مـفـهـوم «مـلّـت» و پيدايش و بالش آن از قرن ١٨ تا ٢٠ ميلادی[١]

٢١ تألیف و گردآوری:  دوروته‌آ وایدینگر
مفهوم «Nation» [«ملت»] كه از واژه‌ی لاتینی «nasci» به معنی «متولد شدن» مشتق شده است، در طول تاریخ دستخوش تغییراتی از لحاظ معنی گشته است. این كلمه از جانب نویسندگان عهد باستان (مانند تاكیتوس) به مفهوم «اصل و نسب/تبار» (مثلاً تبار ژرمنها)، به مفهوم جامعه‌ای از نیاكان هم‌تبار بكار برده شده است. نویسندگان هم‌عصر وی و همچنین دوره‌های بعدی، «قبایل» عصر مهاجرت اقوام را نیز «ملت» نامیده‌اند، كه از لحاظ قومی به هیچ وجه یك‌دست و همگون نبوده‌اند (همچنانكه «هم‌تباران» تاكیتوس از یك منشأ قومی یكسان نیز برخوردار نبوده‌اند)، بلكه دستجات مذهبی یا گروههایی از مردم بوده‌اند كه با هدف مهاجرت گرد هم‌آمده بودند.

در قرون وسطی سروكله‌ی مفهوم «ملت» مجدداً هنگام نام بردن از اصل‌ونسب دانشجویان و پروفسورهای دانشگاهها و همچنین شركت‌كنندگان جلسات كلیسایی پیدا شد كه «ملت» «آلمانی»، «فرانسوی»، «انگلیسی» و «اسپانیایی» تبار نام گرفته بودند.

در اواخر قرون وسطی و اوایل عصر جدید مجموعه‌ی افراد دارای حق رأی و تصمیم‌گیری در مسائل سیاسی یك منطقه ـ یعنی نمایندگان كاست روحانیون و اشراف ـ برعكسِ توده‌های وسیع مردم كه حق شركت در سرنوشت سیاسی جامعه را نداشتند، «ناسیون» [«ملت»] نامیده می‌شدند. نمایندگان مناطق مختلف، ادارات شهرها وشهركها و بخشهای تحت نظارت مستقیم رایش تا سال ١٦٤٩ جزو نمایندگی «رایش روم مقدس ملت آلمان» محسوب می‌شدند.

در فرانسه «طبقات فوقانی» كه نمایندگان تنها گروههای معینی از مردم بودند و از حق تصمیم‌گیری در مورد مالیاتها برخوردار بودند، نیز خود را «ملت» می‌نامیدند. و بالاخره مجمع مشترك مركب از آلمانی‌ها، مجاری‌ها و سزكلریها كه در قرن پانزدهم بر منطقه‌ی رومانی امروز حكم می‌راند هم «اتحاد سه ملت» نامیده می‌شد.

اما در ابتدای عهد جدید مفهوم «ملت» بطور دم‌افزون برای نامیدن طبقه‌ی حاكمه‌ی هر كشور بكار برده می‌شد، برای نمونه «ملت اشراف» در لهستان، مجارستان و به انضمام روحانیون بالارتبه در فرانسه. «ملت اشراف» برای خود حق دخالت در سیاست (به ویژه در ارتباط با تصمیم‌گیری در مورد مالیاتها) قائل بودند، اما خود غالباً مالیات نمی‌پرداختند و بدین ترتیب ـ دست كم بخشاً ـ در تضاد با از طرفی شاه حاكم و از طرفی دیگر بقیه‌ی خلق قرار داشتند كه عملاً تمام فشار مالیاتها بر دوش آن بود، هر چند كه از كوچكترین حق تعیین سرنوشت خود برخوردار نبود.

١. «طبقه‌ی سوم»[٢] بمثابه‌ی «ملت» در فرانسه‌ی قرن ١٨

به دلیل وجود همچون تضادی می‌توان تلاش «آبه سییه» را برای تعریف مجدد مفهوم «ناسیون» [«ملت»] درك نمود كه برآن بود كه تنها نمایندگی آن بخش از مردم فرانسه كه مالیات می‌پردازد ـ یعنی اقشار متوسط و دهقانان ـ باید حق تصمیم‌گیری در مورد مالیاتها را داشته باشد و بدین ترتیب شایسته است «ملت» نامیده شوند. البته در میان نمایندگان «طبقه‌ی سوم» دهقانان عملاً نماینده نداشتند، طوری كه این طبقه‌ی اجتماعی كه مضاف بر این قبل از انقلاب فرانسه هنوز به تمامی از  بردگی رهایی نیافته بود، نمی‌توانست خود را جزو «ملت» بحساب بیاورد. اقشار پائین‌تر از شهروندان و دهقانان (خدمتكاران، كنیزان، مزدبگیران و غیره) بمانند زنان جزو «ملت» بشمار نمی‌آمدند.

با تعریف نو «سییه» و رایج شدن آن، گروههای اجتماعی بیشتری در جامعه‌ی فرانسه از حق دخالت در سرنوشت سیاسی برخوردار ‌گردیدند ـ و بدین ترتیب محدوده‌ی «ملت» از بخشهای محدود و متمركز گذر كرده و مشمول بخشهای هر چه بیشتری از اجتماع ‌شد. همزمان با این، «سییه» اندیشه‌ی «حق طبیعی» را به میان كشید كه بر طبق آن حقوقی وجود دارند كه ماورای قانون دولتی و مجزا از آن حقوق می‌باشند كه شاه تعیین كرده است؛ حقوق طبیعی پیشتر از حقوق دولتی وجود داشته‌اند و بر آن الویت دارند. بر طبق نظریات «سییه» این تنها ملت است كه شایسته‌ی تعیین این حقوق است. اما به كرسی نشاندن این اصل عملاً به مفهوم خلع‌ید از فرمانروای حاكم بود.

امانوئل ژوزف سییه: طبقه‌ی سوم چیست؟ (١٧٨٩)

امانوئل زوزف سییه (١٨٣٦ ـ ١٧٤٨)، انقلابی فرانسوی، اصل و نسب از اقشار پائین جامعه؛ 1788 نماینده‌ی اسقف در شهر شارتره فرانسه؛ ٨٩/١٧٨٨ تحریر مقالاتی به سود یك ملت متشكل از شهروند برابر حقوق و بر علیه امتیازات ویژه‌ی دو طبقه‌ی حاكم (اشراف و روحانیون)؛ به درخواست وی نمایندگان طبقه‌ی سوم در ١٧٨٩. ٠٦. ١٧ اعلام تأسیس مجلس ملی می‌كنند؛ در تدیون قانون اساسی سال ١٧٩١ شركت داشت، در سال ١٧٩٩ عضو هیئت اجرائیه‌ی اولین جمهوری فرانسه؛ همكاری با ناپلئون، كنسول ناپلئون، ١٨٣٠ ـ ١٨١٥ در بروكسل در تبعید بوده.      

 

ملت چیست؟ ملت آن جامعه‌ای است كه در سایه‌ی یك قانون مشترك زیست می‌كند و از جانب تنها و تنها یك مجلس قانونگذار واحد نمایندگی می‌شود. اما آیا این هم یك واقعیت نیست كه طبقه‌ی اشراف حقوق و امتیازات ویژه دارد؛ حقوق و امتیازات ویژه‌ای كه از جانب این طبقه گستاخانه «حقوق خودی» معرفی می‌شوند؟ آیا این یك واقعیت نیست كه آنها حقوق خود را از حقوق بخش بسیار بزرگی از جامعه متمایز ساخته‌اند؟ این طبقه با این عملكردش خودبخود از نظم مشترك و قانون همگانی خارج ‌شده است. بنابراین حتی حقوق شهروندی این طبقه از آن یك خلق مستقل در داخل ملت ساخته است… این طبقه حتی از حقوق سیاسی خود به طور ویژه بهره می‌گیرد، به نحوی كه برای خود نمایندگانی دارد كه خلق به آنها وكالت نداده است و آنها بدین دلیل از حقانیت مردمی برخوردار نیستند. حتی چنانچه آنها در سالن مجلس با نمایندگان مردم هم گردهم‌آیند، بدیهی است كه نمایندگی آنها اساساً با نمایندگان مردم فرق می‌كند. نمایندگی این طبقه با مردم بیگانه است، آن هم به دو دلیل: نخست به دلیل منشأ آنها، چون آنها از طرف مردم وكالت و نمایندگی ندارند و دوم به دلیل موضوع فعالیت آنها، چون آنها نه از منافع عامه‌ی خلق، بلكه از منافع خصوصی طیفی معین دفاع می‌كنند.

طبقه‌ی سوم از همه‌ی آن چیزی برخوردار است كه ملت نامیده می‌شود. و هر چیزی كه جزو طبقه‌ی سوم نیست، مجاز نیست خود را بخشی از ملت بشمار بیاورد. بنابراین طبقه‌ی سوم همه چیز است، ملت است… پیش از هر چیزی ملت وجود دارد، ملت سرچشمه‌ی همه‌ی چیز است. اراده‌ی وی همیشه قانونی است؛ ملت خود قانون است. قبل و فرای وی فقط حقوق طبیعی وجود دارند.

