ـ پاسخی به ادعاهای آقای مهرآسا حول برخی مسائل مربوط به فدرالیسم، ایران و کردستان ـ
در بخش مقدماتی این یادداشت که هدف پایینآوردن آقای دکتر مهرآسا از برج عاج را دنبال میکرد تا رد ادعاها و نقد باورهای ایشان، وعده داده بودم که این بحث را به لحاظ مضمونی نیز پی گیرم، اما دغدغههای دیگر زندگی مانع از انجام این مهم تا این لحظه شده بودند. اکنون با طلب پوزش از این دیرکرد ناخواسته، این بحث با آقای مهرآسا ادامه مییابد.
از آنجا که آقای مهرآسا در همان گام اول لجوجانه درجا میزنند و از محدودهی تنگ فکری و سیاسی و معرفتی خود خارج نمیشوند، بحث این ناچیز نیز بهناگزیر در همان مرحلهی بدوی باقی میماند و گاهاً لاجرم به تکرار استدلالات پیشین هستم. مایل بودم بحثی پیشرفتهتر و ژرفتر را با ایشان و همفکران ایشان در ارتباط با ترسیم محتوا و شکل نظام سیاسی ایران از منظر خود با الهام از تجربیات بشریت ترقیخواه و با عنایت به تنوع و کثرت ملی ـ اتنیکی و اتمولوژیک و سیاسی جامعهی ایران و شعور و خودآگاهی و موجودیت جنبشهای ملی ـ منطقهای در کشورمان داشته باشم. اما چه میشود کرد که ایشان در مقام وکیل و وصی مکاتب و نظامهای شووینیستی همان اکاذیب و مواضع پیشین آنها را تکرار میکنند و امتداد خصومت آنها با ـ بهویژه ـ مردم کردستان شدهاند و بدین ترتیب امکان بحثی جدیتر و تخصصیتر با وی وجود ندارد؟ چه میشود کرد که ایشان از بحث بلاواسطه و مستدل و مستند و منطقی گریزانند؟
عنوان مقالهی ایشان “فدرالیسم بر اساس قومگرایی هم ناممکن است و هم زیانمند” است. ایشان با این تیتر این تصور را در ذهن خواننده متبادر میسازد که
یک) آنچه برای نمونه احزاب کردستان میخواهند براستی فدرالیسم بر مبنای “قومگرایی” (!) است،
دو) خود ایشان (مهرآسا) از فدرالیسم و بهویژه قومگرایی تعریف معین خود را ارائه میدهند و با عنایت به منابع و مستندات معین نشان میدهند که این یا آن سیاست احزاب کردی “قومگرایی” میباشد،
سه) در پایان استدلال میآورند که چرا فدرالیسم مناسب شرایط ایران نیست و
چهار) بلاخره بدیل خود را ارائه خواهند داد. درحالیکه نه آنچه احزاب کردستان مطالبه میکنند قومگرایانه و فدرالیسم بر اساس قومگرایی است، نه ایشان تعریف خود را از این مقولهها ارائه نمودهاند و نه در واقع شاهد بحثی در ارتباط با فدرالیسم و آلترناتیو ایشان برای این نظام سیاسی بودهایم. آنچه ایشان میگویند مجموعهای از اتهامات بیپایه و اساس و استدلالات آبکی به وامگرفته از دیگران میباشد.
برای آنکه کار را بر آقای مهرآسای گرامی زیاد دشوار نسازم، تلاش نمودم نقطهعزیمت تاریخی و موضوعی را همانهای آقای مهرآسا قرار دهم.
در ارتباط با بحث اصلی فدرالیسم توجه علاقمندان را از جمله به مقالهی اینجانب تحت عنون “فدرالیسم، یگانهی گزینهی دمکراتیک برای ایران” جلب میكنم که در سایت این جانب قابل رؤیت است.
١. آیا جنگ جهانی دوم پیامد بدخیمی برای ایران داشت؟
نزدیک به هفت دهه از پایان جنگ جهانی دوم میگذرد. فاجعهای که مصائب و مضراتش جهانگیر بود، اما ایران تا اندازهی زیادی از پیامدهای منفی آن مصون ماند: این جنگ سبب حضور نیروهایی از متفقین در کشور ما شد، تا اینان مانع از ایجاد پشتجبههای توسط فاشیسم هیتلری در ایران شوند؛ در بین دو جنگ جهانی هزاران مشاور آلمانی در ایران در راستای الحاق ایران به جبههی جهانی فاشیسم بر بستر “نژاد آریایی” فعالیت داشتند. رضا شاه به آلمان سمپاتی نشان داده بود و اگر نیروهای متفقین در ایران حضور پیدا نمیکردند، بعید نمیبود که جبههی جنگ خانمانسوز جهانی به ایران نیز گسترش یابد.
این حادثه دستاورد نیک و مثبت دیگری نیز برای مردم ایران در پی داشت، و آن سقوط دیکتاتوری و طرد مقطعی استبداد حاکم از ساختار زندگی مردم بود. سقوط رضا شاه سبب برآمدن آزادیهائی نسبی شد و دهان و قلم برای گفتار و نوشتن فضائی نسبتاً باز و آزاد را یافتند. مردم اندکی از شهد حریتی را که در انقلاب مشروطه به دنبالش بودند، چشیدند و آزادی را آزمودند. این امر به درجات بالاتری شامل آذربایجان و کردستان تحت ستم نیز شد. این دو در همین راستا اعلام خودمختاری در چهارچوب ایران نمودند.
