در مصاحبهای که آقای آرش لرستانی، از سوی تلویزیون كُردکانال”، زبان حال حزب دمکرات کردستان، به مناسبت دوم بهمن، سالروز تأسیس جمهوری کردستان، با من داشت، از من از جمله پرسش شد که: “تغییر نام “جمهوری کردستان” به “جمهوری مهاباد” چه منافاتی با واقعیات تاریخی مبارزات ملت کُرد دارد؟” و همچنین پرسیده شد که: “این جمهوری چه تأثیری بر نسلهای بعدی گذاشت؟”
پاسخ من مضموناً بدین قرار بود:
طرح پرسش به این صورت شاید درست نباشد، چه که تغییر نامی صورت نگرفته و نمیتواند هم صورت گیرد. تاریخ و واقعیات تاریخی را میتوان بهدلخواه تفسیر نمود، اما تغییر آن ـ هر ارادهای هم پشت این تغییر باشد ـ به دلخواه ممکن نیست، چون به هر حال واقعهای است که اتفاق افتاده. به هر روی، نام این حکومت بطور رسمی “جمهوری کردستان” بوده و “جمهوری کردستان” هم خواهد ماند. آنانی که اما به آن “جمهوری مهاباد” میگویند، دو دستهاند:
دستهای که تنها برای مشخص کردن و دادن آدرس دقیق محل استقرار آن آنرا “جمهوری مهاباد” مینامند، چه که میدانند که کردستان بسیار وسیع است و کشورها و مناطق وسیعی را دربرمیگردد و جمهوری کردستان کل این مناطق چهارگانه را دربرنگرفته. از این منظر مخالفتی با آن نیست، خود من نیز، نه بعنوان یک اسم خاص، بلکه بر حسب عشق و علاقهای که به این جمهوری داشتهام و در ضمیر ناخودآگاه خود احتمالاً به این دلیل که از این شهر میآیم و آن را به دلیل اینکه دژ مستحکمی در مقابل استبداد بوده، بهحد وافر دوست دارم، بارها از اصطلاح ترکیبی “جمهوری مهاباد” استفاده کردهام. همانطور که “حکومت تهران”، حکومت آنکارا” و (حتی بخشاً بدون ذکر واژهی “حکومت”) “پاریس”، “واشنگتن”، “لندن” و غیره اصطلاحات رایجی هستند، آن هم بدون اینکه اسمهای خاص و اصطلاحات حقوقی دقیقی باشند و بتوان الزاماً از آن بار حقوقی معین یا کوچکشمردن این حکومتها را استنتاج نمود.
دستهای دیگر اما به جهت کاستن عامدانه از گسترهی واقعی جغرافیایی و بعد و اهمیت سیاسی آن آنرا “جمهوری مهاباد” میدانند. اینان اما با اصل مسأله مشکل دارند، حال نام آن “حکومت مهاباد” باشد یا “جمهوری کردستان”.
در پاسخ به آنها باید گفت که جمهوری کردستان مستقر در مهاباد، به لحاظ گسترهی جغرافیایی آن محدود به مهاباد نبود، به لحاظ کادر سیاسی حتی بسیار فراتر از کردستان ایران بود و به لحاظ افق سیاسی میزان کردستانیبودن آن بسیار بالاتر از میزان ایرانیبودن حکومتهای به اصطلاح “ایران” بوده است. آری، تشکیلات اداری این جمهوری فراتر از سقز نرفت و این دلایل متفاوتی داشت. اما این بههیچ وجه بیانگر این نیست که جمهوری متعلق به کُرد استانهای ایلام و کرمانشاه و کردستان نبوده است.
