک کنفرانس بینالمللی که در آنجا برگزار میشود، سخنرانی کند، خارج از آن هم مصاحبه پشت مصاحبه ترتیب دهد، سخنرانی پشت سخنرانی داشته باشد، آزادانه با مردم ایران ارتباط بگیرد و به تبلیغ نظام سیاسی خود بپردازد و در این رهگذر نظام سیاسی ایران را مورد انتقاد قرار دهد؟! در ایرانِ حکومت اسلامی خبرنگاران خارجی هم نمیتوانند بدون مجوز از حکومت آزادانه به مناطق ایران سفر و گزارش تهیه کنند، چه رسد به اینکه سیاستمدار کشوری خارجی بتواند آزادانه نطق ایراد کند. این همان «دمکراسی» مورد نظر آقای روحانی است.
١٠) «مرگ بر آمریکا»: آقای روحانی میگویند که تنش با آمریکا نمیخواهند و آقای رفسنجانی گفتهاند که خمینی موافق برداشتن شعار «مرگ بر آمریکا» بوده است. میدانیم که شعار «مرگ بر» این و «مرگ بر» آن یکی از مختصات اصلی و همیشگی این رژیم بوده است. این رژیم اساساً بدون عربدهکشان «مرگ بر …»گو و بدون نوشتن شعارهای «مرگ بر …» بر در و دیوارهایش («مرگ بر آمریکا»، «مرگ بر اسرائیل»، «مرگ بر انگلیس»، «مرگ بر ضد ولایت فقیه«، «مرگ بر صدام یزید کافر»، «مرگ بر منافق»، «مرگ بر دمکرات»… و این اواخر «مرگ بر موسوی و کروبی فتنهگر») قابل تصور نیست. تصور کنید در پارلمان کشوری عادی نمایندگان مثلاً «مردم» بیایند و بر علیه نامزدهای ریاست جمهوری خشمآلود و کف بر دهان شعار «مرگ بر» آنها سر بدهند! این فقط از این حکومت مرگآور برمیآید و بس. وانگهی، خمینی تا آخرین روزهای حیات طولانیاش تقریباً هر چند روز یکبار سخنرانی و در مورد زمین و زمان اظهارنظر میکرد. پرسش اینجاست که پس چرا یک بار هم اشارهای به موضوع برداشتن شعار «مرگ بر آمریکا» ننمود که بازار عربدهکشی جلوی نشیمنگاهش پایان یابد و مردم ایران چنین هزینههای بالایی بابت این بیتمدنی، خشونتپراکنی و توحش را ندهند. مگر مافوق وی هم در این رژیم وجود داشت؟ وی همانطور که جام زهر «آتشبس» با عراق را نوشید، عراقی که سرچشمهی مصیبتهای عظیمی برای ایران بود، میتوانست با نوشیدن جرعهای بیشتر زهر بساط «مرگ بر» این «شیطان بزرگ» و آن «گروهک» صغیر را برچیند. اما اینکار را نکرد؛ وی نان این «مرگ بر» گفتنها را میخورد. لذا تا زمانی که رژیم پابرجاست نمیتوان انتظار «مرگبر» این و آن گفتن را از وی نداشت. فلسفهی وجودی رژیم اساساً بدون این نفرینها زیر سوال میرود.
از این گذشته، این نگرانی وجود دارد که رژیم اگر از شعار «مرگ بر آمریکا» دست بردارد و فشار بینالمللی بر وی برداشته شود، رویکرد مرگآفرین خود را بیش از پیش متوجه مردم ایران کند و دوباره در سطح وسیعی به جان مردم معترض بهویژه در زندانها بیافتد.
و در ارتباط با تتشی که مورد نظر آقای روحانی است میتوان گفت که این رژیم بر مبنای تنش با جهان بنا شده است. اگر این مختصه را از وی بگیرند، لخت و عریان میشود. برای نمونه دفاع رژیم از تروریسم بینالمللی، دنبالکردن برنامهی هستهای و شاخ و شانه کشیدن آن برای اسرائیل از جملهی موضوعاتی هستند که نمیتوانند تنش با غرب را به همراه نداشته باشند.
بر فعالین ایرانی در داخل و خارج کشور است که به این فهرست نقض حقوق بشر در ایران هم افزوده شود.
با عنایت به آنچه شرحش رفت، ترمنولوژی جدید دولت آقای روحانی را ـ به سبب تعارض آن با واقعیات سرسخت جامعه و ارکان و ایدئولوژی نظام سیاسی حاکم بر ایران ـ نمیتوان چیزی جز تردستی رِتوریک و «تقیه»ی شرعی هماهنگ شده با آقای خامنهای قلمداد نمود.