٢. پشتیبانان خارجی حکومت مرکزی ایران و حکومتهای منطقهای آذربایجان و کردستان کدام دولتها بودند؟
همچنان که تاریخ به همراه مجموعهی مردم و نیروهای پیشرو ایران ـ که در آن زمان شاهد ماجرا بودند ـ گواهی میدهد، اعلام خودمختاری و آزادیطلبی به پشتوانهی اتحاد شوروی سوسیالیستی صورت گرفت که آن زمان و دههها بعد نیز پرچم حامی زحمتکشان و خلقهای تحت ستم جهان را برافراشته بود. آری، دو حکومت آذربایجان و کردستان پشتیبانی اتحاد شوروی را داشتند، همانطور که حکومت مرکزی پشتیبانی وسیع انگلیس و آمریکا را داشت؛ حکومتی که بطور بلاواسطه دستنشاندهی دو دولت نامبرده بود و از طریق کودتا سر کار آمده بود. روشن است در چنین برههای که حقطلبی مردم آذربایجان و کردستان در معرض تهاجم نظامی حکومت مرکزی وابسته به بیگانگان قرار داشت، مردم این بخش از مناطق ایران در چنین جو و جهان بلوکهشدهای یاری حکومتی را بطلبند که علمدار پیشتیبانی از خلقهای تحت ستم شده بود.
فاشیستهای حکومتی که تاب تحمل کمترین درجه از آزادی و تحقق حقوق ملی این خلقها را نداشتند، این دو حکومت منطقهای را “وابسته به بیگانه’ نامیدند، تا مستمسکی ـ هر چند ارتجاعی ـ برای حمله بیابند. مگر غیر از این میشد به مابقی مردم ایران گفت که آذربایجان و کردستان حقوقی را مطالبه میکنند که مردم فارسزبان کشورمان دهههاست از آن برخوردارند؟ مگر میشد به مردم تهران و اصفهان و شیراز و … گفت که مردم کردستان و آذربایجان حق آموزش به زبان مادری خود را میخواهند، کتاب و روزنامه به زبان خود میخواهند، فرهنگسازی میخواهند، رشد اقتصاد میخواهند، مدیریت سیاسی میخواهند، مشارکت در حکومت مرکزی میخواهند، دمکراسی میخواهند، جمهوری میخواهند….؟ خیر، سرکوبگران خود را ناگزیر به تحریف و تحریک و توسل به زور میدیدند. خاک وطن به قول خودشان “در اشغال بیگانگان” بود، کوچکترین عملی انجام ندادند، چون وابسته دست کم به بخشی از آنان بودند، اما همین که مردم بخشی از کشور سرنوشت خود را در دست گرفتند، فریاد “وا وطنا”ی آنها گوش فلک را کر کرد و ارتش بسیج کردند و در آذربایجان میدان دار بپا کردند و در کردستان رهبران جنبش آزادیخواهی را بدار آویختند.
براستی عجیب نیست هر جمعیت اندکتوانی در حکومت با ابزار نظامی و به کمک قدرتهای استعماری و امپریالیستی بتواند از مردم خود چون کشورهای مستعمره “اطاعت از دولت مرکز” را مطالبه کند و آن را با توسل به خشونت تحمیل نماید. اصولاً هیچ جنبشی در ایران ـ از چپ تا راست ـ نداشتهایم که وابسته به بیگانه معرفی نشده باشد، آن هم از سوی حکومتهایی که خود تا مغز استخوان وابسته به بیگانه بودهاند، جنبشهایی نداشتهایم که با چنین دستاویزی از سوی حکومتهای مرکزی بصورت خشونتبار سرکوب نشده باشند.
به هر حال، حضور نیروهای ارتش سرخ و ارتش بریتانیا نه با مردم آذربایجان و کردستان، که با تمایلات فاشیستی رضا شاه و همچنین با تمهیدات نظامی در پیوند با جنگ جهانی ارتباط داشت.
آنانی که جنبشهای ملی ایران را منتسب به بیرون میکنند، در بهترین حالت ماهیت واقعی این حرکتهای آزادیخواهانه را درک نکردهاند و برخی محتملاً ابدالدهر در بلاهت مرکب خود باقی خواهند ماند و درک نخواهند کرد. اینان چون دیکتاتورهایی که پیوند با واقعیات پیرامونی را از دست دادهاند، استعداد یادگیری را نیز از دست دادهاند و در پشت هر اعتراض مردمی توطئهای میبینند.
فراموش نکنیم که تقریباً تمام جنبشهای پس از جنگ جهانی دوم در جهان در مقاطعی تحت حمایت بلوک سوسیالیستی قرار داشتهاند، بهویژه آن دسته از آنها که سمت و سوی چپگرایانه و “ضدامپریالیستی” داشتهاند. مگر امروز کسی است منکر پشتیبانی وسیع و چندین جانبهی اتحاد شوروی از مبارزهی مردم ویتنام، آفریقای جنوبی، کوبا، نیکاراگوئه، السالوادور و تعداد بیشماری از جنبشهای رهائیبخش ملی برای نمونه در فلسطین باشد؟ و مگر امروز کسی یافت میشود طرف یاریدهنده و یاریگیرنده را مورد سرزنش قرار دهد؟
امروز نیز مردم ایران (به انضمام آذربایجان، کردستان، …) محقند از کمکهای هر آن دولتی بهره گیرند که بخواهد در امر مبارزه بر علیه حکومت فاشیستی و تادندان مسلح اسلامی ایران از آنها حمایت کند.
