در حسرت نمره ٢٠

خوب‌ درس خواندن و ديپلم‌گرفتن بچه‌های ايرانی يکی از دغدغه‌های اصلی والدين ايرانی در داخل و خارج از کشور است. اين موارد گاهاً حتی به‌ منشاء بحران بين والدين و فرزندان ايرانی نيز تبديل شده‌ است. آيا بشريت مترقی هم با اين پديده‌ اينگونه‌ رفتار می‌کند؟ آيا کودکان و نوجوانان ما محکوم به‌ اين هستند، در امور درسی موفق باشند؟ آيا اساساً اين است راه‌ خوشبختی؟ آيا اگر کودکان ما توانايی و اراده‌ی تمکين به‌ خواست والدين را در اين ارتباط نداشتند، راههای ديگری را نمی‌توان پيمود؟ … بنده‌ نه‌ روانشناس هستم، نه‌ جامعه‌شناس و نه‌ متخصص امور تربيتی. تنها در حد بازگويی خاطرات و تجارب خود اين سطور را نگاشتم. انگيزه‌ی نوشتن اين سطور با مطالعه‌ی مقاله‌ای در يکی از روزنامه‌های آلمان ايجاد شد که‌ به‌ موضوع مربوطه‌ پرداخته‌ بود.

 

١) اقرار کنم که‌ من هيچگاه‌ آدم زبل و بچه‌محصل زرنگی نبودم. حقيقتش خودم هم نمی‌دانم چه‌ جوری ديپلم گرفتم، آن هم در آن وضعيت متشنج سياسی کردستان:

به‌ ياد دارم که‌ هنگام پاسخ‌دادن به‌ سوالات امتحانی سال آخر دبيرستان صدای شليک گلوله‌ که‌ از کوچه‌های بغلی سالن تربيت بدنی، محل برگزاری امتحانات، به‌ گوش می‌رسيد، پژواکی شديد در سالن داشت. بيرون که‌ آمديم متوجه‌ شديم که‌ زمين و زمان جاش و پاسدار است که‌ برای شکار مبارزان کردستان به‌ داخل شهر مهاباد ريخته‌ بودند. جاشها تلفاتی هم داده‌ بودند و به‌ همين دليل خشم و غضب از  چشمان آنها می‌باريد و با‌ ظن و گمان به‌ هر جنبده‌ای می‌نگريستند و از ترس خود گاهاً شليک هوايی هم می‌کردند و رعب و وحشت در شهر می‌پراکندند.

به‌ دليل درگيريهای آن زمان کردستان مدت مديدی مدارس شهر يا با تعطيلی روبرو بودند و يا ٢ روز داير بودند و ٣ روز نه‌. کمتر کسی بنا را بر اين می‌گذاشت که‌ امتحانات ديپلم برگزار ‌شوند. بعدها معلوم نبود،‌ امتحاناتی که‌ در اين شهر برگزار می‌شوند، برسميت شناخته‌ می‌شوند يا نه‌.

اين شهر که‌ از سوی علی خامنه‌ای، رهبر کنونی «مسلمانان جهان»، آن هنگام «سر مار» خوانده‌ شد، برای رژيم مهارشدنی و بلعيدنی نبود. لذا رژيم از هر ابزاری برای به‌زانودرآوردن مردم آن و به‌ دليل عدم موفقيت در آن جهت انتقام‌گرفتن از آن بهره‌ می‌گرفت؛ از خمپاره‌باران وسيع شهر گرفته‌ تا اعدامهای دسته‌جمعی و البته همچنين‌ قطع حقوق کارمندان و معلمان شهر بعد از مصادره‌ی «بانک ملی» از سوی حزب دمکرات کردستان ايران.

درس‌خواندن در آن حال و هوا به‌ ويژه‌ برای نوجوانانی که‌ تازه‌ دنيای سياست را برای خود کشف کرده‌ و بيشتر مايل بودند در مورد «خصلت دوران» و «بلوک‌بندی جهانی» و «فورماسيون اقتصادی جامعه» و «ماهيت طبقاتی رژيم» و «راه‌ رشد غيرسرمايه‌داری» و «سمتگيری سوسياليستی» و «استقرار سوسياليسم» و «ماترياليسم ديالکتيک» و «خودمختاری» و «دمکراسی» و امثالهم بحث و جدل کنند، چنان جذابيتی نداشت. بيشتر خانواده‌های متمکن‌ شهر به‌ تهران و تبريز و کرج کوچ کرده‌ بودند، تا هم قربانی اين جنگها نشوند و هم بچه‌های «سربزير» آنها بتوانند تحصيل کنند.

آری، ديپلم‌گرفتن در آن فضا مخصوصاً برای منی که‌ هوش و ذکاوت زبانزدنی نداشت، چون «معجزه» می‌ماند. يادم نمی‌آيد غير از يکی دو مورد تصادفی و استثنائی نمره‌ی ١٧ به‌ بالا را در کارنامه‌ام ديده‌ باشم. نمره‌ی «٢٠» که‌ برايم اصلاً نجومی و دست‌نيافتنی بود. به‌ هر حال ديپلمی را که‌ نمی‌دانم نتيجه‌ی امدادهای غيبی بود يا رحم و شفقت هيئت ممتحنه‌، هر طوری بود، گرفتم.

