شماها هم مثلاً کُرد هستيد و ما نمی‌دانستيم؟!!

به‌ دنبال سلسله‌ حملات عده‌ای که‌ مدعی‌اند با امضای يک توافقنامه‌ بين دو حزب کردستانی “وطن” آنها به‌ يکباره‌ به‌ مخاطره‌ افتاده‌ (!)، در چند روز اخير در تعدادی از سايتهای اينترنتی طوماری نيز از عده‌ای که‌‌ “فعالان مدنی کُرد داخل کشور” معرفی‌ شدند‌، تحت عناوين متفاوت درج شده‌ است که‌ مضمون آن همراهی با همان يورش گسترده‌ای است که‌ چندی است از سوی عده‌ای چپ شرمنده‌ و تواب و راست شووينيست بر عليه‌ جنبش کردستان به‌ راه‌ افتاده‌ است. حقيقت امر اين است که‌ من با وجود اينکه‌ چند صباحی است رويدادهای کردستان را دنبال می‌کنم و از دور دستی بر آتش دارم، غير از يک نفر کسی از آنها را نشناختم. جای آن يک‌ نفر هم با سابقه‌ای که‌ از او در دست است، در کنار مخاصمان مردم کردستان خالی مانده‌ بود. خود متن نيز دست‌خط وی است. سطور ذيل پاسخی کوتاه‌ است به‌ اين عده‌ی کُردنما.

نوشتن و امضاکردن چنين بيانيه‌ای را مصيبت‌بار می‌دانم، البته‌ مصيبت برای آنانی که‌ تنها آن زمان يادشان می‌آيد “کُرد” هستند که‌ صدايی از حق‌خواهی و آزاديخواهی اين ملت بلند شود، چه‌ که‌ در طول 33 سال حکومت ننگين جمهوری اسلامی در ايران هزاران بار جنايت بر عليه‌ اين مردم مظلوم صورت گرفته‌، اين حضرات به‌ اصطلاح “کنشگر مدنی”، “فعال فرهنگی”، دکان‌دار و کتابدار و  “پژوهشگر” و غيره‌وغيره‌ اما يا وجود خارجی نداشته‌اند و يا اگر داشته‌اند، در عرصه‌ی‌ عمل و نظر هم‌‌صف و هم‌آوا با رژيم بر عليه‌ ملتی جبهه‌ گرفته‌اند که‌ به‌ ناحق و آن هم تنها در چنين شرايطی خود را منتسب به‌ آن می‌دانند.

دنيای شگفت‌انگيزی‌ است: اين حضرات

  • خود را “کُرد” می‌نامند، اما جرم می‌دانند کُرد خود را “ملت” بداند!
  • خود را “کُرد” می‌نامند، اما جرم می‌دانند، “کُرد” خدايی نخواسته (!)‌ حقوق اوليه‌ی خود را بطلبد، اگر نخواهد متهم به‌ “تجزيه‌‌طلبی” شود!
  • خود را “کُرد” می‌نامند، اما از نظر آنها “جنايت عليه‌ بشريت” است اگر زمانی اين خلق طالب استقلال شود!
  •  خود را “کُرد” معرفی می‌کنند، اما زبان ديگری را “ملی” می‌دانند!
  • مثلاً “کُرد” هستند و اما احزاب کُرد را “باند و طايفه‌” می‌نامند!
  •  گويا ‘کُرد” هستند اما لام تا کام اشاره‌ای حتی برای خالی‌نبودن عريضه‌ و ظاهرسازی هم که‌ شده‌ به‌ جنايات اين رژيم بر عليه‌ مردم کردستان در ايران، عراق و ترکيه‌ و حتی سوريه‌ ننموده‌اند!

