ـ گفتگوی نشریهی کردستان، ارگان مرکزی حزب دمکرات کردستان، با ناصر ایرانپور،
یکی از دعوتشدگان مستقل به کنفرانس پراگ ـ
١. نظر و تحلیل شما راجع به هدف و دستاوردهای کنفرانسهای چندگانه گذشته، خصوصا کنفرانس پراگ چیست؟
برای من ممکن نیست در مورد کل کنفرانسهای برگزار شده سخن گویم چه که نه در همهی آنها شرکت داشتهام و نه حقیقتا جزئیات آنها را دنبال کردهام. شرکت من در این یکی دو سال گذشته محدود به کنفرانس پراگ بوده است که در ادامهی دو کنفرانس قبلی در استکهلم و بروکسل برگزار شد. هدف اعلام شده ایجاد نوعی همگرایی و دیالوگ برای دمکراسی بود. از آنجا که دیالوگ بین کنشگران سیاسی ایرانی برای ایجاد نوعی از تفاهم حول دمکراسی اهمیتی بسزا دارد و این کنفرانسها بستری مناسب برای آن ایجاد میکنند، آنها را بالنسبه موفقیتآمیز، دست کم مفید ارزیابی میکنم.
٢. کیفیت طرح و بررسی مساله ملیتها در کنفرانس پراگ را از دیدگاه خود بیان کنید.
از نظر من سخنرانان کُرد شرکتکنننده در کنفرانس پراگ، بهویژه آنجا که موضوع به مسألهی ملی برمیگشت، نقش مثبتی ایفا کردند. آنچه که گفتنی بود را مدعیون کُرد گفتند، آن هم نه تنها برای کردستان، که برای جلب توجه به مسأله ملی در کلیت ایران. البته یکی از سخنرانان غیرکُرد مطلبی تحریککننده را در ارتباط با نقد از جریانات کردستان ارائه نمود که با اقبال روبرو نشد.
٣. با توجه به شعار کنفرانس، “اتحاد برای دمکراسی”، چه مسائل و مشکلاتی به صورت برجسته بر سر راه استقرار دمکراسی در ایران وجود دارند و آیا در کنفرانس فوق همگرایی تئوریک حول آنها برای اتحاد بوجود آمد؟
“اتحاد برای دمکراسی” یک پروژهی درست است، اما باید چون یک استراتژی درازمدت مورد عطف قرار گیرد. تدوین چنین راهبردی مستلزم بحثهای تئوریک زیاد است و این در محدودهی یک همایش دوروزه نمیگنجد. آنجا به هر حال بحثهای خوبی ارائه شد. مسألهی ملی، مسأله زنان، اقتصاد و حقوق بشر برجستهترین موضوعات مورد بحث بودند. واکاوی همهی اینها و همچنین موضوعات دیگری که مورد بحث قرار نگرفتند، مانند شکافهای اجتماعی در ایران و نقش آن در استقرار دمکراسی، اما، نیاز به بررسیهای بیشتر دارند. لذا توقع بجا نخواهد بود، چنانچه حاصل چنین کنفرانسی را الزاما تشکیل اتحادی ارگانیک بدانیم. حتی برای اینکه گفت که آیا همگرایی حول برخورد با این مسائل وجود دارد یا نه، بسیار زود است. مثلا به احتمال زیاد درکهای مختلف از “دمکراسی” وجود دارند، کمااینکه مقولهی “اتحاد” نیز تفسیربردار است. با چنین پیشزمینهای نمیتوان انتظار داشت که حاصل چنین نشستهایی “اتحاد” و حتی به قول شما همگرایی تئوریک باشد.
٤. نقش و عملکرد احزاب و فعالان کُرد در کنفرانس فوق را چگونه ارزیابی میکنید؟
خود من عدد قابل ذکری نبودم و هیچ نقش و عملکرد شایان بیانی هم نداشتم. اما همانطور که فوقا گفتم، فعالان دیگر کُرد در آنجا مایهی افتخار من منفرد بودند؛ آنها قائم بهذات و سرموضع، اما متین و اهل گفتگو و استدلال بودند. از نظر من فعالان کُرد با بحثهایشان پرچم رهایی ـ آنهم هم ازستم ملی، هم از ستم جنسی و هم حتی از ستم دینی و مذهبی ـ را در ایران افراشته بودند. از این گذشته سیمای متمدن و صمیمانه از جمع خود نشان دادند. با تفرقی که در اپوزیسیون ایرانی هست، این آن چنان هم امری بدیهی نیست.