٢) چند سال بعد سرنوشت، مرا به‌ آلمان کشاند. اينجا نيز ـ شايد بعضاً با‌ شدت بيشتری ـ شلوغ‌کاريهای سياسی‌ام ادامه‌ داشت. جسماً اينجا بودم، اما روحاً و فکراً هنوز در ايران. کمتر روزی بدون بحث و جدل و نشست و مطالعه‌ی سياسی می‌گذشت. درس و ادامه‌ی تحصيل برای من اينجا هم ابتدا در درجه‌ی دوم اهميت قرار داشت، هر چند شيفته‌ی زبان آلمانی بودم و آن را بخشاً بدون کلاس، اما با فشردگی و جديت زيادی می‌خواندم.

با پذيرش درخواست پناهندگی‌ام به‌ تدريج تصميم گرفتم، به‌ زعم خود «استعدادهای نهفته»ی خود را به‌ کار بياندازم و طلسم نمره‌ی «٢٠» را (که‌ در آلمان معادل نمره‌ی «١» يا «خيلی خوب» است و بدترين نمره‌ «٦» می‌باشد) را بشکنم. اما در همان گام اول ناکام ماندم؛ نمره‌ی پايانی کلاس زبان يک ساله‌ی آلمانی‌ام «٢» شد.

پس از آن به‌ گذراندن يک دوره‌ی کارآموزی 3 ساله‌ در رشته‌ی حسابداری و دفترداری مبادرت ورزيدم. اينجا هر چند نمره‌ی کتبی‌ام «١» شد، اما به‌ دليل خرابکاری خودم در بخش شفاهی ميانگين نمره‌ی نهائی‌ام باز «٢» شد.

گفتم تا انرژی است بروم تحصيل دانشگاهی کنم. لذا در امتحانات ورودی کالج فرانکفورت در رشته‌ی «گرمانيستيک» شرکت کردم، متأسفانه‌ آن را هم فقط با نمره‌ی «٢» قبول شدم.

هر چند حقاً در طول يک سال کالج خوب درس می‌خواندم، اما بيشتر به‌ دليل سوءتفاهمی که‌ با استادم سر انتخاب موضوعات يکی از امتحانات پايانی پيش آمد، از بخت بد معدلم در امتحانات پايان کالج هم «2» شد. و اين باعث درگيری سخت بين من و کالج شد و مدتی مرا در افسردگی فروبرد.

می‌خواستم هر طور شده‌ معدلم «١» شود، تا بتوانم در دانشگاه‌ رشته‌ی مورد علاقه‌ی خود را که‌ «ژورناليستيک» بود، بخوانم. شرط نخست اخذ پذيرش در اين رشته‌ معدل حداقل «يک و سه‌ دهم» بود. و من معدلم «دو» بود. با اين وصف اميدم را از دست ندادم و ضمن پرکردن فرم مربوطه‌ نامه‌ای بلندبالا به‌ دانشگاه‌ نوشتم که‌ منجر به‌ اين شد که‌ به‌ من عليرغم نمره‌ی «دو» در اين رشته‌ی مشخص پذيرش بدهند. از جمله‌ نوشتم: «من فلسطينی نيستم که‌ به‌ معنای واقعی کلمه‌ شرق و غرب و دنيای عرب و غيرعرب، جهان سوسياليستی و اسلام پشتيبانی‌اش می‌کنند، من افغانی هم نيستم که‌ مورد حمايت دنيای غرب و عرب و اسلام است… من کُرد هستم که‌ غرب و شرق و دولتهای وابسته‌ به‌ آنها با آن در ستيزند، من کُرد هستم، کردی که‌ از پشتيبانی يک دولت و مرجع درست و حسابی برخوردار نيست. من از شما نمی‌خواهم که‌ به‌ امثال من سلاح و آذوقه‌ بدهيد، تا با دشمنان مردممان مبارزه‌ کنيم، اما می‌خواهم به‌ من و از تبار من امکان تحصيل را در دانشگاهها و در اين رشته‌ها‌ بدهيد، تا با اين ابزار و از اين سکو درد و رنج مردممان را به‌ جهانيان برسانيم… » اين راستا و مضمون کلی نامه‌ی من بود و اثر خود را هم گذاشت و با آن موفق به‌ گرفتن پذيرش شدم.

درس را شروع کرديم. فضای دانشکده‌ آکنده‌ از صميمت و برايم بسيار خوشايند بود. استادان مظهر تواضع بودند. با هر کدام از آنها که‌ سخن می‌گفتم کردستان و ايران را به‌خوبی می‌شناختند. بعضی‌ها می‌گفتند که‌ در زمان دانشجويی تظاهرات ضدشاه‌ رفته‌اند و از جنبش چپ ايران پشتيبانی کرده‌اند. آنها مشوق من هم بودند، بی‌تفاوت نباشم و مردمم را فراموش نکنم. خودشان در مراحل پايانی تحصيل چندين نامه‌ تعريف‌آميز در مورد من برای ارگانهای بورسيه‌‌دهنده‌ نوشتند که‌ به‌ من برای دوره‌ی دکترا هم بورسيه‌ بدهند. اين بورسيه‌ را هم حقاً دادند، اما‌ من خود رساله‌ی دکترايم را به‌ خاطر تنبلی و بی‌علاقه‌شدن به‌ موضوعی که تازه‌‌ خودم برگزيده‌ بودم و کار بيرون به‌ پايان نرساندم.