Sieyés, Emmanuel Joseph: Was ist der Dritte Stand? Essen 1988, S. 34, 80

٢. مفهوم اقتصادی ملت در قرن ١٩

«فریدریش لیست» در نوشته‌اش در سال ١٨٤١یك مفهوم كاملاً دیگری را از «واژه‌ی ملت» ارائه داد. از نظر وی ملت یك دولت (بسته) و متمركز است با حد كافی از زیربنا و شرایط واحد برای تجارت و گردش پول. الگوهای وی فرانسه و بریتانیای كبیر بودند كه در همان قرون وسطی مسیر دولتی تمركزگرا را پیمودند و در قرن نوزدهم بعنوان واحدهای بزرگ اقتصادی عرض اندام می‌كردند. «لیست» جوانب سیاسی مفهوم «ملت» كه برای «سییه» از اهمیت زیادی برخوردار بودند، را مدنظر نداشت. در این ارتباط نگاه «سییه» معطوف به تلفیق حقوق و آزادیها با حق دخالت در سرنوشت سیاسی بخشهای هرچه وسیعتری از جامعه، دست كم اقشار متوسط بود. اما آنچه كه برای «لیست» در اولویت قرار داشت وحدت مناطق آلمانی‌زبان در مركز اروپا بود كه بعد از «صلح وستفالن» به مناطق مستقل متعددی تقسیم شده بود.

فریدریش لیست: سیستم ملی اقتصاد سیاسی (١٨٤١)

فریدریش لیست (١٨٤٦ ـ ١٧٨٩)، اقتصاددان (اقتصاد ملی) و سیاستمدار؛ ١٨٢٠ ـ ١٨١٧ پروفسور در توبینگن [آلمان]، ١٨٢٠ اخراج و محكوم به زندان شد؛ به آمریكا مهاجرت كرد. از ١٨٣٠ در خدمت كنسولی آمریكا قرار داشت، وی یكی از مدافعان اصلی ساخت راه‌‌آهن‌در آلمان و مبلغان «انجمن گمرك آلمان» شد. وی نماینده‌ی فكری جریانات لیبرال‌دمكرات و «گمرك تربیتی» [اخذ گمرك برای تقویت اقتصاد ملی در بازار بین‌المللی] بشمار می‌آمد. همترین اثر وی «سیستم ملی اقتصاد سیاسی» می‌باشد.

… هر ملت عادی از یك زبان و ادبیات مشترك، یك قلمرو وسیع و به‌هم‌پیوسته‌ی سرشار از منابع طبیعی متعدد و همچنین از جمعیت زیاد برخوردار است.كشاورزی، صنایع، تجارت و كشتیرانی در آن بطور یكسان رشدیافته‌اند؛ هنرها، علوم و مراكز آموزشی و آموزش و پرورش همگانی در آن از همان اعتباری برخوردارند كه تولید مادی از آن برخوردار است. قانون اساسی، قوانین دیگر و نهادها به مردم درجه‌ی بالایی از امنیت و آزادی اعطا می‌كنند، در خدمت رشد دینداری، اخلاقیات و رفاه هستند، در یك كلام سعادت مردم را هدف خود قرار داده است. این ملت قدرت دریایی و زمینی كافی در اختیار دارد، برای اینكه بتواند از استقلال دفاع و از تجارت خارجی‌اش حفاظت كند. چنین ملتی از قدرت تأثیرگذاری بر فرهنگ ملل كمتررشدیافته برخوردار است، با مازاد جمعیتش و سرمایه‌ی مادی و معنوی‌اش مستعمره درست كند و ملتهای جدیدی بسازد…

جمعیتی بزرگ و سرزمینی وسیع و برخوردار از منابع طبیعی مختلف مهمترین وجوه مشخصه‌ی هر ملیت عادی می‌باشند؛ اینها اساسی‌ترین شرایط لازم برای آموزش معنوی، رشد مادی و قدرت سیاسی می‌باشند. ملتی كه از لحاظ جمعیت و قلمرو محدود است، مخصوصاً چنانچه زبانی ویژه [نارایج] هم داشته باشد، تنها قادر است از ادبیاتی علیل، از مراكز ناقص‌ا‌لخلقه‌ی توسعه‌ی هنر و علوم برخوردار باشد. یك كشور كوچك هرگز نخواهد توانست شاخه‌های مختلف تولیدی را در داخل حاكمیت خودش بطور كامل رشد دهد. در همچون كشوری هر حمایتی از اقتصاد و صنایع به یك انحصار خصوصی تبدیل می‌گردد و تنها با اتحاد با ملتهای قدرتمندتر و تا اندازه‌ای با قربانی كردن مزایای ملیت خودی و به كمك تلاشهای خیلی زیاد قادر خواهد گشت، استقلال خود را، آنهم موقتاً، حفظ كند…

List, Friedrich: Das nationale System der politischen Oekonomie. Tuebingen 1959, S. 174 – 176.

 ٣. ملت بعنوان محصول گذشته‌ی مشترك سیاسی

برای «جان استوارت میل» ملت از طریق احساس تعلق ملی بوجود می‌آید؛ این احساس نیز هر چند توسط مختصات «عینی» چون «نژاد، زبان، دین» تقویت می‌شود، اما در درجه‌ی نخست از طریق گذشته‌ی مشترك بوجود می‌آید. بدین ترتیب وی «ملت‌شدن» بریتانیای كبیر (به انضمام اسكاتلند و طبقه‌ی مرفه در ایرلند) را بعنوان رشد هویتی مشترك ترسیم می‌كند.

از نظر «میل» (همچنین «سییه» ـ برعكسِ «لیست») مهم دخالت سیاسی و حق شركت اعضای ملت در روند سیاسی جامعه می‌باشد و این مشخصه‌ی اصلی هر «ملت» شمرده می‌شود.

جان استوارت میل: ملاحظاتی در باره‌ی دمكراسی غیرمستقیم (١٨٦١)

جان استوارت میل (١٨٧٣ ـ ١٨٠٦)، فیلسوف و اقتصاددان بریتانیایی؛ نماینده‌ی فكری لیبرالیسم رادیكال، ١٨٦٨ ـ ١٨٥٦ عضو مجلس عوام، طراح سیستم منطق استنتاج استقرایی و استدلال قیاسی [از جزء به كل و از كل به جزء رسیدن]؛ اثر اصلی وی «اصول و مبانی اقتصاد سیاسی» می‌باشد.

… می‌توان گفت گروهی از انسانها ملت می‌سازند، چنانچه اعضای این گروه از طریق دلبستگی و همبستگی متقابلی كه بین آنها وجود دارد به هم پیوند خورده باشند. این همان دلبستگی عاطفی است كه بین اعضای این گروه و دیگران وجود ندارد؛ بر پایه‌ی همچون احساسی اعضای این گروه حاضرند با هم همكاری داشته باشند و نه با دیگران و آرزوی یك حكومت را داشته باشند ـ آنهم حكومتی كه منحصراً از طرف آنها و یا دست كم بخشی از آنها تشكیل ‌گردیده باشد. همچون احساس تعلق ملی مشترك می‌تواند منشأهای مختلفی داشته باشد. گاهاً نژاد و تبار مشترك سرچشمه‌ی این احساس می‌باشد؛ اشتراك در زبان و دین این احساس را بطور قطع تقویت می‌كند. اما بیشترین تأثیر را از این نظر گذشته‌ی مشترك سیاسی دارد: برخورداری از یك تاریخ ملی و خاطرات مشتركی كه از آن استنتاج می‌شوند؛ احساس سرافرازی و سرافكندگی مشترك و جمعی، احساس خوشحالی و رنج مشترك كه مربوط به حوادثی می‌باشند كه در گذشته اتفاق افتاده‌اند. البته الزاماً هیچكدام از این فاكتورها شرط ضرور نیستند و هیچ كدام از آنها به خودی خود كافی نیستند… با این وجود می‌توان علی‌العموم گفت كه چنانچه هر تعداد از این فاكتورها كم باشند، به همان میزان آگاهی ملی ضعیفتر خواهد بود. زبان و ادبیات مشترك و تا اندازه‌ی معینی نژاد و گذشته‌ی تاریخی واحد قادر هستند تحت دولتهای مختلف منطقه‌ای كه نام آلمانی را برخود دارند، احساس ملی بسیار نیرومندی را پابرجا نگه دارند، آنهم باوجود اینكه هیچگاه دولت واحد نداشته‌اند؛ اما این احساس هیچگاه برای صرف‌نظر كردن از خودمختاریهای منطقه‌ای موجود كافی نبوده است. از طرفی دیگر یگانگی زبانی و ادبی بسیار ضعیفتر و همچنین موقعیت جغرافیایی كه كشور را توسط مرزهای خیلی واضح طبیعی از كشورهای دیگر جدا می‌سازد، در مردم ایتالیا سطحی از احساس ملی بوجود آورده است كه می‌توانست در گذشته منشأ حوادث بزرگی باشد كه امروز در برابر چشمان اتفاق می‌افتند، هر چند كه این احساس هنوز شكوفا نشده است…

Mill, John Stuart: Betrachtungen ueber die repraesentative Demokratie. Paderborn

1971, S. 141 – 142.

٤. ملت به مثابة همه‌پرسی روزانه چون كسب رضایت مكرر شهروندان از دولت

(به لحاظ تاریخی ـ سیاسی) یكی از  پخته‌ترین و عقلانی‌ترین توضیحات را در مورد اندیشه‌ی ملی محقق الهیات فرانسوی «ارنه رنو» در سال ١٨٨٢ در سمینار معروفش در سُربُن، قدیمی‌ترین دانشگاه پاریس، داد: به دلیل الحاق الزاس ـ لوترینگن از طرف رایش آلمان در سال ١٨٧١، كه بر خلاف اراده‌ی بیان‌شده‌ی مردم این منطقه انجام گرفته بود، ملت را پدیده‌ای تعریف می‌كند كه منوط و مشروط به مراجعه به رأی موافق شهروندان است، كه علی‌القاعده بر اساس احساس تعلق تاریخی می‌دهند. امروز نیز این تفكر مبنای قانون تابعیت فرانسه می‌باشد، هر چند با شدت و حدتی كمتر: آن كس فرانسوی محسوب می‌شود كه در فرانسه متولد شده (و می‌خواهد فرانسوی باشد).