اگر در امر پشتیبانی بینالمللی از جنبشی ضدحکومت مرکزی ایرادی نهفته است، پیشاپیش باید حکومت اسلامی ایران برای کمکهای مالی، تسلیحاتی، تبلیغاتی و تروریستیاش به نیروهای ارتجاعی و غیرارتجاعی جهان مورد مؤاخذ قرار گیرد. اگر پشتیبانی از یک نیروی خارجی فیالنفسه ایراد داشته باشد، باید حکومت شاه را برای مشارکت عملی در سرکوب جنبش عمان، برای پشتیبانی وسیعش از جنبش ملی کرد در کردستان عراق و … مورد بازخواست قرار داد. هیچ حکومتی نمیتواند به رعایت قواعد بازیای ارجاع دهد که خود از تخطیکنندگان نخست آن باشد…
با همهی این احوال، علیرغم ادعاهایی که از سوی سازمانهای امنیتی و پیروان افکار شووینیستی در ارتباط با حکومت آذربایجان و جمهوری کردستان طرح میشوند، حکومت شوروی هیچگاه قصد نداشته از استقلال آذربایجان و کردستان دفاع نماید، بلکه اتفاقاً نقش بازدارندهی نیز داشته است (نگاه کنید به نامهی پیشهوری به حزب کمونیست اتحاد شوروی ٤ روز پیش از یورش حکومت مرکزی). سیاست اتحاد شوروی بر محور مصالح اقتصادی خود چرخیده است و حتی در زمانهایی از رضا شاه و بهویژه آتاتورک دفاع و در سرکوب جنبش کردستان با دولت ترکیه همکاری نیز نموده است. کردستان جای خود، این حکومتها (ایران و ترکیه) زندانهای خود را قصابخانهی آزادیخواهان و کمونیستها کرده بودند و صدایی از حکومت ‘سوسیالیستی’ بلند نمیشد، چه برسد به پشتیبانی از جنبش کردستان یا آذربایجان. آن هم آن زمان که از حیث اقتصادی ناتوان بود و از سوی غرب تحت فشار قرار داشت.
به هر حال میزان نفوذ و دخالت اتحاد شوروی در ایران یک بیستم دخالتهای بریتانیا و آمریکا نبوده است. تأثیر و نفوذ اتحاد شوروی در ایران بیشتر در حوزهی اندیشه بود؛ در کشورمان هر آنکه سرش به تنش میارزید و نخبهای به حساب میآمد، خود را در اردوگاه چپ و سوسیالیستی مییافت. دخالتهای عملی آمریکا و انگلیس اما گستاخانهتر و واضحتر از آن بودند که بتوان انکار نمود. هم انگلیس و هم آمریکا منشاء کودتا در ایران بودهاند. آمریکا سازمان امنیت را ساخت، ارتش ایران را به مثابهی ژاندارم خود برای حفظ مصالح منطقهایاش مسلح ساخت و ایران را به بازار خود تبدیل ساخت. همهی اینها از نظر حضرات “ملیگرا” چندان مشکلساز نیست، اما پشتیبانی چندماهه و کجدار و مریض اتحاد شوروی از آذربایجان و کردستان کفراکبر!
٣. دلیل تشکیل نیروی دفاعی در آذربایجان و کردستان کدام بود؟
جنبشهای رهائیبخش آذربایجان و کردستان به سبب ماهیت ملی ـ منطقهای خود و به سبب اینکه هنوز ارتجاع و استبداد در ایران حاکمیت داشت ـ هر چند که سرکردهاش را به دلیل نزدیکیاش به فاشیسم تبعید کرده بودند ـ و خطر بالقوه و بالفعل حمله از سوی آن وجود داشت، نیازمند یک نیروی رزمی منطقهای بودند، بهویژه که ارتش ایران ـ نه آن هنگام و نه امروز ـ نیرویی مردمی نبوده است؛ این نیرو همواره ابزار سرکوب مردم بوده است. لذا طبیعی بود و هست که نیرویی دفاعی تشکیل گردد. حتی امروز نیز نمیتوان جنبش رهائیبخش ملی ـ منطقهای را در جهان یافت که از نیروی دفاعی و چریکی خود برخوردار نباشد. اساساً تاریخ کمتر سراغ دارد که حکومتی یک جنبش مردمی وسیع را با توسل به نیروی قهریه سرکوب کند، اما مردم طولانیمدت دست روی دست بگذارند و با نیروی قهر با حکومتیان مقابله نکنند. نمونهی لیبی را داشتیم و اکنون نیز آزمون سوریه جلو جشمانمان است. آیا کسی است امروز مردم سوریه را سرزنش کند که چرا با حکومت بشار اسد مسلحانه مقابله میکند و نیروی نظامی دارد؟ من با شناخت از ماهیت حکومت ناب محمدی در ایران بسیار محتمل میدانم که دیری نخواهد پائید که مردم ایران هم در مقابل این “انتخاب” ناگزیر قرار خواهند گرفت. آنگاه کردستان محتملاً سنگر و دروازهی رهائی ایران از یوغ استبداد فاشیستی خواهد شد.
و باز فراموش نکنیم که نیروی امنیتی داخلی در هر نظام فدرالی متعلق به حکومتهای ایالتی است و نه حکومت مرکزی. تازه کشور امارات متحدهی عربی از این هم فراتر رفته و هر یک از امارات آن نیروهای رزمی و نیروی هوایی مستقل خود را دارد، با این وصف که همهی این امارات یک کشور واحد و متحد را تشکیل میدهند.
وجود نیروی مثلاً پیشمرگ کردستان در آینده منوط به ماهیت دولت مرکزی و جایگاه ارتش در آن [کردستان و ایران] خواهد بود. حکومت مرکزی نخواهد توانست جلو هر حرکت مردمی و مدنی را بگیرد، هر روز به زرادخانهی نظامی خود وسعت ببخشد، ستون ستون ارتش به کردستان روانه کند، و در همان حال از احزاب کردستان بخواهد تسلیم ارادهی نظامی آن بشوند و خلع سلاح شوند. کردستان حق دفاع در برابر خشونت لجامگسیختهی حکومت برای خود قائل است. چنین حقی را کل مردم ایران دارند. میماند که کی آنها به اقتضای شرایط و خودآگاهی خود از آن بهره گیرند.
٤. آیا وداع با سمبلهای دیکتاتوری پس از آزادی جرم است؟
از آن جهت که حکومت ایران در مقطع قبل از انقلاب نیز برآمد و برآیند یک جنبش مردمی نبود، چه برسد به اینکه منتخب مردم باشد، نمادهای برخاسته از آن هم مردمی نبودند. برای نمونه پرچم ایران نماد استبداد و ستم ملی بود. طبیعی بود که این نمادها نیز در این حکومتهای خودمختار تا تعیین تکلیف نهائی به زیر کشیده شوند. آیا هیچ دمکرات ایرانی امروز پرچم حکومت اسلامی ایران را در دست خواهد گرفت؟ آیا هیچ دمکرات ایرانی پیدا میشود، از رؤیت نشان “الله و شمشیر” خونین “حکومت عدل علی” در بیرق حکومت اسلامی ایران حالش به هم نخورد؟ بر کردستان و آذربایجان آزاد آن هنگامه نیز چنین رفته است.