بنده میتوانم در آلمان، محل زندگیام، یعنی 5 هزار کیلومتر دور از کردستان ایران، یک حزب سیاسی تشکیل دهم، و حزب خود را نه تنها کردستانی، بلکه حتی ایرانی نیز بنامم. چرا؟ چون برنامه و افق سیاسی من برای آن خطه است. وانگهی مگر کم دیدهایم که چهار نفر مثلاً در تهران تحت شرایط مخفی جمع شدهاند و سازمانی را تشکیل دادهاند و این سازمان خود را منتسب به کل ایران نموده، هر چند هیچ نمایندهای از این مناطق در آن نبوده است؟ آیا نفس این عمل اشکال دارد؟ و یا آیا میتوان یک سازمان سیاسی را که احتمالاً یک زن هم در رهبریاش نداشته باشد، متعلق به زنان ندانست؟! و یا آیا دولتی که در خراسان تشکیل میشود باید مثلاً به من مهابادی تعلق داشته باشد، اما حکومتی که در مهاباد تشکیل میشود به کرمانشاهی تعلق نداشته باشد؟!!
میدانیم که جمهوری کردستان خلقالساعه و فیالبداهه نبود، بلکه ماحاصل یک جنبش فکری و سیاسی و رهائیبخش ملی بود. چنین جنبشهایی بسیار به ندرت در کل مناطقی که خود را به آن منتسب میدانند، به یک اندازه از پایگاه و خاستگاه اجتماعی برخوردار میشوند. این برای “جنبش مشروطه” مصداق داشته تا “جنبش سبز”. این آخری حتی محدود به چند شهر ماند. آیا به این دلیل میتوان آن را از اعتبار ایرانیبودنش انداخت، هر چند در بیش از ٩٠١٣ درصد از شهرهای ایران حرکتی مشابه ـ حتی برای پشتیبانی هم ـ قابل رؤیت نبود؟!!
همانطور که آگاهی طبقاتی در مثلاً کارگران یک کشور نمیتواند یک سطح و ژرفش واحد را داشته باشد، همانطور که آگاهی جنسیتی نمیتواند در مثلاً زنان یک کشور یک میزان باشد، این امر برای آگاهی سیاسی و ملی نیز در مردم یک منطقه و یک کشور صدق میکند. به هر حال تشکیل حکومتها غالباً بدون زمینهی عینی و تاریخی نیست. این زمینهها در تمام کشور و مناطق مربوطه به یکسان فراهم نیست.
لذا با هیچ منطقی نمیتوان جمهوری کردستان را حکومت غیرکردستان و صرفاً محدود مهاباد دانست، هر چند مرکز تأسیس آن به دلیل رشد خودآگاهی سیاسی و ملی آن خطه در آن شهر بوده باشد.
تأثیرات این جمهوری حتی محدود به کردستان ایران نماند، چون در واقع کل جنبش کردستان در هر چهار پارهی کردستان خود را میراثدار و وامدار و مدیون آن میداند، آن هم از بسیاری جهات.
مدت مدیدی است که کل احزاب مطرح کردستان ایران و عراق و ترکیه و سوریه همان شعار استراتژیک جمهوری کردستان، یعنی دستیابی به حکومت ملی بر پایهی کیان ملی را مطرح میکنند. نقطه عزیمت کاروان آنها هم جمهوری کردستان است و مقصدشان هم همان جمهوری، حال نام آن “حکومت ایالتی” باشد، “حکومت فدرال”، “حکومت اقلیم”، “حکومت خودمختار” تفاوتی در ماهیت مسأله نمیکند.
و اکنون مدتی است که شعار جمهوری کردستان و حکومت آذربایجان بهتدریج دارد به برنامهی سیاسی احزاب ایرانی نیز تبدیل میشود. زمانی که پیشهوری و قاضی محمد از فدرالیسم و دستیابی به حقوق ملی خود در چهارچوب ایران سخن میگفتند، بخشی از کشورهای کنونی فدرال جهان فدراتیو نبودند. این دو حکومت از زمانهی خود جلوتر بودند و اما سیاسیون مرکزگرا قدرت درک آن را نداشتند و بخشاً هنوز هم ندارند. تنها این دو حکومت بودند که به یک بخش و وجه عمده از آرمانهای انقلاب مشروطه وفادار ماندند و در این ارتباط اجرای مفاد قانون انجمنهای ایالتی و ولایتی را مصرانه مطالبه میکردند.