ارنه رنه‌: ملت چیست؟ (١٨٨٢)

ارنه ژوزف رنه‌ (١٨٩٢ ـ ١٨٢٣)، خاورشناس، زبانشناس و استاد الهیات و باستانشناس؛ ١٨٦٢ پروفسور كالج فرانسه؛ از ١٨٧٨ عضو آكادمی فرانسه، در سال ١٨٨٢ سمینار معروفی در دانشگاه سربن پاریس تحت عنوان «ملت چیست؟» برگذار نمود.

ملت روح و روان است، اصلیست معنوی. دو چیز كه در حقیقت یكی هستند این روان، این اصل معنوی را می‌سازند. یكی از آنها به گذشته تعلق دارد، دیگری به حال. یكی از آنها تملك مشترك میراثی غنی از خاطرات می‌باشد، دیگری توافق كنونی، آرزوی باهم‌زیستن، اراده‌ای است برای زنده نگهداشتن این میراث، میراثی كه همه آن را بطور كلی و به شیوه‌ی تقسیم‌ناپذیر دریافت كرده‌اند… بنابراین ملت یك اجتماع بزرگ برخوردار از همبستگی است، اجتماعی كه ثمره‌ی قربانیانی است كه در گذشته در راه آن جان‌باخته‌اند و حاضر به جانفشانی هستند. پیش‌شرط آن یك گذشته است، اما با این وجود خود را در زمان حال نیز بطور خلاصه در یك امر واقع و مسلم بازیافته است؛ این امر واقع توافق، آرزوی به زبان آمده‌ای است برای ادامه‌ی زندگی مشترك. موجودیت یك ملت در رفراندوم هرروزه تبلور پیدا می‌كند.

ملتها جاودانی نیستند. آنها یكبار شروع كرده‌اند و یك بار هم خاتمه می‌یابند. جای آنها را به احتمال قوی كنفدراسیون اروپا خواهد گرفت. اما این قانون قرنی نیست كه ما در آن زندگی می‌كنیم. در حال حاضر خوب است كه این ملتها موجودیت خود را داشته باشند، آری، وجود آنها حتی ضروری است. وجود آنها متضمن آزادی ‌است. این آزادی از بین می‌رفت، چنانچه در جهان تنها یك قانون و یك سرور وجود می‌داشت…

انسان نه برده‌ی نژادش است، نه زبانش، نه دینش و نه مسیر رودها و رشته‌كوهها. تجمع بزرگی از انسانهای صاحب عقل سالم و قلب گرم یك نوع آگاهی  و تعهد اخلاقی درست می‌كند كه ملت نام دارد. به همان میزان كه این تعهد و آگاهی اخلاقی توسط قربانیانی كه جانهای خود را فدای اجتماع كردند، به اثبات برسد، این ملت مشروعیت ماندن، حق زیستن پیدا خواهد نمود.

فراموشی ـ و من میل دارم حتی بگویم: اشتباه تاریخی ـ نقش بزرگی هنگام تشكیل ملت بازی می‌كند، به همین خاطر رشد تحقیقات تاریخی اغلب برای ملت خطرناك است. تفحصات تاریخی عملاً حوادث خشونت‌بار گذشته را رومی‌كند كه هنگام تشكیل ساختارهای سیاسی ـ حتی آن ساختارهای سیاسی كه عواقب مثبت داشته‌اند ـ اتفاق افتاده‌اند. وحدت همیشه به شیوه‌ی بیرحمانه انجام می‌گیرد. وحدت شمال و جنوب فرانسه نتیجه‌ی تقریباً یك سده جنگ فنابخش و ترور بوده است. شاه فرانسه كه برای فرانسه موفق‌ترین اتحاد ملی و ارضی تاكنونی را به ارمغان آورده است، چنانچه آن را از نزدیك نظاره كنیم، اعتبار خود را از دست می‌دهد. ملتی كه خود وی ساخته، او را نفرین می‌كند… البته این جزو طبیعت هر ملتی است كه همه‌ی افراد آن با هم اشتراكاتی دارند، از جمله اینكه چیزهایی را فراموش می‌كنند. هیچ فرانسوی نمی‌داند كه آیا وی «بورگونده‌یی»، «الونی» یا «ویزگویی» است، و هر فرانسوی باید «قتل‌وعام شب برتالامه» [در ١٥٧٢. ٠٨. ٢٤] و كشتار قرن سیزدهم را در جنوب فراموش كرده باشد… بنابراین ملت مدرن محصول تاریخی یك رشته از واقعیات می‌باشد كه در یك مسیر سیر می‌كند. [در ادامة همین روند بود كه در بخشی از اروپا] بزودی وحدت به واقعیت گرائید؛ در مورد فرانسه توسط یك سلسله‌ی سلطنتی، در مورد هلند، سویس و بلژیك از طریق خواست و اراده‌ی استانها و مناطق آنها و در مورد ایتالیا و آلمان از طریق اندیشه‌ی رایج و همگانی در ارتباط با ضرورت وحدت…

Renan, Ernst: Qu’est-ce qu’une nation? Paris 1882. In: Vogt, Hannah (Hrsg. Und Uebers.) : Nationalismus gestern und heute, Opladen 1967, S. 138 – 143

٥. «ملت فرهنگی» در مقابل «ملت دولتی»

«فریدریش ماینكه» «كاشف» مفهوم «ملت فرهنگی» است. وی با این اصطلاح اجتماعهای زبانی و فرهنگی (مخصوصاً آلمانی) را در مقابل «ملتهای ‌دولتی» [«ملت‌ـ‌دولت»] اروپای غربی (فرانسه، بریتانیای كبیر) قرار می‌داد، در عین حال كه تأكید می‌كرد كه جداسازی شفاف این دو مقوله از همدیگر ممكن نیست و ملت فرهنگی و ملت دولتی می‌توانند در هم تداخل پیدا ‌كنند و معمولاً نیزچنین می‌كنند.

فریدریش ماینكه: جهان‌وطنی و دولت ملی (١٩٠٧)

فریدریش ماینكه (١٩٥٤ ـ ١٨٦٢)، مورخ، پروفسور در استراسبورگ، فرایبورگ و برلین؛ سال ١٩٠٨ اثر اصلی خود را تحت عنوان «جهان‌وطنی و دولت ملی» منتشر نمود. وی همچنین «مجله‌ی تاریخ» را منتشر می‌كرد. وی از نظر سیاسی لیبرال و مخالف سرسخت ناسیونال‌سوسیالیسم [فاشیسم آلمانی] و بعد از جنگ جهانی دوم اولین رئیس دانشگاه آزاد برلین بود. ماینكه تأثیر زیادی بر تاریخ‌نگاری آلمان در قرن بیستم نهاد.

… ملتها، در نگاه اولیه، جوامع زیستی بزرگ و قدرتمندی از انسانها هستند كه از نظر تاریخی در پی یك پروسة طولانی پدید آمده‌اند و بطور لاینقطع در حركت  و دستخوش تغییر و تحول بوده‌اند… محل سكونت مشترك، تركیب خونی مشترك و مشابه، زبان مشترك، زندگی معنوی مشترك، چهارچوب یك دولت مشترك و یا فدراسیونی از دولتهای همنوع ـ همه‌ی اینها می‌توانند مبانی یا مشخصات یك ملت باشند، اما این بدان معنا نیست كه هر كدام از ملل برای اینكه بتوان آنان را ملت نامید باید همه‌ی این خصائص را با هم داشته باشند. آنچه كه باید آنها در بین خود حتماً از آن برخوردار باشند یك هسته‌ی طبیعی است كه توسط نسبت خونی بوجود آمده است… ملتها را می‌توان به ملتهای فرهنگی و ملتهای دولتی تقسیم نمود. دسته‌ی اول در درجه‌ی نخست براساس تملك و پیشینه‌ی فرهنگی مشتركاً تجربه‌شده بنا شده است، دسته‌ی دوم به ویژه بر اساس نیروی متحدكننده‌ی تاریخ سیاسی مشترك و قانون اساسی. زبان همگانی، ادبیات مشترك و دین مشترك مهمترین و مؤثرترین كالاهای فرهنگی هستند كه یك ملت فرهنگی را می‌سازند و پابرجانگه می‌دارند… اما مواردی بیشترند كه در آنها تأثیرات و منافع سیاسی در خدمت تشكیل زبان و ادبیات مشترك بوده‌اند، و در مواردی این فاكتورها زبان و ادبیاتی مشتركی را اساساً بوجود آورده‌اند. همچنین رابطه‌ی دین، دولت و ملیت نیز غالباً تنگاتنگ است… بنابراین چنانچه نمی‌توانیم از درون ملت فرهنگی و ملت دولتی را با شفافیت و وضوحی كامل از هم تمیز دهیم، این كار را از بیرون نیز نمی‌توانیم انجام دهیم. چون در چهارچوب یك ملت دولتی واقعی ـ همانطور كه نمونه‌ی سویس نشان می‌دهد ـ می‌توانند شهروندان ملتهای فرهنگی مختلفی زندگی كنند؛ از طرفی دیگر یك ملت فرهنگی می‌تواند ـ همانطور كه نمونه‌ی ملت بزرگ آلمان نشان داده ـ ملتهای دولتی مختلفی زندگی كنند، به این معنی كه مردمان كشورهایی كه احساس مشترك سیاسی را به ویژگی برجسته‌ی خود تبدیل می‌كنند و با آن ملت می‌شوند و یا غالباً آگاهانه می‌خواهند بشوند در عین حال ـ مسئله را بخواهند یا بدانند و یا نه ـ جزو آن ملتهای بزرگتر و وسیعتر فرهنگی باقی خواهند ماند…

Meinecke, Friedrich: Weltbuergertum und Nationalstaat. Muenchen/Berlin 1919. S. 1 – 7.