لازمه‌ی اعطای اين بورسيه‌ نخست فعاليتهای اجتماعی ـ سياسی بود که‌ داشتم و دوم معدل خوب در دانشنامه‌ی فوق‌لينسانس که‌ برای داشتنش سخت می‌کوشيدم. از جمله‌ بدين سبب بود که‌ می‌گفتم‌ بايد حتماً معدلم «١» شود. اما اين بار نيز اين آرزو بدلم ماند و اين نمره‌ «١» نشد و دوباره‌ «٢»ی لعنتی شد (و باوجود اين و بيشتر به‌ يمن پشتيبانی و دفاعيه‌ی چند استادم ـ همانطور که‌ گفتم ـ به‌ من کمک هزينه‌ی تحصيلی بلاعوض برای دوره‌ی دکترا هم داده‌ شد).

به‌ هر حال دانشگاه‌ تمام شد و ما نامه‌ گرفتيم که‌ برويم پايان‌نامه‌ را بگيريم. اين پايان‌نامه‌ عبارت بود از دو برگه که‌‌ يکی از آنها «کارنامه‌» نام داشت و دومی «سند». عين هم بودند، تنها کارنامه‌ حاوی نمرات بود و سند بدون نمره‌. گفتند اين تمهيد برای زمانی است که‌ دانشجو نمرات پايين داشته‌ باشد و نخواهد کارنامه‌ی حاوی نمرات را برای جاهای مختلف بفرستد. خانم مسؤولی که‌ ضمن تبريک، مدارک را تحويلم داد، همچنين متذکر شد که‌ بايد چند وقت ديگر تماس بگيرم، چون طبق آماری که‌ وی از اين ترم تاکنون در دست دارد و البته‌ هنوز کامل نشده‌ است، بنده‌ جزو «دانشجويان ممتاز» (١٠ درصد اول دانشجويان) محسوب می‌گردم، چون: هم سروقت خودش درسم را تمام کرده‌ام و هم معدلم خوب است. تعجب کردم و گفتم که‌ ولی بخاطر عمل جراحی چشمانم درسم چهارماهی عقب افتاد. پاسخ داد که‌ اين حساب نيست. تازه‌ ٨ ماه‌ ديگر هم بخاطر معلوليت چشمهايم می‌توانستم کمک هزينه‌ی بلاعوض بگيرم. به‌ هر حال گفت، اگر آمار کامل شد و معلوم شد که‌ جزو ١٠ درصد نخست دانشجويان هستم، از پرداخت درصد معينی از کمک‌هزينه‌ی تحصيلی معاف خواهم شد. با گرفتن اين مدارک و شنيدن اين گفته‌ها متوجه‌ چند نکته‌ و تفاوت فرهنگی شدم:

  • نخست اينکه‌ کل مدارک تحصيلی داده‌ می‌شود، بدون اينکه‌ فارغ‌التحصيل وام و کم‌هزينه‌ی گرفته‌ شده‌ را پيشاپيش بازپرداخت نمايد. اين، هم برای خارجيان که‌ می‌توانند به‌ کشورهای خودشان برگردند و هم برای آلمانی‌ها صدق می‌کند. فارغ‌التحصيل تازه‌ چهار سال بعد از تمام شدن تحصيل نامه‌ می‌گيرد که‌ نصف وام (بورسيه‌) گرفته‌ شده‌ را هر سه‌ ماه‌ يکبار قسطی بازپرداخت نمايد، درحاليکه‌ دانشجو در ايران اگر تسويه‌حساب نکند، مدارک اصلی را پس نخواهد گرفت!
  • دوم اينکه‌ خود مدارک در اينجا بسيار ساده‌ و بی‌آلايش هستند، درحاليکه‌ در ايران روی مقوا و پرزرق‌وبرق و با گل‌و‌گلزار است، آن هم از اول ابتدايی به‌ بعد.
  • سوم اينکه‌ به‌ اين حالت هم انديشيده‌ شده‌ که‌ طرف مجبور نباشد، اگر نمراتش مناسب نيست، مدارک نمره‌دار را بفرستد. تصور نمی‌کنم در ايران به‌ دانشجو دو مدرک مشابه‌ يکی با نمره‌ و ديگری بدون نمره‌ داده‌ شود.
  • چهارم اينکه‌ قاعده‌ اين است که‌ دانشجو تحصيلش را سر وقت خودش تمام نکند، چون در غيره‌ اينصورت برای کسانی که‌ درسشان را سر وقت خود تمام می‌کنند، جايزه‌ تعيين نمی‌کردند، درحاليکه‌ قاعده‌ در ايران برعکس است و اين حکايت از آن فشاری دارد که‌ بر دانشجو در ايران وارد می‌شود. شايد هم اين نيز يکی از تأثيرات رقابتی باشد که‌ در ايران وجود دارد و اينجا تقريباً نيست و يا دست کم برای من ملموس و قابل مشاهده‌ نبود.

پس از آن برای آغاز کار مترجمی رسمی دادگستری که‌ تازه‌ به‌ آن علاقه‌ پيدا کرده‌ بودم، لازم بود که‌ يک امتحان ويژه‌ بدهم. اين کار را کردم. باز نمره‌ی «٢» بر پيشانی‌ام ماند.

سالها گذشت و اين نمره‌ی «٢٠» خودمان و «١» آلمانی يکی از مشغله‌های فکری‌ام بود و پيوسته‌ از خود می‌پرسيدم که‌ جداً چرا موفق به‌ اخد همچون نمره‌ای نمی‌شوم، درحاليکه‌ ظاهراً در ايران گرفتن چنين نمره‌ای برای بسياری چنين دشوار نيست.