٥. آیا اعلام حکومت ملی آذربایجان و جمهوری کردستان در ایران پادشاهی یک تناقض بود؟
جالب هست هنوز هستند کسانی که تعیین یک نفر از سوی بیگانگان بعنوان پادشاه یک مملکت را امری بدیهی تلقی میکنند، اما اعلام جمهوری و حکومت منطقهای از سوی بخشی از مردم ایران را امری غیرعادی!!
از آنجا که حکومتِ پادشاهیِ وحشتناک متمرکزِ وقتِ ایران فلسفهی وجودی خود را به لحاظ نظری در آسیمیلاسیون و شووینیسم میجست و همچنین موجودیت خود را به لحاظ عملی در نفی حکومتهای منطقهای و زیرپاگذاشتن خود مدیریتی آنها میدید و نیز از آنجا که نیروهای آذربایجان و کردستان بخاطر جوهر چپ و دمکراتیکشان [همانند نیروهای چپ و سوسیالیستی سراسری] سر سازگاری با سلطنت نداشتند و آن را به رسمیت نمیشناختند، اعلام ‘حکومت ملی’ از سوی آذربایجان و ‘جمهوری’ از سوی کردستان بس بدیهی بود، آن هم در زمانی که شاهِ مملکت را استعمارگران با کودتا سرکار آورده باشند. تکرار میشود: احزاب کردستان و آذربایجان در جبههی سوسیالیستهای ایران قرار داشتند و همهی آنها خواهان استقرار جمهوری در ایران بودند. خود این جمهوری از مجموعهای از جمهوریهای منطقهای تشکیل میشد. اگر ـ آنطور که معارضان حکومتهای آذربایجان و کردستان ادعا میکنند ـ بین حکومت منطقهای جمهوری و حکومت مرکزی پادشاهی تعارض وجود داشته باشد، باید بین حکومت منطقهای ‘جمهوری’ و حکومت مرکزی جمهوری نیز تضاد باشد، اما همانطور که دیدیم نداشت؛ دههها همسایهی شمالی ما ‘اتحاد جماهیر شوروی’ خوانده میشد. هنوز هم در فدراسیون روسیه مناطقی چون تاتارستان جمهوری هستند.
حال خارج از این پارامترها، اعلام حکومت منطقهای ‘جمهوری’ در چهارچوب حکومت مرکزی سلطنتی نیز محدود به ایران نبوده. برای نمونه در اسپانیا در پیش و پس از جنگ جهانی دوم شاهد چنین تلاشهایی از سوی جنبش چپ و جنبشهای منطقهای بودهایم.
در کشورهای دیگر نیز عناوین مشابهی داریم. در آلمان ـ برای نمونه ـ حکومتهای ایالتی بایرن و زاکسن و تورینگن خود را در قانون اساسی خود و سربرگهای رسمی ایالتی “دولتهای آزاد” که ترجمهی همان ‘جمهوری’ است، معرفی میکنند.
حتی خود ایران ‘ممالک محروسه” به مفهوم وجود ‘مملکتها’ و دولتها در داخل یک مملکت/دولت/کشور واحد نامیده میشد.
و یا امروز در کردستان عراق ساختار و نام مشابهی داریم: در حکومت آن اقلیم، صرفنظر از نخستوزیر رئیس دولت/رئیس جمهور هم داریم.
لذا در یک کشور پادشاهی نیز اعلام جمهوری در دو نقطه از کشور الزاماً نشانی از استقلال و جدائی نیست. کمااینکه حزب دمکرات کردستان خواهان برقراری جمهوری کردستان در چهارچوب یک نظام جمهوری فدرال و دمکراتیک در ایران است.
٦. حکومتهای آذربایجان و کردستان مستقل بودند یا خودمختار؟
حال پرسشی که مطرح است این است که آیا این دو حکومت بلاخره حکومتهای مستقل بودند و یا حکومتهای منطقهای در چهارچوب ایران.
به باور من هر کدام از این حکومتها هر دو جنبه را در خود داشتند؛ آنها را میتوان هم منطقهای نامید و هم مستقل. و باز طبق برداشت شخصی من اولویت و ارجحیت آنها بر ماندن در چهارچوب ایران استوار بوده و اما در صورت عدم توافق با حکومت مرکزی هر کدام از آنها دنبال گزینه و آلترناتیو استقلال نیز بودهاند. آنچه برای آنها اصل و اساس بوده، دستیابی به نوعی از کیان و سروری ملی و پایاندادن به ستم و قیمومیت ملی و کسب حق تعیین سرنوشت خود بوده. ماندن در چهارچوب ایران به عنوان یک ایالت و یا دستیابی به استقلال کامل، هر دو برای آنها اهمیت ثانوی داشته و تابع تعامل نیروهای حاکم بر ایران با مطالبات آنها بوده است. و این نه از نقطهضعف و یا تناقض، که از قضا از دوراندیشی و درایت سیاسی آنها حکایت میکند؛ نه ماندن در چهارچوب ایران را تحت هر شرایطی دنبال کردهاند و نه در پی ایجاد حکومتهای مستقل و مجزا از ایران به هر قیمتی بودهاند. مهم از نظر آنها دستیابی به حقوقشان بوده است، اما ترجیحاً در چهارچوب ایران. مذاکرات پیگیر پیشهوری و قاضی محمد با قوام حول فدرالیسم در ایران و تأکید بر ضرورت اجرای قانون معوقهی ‘انجمنهای ایالتی و ولایتی” که تازه متمم قانون اساسی نیز بود، تشکیل جبههی متحد با نیروهای سراسری و مصاحبههای مختلف قاضیمحمد و پیشهوری از این واقعیت حکایت میکنند.