 ٦. ملت به عنوان «اجتماع هم‌سرنوشتان»

سوسیال‌دمكراسی در ابتدای قرن بیستم خود را در برابر این وظیفه می‌دید، مفهوم و جایگاه ملت را تعریف كند، بدون اینكه اصل انترناسیونالیسم را خدشه‌دار سازد. آنچه كه علاوه بر این برای «اوتو باور»، كسی كه تعریف زیر را از ‌ملت» ارائه داد، صدق می‌كرد، این مسئله بود كه وی در كشور چند خلقی اتریش‌ـ‌مجارستان زندگی می‌كرد، به همین دلیل همزیستی ملیتها و فرهنگهای (هر چند فاقد برابر حقوق) مختلف را از خیلی لحاظ مدرن و مترقی ارزیابی می‌كرد. به همین جهت وی «ملت» را نه از منظر فرهنگی (یا «نژادی»)، بلكه قبل از هر چیز از زاویه‌ی تاریخی تعریف می‌كرد. آنچه كه در این تعریف انقلابی می‌باشد مطمئناً واقعیت تجربه‌شده است، آن هم بمثابه‌ی امری ذهنی كه شالوده‌اش دانش تاكنونی تك‌تك افراد می‌باشد.

اتو باور: مسئله‌ی ملی و سوسیال دمكراسی (١٩٠٧)

اتو باور (١٩٣٨ ـ ١٨٨١)، سیاستمدار و نویسنده‌ی اتریشی، رهبر فكری و تئوریسین اصلی ماركسیسم اتریشی[٣]، سردبیر نشریه‌های «رزم» و «روزنامه‌ی كارگران»، نماینده‌ی مجلس رایش، بعنوان وزیر مشاور در وزارت امورخارجه‌ی اتریش از یك راه حل رادیكال ملی، انحلال مجارستان ـ اتریش و الحاق اتریشِِ آلمان به رایش آلمان دفاع می‌كرد و در تدوین قانون اساسی اتریش سهیم بود, ١٩٣٤ به چكسلاواكی  و ١٩٣٨ به فرانسه گریخت. 

… ما مجموعه‌ی آن ویژگیهای جسمی و روحی هر ملت كه احاد این ملت را به هم مرتبط می‌سازد و آن را از ملل دیگر متمایز می‌سازد را كاراكتر [خصوصیت] ملی نامیدیم. اما این مجموعه خصائل متعدد هم‌تراز نیستند.

یقیناً چگونگی شكلگیری و سمتگیری اراده‌ی هر ملت جزو خصوصیت ملی آن بشمار می‌رود. این اراده و تمایل در پروسه‌ی شناخت بعنوان حواس جمعی تبلور می‌یابد، حواسی كه از میان انبوه پدیده‌های تجربه‌شده تنها نوع معینی از آنها را انتخاب و برداشت می‌كند: اگر یك آلمانی و یك انگلیسی، هر دو به یك سفر معین و واحد بروند، آنها با اندوخته‌ و تجربه‌های مختلفی به وطنشان برمی‌گردند، اگر یك محقق آلمانی و یك محقق انگلیسی بخواهند در مورد یك موضوع واحد تحقیق كنند، روشها و نتایج این تحقیقات مختلف خواهند بود. این اراده به طور بلاواسطه‌تری در تصمیم‌گیری انسانها تبلور می‌یابد: یك آلمانی و یك انگلیسی در یك موقعیت و وضعیت برابر به شیوه‌های مختلفی عمل خواهند كرد…

مشخص است كه ملتهای مختلف ابزارها و ملاكهای مختلفی برای تصورات خود دارند: مفاهیم و تصورات مختلف از حق و ناحق، دیدگاههای مختلفی در مورد اخلاق و بی‌اخلاقی، نجابت و قباحت، در مورد زیبایی و زشتی، در مورد دین و علم…

بدین ترتیب ما به مفهوم تنگتری از خصوصیت ملی می‌رسیم. خصوصیت ملی در درجه‌ی نخست به معنی مجموعه‌ی ویژگیهای جسمی و روحی خاص یك ملت نیست، بلكه صرفاً تنوع در سمت‌وسوی اراده و تمایل آنها می‌باشد، این واقعیت است كه یك محرك و انگیزه‌ی واحد باعث حركتهای مختلفی می‌شود، یك وضعیت بیرونی واحد تصمیمات مختلفی را موجب می‌گردد. البته تعیین‌كننده برای این گونه‌گونی در سمت‌وسوی اراده، تنوع تصوراتی است كه این ملت كسب كرده است و یا تنوع در ویژگیهای جسمی است كه هر ملت در مبارزه‌اش برای ماندن در خود پرورانده است.

سپس ما سوال كردیم كه چگونه این اشتراك خصائل بوجود می‌آید و سوال را به این ترتیب پاسخ دادیم كه عاملهای تأثیرگذار یكسان، یكسانی در كاراكتر را باعث می‌شوند. چنین بود كه ما ملت را چون اشتراك در سرنوشت [اجتماع هم‌سرنوشتان] تعریف كردیم.

در این مرحله باید مفهوم اشتراك در‌سرنوشت را دقیق‌تر تعریف كنیم، چه اشتراك به معنی تشابهت نیست… چون اشتراك در سرنوشت به معنی تحمیل یك سرنوشت یكسان نیست، بلكه به مفهوم تجربه‌كردن مشترك یك سرنوشت در رابطه‌ی مدام با یكدیگر و تأثیر متقابل آنها است… نه یكسانی در سرنوشت، بلكه تنها تجربه‌كردن مشترك سرنوشت و رنج‌ مشترك بخاطر آن است كه اشتراك در سرنوشت، یعنی ملت را می‌سازد… بنابراین ملت را می‌توان نه چون یكسان بودن در سرنوشت، بلكه اشتراك در خصوصیات زائیده‌ی اشتراك در سرنوشت تعریف نمود. این همچنین تعریف زبان است برای ملت. با انسانهایی كه در ارتباط تنگاتنگ هستم، یك زبان مشترك بوجود می‌آورم؛ و با انسانهایی كه زبان مشترك دارم در ارتباط تنگاتنگ هستم…

Bauer, Otto: Die Nationalitaetenfrage und die Sozialdemokratie. Wien 1907, S. 95 – 97

٧. ملت از دیدگاه ماركسیسم ‌‌ـ ‌لنینیسم

سوسیالستهای اولیه در فرانسه‌ی قبل از ١٨٤٠ در همان ابتدا دیدگاهی در مورد ملت و دولت ملی داشتند كه با دیدگاه اكثریت نویسندگان غیرسوسیالیست در تضاد قرار دارد. این تفاوت به ویژه در «مانیفست كمونیستی» وضوح می‌یابد، اثری كه ملت، آگاهی ملی، میهن‌پرستی و ملی‌گرایی را خصوصیات بورژوازی (یعنی سرمایه‌داران و طبقات متوسط و بالا كه در مسیر حركت آینده‌ی تاریخ سلب قدرت می‌شوند) قلمداد می‌كند و آینده‌ی بشریت را نه تنها در یك جامعه‌ی بی‌طبقه، بلكه همچنین به میزان زیادی بدون دولت ملی، در هر حال بدون یك جامعه‌ی ناسیونالیستی می‌بیند.

كارل ماركس و فردیریش انگلس: مانیفست حزب كمونیست (١٨٤٨)

فریدریش انگلس (١٨٩٥ ـ ١٨٢٠)، فرزند صاحب یك كارگاه ریسندگی بود، بعدها خود انگلس اداره‌ی این كارگاه را برعهده گرفت، ١٨٤٢ همكاری با كارل ماركس، اون و چارتیستها[٤] [طرفداران اندیشه‌ی قانون اساسی در انگلیس] را شروع كرد، برای سوسیالیسم علمی یك اثر پایه‌ای در باره‌ی طبقه‌ی كارگر انگلیس نوشت، در ٤٧/١٨٤٨ با همكاری كارل ماركس «مانیفست كمونیستی» را تدوین نمود.

كارل هاینریش ماركس (١٨٨٣ ـ ١٨١٨)، فیلسوف و سیاستمدار آلمانی، ١٨٢٤ ترك یهودیت و ملحق شدن به پروتستانتیسم، تحصیلات حقوق در بن و برلین، شاگرد هگل، ١٨٤٢ سردبیر روزنامه‌ی «راینیشه تسایتونگ» كه یك روزنامه‌ی اپوزیسیونی عام در كلن بود، از طریق انگلس با اقتصاد ملی انگلیس آشنا می‌شود، ١٨٤٨ بر اساس پیش‌نویس انگلس «مانیفست كمونیسستی» را نوشت كه در ابتدای انقلاب ٤٩/١٨٤٨ آلمان انتشار یافت، اما تأثیرات بلاواسطه‌ای به دنبال نداشت. ماركس از اندیشه‌ی یك جمهوری واحد آلمانی و از مبارزه‌ی مشترك دولتی وقت آلمانی بر علیه روسیه‌ی ارتجاعی دفاع می‌كرد.