با خانواده‌ تصميم گرفتيم قطعه‌زمينی بگيريم و بسازيم. هنگام نوشتن قرارداد خريد زمين متوجه‌ شدم که‌ شماره‌ی اين قطعه‌زمين «٢٠» است! کلی خوشحال شدم! گفتم بلاخره‌ در زندگی‌ام يکبار هم که‌ شده،‌ صاحب اين «٢٠» لامذهب شدم! لذا بلافاصله‌، يعنی ماهها قبل از اينکه‌ آرشيتکتی بگيريم و شروع کنيم به‌ ساختن خانه‌، رفتم يک شماره‌ی‌ «٢٠» بزرگ و شب‌نمايی برای نصب آن در آينده‌ بر ديوار خانه‌ای که‌ هنوز شکل و شمايل آن معلوم نبود، خريدم. گفتم در تمام دوران ٢١ ساله‌ی تحصيلی‌ام در ايران و آلمان موفق نشدم معدل «٢٠» يا «١» را روی مدارکم داشته‌ باشم. بگذار حداقل اين جوری چشمم به‌ شمايل قشنگ اين نمره‌ شاد شود، آنهم هر روز!

٣) اينکه‌ موفق به‌ اخذ نمره‌ی «٢٠» يا «١» نمی‌شدم را در خفای خودم به‌ حساب کندذهنی می‌گذاشتم و همچنين به‌ حساب تنبلی به‌ معنی فقدان اراده‌ی کافی در خود برای بهره‌گيری از امکانات موجود. بر همين بستر و زمينه‌ی فکری بر بچه‌هايم که‌ متولد آلمان هستند و در اين کشور هم درس می‌خوانند، فشار می‌آوردم که‌ چرا نمره‌ی مورد نظر مرا به‌ خانه‌ نمی‌آورند. آرزويی که‌ برای خودم عقده‌ شده‌ بود و برآورد‌نشدنی، می‌خواستم آنها متحقق سازند!! مرتب نمونه‌ی بچه‌های ايران و به‌ويژه‌ بچه‌های فک و فاميل را برايشان مثال می‌آوردم که‌ باوجود کمبود امکانات بيشتر آنها نمره‌هايشان «١٩» و «٢٠» است. بچه‌ها به‌ زبان کودکانه‌ی خود در پاسخ می‌گفتند: «بابا، آخر مگر می‌شود اين همه‌ نمره‌يشان ٢٠ باشد! روی اين حساب همه‌ی مردم ايران نابغه‌ هستند! يا اينکه‌ درسهايشان آسانتر از ما… »

پاسخ من هم اين بود که‌: «اتفاقاً بچه‌های ايران خيلی درس‌خون هستند. سرشان تو درس است. کمتر اين تولد و آن تولد، اين جشن و آن جشن می‌روند. به‌ همين دليل هم موفق هستند…!»

تصور می‌کنم اين بحثهای آزاردهنده‌ را بسياری با‌ فرزندانشان داشته‌اند. روزی دخترم گفت: «بابا، دوستم … را می‌شناسی؟» گفتم: «آری.» گفت: «در رياضی «٤» گرفته‌ بود و ورقه‌اش را در کيفش نگذاشت و منتظر ماند پدرش بيايد. همينکه‌ پدرش دنبالش آمد، ورقه‌ی امتحانی را بالا برد و رقص‌کنان سمت پدرش رفت و گفت ‘هورا، هورا، پاپا، من «چهار» گرفتم’، پدرش هم گفت ‘آفرين دخترم…’. درحاليکه‌ من اگر نمره‌ی «3» را هم بياورم، جرأت نمی‌کنم، صدايش را دربياورم. چون می‌دانم عکس‌العملت چه‌ خواهد بود. بلافاصله‌ ماجرای هزاربار تعريف شده‌ی زرنگی بچه‌های ايران را برايم مثال می‌آوری که‌ ديگر طاقت شنيدنش را ندارم…!»

بدين ترتيب بچه‌های ايرانی ساکن آلمان طبق برداشت شخصی من از يک دوگانگی فرهنگی از جمله‌ از اين حيث رنج می‌برند: از سويی فشار از طرف خانواده‌ بر آنها به‌ لحاظ درسی وارد است و از سوی ديگر آنها می‌بينند که‌ مدرسه‌ و سيستم آموزشی بسيار نرم و با انعطاف با آنها رفتار می‌کند. آن دسته‌ از اين بچه‌ها که‌ با فشار و انتظارات زياد خانواده‌ بزرگ می‌شوند، اما‌ تمکين نمی‌کنند، همينکه‌ امکان گريز از خانواده‌ با توسل به‌ کمکهای اجتماعی دولت را می‌يابند، از اين امکان بهره‌ می‌گيرند و از خانواده‌ جدا می‌شوند. و اين خود منشأ بحران و کشمکش خانوادگی و يا ازخودبيگانگی و دوری اعضای خانواده‌ها از هم می‌شود.