اينان نيز چون “دانشمندان” مکتب شووينيسم درس سياست و جامعه‌‌شناسی به‌ مخالفان خود می‌دهند و می‌گويند که‌ يک “قوم” با زبان مشخص و گويشها و مذاهب درونی‌اش نمی‌تواند “ملت” باشد!!! اما نمی‌گويند در کجای اين گيتی پهناور يک “ملت” چندين زبان، آن هم چنين متفاوت، دارد، آن هم تحت شرايطی که‌ تنها يکی از آنها اجازه‌ی عرض اندام داشته‌ باشد و “ملی” خوانده‌ شود و بقيه “قومی” و‌ عملاً و قانوناً ممنوع باشند!! “حقوقدان”، “پژوهشگر” و “کارشناس” هستند، اما آن قدر معرفت و دانش ندارند که‌ بدانند برای نمونه‌ در کشوری چون سويس تمام زبانهای مليتهای آن کشور، از‌ آلمانی ٦٣ درصدی‌اش گرفته‌ تا  ايتاليايی ٧ درصدی‌اش، در قانون اساسی آن کشور “ملی و رسمی”، تکرار می‌شود “ملی” و “رسمی” خوانده‌ می‌شوند و حتی حقوق زبانی و فرهنگی جمعيت بسيار قليل رتورومانی‌زبانهای آن کشور از کل حقوق زبانی و فرهنگی جمعيت عظيم آذربايجانی‌ها، کُردها، بلوچها، عربها و ترکمنها در ايران بيشتر است!

اين حضرات ‘مطلع’ به‌ خدمات کُردها به‌ ايران با ولع اشاره‌ کرده‌اند، اما خيانتهای بيشمار دولتهای حاکم بر ايران به‌ کردستان و کُردها را در هر چهار پارچه‌ی کردستان از قلم انداخته‌اند!! نمی‌گويند که‌ اگر کسانی چون ابراهيم يونسی بانه‌ای و محمد قاضی مهابادی و علی اشرف درويشان کرمانشاهی و … به‌ فرهنگ و زبان و ادبيات فارسی خدمت کرده‌اند، پاسخ رژيم و ‘نخبگان” ناسيوناليست حاکم و محکوم تحميل و تصديق ممنوعيت زبان کُردی بوده‌ است. تفاوت معامله‌ در اينجاست: توجه‌ شود در کشوری که‌ از جمله‌ نظام آموزشی، رسانه‌ای، اداری، قضايی و … آن بر اساس و محوريت زبان فارسی تنظيم شده‌ و در پرورش و اعتلای اين زبان صدها فرهيخته‌ی کُرد و آذری و عرب و ترکمن و بلوچ مشارکت داشته‌اند، پاسخ اين خدمت ممنوعيت نوشتاری زبانهای آنها بوده‌ است!

البته‌ عناد سيستماتيک با زبانهای نامبرده‌ از سر ناآگاهی نبوده‌ است. شايد مروجان و مدافعان شووينيسم واقفند که‌ اگر مردمان کُرد و آذری و بلوچ و ترکمن و عرب از آموزش زبان مادری خود برخوردار باشند، اگر برخورداری از مکنت در زبانهای خود محنت برای آنها در زندگی ببار نياورد، اگر تبحر در زبان فارسی امتيازی برای قلم‌زنان غيرفارس در پی نداشته‌ باشد، چه‌ ضرورتی دارد که‌ آنها دنبال زبان فارسی بروند، آموزش به‌ زبان مادری‌شان که‌ بسيار سهل‌تر است و دليلی ديگر نيست که‌ دنبال آن نروند.

شووينيسم حاکم و محکوم همچنين می‌داند که‌ زبان پيوند ناگسستنی با هويت دارد، با کرامت دارد، با رشد فکری و فرهنگی دارد. کجای دنيا زبان را ممنوع کرده‌اند، اما فرهنگ و موسيقی و شعر و ادبيات و هنر و … اعتلا داشته‌ است؟ آری، اين نوع استعمار دلايل عينی خود را دارد. با ممنوعيت زبان می‌خواهند فرهنگ و هنر و موسيقی و ادبيات و … مردم مورد استعمار داخلی قرارگرفته‌، هويت آنها، کرامت انسانی آنها  نيز نشانه‌ رود.