… به كمونیستها اتهام زده‌اند كه آنها می‌خواهند وطن را، ملیت را ملغی كنند. كارگرها وطن ندارند. كسی نمی‌تواند از آنها چیژی را كه ندارند، بگیرد. پرولتاریا باید ابتدا سیادت سیاسی را به كف آورد، خود را به طبقه‌ی ملی ارتقاء داده و به مثابه‌ی ملت بنیاد نهد. این خود یك امر ملی است، هر چند كه این به همان معنایی نیست كه بورژوازی آن را می‌فهمد. با رشد بورژوازی، با آزادی تجارت و بازار جهانی، با هم شكل شدن تولید صنعتی و به تناسب آن با تغییرات شرایط زندگی، ترشحات ملی و تضادهای خلقها پیوسته از بین می‌روند. كسب قدرت و حاكمیت سیاسی توسط پرولتاریا آن را باز هم بیشتر محو می‌كند. حركتهای متحدِ دست كم كشورهای متمدن یكی از اولین شرایط رهایی پرولتاریا می‌باشد. به همان میزان كه استثمار فرد از فرد از میان برداشته می‌شود، استثمار ملت توسط ملت نیز محو خواهد شد. بدلیل تضادهایی كه طبقات در داخل خود ملت دارند، جبهه‌گیری خصمانه‌ی ملتها بر علیه یكدیگر از بین خواهد رفت…

Marx, Karl; Engels, Friedrich: Manifest der Kommunistischen Partei. Berlin 1958, S. 29. f.

بسیار تنگ‌تر ـ و با بغرنجی خیلی كمتر ـ از مفهوم ملتِ «ماینكه» و «باور» مفهوم ملت استالین است كه سال ١٩١٣ به رهنمود لنین پی‌ریزی كرد: ملت محصول یك روند تاریخی است و نامیدن آن به عنوان ملت مستلزم وجود مشخصاتی است كه بر طبق آن جوامع زبانی كه از دولت خود برخوردار نیستند را نمی‌توان ملت نامید. از طرفی دیگر استالین با رد عنصر نژاد در تعریف ملت در تضاد آشكار با بخش بزرگ نویسندگان معاصر خود قرار می‌گیرد، بخشاً مواضع «میل» و «رنه» را طرح می‌كند و هیچ تكیه‌ای به مواضع ماتریالیسم تاریخی نشان نمی‌دهد.

ژ. و. استالین: ماركسیسم و مسئله‌ی ملی (١٩١٣)  

ژوزف ویساریونویچ استالین (١٩٥٣ ـ ١٨٧٩)، از ١٩٠١ عضو كمیته‌ی حزب سوسیال دمكرات كارگری روسیه، از سال ١٩٠٣ چندین بار به سیبیری تبعید شده، ١٩١٢ عضو كمیته مركزی بلشویكها شد، روزنامه‌ی حزبی «پراودا» را بنیاد نهاد؛ بعد از تحقیقات در مورد «مسئله‌ی ملیتها» ١٩١٣ در وین دستگیر و تا سال ١٩١٦ به سیبری تبعید گردید؛ سهم تعیین‌كننده‌ای در طرح‌ریزی و پیشبرد انقلاب اكتبر روسیه داشت؛ از ١٩١٧ تا ١٩٢٣ سمت كمیساریای خلق برای مسئله‌ی ملیتها را داشت، هنگام بیماری لنین تداركات لازم برای كسب قدرت را دید؛ ١٩٢٢ دبیر كل حزب كمونیست روسیه (بلشویك) شد؛ بعد از مرگ لنین مخالفان و رقبای خود را از طریق «پاكسازی» و دادگاههای نمایشی از میان برداشت و اتحاد جماهیر شوروی را به یك سیستم تمامیتگرا بسط داد.

ملت قبل از هر چیز یك اشتراك است، یك اشتراك معین از انسانها. این اشتراك اشتراك نژادی یا قبیله‌ای نیست. ملت كنونی ایتالیا از رومی‌ها، جرمانیها، اتروسكیها، یونانیها، عربها و غیره تشكیل شده است. ملت فرانسه از گالی‌ها، رومیها، بریتانیایی‌ها، جرمانیها و غیره بوجود آمده است. این مسئله برای انگلیسی‌ها، آلمانی‌ها و غیره نیز صدق می‌كند كه از نژادها و قبیله‌های مختلفی بوجود آمده‌اند. بنابراین ملت یك اشتراك نژادی و قبیله‌ای نیست، بلكه اشتراكی از انسانهاست كه تاریخاً شكل گرفته است. ملت یك اشتراك پایدار تاریخاً شكل‌گرفته است، آن هم بر شالوده‌ی اشتراك در زبان، قلمرو سیاسی، زندگی اقتصادی و سرشت فیزیكی كه در فرهنگ مشترك تجلی می‌یابد. بدیهی است كه ملت نیز چون هر پدیده‌ی تاریخی تابع قانون تغییرات است كه تاریخ، آغاز و پایان خود را دارد… اینجا باید تأكید شود كه هیچ كدام از مشخصات نام برده برای نامیدن یك اجتماع بعنوان یك ملت به تنهایی كافی نیستند. اما چنانچه حتی یكی از این ویژگیها كم باشد، این ملت دیگر ملت نخواهد ماند. می‌توان تصور كرد كه اجتماعاتی از انسانهای با «كاراكتر ملی» وجود داشته باشند، بدون اینكه بتوانیم بگوییم كه آنها ملت هستند، مثلاً چنانچه آنها از لحاظ اقتصادی جدا از هم باشند، در كشورهای مختلفی پراكنده باشند، زبانهای مختلفی صحبت كنند و غیره. این امر برای نمونه در مورد یهودیهای روسی، گالیسیایی، آمریكایی، گرجستانی و یهودیهای كوهی صدق می‌كند كه به اعتقاد ما یك ملت واحد را تشكیل نمی‌دهند. این مسئله برای آلمانیها و لتوانیهای منطقه‌ی دریای شرق نیز معتبر است. و بالاخره نروژیها و دانماركیها به یك زبان واحد سخن می‌گویند، اما یك ملت نیستند، چون از ویژگیهای دیگر برخوردار نیستند. تنها اگر همه‌ی مشخصات نامبرده متفقاً وجود داشته باشند، یك ملت بوجود می‌آید…

Stalin, Joseph Wissarionowitsch: Marxismus und nationale Frage. In: ders. Werke, Bd. 2, Berlin 1950, S. 268, 272.

    «فرهنگ كوچك سیاسی» كتابی‌ست كه در سال ١٩٨٥ در «جمهوری دمكراتیك آلمان» سابق انتشار یافت و در آن مفاهیم رسمی سیاسی و تاریخی تعریف و تبیین شدند. این كتاب مفهوم «ملت» را كاملاً بر مبنای ماتریالیسم تاریخی تعریف می‌كند، به این معنی كه ملت یك پدیده‌ی از نظر تاریخی ضروری است كه در مسیر حركت بشریت به سوی سوسیالیسم و كمونیسم پیوسته در حال تكامل است. ملت بستر شكوفایی سرمایه‌داری است كه ضرورتاً جا برای سوسیالیسم باز می‌كند و این نیز در مرحله‌ی پایانی تاریخ بشریت به كمونیسم مبدل خواهد گردید. ملت در تمام این مراحل تاریخی از اهمیت بسزایی برخوردار است و از طریق رشد والا و نزدیكی به ملیتهای دیگر ماهیتاً تحول كیفی پیدا خواهد كرد. محصول این روندِ تكاملِ تاریخی ملتها، ادغام آنها در هم خواهد بود.

فرهنگ كوچك سیاسی (١٩٨٥)