اقرار می‌کنم که‌ خود من ـ درست يا غلط ـ بارها سيستم آموزشی اينجا را به‌ باد انتقاد گرفته‌ام و گفته‌ام «اين سيستم انگيزه‌ی پيشرفت را در بچه‌ها از بين می‌برد»، «از بچه‌ها کار نمی‌کشند»، …

تجربه‌ی خود و ديگران به‌ من آموخت که‌ غالب فرزندان ايرانی برای خودشان تحصيل نمی‌کنند، برای خانواده‌هايشان می‌کنند. آری، برای خود من تکان‌دهنده‌ بود آن هنگام که‌ از دختر کوچکم، که‌ اکنون دارد ديپلم می‌گيرد، شنيدم: «بابا، حقيقتش من برای شماها ديپلم می‌گيرم، وگرنه‌، يکی ـ دو سال پيش می‌خواستم ‘ديپلم فنی’ بگيرم، تا بتوانم انفورماتيک بخوانم. اکنون با گرفتن ‘ديپلم کامل’ باز می‌روم انفورماتيک می‌خوانم، يعنی به‌ خاطر شماها يک الی دو سال را از دست دادم.» دختر بزرگترم هم که‌ اکنون معماری می‌خواند، می‌گفت که‌: «من هم حداقل يک سال زودتر می‌توانستم اين درس را شروع کنم. ولی چون شماها دچار افسردگی می‌شديد اگر می‌گفتم نمی‌خواهم ‘ديپلم کامل’ بگيرم، از آن صحبتی به‌ ميان نياوردم!»

نگرش آلمانی‌ها به‌ گرفتن ديپلم بسيار متفاوت از ماست. طبق آماری که‌ صفحه‌ی انترنتی هفته‌نامه‌ی پراعتبار «دی تسايت» منتشر کرده‌، در حال حاضر در آلمان تنها يک سوم گروه‌ سنی ديپلمه‌ها ‘ديپلم کامل’ می‌گيرند. تازه‌ اين رقم سالهای پيش کمتر نيز بوده‌ است. چيزی بيشتر از ١٥ درصد نيز ‘ديپلم فنی’ می‌گيرند. ٥٥ درصد بقيه‌ می‌روند دوره‌های سه‌ساله‌ی کارآموزی می‌بينند و زود وارد بازار کار می‌شوند. تازه‌ بعضی‌ها برآنند که‌ اين افزايش تعداد ديپلمه‌ها دليلی برای خوشحالی نيست، چون گويا دليل اين افزايش اين است که‌ کيفيت و استانداردهای تحصيلی پايين آمده‌ است. به‌ هر حال با يک حساب سرانگشتی می‌توان گفت که‌ دو سوم آلمانی‌ها برعکس ايرانيهای ايران و خارج نگرفتن ديپلم را فاجعه‌ و سرافکندگی نمی‌دانند.

٤) اين امر برای نمره‌ نيز صدق می‌کند: همين امروز روزنامه‌ را ورق می‌زدم، چشمم در کنار تيتر «تورم ٢ درصدی آلمان در سال ٢٠١٢» به‌ عنوان «معدل ديپلم «١» در ايالت نوردراين‌وستفالن در حال پيشروی است» افتاد. عنوان زير و ريزتر آن عبارت بود: «حزب دمکرات مسيحی در مورد تورم اين نمره‌ هشدار می‌دهد.» با مطالعه‌ی آن انگيزه‌ در من برای نوشتن اين يادداشت «شخصی ـ عمومی» بوجود آمد. چون فکر می‌کنم اين موضوع با يکی از معضلات فرهنگی ما در ايران ارتباط دارد، کشوری که‌ عنوان آکادميک و نمره‌ پرستيژ بالا و بسيار تعيين‌کننده‌ است.

٥) اما قبل از تعريف مضمون اين مطلب خبری، داستان کوچکی را برايتان تعريف کنم: روزی از ايران مهمان داشتيم. اين مهمان مهندس بود، اما در رشته‌ی تحصيلی خود اشتغال نداشت و بيشتر به‌ تجارت مشغول بود و به‌قول امروزيها “بزنيزمان” بود. از ايران تلفنی شد و آقايی پشت خط بدون معرفی خود (!) گفت: «آقای مهندس تشريف دارند؟» من هم که‌ زبانم لال برای مدت کوتاهی فراموش کرده‌ بودم که‌ مهمان ما ٣٥ سال قبل مهندس شده‌ است، مکثی کردم و سپس متوجه‌ شدم که‌ بايد حتماً مقصودش اين مهمان عزيز ما باشد. گفتم: «آقای … را می‌خواهيد؟» گفت: «بلی.» سپس ناخواسته‌ شاهد صحبتهای آنها با هم شدم. آنچه‌ برايم برجسته‌ بود اين بود که‌ يک بار هم اسم کسی را در اين صحبتها نشنيدم، بلکه‌ فقط و فقط عنوان «آ…ی مهندس». اين مرا ياد فرهنگ غالب در دانشکده‌ی ما در آلمان انداخت که‌ استاد فلسفه‌ و استاد اقتصاد سياسی ما از همان روز اول به‌ ما دانشجويان جوان پيشنهاد کرد که هنگام صداکردن همديگر حتی عنوان‌ «آقا» و «خانم»را حذف کنيم و همه‌ (از دانشجو و استاد) با نامهای کوچک همديگر را صدا بزنيم و از ذکر «دکتر» و «پروفسور» … پرهيز کنيم، تا اين هرمی که‌ احياناً در ذهنمان وجود داشت را بردارند و فضايی خودمانی ايجاد کنند.