سه‌ شخصيت ادبی کُرد نامبرده‌ که‌ به‌ سبب ممنوعيت آموزش زبان کُردی چون همه‌ی ما فارسی‌نويس شده‌اند، با همه‌ی اين اوصاف بر عکس کسانی چون کريم سنجابی مورد اشاره‌ به‌خودانکاری و خودسانسوری دست نزده‌اند. آنها چون امضاکنندگان نوشته‌ی مورد نظر به‌ مدح شووينيسم جعلا “ناسيوناليسم ايرانی” ناميده‌‌شده‌‌ نپرداخته‌اند. آنها چون سنجابی مداح و مقلد خمينی نشدند. اتفاقا اين فرهيختگان بودند که‌ نشان دادند می‌توان کُرد بود، به‌ کُردبودن خود (چون ناظری) فخر هم ورزيد، با اين اوصاف ايرانی هم بود. اما آنها از ايرانی‌بودن خود بی‌حقوقی خود را استنتاج نکردند و چه‌ بسا به‌ نحوه‌های مختلف از جمله‌ از دروازه‌ی زبان شيرين و شيوای فارسی در خدمت رشد و اعتلا و شناساندن زبان، ادبيات و تاريخ مبارزاتی ملت خود نيز قرار گرفتند.

احقاق حقوق مردم کردستان ـ حتی اگر اين زمانی به‌ دلخواه‌ يا به‌ ناگزير به‌ استقلال کردستان هم منجر شود ـ تعارضی با منافع و مصالح دمکراتيک مردم ايران ندارد. به‌ هر حال فرهنگ کردستان بخش و يکی از ارکان اصلی فرهنگ غنی ايران بوده‌ است. اين فرهنگ و تمدن اکنون نيز صرفا در چهارچوب ايران کنونی محصور نمانده‌ و در اين واقعيت با دو دولتی‌شدن ايران نيز تغييری ايجاد نخواهد شد. چندين کشور انگليسی‌زبان داريم، …، چندين کشور عربی‌زبان داريم، چند کشور فارسی‌زبان داريم. هيچکدام از آنها امروز برايمان تهديد و فاجعه‌ نيستند، اما اگر کُرد، اين خلق ايرانی، به‌ سبب ظلم تاريخی که‌ بر وی شده‌، زبانم لال، مستقل شد، اين ديگر ‌ از نظر برخی، آنهم “کُرد” (!!!) و مدعی پايبندی به‌ “حقوق بشر” و “دمکراسی”، فاجعه‌ است!!!

به‌ هر حال، اذعان به‌ واقعيت کُردبودن ايرانی‌ها از سوی منکران حقوق کُرد عذر بدتر از گناه‌ است. چون اين پرسش قد علم می‌کند که‌ سهم کُرد با اين همه‌ خدمت و فداکاری در توسعه‌، در حقوق و در نظام سياسی ايران چه‌‌ بوده‌ است؟ باب طبع جماعت “ناسيوناليست” و شووينيست وطنی باشد يا نباشد، کردستان از سويی خودمديريتی می‌طلبد و از سويی ديگر مشارکت در حکومت مرکزی. اين اگر هم تعارضی با فرهنگ و مکتب آنها داشته‌ باشد، با هيچ معيار دمکراتيکی اما قابل رد و نکوهش نيست، آن هم در کشوری که‌ ليل و نهار جار زده‌ می‌شود که‌ گويا کُردها از بنيانگذاران تمدن آن بوده‌اند!

اين حضرات احزاب کردستان را “وابسته‌ به‌ بيگانه‌”، “تجزيه‌‌طلب”، … ناميده‌اند، اما يادشان رفته‌ است (!) که‌ چه‌ تلاشها که‌ از سوی اين احزاب برای حل مسالمت‌آميز مسأله‌ی کردستان با همين دولت پليد اسلامی ايران صورت نگرفت و اما پاسخ متوليان سياست در ايران جز ترور نبود. فراموش کرده‌اند که‌ نه‌ يک بار و دوبار سران رژيم در مصاحبه‌ها و خاطرات خود اذعان کرده‌اند که‌ هيچگاه‌ قصد مسامحه‌ و مصالحه‌ با کردستان را نداشته‌اند. آنگاه‌ خود کردستان را مقصر و موجد فاشيسم و استعمار اعمال شده‌  بر وی معرفی می‌کنند! گستاخی هم حدی دارد! با اين منطق، آنها مسؤول کشتار هزاران هزار زندانی سياسی در ايران را خود زندانيان می‌دانند و نه‌ حکومت! اين قماش از مدافعان “حقوق بشر” و “دمکراسی” را بنگريد!