ملت شكل ساختار و تكامل جامعه در صورتبندی جامعه‌ی سرمایه‌داری و كمونیستی است… در روند تكامل جامعه دو نوع بنیادی از ملت بوجود آمده‌اند: ملت كاپیتالیستی، ملت سوسیالیستی. ملت كاپیتالیستی شكل سیر و تكامل جامعه‌ی سرمایه‌داری است. مبنای اقتصادی آن شیوه‌ی تولید كاپیتالیستی می‌باشد، به همین جهت نیز این جامعه به طبقات آشتی‌ناپذیر تقسیم شده و مملو از مبارزات طبقاتی و تنشهای اجتماعی می‌باشد. نیروی رهبری‌كننده‌ی این نوع ملت بورژوازی می‌باشد… تا زمانی كه كاپیتالیسم در راه رشد گام بردارد، می‌تواند دورنمای توسعه‌ی ملت را نیز بگشاید، و بورژوازی قادر خواهد بود نمایندگی ملت را برعهده داشته باشد، چون به میزان زیادی منافع این طبقه با ملت در انطباق خواهد بود. اما در مرحله‌ی افول سرمایه‌داری، كه امپریالیسم نام دارد، تضادهای ملت با سرمایه‌داری انحصاری غالب پیوسته ژرفش پیدا خواهد نمود… تكامل بعدی ملت از مبارزه‌ی انقلابی طبقه‌ی كارگر برای از میان برداشتن امپریالیسم و بنای سوسیالیسم جدایی‌ناپذیر است. طبقه‌ی كارگر منافع واقعی ملت را نمایندگی می‌كند… این طبقه از طریق انقلاب سوسیالیستی و ساختن یك جامعه‌ی سوسیالیستی مبانی وجودی ملت را تغییر داده، به آن ماهیت نوین بخشیده و از این طریق یك نوع كیفیتاً والا از اجتماع و اشتراك ملی خلق می‌كند كه ملت سوسیالیستی نامیده می‌شود… ملت سوسیالیستی در همان حال مناسبات كاملاً نوی با دیگر ملتها برقرار می‌سازد. در مناسبات بین ملتهای سرمایه‌داری خصومت، تلاش برای سركوب، فریب و سوءاستفاده و استثمار خلصت‌نما می‌باشند، درحالیكه فاكتور تعیین‌كننده در روابط ملتهای سوسیالیستی با هم اصل انترناسیونالیسم پرولتری می‌باشد. ملت سوسیالیستی و مناسبات ملی در سوسیالیسم ویژگی و سرشت خود را از طریق تأثیرات متقابل سیاستهای ملی و بین‌المللی كسب می‌كنند. در این رهگذر با ادامه‌ی روند تكاملی سوسیالیسم رشدیافته و گذر آن به كمونیسم وزن و اعتبار ویژه‌ی انترناسیونالیسم نیز رشد می‌یابد.  در خاتمه‌ی این روند یك جامعه‌ی بین‌المللی از ملتهای سوسیالیستی برابر حقوق پدید خواهد آمد. در صورتبندی اجتماعی كمونیستی نیز دو گرایش در سیر ملت و روابط ملی عرض اندام می‌كنند كه حاصل گرایشات نامبرده در جامعه‌ی سرمایه‌داری می‌باشند و در جامعه‌ی سوسیالیستی ماهیتی كیفیتاً تازه به خود می‌گیرند: ١. گرایش رشد آزاد ملی از طریق شكوفایی پیوسته‌ی ملت؛ ٢. گرایش به نزدیكی همه‌جانبه و مدام ملتها به همدیگر با این نتیجه كه آنها در آینده‌ای دور در هم ادغام و ذوب خواهند شد…

Kleines politisches Woerterbuch. Berlin 1985, S. 632 – 636.

٨. مفهوم ملت در فاشیسم آلمان و ایتالیا

ماكس هیلدبرت بوم ـ هر چند كه مخالف ناسیونال‌سوسیالیسم بود ـ اما نماینده‌ی نمادین اندیشه‌ی ملی، آنطور كه در آلمانِ نیمه‌ی اول قرن بیستم اشاعه پیدا كرد، محسوب می‌شود. وی با مفهوم ،ملت فرهنگی «ماینكه» به مخالفت برخواست و مفهوم ملت را به «ملت [در] دولت» محدود ساخت. وی تلاشش را برای جداسازی مفاهیم «خلق» و «ملت» از همدیگر ـ به مانند «میل» و «رنو» ـ بر اندیشه‌ی همبستگی استوار ساخت، اما آنرا (با پذیرش تفكرات ناسیونالیستی ایتالیایی) با مفهوم «اردنتا»، یعنی اندیشه‌ی «رهائی‌سازی بخشهای اسیر ماندة خلق» بسط داد كه به موجب آن بخشهایی از خلق كه به دولت ملی همزبان تعلق ندارند باید به آن بپیوندند، چه كه جایگاه تاریخی خود را تنها در اتحاد با آن می‌توانند پیدا كنند. بدین ترتیب وی یكی از پیش‌قراولان توجیه‌گر ادغام (حتی خشونت‌آمیز) اقلیتهای آلمانی‌زبان اروپا در یك آلمان بزرگ بشمار می‌رود.

ماكس هیلدبرت بوم: خلق مستقل (١٩٣٢)

ماكس هیلدبرت بوم (١٩٤٣ ـ ١٨٧٩)، نویسنده‌ی آلمانی، مبتكر بخشهای عمده‌ی تفكرات «خلقی»، مطالعه‌ی افسانه‌های حماسی قرون وسطی در ادبیات آلمانی را رشد داد و تا سال ١٩٤٣ رئیس انستیتو مطالعات مرزی و برون‌مرزی در مؤسسه‌ی آموزش عالی علوم سیاسی آلمان در برلین بود.

هر دولت، صرف‌نظر از شكل و قانون‌اساسی‌اش، بر مجموعه‌ای از انسانها اعمال حاكمیت می‌كند كه توده‌ی اصلی مردم قلمروش را تشكیل می‌دهند و تبعه‌ی آن می‌باشند. این دولت خواهان حاكمیت مستمر است و حق اعمال این حاكمیت را غالباً از گذشته‌های خیلی دور استنتاج می‌كند. چنین مناسباتی امروزه از نظر همة شهروندان و همچنین از نظر حقوق بین‌المللی امری پذیرفته شده است و مبنای قانون تابعیت هر كشوری را تشكیل می‌دهد… چنین تبعیتی كه در اشتراك در سرنوشت و قانون آن دولت تجلی یافته است، در زبان متعارف مردم «خلق» نامیده می‌شود… ما جداسازی اخیراً متداول شده بین «ملت دولتی» و «ملت فرهنگی» را رد می‌كنیم. هر ملتی بر طبق طبیعت و ذات خود، ملت دولتی می‌باشد. ما همچنین ظاهرگرایی دولتی در مفهوم فرانسوی و اروپای غربی ملت را قانع‌كننده نمی‌یابیم. از نظر ما، ملت نه اصطلاح از لحاظ دمكراتیك پالایش‌شده‌ای است برای خلق دولتی ـ همچنین در كشور چند خلقی ـ ، و نه معادل آن خلقی می‌باشد كه در دولتهای به اصطلاح ملی كنونی اكثریت كم یا بیش مهمی را تشكیل می‌دهد. مقصود ما از ملت خلقی می‌باشد كه در عنصر قدرت سیاسی به یك واحد مملو از اراده تكامل پیدا كرده و … خود را به همین منظور بازسازی نموده است. برای نمونه حتی قبل از جنگ ١٩١٤ نیز اتریشی‌ ایتالیایی‌زبانی كه خود را بخشی از خلق ایتالیایی رهائی‌نیافته به حساب می‌آورد، جزو ملت ایتالیا بشمار می‌آمد. برعكس، آلمانی‌زبانی كه ـ اگر بخواهیم بیرحمانه سخن بگوئیم ـ  برایش فرقی نكند كه در جبهه‌ی كشور محل سكونتش بر علیه آلمان در جنگ شركت ‌كند، نمی‌توان جزء ملت آلمان بشمار آورد. مقصود از این گفته این می‌باشد كه تعلق به یك ملت و در عین حال همبستگی ملی به معنی واقعی كلمه الزاماً نه به یك مجموعه‌ی دولتی و نه به امید تشكیل آن در آینده وابسته است… ملت در هسته‌ی اصلی خود خلق دولتی است كه موجود است یا بوجود خواهد آمد… همچنین آن خارجیانی جزو ملت به حساب می‌آیند كه بدون تعلق رسمی به كشور مادری با آن در یك شرایط احساسی ویژه قرار دارند و سرنوشت و اراده‌ی آن را سرنوشت و اراده‌ی خود می‌دانند، آن هم بدون آنكه با این كار ضرورتاً قانون كشور متبوع خود را زیرپا بگذارد…

Boehm, Max Hildebert: Das eigenstaendige Volk. Darmstadt 1965, S. 30 f. 35 f.

در پی‌ریزی مبانی تئوریك ناسیونال‌سوسیالیسم آلمان (فاشیسم) قبل از هر چیز نژاد هسته و عنصر اصلی ملت را تشكیل می‌داد، در حالیكه از نظر «بینوتو موسولینی»، پایه‌گذار فاشیسم ایتالیایی، دولت است كه بوجود آورنده‌ی ملت می‌باشد. در نظریه‌ی فاشیسم وی دولت ملت خود را می‌سازد، دولت همان هوشیاری ذاتی ملت است.

بنیتو موسولینی: مبانی نظری فاشیسم (١٩٣٢)

بنیتو موسولینی (١٩٤٥ ـ ١٨٨٣)، معلم، سال ١٩٠٠ به عضویت حزب سوسیالیست در آمد، خبرنگار و ناشر چند روزنامه، از جمله ارگان حزب سوسیالیست ایتالیا به نام «آوانتی!» [به معنی «پیش به سوی»]، بعدها به خاطر اینكه خواستار شركت ایتالیا در جنگ شد،ه بود، از این حزب اخراج شد. وی موفق گردید حزب خود به نام «حزب فاشیسم ملی» را به یك جریان توده‌ای تبدیل كند. ١٩٢٢ نخست‌وزیر یك كابینه‌ی ائتلافی شد. این امر در اتحاد با صنایع سنگین و نظامیان میسر گردید. از سال ١٩٢٥ شروع به بنای یك دیكتاتوری تك‌حزبی و یك دولت تمامیت‌گرا نمود كه خود بعنوان «دوكه» (رهبر) در رأس آن قرار گرفت. وی با هیتلر یك قرارداد منعقد كرد («محور برلین ‌ـ ‌روم») و در جنگ دوم جهانی در جبهه‌ی آلمان شركت نمود. وی ١٩٤٣ از سوی پادشاه عزل و دستگیر گردید، اما توسط چتربازان آلمانی از زندان رهائی یافت. وی «جمهوری سالو» را بنیاد نهاد و سال ١٩٤٥ هنگام فرار به سویس از طرف مبارزان ایتالیایی دستگیر و كشته ‌شد.