بهویژه صمیمیت و برخورد متمدنانهی بین اعضای رهبری حزب دمکرات کردستان ایران و حزب دمکرات کردستان قابل وصف و تمجید بود. من یقین دارم که بخشی از شرکتکنندگان این کنفرانس حتی نمیدانستند که این افراد از دو حزب مجزا هستند. این یکی از دستاوردهای جانبی این کنفرانس برای من مشتاق همگرایی احزاب کردستانی و ایرانی بود. امیدوارم این فضای سالم به بستری برای وحدت دوبارهی این حزب تبدیل شود. و امیدوارم که نحلههای مختلف کومله نیز به این فضا بپیوندند.
تأکید کنم که بحثهای نمایندگان حزب دمکرات کردستان، خانم گلاله شرفکندی (بهویژه در مورد حقوق زنان) و آقای کاوه آهنگری (در مورد انتخابات آزاد)، بسیار جالب بودند و مورد استقبال گرم شرکتکنندگان قرار گرفتند. خود من چون بسیاری دیگر علیالخصوص از بحث خانم شرفکندی بهوجد آمدم. کفزدن و تشویق طولانی شرکتکنندگان بعد از بحث ایشان مؤید این واقعیت است. برای من باری دیگر محرز شد که کُرد نه نتها میتواند از مدعیان رفع ستم ملی در ایران باشد، بلکه همچنین قابلیت این را دارد که جنبش زنان ایران را نیز هدایت کند.
افتخار تجددخواهی جنبش مشروطه بهویژه به مردم آذربایجان برمیگردد. افتخار تجددخواهی جنبش دمکراسیخواهی مردم ایران (به انضمام مسأله ملی و زنان) در این دوره نیز میتواند به کردستان برگردد.
از نظر من کردستان با غرور ترقیخواهانه، با تحزب سابقهدار و تشکلهای متنوع سیاسی مجرب و با انبوه فعالان متشکل و مستقلی که دارد، از ظرفیت بالایی برای ایفای نقشی فعال در رقمزدن آیندهی ایران برخوردار است.
کردستان بهدرستی همواره در پی همگرایی بوده است، همچنین از تجارب گرانبهایی در امر اتحادها برخوردار است. بسیاری از کنشگران ایران هنوز معرفت کافی از این تاریخ و از این تلاشها نداشتهاند. یک رهبر فرهیختهی کُرد در جستجوی تفاهم و همگرایی با بخش دیگر اپوزیسیون کشورمان بود که جان باخت، آن هم رهبر آن حزبی که از سوی عدهای دماگوک متهم به “جداییسری” میشود!
هر چند این تلاشها منجر به ایجاد یک ائتلاف مستحکم و بادوام برای استقرار دمکراسی و فدرالیسم در ایران نشده است، اما از نظر من نافرجام هم نبودهاند. این راه باید تداوم یابد. محمل مناسب این تلاشها از جمله این کنفرانسها میباشد.
٥. بیانیهی پایانی کنفرانس پراگ توسط چه کسانی نوشته شد و آیا به نظر شما این بیانیه میتواند بر کیفیت و سلامت کنفرانس استکهلم 2 تاثیر منفی بگذارد؟
همانطور که در دو مطلب اخیرم به زبان کُردی تحت عنوان “یک پیام فوری” و “پاسخ به منتقدین کنفرانس پراگ” خاطرنشان ساختم، این نوشته ظاهرا از سوی آقای حسن شریعتمداری نوشته شده بود، به هر حال وی بود که هر از چندگاهی با رؤیت نارضایتی شرکتکنندگان کُرد و ترغیب موافقت آنها این و آن فرمولبندی و واژه را در آن جرح و تعدیل میداد. این بیانیه غیر از اینکه از سوی یکی از برگزارکنندگان کنفرانس نوشته شده بود، ارتباط دیگری با کنفرانس نداشت و بازتاب و جمعبست بحثهای درون آن نبود (این ابهام را البته برگزارکنندگان کنفرانس چندی بعد انصافا مرتفع نمودند.)
این بیانیه به لحاظ محتوی نیز بسیار پرسشبرانگیز بود. بخشی از آن خودستایی وهمآمیز ناسیونالیستی بود، بخشی تعارفات و کلیگوییهایی بیسمت و سو و بخشی نیز حامل پیام مستتری بود که بهویژه پسند کنشگران کُرد و بخشا حتی غیر کُرد حاضر در آن نشست نیامد. متن آن در مجموع طوری بود که چنگی به دل نمیزد. بخشا آنقدر “خنثی” بود که من گفتم که چند کلمهی کلیدی آن را تغییر دهیم، الزاما با آن مخالفت جدی نخواهم داشت. مثلا اگر “ملت ایران” که همواره مناقشهبرانگیز بوده است، به “مردم ایران” تغییر یابد و اگر در آنجا اشارهای به “نیروهایی در جامعه” نمیشد که خواهان “جنگ” هستند، و بهویژه اگر ضرورت کنارزدن جمهوری اسلامی در کلیت آن مورد اشاره قرار میگرفت، آن را امضا میکردم، ضمن اینکه آن هنگام نیز تماما متن مطلوب من نمیبود.