اما گيريم احزاب کردستانی باعث و بانی خشونت حکومت اسلامی بوده‌اند، باعث و بانی بمباران شهرهای کردستان، قتل عامهای وسيع مردم کردستان، عقب‌نگه‌داشته‌شدگی کردستان، محروميتهای گوناگون حقوقی، اقتصادی، فرهنگی، … مردم کردستان، باعث و بانی کشتار چندين هزارنفره‌ی روشنفکران و مبارزان ايران در زندانهای حکومت اسلامی، سلب حقوق و آزاديهای مردم ايران توسط اين حکومت، ممنوعيت احزاب و تشکلهای غيردولتی، ممنوعيت مطبوعات آزاد و سلطه‌ی ديکتاتوری و استبداد مذهبی بر اين کشور بوده‌اند، احزاب کردستان مسؤول کشتار مردم در خيابانهای تهران بوده‌اند، اصلا اين احزاب مسؤولند، اگر اين حکومت ايران را به‌ پرتگاه‌ جنگ می‌برد، اين احزاب مسؤولند اگر اين حکومت خود را با سلاح مرگبار اتمی مجهز می‌سازد (تا شايد فردا آن را چون صدام بر سر مردم کردستان بريزد)، آری، فرض کنيم مسؤول همه‌ی اين نکبتها و بسی فراتر از آن هم کُرد و کردستان و احزاب “خشونتگرای” آن بوده‌اند، اما آنها که‌ اين قدر برخوردار از “مدنيت” و “فرهنگ” و “دانش” هستند و پيداست مشکلی هم از حيث ايدئولوژيک و سياسی با حکومت خمينی و خامنه‌ای نداشته‌اند، چه‌ تارکی بر سر حق‌خواهی اين مردم زده‌اند؟ مگر آنها خود را “فعال مدنی” و “فعال فرهنگی” و غيره‌ نمی‌دانند؟ سازماندهی خيزش مدنی پيشکششان. چگونه‌ است نتوانسته‌اند يک تشکل چندتفره‌ی سياسی و يا لااقل مدنی برای خود دست و پا کنند و از “دمکراسی” و “حقوق بشر”ی که‌ به‌ تزوير و برای آراستن ويترين خالی خود نام برده‌اند، دفاع کنند؟ اگر آنقدر پرشمار هستند، بفرمايند سهم آنها در دستيابی به‌ آزاديهای اوليه‌ی مردم چه‌ بوده‌ است، بفرمايند که‌ حلقه‌ی طناب دار را از گردن کدام انسان درآورده‌اند. ايران به‌ نسبت درصد جمعيتی مقام اول را در جهان از حيث اعدام دارد. آن وقت اين حضرات دليلی برای طغيان و طومار و اعلاميه‌ نمی‌بينند. باری، بايد پرسيد که‌ اين “فعالان مدنی داخل‌کشوري” کدام دستاورد را داشته‌اند و اگر باوصف وفور ادعايی‌شان حکومت اسلامی روزبه‌روز در سلب حقوق و آزاديهای مردم ايران لجام‌گسيخته‌تر و گستاخ‌تر می‌شود و نزديکترين افراد به‌ خود و نرم‌ترين منتقد را نيز روانه‌ی زندان می‌کند و احتمالا تنی چند از اين امضاکنندگان هم ـ البته‌ نه‌ به‌ جهت دفاع ناموجودشان از دمکراسی و دگرانديشان ـ اينجا و آنجا تازيانه‌های آن را بر تن خود احساس نموده‌اند، باعث و بانی آن که‌ بوده‌ است؟ در طول تاريخ سراسر جنايت اين رژيم يکبار ديده‌ نشد که‌ آنها چنين طومارهايی بنويسند و از حکومت جنايت‌پيشه‌ی اسلامی ايران حق‌طلبی کنند، اما توافقنامه‌ی دو حزب کردستانی که‌ از نظر آنها تازه‌ در خارج از کشور هم هستند و چنين و چنان، خواب را بر آنها حرام کرده‌ است. گويی ايران اسلامی در اين روزهای دشوار مشکلی ندارد، دغدغه‌ی اين حضرات بشود! لذا آيا گمان‌برانگيز نيست که‌ محور شرارت و عقب‌ماندگی و آزادي‌کشی مردم ايران را رها کرده‌اند و هم‌آوا با‌ شماری شووينيست و فاشيست در حکومت و اپوزيسيون به‌ مصاف قربانيان رژيم آمده‌اند و نقش سياهی لشکر آنها را ايفا می‌کنند؟ آن وقت انتظار دارند مردم آنها را عامل رژيم محسوب نکنند؟!