و اما مطلب مورد بحث در آن روزنامه‌: خود مقاله‌ با اين آغاز شده‌ بود که‌ «نمره‌ی رؤيايی «١» در ايالت «نوردراين وستفالن» در حال پيشروی است و اين را وزارت آموزش و پرورش اين ايالت در پاسخ به پرسش‌ يکی از نمايندگان پارلمان ايالت مربوطه‌ عنوان کرده‌ بود. در اين ايالت ١٨ ميليونی در سال ٢٠٠٧ تعداد ٤٥٥ ديپلمه‌ معدل «يک» داشته‌اند و اين رقم در سال ٢٠١١ به‌ ١٠٠٠ رسيده‌ است. گفته‌ شده‌ که‌ دلايل اين رشد هم معلوم نيست، اما حزب اپوزيسيونی دمکرات مسيحيها [در اين ايالت برعکس دولت فدرال آلمان نه‌ دمکرات مسيحی‌ها و ليبرالها، بلکه‌ سوسيال دمکراتها و سبزها حکومت را در دست دارند] اين رشد را «تورمی» و «هشداردهنده» می‌داند و نگرانی خود را از «کاهش احتمالی سطح آموزشی» ابراز داشته‌ است، اين درحالی است که‌ در سال ٢٠١١ تنها يک و بيست و پنج صدم درصد ديپلمه‌ها اين معدل را داشته‌اند. اين رقم سال ٢٠٠٧ تنها هفتاد و دو صدم درصد، يعنی کمتر از يک درصد بوده‌ است. طبق اين خبر ميانگين معدل ديپلمه‌های اين ايالت که تعداد آنها‌ در سال ٢٠١١ قريب ٨٠٦٠٠ بوده‌ است، دو و پنجاه‌ و سه‌ صدم درصد بوده‌ است. اين رقم در سال ٢٠٠٧ دو و شصت و نه‌ صدم درصد بود. گفته‌ شده‌ که‌ برخورداری از معدل «١» هم اکنون ديگر ضمانتی برای اخذ پذيرش در رشته‌ی مورد علاقه در دانشگاه‌‌ نيست.

٦) از خود پرسيدم: جداً چگونه‌ است در اين کشور (و در اين مورد مشخص در اين ايالت) مثلاً از بيش از ٨٠ هزار نفر ديپلمه تنها‌ ١٠٠٠ نفر بهترين نمره‌ی ممکن را می‌آورند، درحاليکه‌ در کشوری چون ايران معدل «٢٠» به‌ويژه‌ در سالهای اخير مثل نقل و نبات پخش می‌شود؟ آيا بچه‌های آلمانی کندذهن هستند و بچه‌های ايرانی تيزهوش؟ سطح تحصيلی آلمان بالاتر است؟ و يا اينکه‌ دليل آن در تفاوت سيستم نمره‌گذاری آلمان و ايران قابل جستجو است؟ تازه‌ تعداد اين ديپلمه‌های ممتاز با افزايش دوبرابری به‌ نسبت سال ٢٠٠٧ روبرو بوده‌ و باز تازه‌ اين مايه‌ی نگرانی يک حزب اپوزيسيونی گشته‌ است! اين موضوع مرا به‌ تأمل انداخت. تفسير و نتيجه‌گيری شخصی ذيل حاصل‌ اين کلنجاررفتن فکری من بود:

به‌ گمان من دلايل آن می‌تواند از جمله‌ در تفاوت در نوع نگرش و فرهنگ و نظام تربيتی و توقعات ما ايرانيان و آلمانی‌ها نهفته‌ باشد؛ در فرهنگ و نظام پرورشی ايران فشار به‌ کودکان و بچه‌ها بسيار بالاست که‌ نمرات خوب و در صورت ممکن نمره‌ی اول را بياورند، چرا که‌ اين چون نردبان ترقی نگريسته‌ می‌شود و عدم موفقيت در اين امر سرافکندگی در خانواده‌ و جامعه‌ را به‌ دنبال دارد (هر چند که‌ اين فرهنگ در سالهای اخير جای خود را به‌ فرهنگ بسيار بدتر بخر و بفروش و بساز و بفروش داده‌ است و امروز با حکومت ايدئولوژيک و تعهدگرا عناوين آکادميک، ديگر کارت ويزيت ورود به‌ بروکراسی دولتی نيستند، هر چند تورمی سرسام‌آور در حوزه‌ی تعداد فارغ‌التحصيلان دانشگاهی داريم).