و همچنین این را نیز از یاد نبریم که چه جنبش آذربایجان و چه کردستان کتمان و انکار نکردهاند که حق تعیین سرنوشت برای خود قائلند. تأکید بر این حق بدین معناست که چنانچه آنها به حقوق خود در چهارچوب ایران نرسند، حق تشکیل دولت مستقل را برای خود قائل هستند. این آلترناتیو زمان دو حکومت آذربایجان و کردستان هم نیز وجود داشت. از این منظر نیز اتخاذ یک سیاست خارجی فعال و ارتباط با کشورهای دیگر امری بدیهی است.
٧. تعامل رژیمها با مطالبات دمکراتیک آذربایجان و کردستان چگونه بود؟
قوام که سیاستمداری متین و منطقی بود، بر اصل مذاکره با آذربایجان و کردستان تأکید داشت. در همان هنگامه رزمآرا قشونهای ارتش را به این مناطق برای سرکوب نظامی ارسال نمود. چنین تجربهای را کردستان همچنین در زمان “دولت موقت” نیز نمود، آن هنگام که رهبران کردستان با وزرای دولت موقت در مذاکره بودند، درحالیکه که ستونهای ارتش را روانهی کردستان میکردند و حتی بر فضای سنندج حین مذاکره مانور نظامی میدادند! به هر حال هدف اصلی رهبران جنبش کردستان و آذربایجان دستیابی به حقوق تضییقشدهی خود بود. برای این جنبشها و هر جنبش ملی دیگری بدیهی است که سیاست خارجی برای کسب کمک جهت پیگیری گزینهی دوم برای زمانی داشته باشند که حکومت مرکزی بر سیاستهای شووینیستی خود اصرار ورزد و آن را با نیروی نظامی تحمیل کند.
٨. موجد جنبشهای ملی ـ منطقهای ضعف حکومتهای مرکزی است یا تبعیض؟
حکومتهای حاکم بر ایران تاکنون قادر نگشتهاند پاسخی شایسته بر مبنای برابری و آزادی به خواستههای این جوامع بپاخاسته بدهند. ابزار حاکمان آسیمیلاسیون فرهنگی ـ زبانی (همگونسازی)، اعمال تبعیضات گوناگون بر دستهای و برترشمردن دستهای بر دستهای دیگر، اعمال استعمار داخلی، تحریف حقایق در مورد ماهیت جنبشهای مزبور، توسل به زور و خشونت برای مهار آنها، …. بوده است. بدیهی است که با ضعف نیروی سرکوب و غیبت خشونت دولتی این جنبشها فرصت تجدید حیات سازمانی خود را بیابند. در چنین فضایی خشمهای انباشته در دلها، آمالها و آرزوهای دیرین بندشده در قفسهی سینهها به یکباره فرصت طرح بیرونی مییابند. حامیان شرمگین و خودباختهی استبداد و فاشیسم ریشهی این طغیانها را اما نه در این بیعدالتیها، نه در نارضایتیهای منتنج از آن، که در ضعف قدرت سرکوب و غیبت خشونت دولتی (!) میبینند. بدیهی است که آنها دیر یا زود عملاً در دامان حکومتها بیافتند، حتی اگر ظاهراً در این یا آن مورد عداوتی هم با آنها داشته باشند. آنها توجیهگران خشونت دولتی و مروجان بازتولید آن خواهند شد.
٩. آیا کردستان راه دیگری جز مقاومت در پیش داشته است؟
چنین وضعیتی را پس از انقلاب نامبارک اسلامی سال 57 نیز داشتیم. کردستان به همراهی تنی چند از افسران انقلابی ارتش، این و آن پادگان و مرکز نظامی رژیم سرکوبگر را خلع سلاح نمود، همانطور که در مابقی ایران چنین شده بود. برای کردستان که تنها قربانی استبداد نبود، بلکه خارج از آن از شووینیسم و تمرکز قدرت سیاسی، اقتصادی و فرهنگی نیز آسیب دیده بود، با رفتن شاه و تشریففرمایی خمینی جنبش و انقلاب به ثمر نرسیده بود که سلاحهای مصادره شده را تسلیم حاکمان کند. کردستان قبل از اینکه با شاه مشکل داشته باشد، با ساختار سیاسی حاکم مشکل داشت. این ساختار هنوز دست نخورده باقی مانده بود. هیچ نشانی از تغییر در این ساختار ضددمکراتیک و تبعیضآمیز دیده نمیشد. لذا کردستان دنبالهرو خمینی نشد، آنطور که ـ برای نمونه ـ بخشی از جبههی ملی ایران و نهضت آزادی شد. دکتر سنجابی، دبیر کل وقت جبههی ملی در مصاحبه با رادیو بیبیسی میگوید: “آیتالله خمینی شخصیتی است که شاید صدها سال لازم باشد تا مردی به عظمت و بزرگی ایشان در یک جامعه ظاهر شود. من بهعنوان نمایندهی یک جبههای از ملت ایران کمال تأسف و تألم را دارم که قدر این شخص بزرگوار را آنچنان که باید نشناختند [ندانستند] و گوش به حرفهای او ندادند و [به همین دلیل] وضعیت به اینجا رسیده است.” اینجا از داریوش فروهر سلاخی شده توسط حکومت خمینی نقلقول نمیآورم که آن زمان در وصف “شخصیت خدایی این مرد بزرگ” چه میگفت. آری، احزاب کردستان نه میخواستند و نه میتوانستند چون بخشی از جبههی ملیها و ملی ـ مذهبیها و حزب تودهی ایران مداح خمینی شوند. احزاب کردستان نه میخواستند و نه میتوانستند در رفراندومی شرکت ورزند که سرتاپا نادمکراتیک بود. به جای آن تلاش کردند، طی سفرهای طولانی به قم و تهران رهبران تازهی حکومت اسلامی را از مطالبات خود آگاه سازند. پاسخ حکومتیان مغلطهگرایانه و فریبکارانه بود. از سویی این یا آن را برای مذاکره میفرستادند و از سوی دیگر خلخالی را جان جوانان کردستان انداخته بودند و از سویی دیگر ستون ستون ارتش و پاسدار روانهی کردستان میکردند. رژیم ایران هیچگاه بطور واقعی در پی پاسخ صلحجویانه به مطالبات ابتدایی مردم کردستان نبود. این را نه تنها فرماندهان صادق خود رژیم، بلکه شخص شخیص آقای رفسنجانی اذعان نموده است، آن هنگام که پس از ترور دکتر قاسملو در حین مذاکره با رژیم مورد پرسش قرار میگیرد که آیا با حزب دمکرات مذاکره میکنند و پاسخ میدهند که آن هنگام که احزاب کردستان کل کردستان را در اختیار داشتند، حاضر به مذاکره نبودند، چگونه اکنون که یک وجب از کردستان را در اختیار ندارند، با آنها مذاکره میکنند. باری، این درحالی است که خود رژیم در رادیویش اعلام نمود که دکتر قاسملو درحالیکه با نمایندگان دولت ایران در حال مذاکره بوده از سوی منافقین ترور شده است!