اين حضرات به‌ يکباره‌ طرفدار “دمکراسی و حقوق بشر” شده‌اند، اما با منطق “جمهوری” واقعا اسلامی‌شان، با ادبيات آن، با استدلالهای آن و از همه‌ مهمتر با فرهنگ آن به‌ مصاف دمکراسی‌خواهی و حق‌طلبی مردم کردستان آمده‌اند. فراموش کرده‌اند که‌ دمکراسی قبل از هر چيز يعنی آزادی بيان، يعنی آزادی احزاب، يعنی آزادی مطبوعات، يعنی تقسيم و تفکيک قدرت، يعنی تفويض حق خودمديريتی سياسی، اداری، فرهنگی و اقتصادی به‌ پايين‌ترين ارگانهای نظام سياسی، يعنی مشارکت دادن جمعی مناطق در سرنوشت کشوری که‌ گويا ناسلامتی به‌ آنها نيز تعلق دارد! فراموش کرده‌اند (!) که دشمن اصلی و شماره‌ يک دمکراسی و حکومت مردمی “ولايت فقيه‌” است و شرط نخست استقرار دمکراسی و نظام مبتنی بر حقوق بشر در ايران به‌زباله‌ی تاريخ انداختن اين رژيم ـ با خوب و بد آن ـ است. فراموش کرده‌اند (!) که‌ حتی‌ يک بند از منشور حقوق بشر ـ به‌ويژه‌ در ارتباط با مردم کردستان ـ در ايران اسلامی و “ملی” آنها اجرا نمی‌شود. آيا “حقوق بشر” يعنی “غيررسمی کردن زبان مادری نيمی از جمعيت کشور؟! “حقوق بشر” يعنی غيررسمی کردن مذهب ميليونها انسان (آن هم در يک حکومت مذهبی)؟! “حقوق بشر” يعنی محروم کردن زنان، يعنی بيش از نيمی از جمعيت کشور از حقوق خود؟! مبارزه‌ در ايران برای دمکراسی و حقوق بشر از جمله‌ از کانال مبارزه‌ برای حقوق تضييق‌شده‌ی زنان می‌گذرد. اما دريغا از چنين طومارهايی برای اين حق‌خواهی!

و اما توصيه‌ی‌ من به‌ اين حضرات اين است که‌ کردستان را به‌ حال خود رها کنند. آخر حيف است از آنها توقع داشت از مردمی که‌ گويا زبانش را صحبت می‌کنند، دفاع کنند. اينان لازم نيست از زندانيان کردستان دفاع کنند؛ لازم نيست بخاطر قتل عام مردم قارنا و قلاتان و ايندرقاش و مهاباد و بانه‌ و سقز و سنندج، … هنگام يورش ارتش اسلام به‌ آن اقامه‌ی دعوا کنند. اين کار برايشان هزينه‌ خواهد داشت. اما آنها لااقل در مورد سلب حقوق بشر و آزاديهای سخنوران زبان “ملی”شان، فارسی، جسارت دفاع داشته‌ باشند؛ در مورد تجاوزات فراوانی که‌ در زندانهای حکومتشان به‌ دختران و پسران و حتی مردان سالمند می‌شود، “حق‌ستانی” کنند. اما نه،‌ از ترس غضب حکومت عدل علی دامن قربانيان رژيم را گرفته‌اند. اين همه‌ چيز است جز “جوانمردی”!