چنين فشاری در آلمان دست کم برای من تاکنون قابل رؤيت نبوده‌ است. توجه‌ شود در کشوری که‌ شهريه‌ای نه‌ برای مدرسه‌ و نه‌ برای دانشگاه‌ [در برخی از ايالتها برای هر ترم ٥٠٠ يورو می‌گيرند] وجود دارد و بورسيه‌ و کمک‌هزينه‌ی تحصيلی به‌ سادگی داده‌ می‌شود و کنکور دانشگاهی هم در کار نيست، تنها قريب ٢٥ درصد گروه‌ سنی ١٩ تا ٢٦ ساله‌ به‌ دانشگاه‌ می‌روند. يک چهارم اين تعداد ٢٥ درصدی نيز عطای درس‌خواندن را به‌ لقايش می‌بخشند و نصف راه‌ ول می‌کنند. درحاليکه‌ در ايران خانواده‌ها و جوانان بايد کلی هزينه‌ کنند و ديپلمه‌ها بايد از هفت خوان رستم رد شوند تا به‌ دانشگاه‌ راه‌ يابند. توجه‌ شود که‌ جمعيت آلمان قريب ٨٢ ميليون نفر است و بنابراين اين کشور فاصله‌ی زيادی با‌ ايران به‌ لحاظ جمعيتی ندارد. آلمان با وصف اين تعامل نرم و ظريف با درس و دانش‌آموزان و دانشجويان يکی از پيشرفته‌ترين کشورهای جهان، بزرگترين صادرکننده‌ی جهان و نيرومندترين کشور اروپا می‌باشد. در سالهای اخير نيز با اين اوصاف و باوجود تشديد رقابت اقتصادی در سطح جهان و عقب‌افتادن اين کشور از تعدادی از کشورهای توسعه‌يافته‌ و‌ به‌ويژه‌ به‌ دليل نظام فدرال آن که‌ بر نظام آموزشی بشدت غيرمتمرکز استوار است، انگيزه‌ی زيادی برای تغيير سيستم پداگوژيکی و آموزشی نرم و داوطلبانه‌ی آن وجود ندارد. بر اين مبنا فشاری نيز بر کودکان و نوجوانان و جوانان برای اخذ ديپلم و واردشدن به‌ دانشگاه‌ قابل رؤيت نيست.

به‌ زبانی ساده‌: اينجا کسی را به‌ زور خوشبخت نمی‌کنند. در حاليکه‌ در ايران اين زور آنقدر زياد است که‌ زندگی را برای کسانی که‌ با اين روند نمی‌آيند و يا نمی‌خواهند و نمی‌توانند همراه‌ شوند، جهنمی می‌کنند. اين هم در عرصه‌ی سياست صدق می‌کند و هم در عرصه‌ی فرهنگ.

اين فشار در ايران بسيار بالاست. تمکين‌کردن به‌ آن هم نمی‌تواند بدون آسيب برای رشد موزون و طبيعی فکری کودکان و نوجوانان باشد. احساس می‌کنم بچه‌های مثلاً آلمان قبل از اينکه‌ شاگرد مدرسه‌ای باشند و چون سربازوظيفه‌هايی که‌‌ تکليفی بر شانه‌هايشان برای فتح قله‌‌ای سنگينی می‌کند، کودکانی هستند که‌ بايد دوران کودکی خود را طی کنند و در درجه‌ی دوم محصل می‌باشند.

در ايران با کمبود امکانات تفريحی و تفننی و آلترناتيو مناسب برای کودکان و جوانان و در سالهای اخير با پولی‌شدن بخشی از نظام آموزشی گرايش به‌ تحصيل آکادميک گسترش بی‌سابقه‌ای يافته‌ است. «دانشگاه‌ آزاد اسلامی» و «دانشگاه‌ پيام نور» سلامت باشند، کمتر کسی است که‌ اين يا آن مدرک دانشگاهی را نداشته‌ باشد. بيشتر اين مدارک هم برای کار نمی‌باشند، بلکه‌ به‌ويژه‌ برای بانوان چون يک وجهه‌ی اجتماعی [وحتی می‌گويند چون جهيزيه‌] عمل می‌کنند. همين احتمالاً سطح علمی و آکادميک و آموزشی را ‌کاهش داده‌ است. اين کاهش سطح علمی شايد همزمان يکی ازعلل افزايش تعداد نمرات بالا باشد.

سيستم آمرانه‌ی سياسی و فرهنگی و آموزشی ايران و علی‌الخصوص مواد درسی ايدئولوژيک ديکته‌شده‌ از بالا ضرورت اينکه‌ از اين چهارچوب خارج شد را از بين می‌برد. نه‌ معلم نياز به‌ آموزش و خلاقيت خارج از آن قالب را دارد و نه‌ شاگرد و دانشجو. به‌ تصور من معلمان ايران کمترين سطح از مطالعه‌ را دارند. با چند نفری که‌ از آنها صحبت کرده‌ام، ضمن تأييد اين پديده‌، گفته‌اند: «مطالعه‌ برای چی؟ ريز آنچه‌ که‌ بايد درس بدهيم و آنچه‌ که‌ بايد بپرسيم را که‌ برايمان تعيين کرده‌اند…!»

حتی روزنامه‌خوانی پديده‌ی غريبی است، درحاليکه‌ کمتر کسی است که چندين ساعت از روز خود را وقف رؤيت کانالهای سرگرم‌کننده‌ی ‌سطح نازل ترکی و فارسی خارج از کشور نکند، البته‌ اگر سفرهای زيارتی اين يا آن امامزاده‌، حج و سوريه‌ …. وقت گرانبهای آنها را نگرفته‌ باشد. آيا از چنين کادر آموزشی در همچون نظامی می‌توان توقع داشت نسلی دانش‌آموخته‌ را تحويل جامعه‌ بدهد؟!