به هر حال، این یادآوری از این جهت شد که نشان داده شود که آغاز جنگ در کردستان دو دلیل عمده داشت: نخست اینکه رژیم آماده نبود، تن به رفع تبعیضات از مردم کردستان بدهد و دوم پیشروان سیاسی کردستان نیز نمیتوانستند بمانند جریاناتی چون “ملی” و “ملی ـ مذهبی”ها تن به ارادهی ارتجاعی رژیم اسلامی بدهند و مغلوب هژمونی آن شوند.
ناگفته نماند که این اولین بار نیست که نیروها و افرادی که صفت “ملی” را یدک میکشند، مغلوب و معشوق دیکتاتور میشوند. در جنبش ملیکردن نفت نیز غیر از چند نفر معدود چون دکتر فاطمی، شایگان، … کل رهبران جبههی ملی که به قول خودشان “بر ضد استعمار میجنگیدند” (!)، تسلیم دولتی شدند که استعمار روی کار آورده بود….
١٠. دلیل واقعی خصومت مهرآساها با کردستان چیست؟
آقای مهرآسا در خانهی شیشهای نشستهاند و به دیگران سنگپراکنی میکنند. بگذارید تاریخ واقعی “ملیگرا”ها را ورق نزنیم که پس از آن کودتا کدامیک از آنها کدام سفارت بیگانه سردرآورند که یقیناً به سودشان نخواهد بود. خود آقای مصدق هم آن قهرمان تاریخ دمکراسیخواهی مردم کشورمان نیست. کافی است نگاهی به دفاعیات وی بیاندازیم و آن را مثلاً با دفاعیات قاضیمحمد مقایسه کنیم. این بحث اما فعلاً بماند.
“ملیون” اساساً هیچگاه پیشگامان جنبش دمکراسیخواهی مردم کشورمان نبودهاند که اکنونش باشند. اتفاقی نیست که همچنان شاهد هستیم که آنها در ارتباط با رفع ستم از بخشهای وسیعی از مردم ایران به دلایل زبانی، دینی و مذهبی، در ارتباط با اعطای حق مدیریت سیاسی منطقهای در کنار و آغوش رژیم هستند.
رسوبات فاشیستی و شووینیستی در بخشی از اپوزیسیون دمکراسیستیز مدعی دمکراسی مانع از آن است که سرسازگاری با فدرالیسم که همان تقسیم وظایف و حقوق بین مرکز و مناطق است، داشته باشند. این البته آنقدرها هم حیرتانگیز نیست. به هر حال قدمت سلطهی شووینیسم قومی و مذهبی در ایران به قریب یک سده میرسد. عدهای در فضای سیاسی آن پرورش یافتهاند و تاکنون به دلایل سیاسی و ایدئولوژیک توانایی آن را نداشتهاند، از دایرهی آن خارج شوند. این یکی ـ دو درصد در هر جامعهای که سابقهی مشابهی داشته است، پیدا میشود. اما همیشه در حاشیه میمانند. در آلمان نیز گرووهای کوچک فاشیستی داریم که لیل و نهار از “ملت آلمان” سخن میگویند و هر اسم را یک صفت “ملی” چاشنیاش میکنند، آن هم هفت دهه پس از پایان سلطهی ناسیونالیستها. چه میشود کرد، عدهای هیچگاه نمیآموزند. (نیروهای دمکرات آلمان از کاربرد واژگان “ملت” و ‘ملی” پرهیز دارند و برای نشاندادن خصلت عمومی پدیدهای از صفت “فدرال” استفاده میکنند.)
١١. آیا جبههی ملی ‘ملیگرا’ است و جنبش ملی کردستان ‘قومگرا’؟!
بخش عمدهای از مخالفین فدرالیست ناصادق نیز هستند؛ آنان اتهام قومیتگرایی که متوجه خود آنها و رژیم حاکم بر ایران هست را متوجه جانبداران فدرالیسم و رفع تبعیضات قومی و ملی و مذهبی میکنند! این مثل این میماند که اتهام جانبداری از حکومت بورژوایی به یک سوسیالیست، اتهام مردسالاری به یک فمینیست، اتهام جانبداری از دیکتاتور به یک آزادیخواه زده شود!