آری، آنها در زير بيرق و نيزه‌ی حکومت ايران‌ستيز و کُردستيز گستاخانه از مبارزان کُرد‌ ابراز انزجار می‌کنند، اما آنقدر شهامت ندارند که‌ در چهارچوب قواعد بازی خود رژيم سياستهای ايران بر باد ده‌ رژيم اسلامی ايران را ملامت کنند؛ جرأت اين را ندارند يکبار هم از تضييق و تضييع حقوق بنيادی فعالان مدنی که‌ دستگير و زندانی و شکنجه‌ و اعدام می‌شوند، ابراز انزجار کنند، اما در ستيز با حق‌خواهی مردم کردستان شير ميدان می‌شوند! آخر ديواری کوتاه‌تر از ديوار جنبش کردستان نيست، آن هم اين روزها. بايد هم تحت چنين شرايطی با کنسرتی که‌ بر عليه‌ اين مردم براه‌ افتاده‌ است، همراهی کنند، آن هم زير سايه‌ی  “نظام مقدس جمهوری اسلامی ايران”شان. ارزانی‌شان باد.

اين عجيب نيست. خودزنی و کُردستيزی اين افراد زير لوا و عبای “ايران‌خواهی”‌شان شباهت زيادی با ايران‌ستيزی و بشريت‌ستيزی و جهان‌ستيزی حکومت اسلامی زير لوا و عبای “اسلام‌خواهی”‌اش دارد. اگر حکومت اسلامی با شووينيسم دينی و مذهبی‌اش به‌ ايران خدمت می‌کند، اينان نيز با شووينيسم قومی‌شان به‌ کردستان خدمت می‌کنند. اما نه‌ حکومت اسلامی، “ايرانی” به‌ مفهوم دمکراتيک و مردمی‌ آن است و نه‌ اينان “کُرد” به‌ همين مفهوم هستند. هم حکومت اسلامی منفور مردم ايران است و هم اينان منفور مردم کردستان هستند. همداستانی ايدئولوژيک و سياسی آنها با حکومت ولايت فقيه‌ و مرتجعين اپوزيسيون تبعات ويژه‌ی خود را دارد. يکی از تبعات آن بدنام‌شدن در بين توده‌های مردم کردستان است.

احزاب کردستان از سوی اين افراد در چهارچوب قاموس حکومت کُردکش اسلامی ايران “وابسته‌ به‌ بيگانه‌” معرفی می‌شوند، غافل از اينکه‌ برای مردم کردستان بيگانه‌تر از حکومت اسلامی ايران وجود ندارد. باری، اين احزاب کردستان نيستند که‌ وابسته‌ به‌ بيگانه‌ هستند، بلکه‌ اين حضرات هستند که‌ از خود بيگانه‌ شده‌اند و در خدمت دولت و مکتب بيگانه‌ قرار گرفته‌اند و از آن نمد گنديده‌ آگاهانه‌ کلاهی گشاده‌ برای خود دوخته‌ و بر سر خود گذاشته‌اند.

تصريح می‌گردد: احزاب کردستان، ايرانی بوده‌اند و سعادت خود را در ايران جستجو کرده‌اند و سياستهای آنها نيز ايرانی بوده‌ است ـ صدالبته‌ به‌ درستی با محوريت مسائل مربوط به‌ کردستان. ايرانی‌بودن اين احزاب بسيار بيشتر از ارقامی بوده‌ است که‌ بيانيه‌های متعدد بر عليه‌ آنها امضا می‌کنند. تفاوت اين احزاب با نيروهای معارض آنها تنها در اين است که‌ از نظر اين احزاب فرق است بين ‘جمهوری’ اسلامی و ايران. باری، از نظر احزاب کردستان ‘جمهوری’ اسلامی با مردم ايران مصالح مشترک ندارد. متحدشدن عليه‌ اين حکومت متحدشدن عليه‌ “تماميت ارضی ايران” نيست و نمی‌تواند باشد، اتحاد و همگرايی‌ای است برای رهائی مردم ايران. تفاوت احزاب کردستان با معارضان همچنين در اين است که‌ آنها مغلوب ناسيوناليسم و شووينيسمی که‌ در آسيميلاسيون مردم از جمله‌ کردستان معنا و مفهوم پيدا کرده‌ است، در تبعيض بر آن معنا پيدا کرده‌ است، تحت نام مجعول “ملت ايران” نمی‌شوند. و البته‌ تفاوت در اين است که‌ احزاب کردستانی چون احزاب مستقل و قائم‌به‌ذات و نه‌ چون يدک “ناسيوناليسم ايرانی” عرض اندام می‌کنند و ناسيوناليستها اين را تهديدی برای خود می‌دانند، چه‌ که‌ عادت نموده‌اند که‌ کردستان هميشه نقش حاشيه‌ای ايفا کند،‌ در حالت تدافعی و پاسدار “مرزوبوم” تعريف‌شده‌ از سوی آنها باشد، بدون برخورداری از حقوق برابر. آن زمان ديگر گذشته‌ است. همين هم شووينيسم و فاشيسم حاکم و محکوم را به‌ واهمه‌ انداخته‌ است.