… والاترین شخصیت ملتی است كه با دولت یكی باشد. ملت دولت را بر طبق نسخه‌ی قدیمی مكتب طبیعت‌گرایی كه پایه‌ی روزنامه‌نگاری دولتهای ملی بوجود آمده در قرن بیستم می‌باشد، بوجود نمی‌آورد. برعكس! ملت است كه توسط دولت ساخته می‌شود؛ دولتی كه به خلق درك اتحاد اخلاقی، اراده و به همین دلیل هستی واقعی می‌بخشد. حق استقلال هر ملتی از آگاهی در مورد هستی خود كه در ادبیات و ایده‌آلها یافت می‌شود، استنتاج نمی‌شود، از یك وضعیت اتفاقی و با ادعای عریان بوجود آمده كه اصلاً منتنج نمی‌گردد، بلكه از یك فعالیت آگاهانه، از یك اراده‌ی سیاسی برای عمل و برای تعیین آزادی عمل خویش استدلال می‌شود؛ سرچشمه‌ی دولت همین جاست؛ دولت به مثابه‌ی تبلور خواست و اراده‌ی عام اخلاقی بطور لاینقطع خالق قانون است. ملت به مثابه‌ی دولت یك واقعیت اخلاقی است كه وجود دارد و در حیات است. از حركت افتادنش به معنی مرگش است.

به همین جهت دولت نه تنها اقتداریست كه حكومت می‌كند و میل و اراده‌ی تك‌تك افراد را به شكل قوانین و از طریق ارزیابی حیات معنوی عینیت می‌بخشد، بلكه همچنین آن نیرویست كه اراده‌ی خود به بیرون را نیز به كرسی می‌نشاند، آن هم به این ترتیب كه سبب می‌شود كه دولتهای دیگر وی را به رسمیت بشناسند و برای وی احترام قائل شوند. اقتداریست كه از طریق عملكرد عموم برگشت‌ناپذیری رشد دولت را به اثبات می‌رساند. بنابراین دولت همچنین سازمان و توسعه‌ی ارضی‌ نیز است، حتی اگر از طریق اشاره‌ی ضمنی به امكانات موجود باشد. چنین است كه دولت می‌تواند خود را با اراده‌ی انسانی مقایسه كند كه در سیر تكاملی خودش محدودیتی نمی‌شناسد و خود را از طریق اثبات نامحدود بودن خویش عملی می‌سازد…

دولت زندگی كوتاه آحاد خود را از طریق تجلی بخشیدن به آگاهی و هوشیاری همگانی كل ملت تكامل می‌دهد…

Mussolini, Benito: Della doctrina del Fascismo. In: Enciclopedia Italiana, Bd. XIV, 1932. deutsche Uebersetzung in: Mossulini Benito: Reden und Schriften, Zuerich 1934, S. 89 f.

٩. مفهوم ملت در بحث علمی بین‌المللی در مقطع پس از جنگ جهانی دوم

«لمبرگ»، «دویچ» و «آندرسون»، نویسندگان آلمانی‌زبان و انگلیسی‌زبان دهه‌ی ٦٠ و ٨٠ سده‌ی بیستم، تعریف ملت را بسط دادند، به نحوی كه آنها بدین منظور ویژگیهای مشترك چون زبان، ادبیات، فرهنگ را دیگر محور قرار ندادند، بلكه ملاك را تنها وجود تـمـاس (communication) بین اعضای آن ملت قرار دادند. از نظر آنها این ارتباط ـ و موضوعات و دلایل مشترك این ارتباط (ایدئولوژی ملی) ـ ملت را می‌سازند. بنابراین وظیفه‌ی ناسیونالیسم عبارت از حفظ و تضمین وحدت و همبستگی ملت می‌باشد. بر طبق نظریه‌ی «آندرسون» از جامعه‌ای كه ناسیونالیسم می‌سازد «ملت حاصل می‌شود».

ئویگن لمبرگ: ناسیونالیسم (١٩٦٤)     

ئویگن لمبرگ (١٩٦ ـ ١٩٠٣)، دارای تحصیلات علوم سیاسی و جامعه‌شناسی در پراگ، اشتغال به كار آموزگاری در پراگ و كاسل؛ ١٩٥٧ ـ ١٩٥٥ مسئول بخش مدارس وزارت فرهنگ ایالت هسنِ آلمان، از ١٩٥٧ پروفسور جامعه‌شناسی امور آموزشی در انستیتوی تحقیقات بین‌المللی در امور تربیتیِ آلمان در فرانكفورت؛ محور اصلی كارش تاریخ اروپای شرقی، اسلاویستیك و مسأله‌ی ملی.

آنچه كه ملتها را به ملتها تبدیل می‌كند و یا ـ كلی‌تر فرموله كنیم ـ از گروههای بزرگ اجتماعی اجتماعات فعال و ملی و یا شبه‌ملی می‌سازد و از اجتماعات پیرامونی جدا می‌كند، نه اشتراك در یك ویژگی، هم‌زبانی، هم‌تباری، هم‌خصلتی، هم‌فرهنگی و یا تجمع تحت حاكمیت یك قدرت دولتی، بلكه برعكس: سیستمی از برداشتها، ارزشها و نرمها است، تصویر معینی از دنیا و از جامعه است، و این یعنی یك ایدئولوژی؛ ایدئولوژی كه به یك گروه بزرگ كه وجه مشخصه‌اش یكی از مختصات برشمرده می‌باشد، همبسته‌بودن و یكپارچگی و تعلق مشترك اعضای آن را نشان می‌دهد و به این تعلق مشترك یك ارزش ویژه می‌بخشد، و به عبارتی دیگر، یك گروه بزرگ را جذب و یكدست و از محیط پیرامون خود تفكیك می‌سازد.

اگر برابری یكی از آن ویژگیها، آن چیزی می‌بود كه ملتها را به ملتها تبدیل می‌كرد، آن چیزی می‌بود كه حاملان این ویژگی مشترك را به یك جامعه‌ی اشتراكی برای مرگ و زندگی متحد می‌گردانید، فداكاری، تلاش و قربانی برمی‌انگیخت، در این صورت خرسندی بخاطر این بازمانده‌ی شرایط اجتماعی ابتدایی برحق می‌بود، همچنین این انتظار كه تعقل در حال رشد و روشنگری پیوند محكم و قلبی را به دلیل وجود یكی‌بودن این ویژگی [رنگ موی واحد، زبان واحد، …] و تضادهای برآمده از آن به مرور زمان از بین می‌برند.

[اما برابری در این ویژگیها نمی‌تواند بوجود آورندة ملت باشد.] چرا كه كدام تعهد اخلاقی را، كدام انگیزه را برای عشق و نفرت، برای ازخودگذشتگی و جنایت برابری رنگ مو یا شكل جمجمه و یا زبان و تبار می‌توانست بدست بدهد، چنانچه در پشت آن یك برداشت معین از دنیا و جامعه، سیستمی از ارزشها و نرمها [نظام ارزشی] نمی‌بود كه به این برابری یك برجستگی و ارزش ویژه، یك خصلت تعهدآور ببخشد، خصلتی كه فرد را به آنانی متصل می‌كند كه همچون وی آن ویژگیها را دارند، و از آنانی جدا می‌سازد كه از این ویژگی برخوردار نیستند! اما این نظام ارزشی (ایدئولوژی) اساس است، مهمترین چیز است؛ ویژگیها تنها ابزارهای كمكی هستند كه ایدئولوژی خود را بر آن وفق می‌سازد.

بنابراین ناسیونالیسم یكی از آن ایدئولوژیهایست كه وحدت داخلی گروههای بزرگ را بوجود می‌آورند و بین آنها (گروههای بزرگ) و محیط مرزبندی ایجاد می‌كنند، به آنها یك جایگاه و نقش در تاریخ بشریت و یا حوزه‌ی فرهنگی‌اشان می‌دهند و فداكاری و برخی اوقات تعصب و تندروی اعضای این گروهها را برمی‌انگیزانند، آنها را به یك نظام معین از ارزشها متعهد می‌سازند، آری برای آنها معنی و مفهوم زندگی را تعبیر می‌كنند.

اگر بخواهیم آنچه را كه گفته شد در یك فرمول خلاصه كنیم، باید بگوییم كه ناسیونالیسم بعنوان یك ایدئولوژی وحدت‌بخشِ آن گروههای بزرگ یا جوامع بزرگ ظاهر می‌شود كه بشریت از آغاز به آنها تقسیم شده و به احتمال قریب به یقین همچنان تقسیم خواهد شد.

Lemberg, Eugen: Nationalismus. Reinbek 1964, Bd. 2, S. 52 f.

كارل ولفگانگ دویچ: ملت‌سازی ـ دولت ملی و انتگراسیون (١٩٦٦)

كارل ولفگانگ دویچ (١٩٩٢ ـ ١٩١٢)، استاد علوم سیاسی، دارای تحقیقات در مورد نقش رسانه‌های همگانی در جامعه‌ی ارتباطات، ١٩٥٨ ـ ١٩٦٧ پروفسور دانشگاه یال در نیوهاون، ١٩٧٦ ـ ١٩٧٨ پروفسور دانشگاه كمبریچ، ١٩٧٧ ـ ١٩٥٨ مدیر انستیتو تحقیقات قیاسی جوامع مختلف در مركز علوم برلین.

«ملت» خلقی است كه از دولت برخوردار است. برای اینكه بتوان صاحب دولتی شد، باید تعدادی از اعضای این خلق بخش اصلی نیروهای رهبری كننده‌ی [سران] دولت را تشكیل دهند و تعداد بیشتری از اعضای این خلق با این دولت به نحوی احساس یگانگی كنند و آنرا مورد حمایت قرار دهند.