به هر تقدیر، جمهوری کردستان علیرغم براندازی فیزیکی آن توسط فاشیسم و شووینیسم داخلی در بعد درازمدت مشعلی شد همیشه فروزان در دل مردم کردستان، الگویی شد برای مبارزان آن و نمادی شد برای مبارزهی ملتی که وجودش را انکار میکردند. جمهوری کردستان به مدرنترین نهاد سیاسی ـ ملی کُرد در عصر خود تبدیل شد، آن هم نه بر پایهی فردیت، آنطور که مبنای حکومتمداری در ایران وقت بود، بلکه بر مبنای یک ارادهی جمعی و برای نخستین بار به همت و ابتکار یک حزب با برنامهای مدرن. این جمهوری به ما نشان داد که نه تنها میتوان، بلکه باید یک حکومت ملی تشکیل داد، تا مکانیسمی سیاسی برای صیانت از مردم کردستان در مقابل جینوساید فرهنگی، نابودی فیزیکی و انکار وجود آن بوجود آورد. جمهوری کردستان تقابل آشکاری بود با پروژهی “ملتسازی” دولتی، آسیمیلاسیون فرهنگی، بیحقوقی سیاسی و استعمار و استثمار اقتصادی آن. جمهوری کردستان برترین نمود خودآگاهی سیاسی و ملی و دلالتی دیگر بر ملتبودن کُرد بود. نسلهای بعدی نیز از آن نیرو گرفتند و نمادها و دستاوردهای آن را نمادها و دستاوردهای خود دانستند؛ از نیروی رزمی پیشمرگه گرفته تا پرچم کردستان و سرود ملی کُرد و تشکیل حکومت منطقهای. این امر همچنین هدف سیاسی آن جمهوری یعنی ایجاد ساختاری سیاسی در بعد کشوری برای زدودن ستم ملی و دستیابی به سروری ملی را نیز شامل میشود.
آیا اگر مردم کردستان، آن هم نه تنها در کردستان ایران، این جمهوری را حرکت سیاسی صرفاً یک شهر کوچک و یک پروژهی بیارتباط به خود میدانستند، چنین و سیع و ژرف به آن دلبستگی نشان میدادند که نه تنها نمادهای آن را از خود بدانند، بلکه با برگزاری هر سالهی سالگرد آن به آن چون یک روز ملی بنگرند و از آن تجلیل کنند؟! محتملاً خود قاضی محمد زندهیاد هم تصور نمیکرد، پرچمی را که برافراشته، مرزها را درخواهد نوردید و قریب ٧٠ سال بعد نیز در شهرهای عراق و ترکیه و سوریه توسطه مردم بپاخاستهی کردستان به اهتزار درخواهد آمد.
روزی به معاون رئیس یکی از دانشگاههای کردستان عراق در سمیناری در آلمان برخورد کردم. وی، همینکه متوجه شد که از مهاباد میآیم، گفت: “میگویند برای هر مسلمان متمکنی واجب است که حداقل یک بار به زیارت مکه و مدینه برود و با خدای خود تجدید عهد کند. من اما میگویم برای هر کُرد سیاسی و آگاه لازم است حداقل یک بار در زندگیاش به مهاباد برود و با شهری که در آن اولین جمهوری کردستان تأسیس یافت، تجدید عهد کند. و من تاکنون نه یک بار، که چند بار مهاباد رفتهام و در مکانی که جمهوری اعلام شد، با آن تجدید پیمان وفاداری نمودهام.” این است که میگویم جمهوری کردستان نه تنها به مهاباد و شهرهای مجاور، نه تنها به کردستان ایران، بلکه به کل کردستان تعلق دارد.
من حتی قدری فراتر رفته، جمهوری کردستان و حکومت آذربایجان را متعلق به کل جنبش آزادیخواهی و عدالتخواهی و دمکراتیک مردم ایران میدانم و قاضی محمد و پیشهوری را از رهروان آزادی نه تنها این دو خطه، بلکه کل ایران میدانم. یادشان گرامی باد و راهشان پررهرو.