به‌ هر حال، طبق برداشت من تاجايی که‌ به‌ فعالان کردستان مربوط می‌شود، از نظر آنها اين حضرات کپی که‌ چه‌ عرض کنم، اصلی‌های حکومتی و اپوزيسيونی هم‌داستان آنها را نيز ايرانی محسوب نمی‌شوند. “ناسيوناليسم ايرانی” و کُردستيزی اين حضرات از سنخ ناسيوناليسم آلمانی و يهودی‌ستيزی حاکمان آلمان در دهه‌ی پيش از پايان جنگ جهانی دوم و در بهترين حالت از گونه‌ی دوران استعمار است. مردم ايران و کردستان دوستان و دشمنان مشترک دارند. به‌ يقين طرفداران حکومت اسلامی و مروجان فرهنگ و ايدئولوژی آن در داخل و خارج جزو دوستان اين مردم محسوب نمی‌شوند.

در خاتمه‌ باری ديگر تأکيد می‌گردد که‌ مبارزان کردستان مشروعيت خود را نه‌ از مکتب و نيروها و دولتهای فاشيستی هم‌راستا و هم‌داستان اين حضرات، که تنها و تنها‌ از مردم کردستان می‌گيرند. “کُردهای” کُردستيز امضاكننده‌ی بيانيه‌ی فوق‌الذکر جايی در ميان مردم کردستان ندارند. مشاهده‌ می‌کنيم که‌ آنها با تمام زوری که‌ زده‌اند و با وجود اينکه‌ امضای بيانيه‌يشان نه‌ تنها هزينه‌ای برای آنها در پی ندارد، بلکه‌ می‌تواند موجبات ترفيع درجه‌ و اعتبار آنها در پيشگاه‌ حاکمان را نيز فراهم سازد، توانسته‌اند در کردستان (مناطق کُردنشين آذربايجان غربی، کردستان، کرمانشاه‌ و ايلام) تنها صد امضای بقال و بزار و دانشجو و فعال و “حقوقدان” و “کارشناس” و “فعال فرهنگی” و غيره‌ را جمع‌آوری کنند. اين البته ورشکستگی و غيرمردمی‌بودن آنها را نشان می‌دهد. کافی است اشاره‌ای به‌ انبوه‌ مبارزان کُرد ـ که‌ از قضا بيشترشان در سازمانهای سياسی کردستان عضويت ندارند ـ بشود تا ناچيزبودن اين تعداد عيان گردد. تنها جانباختگان در راه‌ سعادت مردم کردستان چندين و چندين برابر اين عده‌ هستند.

به‌ يقين‌ مردم کردستان مبارزان خود را تنها نخواهند گذاشت. اين مردم نه‌ يک بار و ده‌ بار و صد بار يگانگی خود را با نخبگان و روشنفکران و مبارزان خود تحت سخت‌ترين و امنيتی‌ترين شرايط به‌ وضوح نشان داده‌اند، چه‌ به‌ شکل حمايت از دفاع مسلحانه‌ی آنها در مقابل يورش رژيم اسلام و چه‌ در چهارچوب مبارزه‌ی مدنی و فرهنگی. امضاکنندگان اين بيانيه‌ها و اطلاعيه‌‌ها و اعلاميه‌ها و طومارها بر عليه‌ مردم کردستان خود به‌ خوبی می‌دانند که‌ دغدغه‌ی آنها دغدغه‌ی مردم کردستان نيست، می‌دانند که‌ آمال اين احزاب همان آرزوهای تاريخی اين مردم است، می‌دانند که‌ اين احزاب از نفوذ و اعتبار مردمی برخوردارند. درغيراينصورت به‌ اين کارزار وسيع بر عليه‌ آنها دست نمی‌زدند.

داونلود این مطلب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.