از طرفی دیگر «خلق» یك شبكه‌ی ارتباطی كشدار و هرمقصودی را برآوردسازنده‌ای از انسانها می‌باشد. خلق تجمعی از افراد است كه سریع و مفید با وجود فواصل زیاد و در باره‌ی موضوعات مختلف با هم می‌توانند ارتباط برقرار كنند. آنها باید برای اینكار عادات و رسومات ارتباطی معینی داشته باشند، معمولاً  یك زبان و همیشه یك فرهنگ به مثابه‌ی اندوخته‌ای مشترك از معانی و خاطرات؛ آن بستر مشترك فرهنگی كه ممكن و محتمل می‌سازد كه افراد در زمان حال و در آینده‌ی نزدیك علایق و برداشتهای مشترك را با هم داشته باشند.

آحاد یك خلق معین در ارتباط با عادات و كاراكتر با هم شباهت دارند و یكدیگر را در ارتباط با عادات دیگر تكمیل می‌كنند. چنانچه یك بخش مهم از یك خلق برای دستیابی به قدرت سیاسی برای گروه قومی و زبانی خود تلاش ورزد، می‌توانیم از آن به عنوان ملیت نام ببریم. چنانچه این ملیت به این قدرت ـ كه معمولاً به معنی تشكیل یك دولت می‌باشد ـ دست یافت، «ملت» نامیده می‌شود…

Deutsch, Karl Wolfgang: Nationenbildung – Nationalstaat – Integration. Duesseldorf 1972, S. 204.

بندیكت اندرسون: كشف ملت (١٩٨٣)

بندیكت اندرسون، متولد ١٩٣٦ در كومینگ چین، محقق و پروفسور در زمینه‌ی سیستمهای حكومتی و آسیا، مدیر «برنامه‌ی آسیای جنوب شرقی» در دانشگاه كورنل نیویورك.

… ملت یك اجتماع سیاسی متصور شده است ـ آنهم به عنوان [اجتماع سیاسی] محدود و مستقل.

ملت به این دلیل تصور ذهنی است كه اكثریت اعضای حتی یك ملت بسیار كوچك همدیگر را هیچگاه نخواهند شناخت، با هم برخورد نخواهند كرد و حتی از همدیگر چیزی نخواهند شنید، و این درحالیست كه در ذهن هر یك از آنها تصور این اجتماع وجود دارد… حقیقتاً تمام اجتماعاتی كه از اجتماع روستاییِِ برخوردار از ارتباطات رودررو بزرگترند اجتماعاتی تصوری هستند.  اجتماعات نباید از طریق عینی بودن و اصالتدار بودنشان از همدیگر تمیز داده شوند، بلكه به شیوه‌ای كه آنها متصور می‌شوند…

ملت به این دلیل [به‌ عنوان اجتماع سیاسی] محدود متصور می‌شود كه حتی بزرگترین آنها با جمعیتی مثلاً بیشتر از یك میلیارد نفر در مرزهای محدود و معین (هر چند متغیر) زندگی می‌كنند، [آن هم ] آن سوی مرزهایی كه در چهارچوب آنها ملتهای دیگری زندگی می‌كنند. هیچ ملتی خود را با كل بشریت یكسان نمی‌گیرد. حتی آتشی‌ترین ناسیونالیستها خواب آن روزی را نمی‌بینند كه در آن همه‌ی اعضای نژاد انسان به ملت آنها تعلق داشته باشند ـ مثلاً طوری كه برای مسیحی‌ها در زمانهای گذشته‌ مقدور بود ـ خواب یك كره‌ی صرفاً «مسیحی» را ببینند.

ملت به این دلیل [بعنوان اجتماع سیاسی] مستقل متصور می‌شود و به‌ مثابه‌ی مفهوم آن در زمانی متولد شد كه روشنگری و انقلاب حقانیت امپراطوریهای هرمی و سلطنتی را كه خود را حكومتهای الهی قلمداد می‌كردند زیر سوال بردند… به همین دلیل ملتها سودایی جز آزادی در سر ندارند، آن هم آزادی بلاواسطه… ملاك و نماد این آزادی دولت مستقل است.

و بلاخره ملت به مثابه‌ی یك اجتماع در ذهن متصور می‌گردد، چرا كه وی مستقل از نابرابری اجتماعی و استثمار موجود در داخل خود ملت به مثابه‌ی یك اتحاد «رفیقانه» از انسانهای برابر در اذهان ظاهر و درك می‌شود. […]

 

Anderson, Benedict: Die Erfindung der Nation. 2. Auflage, Frankfurt/Main, 1988, S. 15 f.

مــنــبــع:

Dorothea Weidinger (Hrsg.): Nation – Nationalismus – Nationale Identität. Bonn 2002.  Bundeszentrale fuer politische Bildung. Schriftenreihe Band 392. S. 25 – 44. ISBN 3-89331-472-5 – ISSN 0435-7604.

پاورقی‌ها

[١]    «مفهوم ملت و پیدایش و بالش آن از قرن ١٨ تا ٢٠ میلادی» فصل اول (ص. ١١ تا ٢٣) كتابی است تحت عنوان «ملت ـ ناسیونالیسم ـ هویت ملی» كه به كوشش دوروته‌آ وایدینگر (Dorothea Weidinger) در سال ٢٠٠٢ از طرف «مركز فدرال آموزش سیاسی آلمان» منثشر گردیده است. البته لازم به ذكر است كه با این فصل، بحث كتاب در مورد «ملت» پایان نمی‌پذیرد و در فصلهای بعدی ‌آن دنبال می‌شود. كتاب مشتمل بر ٧ فصل است. عناوین فصول ٢ تا ٧ آن به ترتیب ذیل می‌باشند: ٢. درك و هوشیاری ملی، میهن‌پرستی، ناسیونالیسم و سیر تكوین آنها از قرن ١٨ تا ٢٠ میلادی, ٣. ملت سازی، احساس ملی و ناسیونالیسم در سرزمینهای آلمانی‌زبان بین سالهای ١٨٠٦ و ١٩٤٥؛ ٤. تصویر ملتها در تاریخ، كلیشه‌های ملی و پیدایش و تحول آن؛ ٥. ملت، ناسیونالیسم و هویت ملی پس از جنگ جهانی دوم؛ ٦. آیا پس از وحدت مجدد ‌آلمان شاهد رشد ناسیونالیسم در این كشور هستیم؟ ٧. روند اتحاد اروپا و ملت. بخش پایانی كتاب حاوی یك فرهنگنامة كوچك است كه در آن برخی مفاهیم كتاب مجدداً بطور خلاصه تعریف شده‌اند كه در آن تعریف مفهوم «ناسیون» به شرح ذیل آمده است: ‹‹‹مفهوم ملت به آن گروه بزرگ اجتماعی اطلاق می‌شود كه از طریق اشتراك در تبار، محل سكونت، زبان، دین، نظام حقوقی و دولتی، اشتراك در فرهنگ، برداشتهای معین در مورد دنیا و جامعه، تاریخ و همچنین از طریق حدت رابطه بین اعضای آن مشخص می‌گردد.  در این راستا آنچه كه از اهمیت بسزایی برخوردار است این می‌باشد كه اعضای این گروه بزرگ اجتماعی در مورد اینكه آنها از گروههای اجتماعی دیگر متمایز هستند، قانع و مطمئن باشند، چرا كه الزاماً همة این مختصات و ویژگیها همیشه در یك ملت وجود ندارند. علاوه براین، مفاهیم «ملت دولتی»، «ملت فرهنگی» و «ملت ارادی» از هم متمایز می‌گردند. تلاش برای تعریف «ملت» بر اساس مشخصات عینی و قابل قبول عموم تا امروز نافرجام مانده است. از نظر تاریخی تا اوایل قرن ١٨ در كنار نامیدن مناطق و گروههای اجتماعی [بعنوان] «ملت»، اصطلاحات هم‌تراز دیگری نیز وجود داشته‌اند. برای نمونه در عهد باستان و اوایل قرون وسطی اصطلاح لاتینی «natio» را برای تبار یا برای محلی كه یك شخص از آن آمده باشد بكار می‌بردند. در قرون ١٩ و ٢٠ مفهوم «ملت» ـ ابتدا در اروپا ـ به یك مفهوم محوری انتگراسیون و وحدت سیاسی تبدیل ‌گردید.››› (ص ١٢٨ كتاب). تلاش می‌كنم در فرصتهای آینده حداقل بخشهای دیگری از كتاب را ترجمه و در اختیار علاقمندان این مبحث قرار دهم. (مترجم)

[٢]    در قرون وسطی و ابتدای عهد جدید « طبقة سوم» به شهروندان، پیشه‌وران و كشاورزان گفته می‌شد كه بر عكس «طبقة اول» و «طبقة دوم» فاقد امتیازات ویژه بودند. «طبقات اول و دوم» به ترتیب اشراف و كاست روحانیون بودند. (مترجم)

[٣]    «ماركسیسم اتریشی» مكتب اتریشی ماركسیسم است كه از سال ١٩٠٤ بوجود آمد. پیروان این مكتب بر خلاف مكتب ماركسیسم‌ ـ لنینیسم انقلابی به اصل حاكمیت اكثریت در سازمانهای دمكراتیك و ساختار پارلمانتاریستی اعتقاد داشتند. (مترجم)

[٤]    چارتیسم اولین جنبش كارگری در انگلیس بود (دهة چهل قرن ١٩). خواسته‌های این جنبش انتخابات عمومی، مخفی، همگانی و برابر، همچنین اصلاح پارلمان و برگزاری سالانة انتخابات بودند. (مترجم)

داونلود این مطلب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.