مخالفان فدرالیسم شهامت این را ندارند بگویند که در لوای ستیز با فدرالیسم از تمرکز و تراکم موجود، همان ساختاری که بر بطن آن ‘جمهوری’ اسلامی ایران با اختیارات زمینی و آسمانیاش شکل گرفته، دفاع میکنند، هر چند که میدانند که یکی از سرچشمههای اصلی تبعیضات روارفته بر مردم کردستان، بلوچستان، خوزستان، ترکمنصحرا و آذربایجان همین تمرکز و تراکم بالای ساختار سیاسی، اقتصادی و فرهنگی در کشور میباشد. رسالت فدرالیسم تقسیم عادلانهی این قدرت بین سطح مرکزی و سطح مناطق میباشد. این ـ همانطور که فوقاً گفته شد ـ یکی از پیششرطهای اصلی استقرار دمکراسی در کشورمان نیز هست. هیچ عقل سلیمی، چه برسد به خِرَدِ دمکراتیک، نمیتواند مخالفتی با آن داشته باشد، چرا که تمرکز قدرت سیاسی یک کشور
ـ نه به لحاظ اخلاقی و انسانی قابل حمایت است،
ـ نه به لحاظ اصول کشورداری و مدیریت اداری و سیاسی سودمند است،
ـ نه از لحاظ دمکراتیک و تفکیک افقی و عمودی قوا و ارگانهای محدود تصمیمگیری قابل دفاع است،
ـ نه از حیث نزدیکی ارگانهای تصمیمگیری به مردم و اجرای اصل سوبسیدیاریتی مردمی است،
ـ نه قادر است پاسخ مطالبات منطقهای برای خودمختاری و مدیریت سیاسی منطقهای را بدهد و
ـ نه قادر است بطور شایسته این مناطق را در تصمیمگیریهای کلان کشور مشارکت دهد و این احساس و ندا را به آنها بدهد که کشور به آنها نیز تعلق دارد.
این است که هر روز به شمار جانبداران فدرالیسم افزوده میشود و طرفداران تمرکز را به تهاجم واداشته است. اگر شصت و شش سال پیش به خواست برحق جنبشهای ملی ـ دمکراتیک آذربایجان و کردستان برای فدرالیزهکردن ایران و اجرای قانون انجمنهای ایالتی و ولایتی، دستاورد انقلاب مشروطیت، با خشونت برخورد نمیشد، محتملاً اکنون در ایران حکومت وحشتناک متمرکز ولایت فقیه را نمیداشتیم، محتملاً یک نظام دمکراتیک یا نیمهدمکراتیک میداشتیم، حوادث ناگوار پس از انقلاب بهمن 57 را نیز نمیداشتیم. و اگر دست کم پس از انقلاب به خواستهای برحق مردم کردستان ترتیب اثر داده میشد، اکنون دامنهی این خواستها به بخشهای دیگر ایران کشیده نمیشد. و اگر در آیندهای نزدیک به این خواستها ترتیب اثر داده نشود، رادیکالیسم در هر دو سو، بهویژه در میان طرفداران جدایی و استقلال، گسترش خواهد یافت و این یقیناً در خدمت همزیستی مسالمتآمیز و استقرار دمکراسی و حفظ ‘تمامیت ارضی ایران’، شاهبیت “ناسیونالیست”های وطنی، نخواهد بود.
١٢. آیا احزاب کردستان واقعاً مدافع “فدرالیسم قومی ـ قبیلهای” هستند؟!
آقای مهرآسا “فدرالیسم بر اساس قوم و قبیله و زبان” را به احزاب کردستان منتسب میسازند و میفرمایند که این برای ایران مضر و غیرممکن است. دلیل آن را هم پراکندگی زبانی عنوان میکنند. همانطور که خواهیم دید، آقای مهرآسا شیپور را باز از دهان گشادش میزنند، معادله را ـ حال غرضورزانه یا ناآگاهانه ـ معکوس نموده است.
هر چند پاسخ این ایراد آبکی آقای مهرآسا و امثال ایشان بارها داده شده است، اما به اجمال هم شده چند نکتهای را خدمت ایشان و همفکران ایشان عرض میکنم، آنهم با زبانی که ایشان متوجه شوند:
(١) به هر حال خود آقای مهرآسا نیز نمیتوانند کتمان کنند که ما در ایران متکلمین زبانهای متفاوت داریم. هر یک از این جوامع زبانی هم مناطق بههمپیوستهای را تشکیل میدهند؛ کردستان، آذربایجان، بلوچستان، خوزستان، …
(٢) یکی از اصول اولیهی دمکراسی و حقوق بشر آموزش به زبان مادری است. زبان مادری و فرهنگ نیز اصل و اساس هر نظام آموزشی دمکراتیک میباشد. لذا باید در هر منطقهای که اکثریت ساکنان آن را متکلمین یک زبان معین تشکیل میدهند، این نظام آموزشی بر اساس آن زبان سامان داده شود.
(٣) هیچ انسان غیردمکرات و نیمهدمکراتی نمیتواند تعارض جدی با حق و آزادی خودمدیریتی منطقهای داشته باشد.
(٤) علاوه بر این، ما در ایران به هر حال به یک تقسیمات کشوری و استانبندی نیازمندیم. پرسش این است که این تقسیمبندی بر چه اساسی خواهد بود؛ معیارهای (“امنیتی”، بخوان سیاسی) تاکنونی که منشاء مشکلات امروز ما شدهاند یا میل و رأی ساکنان هر کدام از این مناطق؟ آیا میشود از دور برای این مردمان تعیین کرد که متعلق به کدام استان و تحت چه عنوان باشند؟
(٥) کیست نداند که تمرکز و تراکم اداری و سیاسی چه مشکلات و دشواریهایی از حیث مدیریت صحیح، رعایت اصول دمکراتیک، سلامتی دستگاه دولتی، برانگیختن احساس گریز از مرکز و بیگانهکردن مناطق غیرمرکزی با مرکز و غیره به دنبال دارد؟ به قول آقای رضا پهلوی، اگر هم زمانی بدلیل فقدان ساختارهای دولتی در مناطق مختلف ایران تمرکز ضرورت داشته، امروز باید عکس این روند طی شود. آقای مهرآسا متأسفانه از درک این واقعیت ساده نیز عاجز مانده است.