اینکه این بیانیه و چگونگی طرح و ارائهی غیردمکراتیک آن تأثیری منفی بر کیفیت و سلامت کنفرانس آینده در استکهلم خواهد داشت، احتمالا چنین خواهد بود. بدین ترتیب نویسندهی این متن مناقشهبرانگیز حتی به تلاشهای خودش جهت دیالوگ و تفاهم کمک خاله خرسه نموده است؛ کاهش تمایل به نسبت شرکت در این کنفرانسها را بهویژه در دو طرف دمکرات دیدم که البته زیاد جای تعجب نیست، هر چند که من مصرم که نیرو و نخبهی سیاسی کُرد باید از هر فرصتی که در اختیارش قرار میگیرد، برای رساندن پیام رنج و مبارزهی مردم کردستان بهره گیرد. احزاب کردستان همواره طالب دیالوگ با دیگر کنشگران ایرانی بودهاند و این مطلقا اشتباه نبوده است.
٦. با توجه به “کنفرانس استکهلم 2” که آخرین کنفرانس از مجموعهی این کنفرانسها خواهد بود، چه مسائلی اهمیت بیشتری دارند و آیا دستاندرکاران آن پس از پایان آن و کسب دستاوردها و نتایج نظری این مباحث وارد مرحلهی عملی آن نیز میشوند؟ لطفا توضیح دهید.
برای من گمانهزنی در این مورد بسیار دشوار است. بسیار محتمل هم نمیدانم که دستاورد و حاصل این کنفرانس زایش نوعی ائتلاف از اپوزیسیون ایرانی باشد. معالوصف خالی از فایده نیز نخواهد بود، علیالخصوص برای احزاب کردستانی. این احزاب باید گفتمان کردستان را به گفتمان ایرانی تبدیل کنند. این کنفرانسها مکان و پلاتفرمی مناسب برای تحقق این امر است.
٧. مقصودتان از “تبدیل گفتمان کردی به گفتمانی ایرانی” چیست و تلاشگران سیاسی کُرد باید حامل چه پیامی در این کنفرانسها باشند؟
ملاحظه فرمائید؛ آنچه کُرد مطالبه میکند، در راستای صددرصد مصالح کل مردم ایران قرار دارد. لذا کردستان باید در این رهگذر و فرآیند مبارزاتی به کانون تولید اندیشه برای کل ایران تبدیل شود. من مدعی هستم که کردستان پتانسیل این را دارد که رهبری یک جنبش دمکراسیخواهی واقعی برای کل ایران را برعهده گیرد. چه کسی میگوید یک شهروند ایرانی، به حکم اینکه در مثلا تهران متولد شده باشد، “ملی” و “سراسری” و “ایرانی” است و میتواند مدعی گردد که از کلیت ایران دفاع میکند و حتی کل مصالح ایران را نمایندگی میکند، اما همین انسان اگر در مثلا مهاباد متولد شده باشد، “قومی” و “محلی” و در بهترین حالت “منطقهای” است؟!! مبارزه با این فرهنگ شبهفاشیستی یکی از وظایف دمکراتهای ایرانی میباشد. احزاب کردستانی از نظر من اگر از “سوپرناسیونالیست”ها و “ملی”گراهای ایرانی از حیث باور و افق سیاسی ایرانیتر نباشند، بدون شک کمتر ایرانی نیستند. و مادام که چنین است نباید به کسی اجازه دهند از منظر و جبههی “ایرانی” به مصاف آنها بیایند. ایران “ملک مشاع” مالکان دروغین ایران ـ چه در حکومت و چه در اپوزیسیون ناسیونالیستی ـ نیست که خود را مسؤول پاسداری از آن معرفی کنند. این باید پیام فعالان کُرد در این نشستها باشد.
کُرد نه تنها چون ملت قائم به ذات است و برای دستیابی به حق تعیین سرنوشت خود مبارزه میکند، بلکه نفس این مبارزه برای دستیابی کل مردم ایران به آزادی نیز است.
توجه داشته باشیم، همین اکنون هم کردستان در کنار تهران یکی از دو مرکز مهم سیاسی ایران و سنگر مقاومت در مقابل حکومت جور و ستم اسلامی میباشد. کردستان با حکومتی مبارزهی میکند که نه تنها نماینده مردم ایران نیست، بلکه در تعارض آنتاگونیستی با آن هم قرار دارد. آیا این مبارزه بر علیه این رژیم اشغالگر و توتالیتر به نفع بخشهای دیگر جامعهی ایران نیست؟!