در آلمان کادر آموزشی و معلمان و مخصوصاً اساتيد دانشگاه‌ در چهارچوب محتوا و مواد آموزشی که‌ وزارت آموزش و پرورش هر يک از ايالتها جداگانه‌ تعيين می‌نمايد‌ (دولت مرکزی که‌ اصلاً وزارت فرهنگ و آموزش و پرورشی ندارد و اجازه‌ هم ندارد داشته‌ باشد)، خود روش و متد آموزشی را تعيين می‌کنند. هر يک از اين متدها در دانشگاه‌ آموزش داده‌ می‌شوند. اساس کار آنها متوجه‌ اين است که‌ شاگرد مستقل فکرکردن را بياموزد و مقلد بار نيايد. حفظ‌کردن متون درسی پديده‌ی نادری است و چنانچه‌ پاسخ پرسشی به‌ همان نوعی باشد که‌ در کتاب آمده‌، شاگرد کسری نمره‌ خواهد داشت و گفته‌ می‌شود که‌ موضوع را هنوز نفهميده‌ که‌ مستقل خودش فرموله‌اش کند. غالب اوقات هم موضوعات امتحانی معلوم نيستند. به‌ هر حال تجزيه‌ و تحليل فردی و خارج شدن از قالبهای فرموله‌شده‌ جايگاه‌ والايی را دارد. برای نمونه‌ امتحان زبان انگليسی اينجا را که‌ با امتحان اين درس در ايران مقايسه‌ می‌کنم، متوجه‌ يک دنيا فاصله‌ می‌شوم. اينجا محصل بايد به‌ زبان انگليسی (که‌ اينجا هم زبان بيگانه‌ است) يک موضوع مشخص را که‌ تاکنون در موردش بحث هم نشده‌، در چندين صفحه‌ تحليل کند. به‌ همين خاطر امکان اينکه فرد‌ در چنين امتحانی نمره‌ی «يک» («٢٠») را بگيرد، نزديک به‌ صفر است. پرسشهای رياضی نيز غالباً اين نيستند که‌ در کتابها آمده‌اند.

همچنين اين فاکتور که‌ در ايران بخشی از مدارس و دانشگاهها غيرانتفاعی شده‌اند، اين گمان را بالا می‌برد که‌ فرد دانش‌آموز و دانشجو نمره‌ی مورد نظر خود را هر طوری شده‌ می‌گيرد. گويا تعداد قبولی و سطح نمرات مدارس غيرانتفاعی فاکتوری تبليغی برای اين مدارس و جذب دانش‌آموز است. از کسی شنيدم که‌ وی در «دانشگاه‌ آزاد اسلامی» مدرک ليسانس [“کارشناسی”] گرفته‌، بدون اينکه در کلاس درس حضور يافته‌ باشد.

و صد البته‌ در کنار همه‌ی اين فاکتورها و بسی ديگر سيستم نمره‌گذاری ايران نيز عاملی ديگر برای امکان و احتمال اخذ نمره‌ی بالا دارد. نوع نمره‌گذاری در آلمان اما طوری است که‌ احتمال اينکه‌ نمره‌ از «يک» «دو» بشود و يا از «دو» «سه» بشود، بسيار زياد است.

ختم کلام، در طول زمان آموختم:

  • داشتن حسرت نمره‌ی «٢٠» اشتباه‌ بوده‌ است و ريشه‌ در تهمانده‌های فرهنگی داشته‌ که‌ باخود اينجا آورده‌ بودم.
  • اينکه‌ توقع داشته‌ام که‌ فرزندانم هم حتماً چنين بازدهی داشته‌ باشند و اين منشاء اعمال فشار بر آنها بوده‌، اشتباه‌ و با فرهنگی که‌ آنها در قالبش پرورده‌ شده‌اند، بيگانه‌ بوده‌ است.
  • نمره‌ی «٢٠» ايران هم آن قدرها «٢٠» نيست و قبل از اينکه‌ به‌ ميزان سواد و کيفيت تحصيلی محصلان در ايران ارتباط داشته‌ باشد، به‌ نوع نظام آموزشی، متد تدريس آن، قالبی‌بودن مواد درسی، نوع طرح سوالات و سيستم نمره‌دهی در ايران ارتباط دارد.
  • ميزان بالای عناوين آکادميک الزاماً تضمين و يا نشانی بر توسعه‌يافتگی علمی يک کشور نيست. همه‌ از کيفيت نازل علمی، تکنولوژيک، اقتصادی، مالی، فرهنگی، اجتماعی کشورمان با وجود ارتش عظيمی از فارغ‌التحصيلان زن و مرد و نيروی جوان آن باخبريم. پيوسته‌ گفته‌ می‌شود اکنون هيج کوره‌دهی را نيز نمی‌بينيد که‌ از چندين ليسانس و دکتر و مهندس برخوردار نباشد. گفته‌ می‌شود که‌ تعداد دانشجويان دختر کشورمان بيشتر از پسران است. بنده‌ هم در پاسخ می‌گويم، همه‌ی اينها درست، اما آيا نتيجه‌ی اين افزايش کميت فارغ‌التحصيلان دانشگاهی رشد کيفی فکری و فرهنگی مردم نيز بوده است؟ آيا سطح توقعات غيرمادی مردم ايران نيز به‌ اين نسبت بالا رفته‌ است يا دغدغه‌ی اصلی اين مردم محروم از آزادی و حرمت انسانی هنوز قيمت مرغ است؟ با تثبيت تحجر مذهبی در لايه‌هايی از مردم و به‌ويژه‌ ادامه‌ی حيات رژيم مذهبی، فرهنگ‌ستيز، تبعيض‌گرا، آزادی‌کش و ضدزن ولايت مطلقه‌ی فقيه‌ دشوار است بتوانيم پاسخی مثبت به‌ اين پرسش بدهيم.

داونلود این مطلب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.