آری، اگر چه احزاب سیاسی کردستان با عنایت به پایگاه و جایگاه و خاستگاه اجتماعیشان کردستانی هستند، اما افق آنها تماما ایرانی است و معطوف به استقرار نظامی دمکراتیک در کل ایران. در آینده نیز نیروهای سهیم در جنبش کردستان یکی از ارکان و پایههای اصلی ائتلاف واقعا ایرانی و سراسری خواهند بود. باید برای آن کار کرد. یکی از کمهزینهترین، آسانترین، کاراترین عرصههای کار و تلاش برای این مهم اتفاقا همین همایشها و گردهماییها میباشد.
٨. چنانچه میدانیم ائتلافها غالبا نتیجهی توافق بر سر اشتراکات است و آنجا نیز که اشتراکاتی وجود ندارد، نوعی مصالحهی دوطرفه صورت میگیرد. از نظر شما احزاب کردستان بر سر کدام اصول میتوانند مصالحه کنند و کدام اصول باید عدولناپذیر باشند؟
البته که سیاست ائتلافی بدون سازش و مبناقراردادن اشتراک و بهعقبراندن افتراقات معنی ندارد. نفس این قضیه اشکالی ندارد و حتی از ضروریات است. مشکل آنجا پیدا میشود که مصالحه یکطرفه باشد و طرفی تلاش کند باورهای خود را بر دیگری دیکته کند و نوعی هژمونی اعمال نماید. چنین ائتلافی، حتی اگر صورت گیرد، دیر یا زود محکوم به تلاشی است.
از نظر من سه اصل دمکراسی پارلمانی، فدرالیسم و سکولاریسم از اصول خدشهناپذیر هستند. به عبارت دیگر کُرد باید تلاش کند اتحادی حول این سه هدف شکل دهد. این سه اصل حداقلی در کنار اصل استراتژیک حق تعیین سرنوشت از نظر من عدولناپذیرند.
میدانیم که نیروهایی هستند که ایران را “یک ملت” میدانند، قائل به کثیرالمله بودن ایران نیستند، کُرد را “قوم” میپندارند، باوری هم به حق تعیین سرنوشت خلقها ندارند. از نظر من هیچکدام از اینها نباید مانعی بر سر راه گفتگو و همکاری و حتی اتحاد با این نیروها ایجاد کنند. این همان سازش ائتلافی است که به آن اشاره داشتم.
دقت شود؛ این سازش، سازش برنامهای و استحالهی فکری نیست، بدین معنی که هیچکدام از سازمانهای کردستانی در آینده نیز ایران را “یک ملت ـ یک دولت” و ملتهای ایران را “قوم” نمیدانند، به هیچ عنوان نیز از حق تعیین سرنوشت مردم کردستان چشمپوشی نمیکنند؛ مقصود تنها این است که اینها شرط و مانع همکاری قرار نگیرند، آنطور که برخی در درون جنبش کُردی سهوا بر آن تأکید دارند. همان اندازه که پیششرط مجرد “باور به تمامیت ارضی” اشتباه است، پیششرط قراردادن “باور به حق تعیین سرنوشت خلقها” بعنوان یک اصل منفک نیز در امر اتحادها نادرست است.
٩. کنفرانس پراگ از سوی عدهای ـ از جمله در درون جنبش کُردی ـ مورد انتقاد قرار گرفته است. آیا این انتقادات از نظر شما بجا هستند؟
افراد با انگیزههای مختلفی چنین انتقاداتی را مطرح کردهاند. چون در این مورد گفته و نوشتهام، اینجا به آن به تفصیل نمیپردازم. اما آنجا که انتقاد به این برمیگردد که احزاب کردستانی شرکتکننده در این نشستها آماده نیستند، با نزدیکترین احزاب به خود و نیمهها و پارههای دیگر خود در داخل خود جنبش کردستان نشست داشته باشند و تلاش واقعی نمیکنند که در خود کردستان ائتلافی فراگیر بوجود بیاورند، اما در پی دیالوگ با هر عنصر دسته سه و چهار اپوزیسیون راست و بخشا حتی با کسانی هستند که در تعارض با مطالبات مردم کردستان قرار دارند، نابجا نمیدانم. بحث من تنها این بوده که نفس این انتقاد بجا و فقدان یک جبههی وسیع کردستانی بیانگر این نیست که نباید دنبال یک ائتلاف ایرانی رفت.
خارج از این موضوع: به حکم اینکه ما افق ایرانی برای حل مسائلمان داریم و رفع این مسائل به ارادهی مشترک دست کم بخش بزرگی از اپوزیسیون ایران نیاز دارد، غیرمنطقی و نامعقول خواهد بود، اگر به این امر، یعنی دستیابی به نوعی از همگرایی ایرانی، بهای لازم ندهیم. و اگر میدهیم، شرکت در نشستهایی چون کنفرانس پراگ برای نیل به این هدف یک ضرورت است.
[توضیح: پس از انتشار اولیه نکاتی را به جهت شکافتن بیشتر موضوع به آن افزودم. ]