(٦) خوب، حال که میدانیم که ایران از جوامع زبانی متفاوت (حال بحث “قوم” و “ملت” بودن آنها بماند) تشکیل شده است، حال که میدانیم به هر حال به یک نوع دمکراتیک از تقسیمبندی استانی نیازمندیم و نمیتوانیم خواست ساکنان این استانها را در نظر نگیریم، حال که میدانیم که احقاق خودمدیریتی منطقهای از ملزومات دمکراسی است، حال که میدانیم که تمرکز سیاسی مضر است و باید عکس آن را طی کرد، دیگر مخالفت با فدرالیسم که عدم تمرکز سیاسی و اداری است، چه معنا و مفهومی میتواند داشته باشد؟ آیا میتوان این منطق و اندیشه را “قومگرایی’ نامید؟
١٣. آیا زبان واقعاً مانعی است برای تقسیمات کشوری؟!
آقای مهرآسا مدعی شدهاند که “تازه احزاب کردی فدرالیسم استانی هم نمیخواهند، قومی میخواهند”!
میدانیم که در سیاست کمتر اصل و پدیدهای تابو و ایستا است، بهویژه اگر منشاء بحران شده باشد. یکی از منشاهای بحران در ایران در ارتباط با موضوع مورد بحث در تقسیمات استانی کنونی کشور نهفته است.. این تقسیمات بر اساس ملاحظات حکومتی برپاشده است و اهداف سیاسی ناپاکی را دنبال میکند و خواست و ارادهی ساکنان آن مناطق در آن درنظر گرفته نشده است. لذا هر حکومت دمکراتیکی که در ایران بر سر قدرت بیاید، نمیتواند سیما و تقسیمات کشوری برخاسته از نظام متمرکز و غیردمکراتیک گذشته را به حال خود بگذارد. چنانچه چنین تقسیمات دمکراتیکی هم بر اساس رأی مردم و زبان ساکنان صورت گیرد، نوعی تطابقت و همپوشی زبان و به قول آقای مهرآسا “قوم” با استان بوجود میآید. لذا آنچه احزاب کردستان مطالبه میکنند، به نوعی فدرالیسم استانی نیز است. مبنا و معیار آنها اما تقسیمات کنونی غیردمکراتیک و بحرانزای کشور نیست، بل بازسازی و دمکراتیزهکردن آن است. اما هویداست که مبنای آقای مهرآسا همین تقسیمات و استانبندی است. به هر حال زبان و تقسیمات کشوری و استانبندی و فدرالیسم میتوانند با هم در تطابقت قرار داشته باشند و همپوش باشند، همانطور که برای نمونه در کانادا شاهد آن هستیم. آیا بدین دلیل فدرالیسم در کانادا را میتوان “فدرالیسم قومی” نامید؟!
اتفاقاً فدرالیسم بر اساس تقسیمات کشوری و استانبندی کنونی ممکن است منشاء بحران باشد، چرا که اولین خصیصهی هر نظام فدرال خودمختاری فرهنگی و زبانی است. استقرار یک نظام آموزشی دوزبانه در یک استان یا ایالت ناممکن نیست، اما بدون دشواری هم ممکن نیست. اصولی آن است که بر اساس خواست مردم ساکن آن استان تقسیمات مجددا، این بار بهشیوهی دمکراتیک، صورت پذیرد. و این یعنی تغییر تقسیمات کنونی کشور.
باز تکرار میشود: استقرار فدرالیسم بدون توجه به عنصر زبان و فرهنگ و بدون درنظرداشت میل و ارادهی مردم هر کدام از مناطق و استانها هم به لحاظ عملی دشوار است و هم تنشزا است، چرا که هسته و ماهیت اصلی فدرالیسم در استقلال فرهنگی و زبانی نهفته است. آیا تشکیل یک استان یا ایالت از شهرها و مناطقی که اکثریت غالب مردم آنها را سخنوران یک زبان معین تشکیل میدهند، ممکنتر و آسانتر است یا از متکلمین چند زبان؟
میگویند ما در ایران پراکندگی زبانی داریم. تنها بخشی از این گزاره صحیح است. حقیقت امر این است که ما در ایران هم مناطق بههمپیوستهی متکلمین یک زبان داریم و هم بخشی از متکلمین زبانهای مختلف در پهنهی ایران پراکندهاند. برای پاسخ به این وضعیت از مکانیسمهای همزمان بهره گرفته میشود:
(١) خودمختاری منطقهای/جغرافیایی به مفهوم تشکیل حکومتهای خودمختار منطقهای برای تقابل با تبعیض منطقهای، آسیمیلاسیون و تمرکزگرایی، برای اعطای حق خودمدیریتی منطقهای و مشارکت جمعی در مدیریت کل کشور (مثلاً در شمایل مجلس سنا)،
(٢) صیانت از اقلیتها به مفهوم اعطای حق تعلق به اقلیت زبانی به گروهی از مردم که در یک ایالت معین در اقلیت زبانی قرار دارند برای صیانت از زبان و فرهنگ خود،
(٣) خودمختاری شخصی به مفهوم اعطای خودمختاری شخصی به هر یک از شهروندان ایران در هر کدام از مناطق ایران که باشند، برای حفظ و آموزش زبان و فرهنگ خود،
(٤) تضمین حقوق شهروندی برای تکاتک مردم ایران در هر نقطهای از این خاک زندگی کنند.
به عبارتی دیگر نظام سیاسی فدرال بر چهار شقهی فوق استوار خواهد بود. این مکانیسمی است که در تعدادی از کشورهای مدرن و دمکراتیک و متمدن جهان تجربه شده است و ابداع ذهن عدهای مصلح و آرمانگرا نیست.
١٤. آیا معارضان فدرالیسم تصویر واقعی از این سیستم سیاسی بدست میدهند؟
گفته میشود که تقسیمبندی شفاف ایالتها و استانها بر اساس زبان بدین مفهوم که در هر کدام از ایالتها یا استانها تنها سخنوران یک زبان زندگی کنند ممکن نیست. البته که ممکن نیست. مگر کسی هم این را ادعا کرده است؟ مگر کسی در پی این است؟ اساساً کجای دنیا چنین چیزی ممکن بوده است که در ایران ممکن باشد؟ اما با این وصف کشورهای متعدد و متنوع فدرالیستی داریم. بحث تنها این بوده که مناطق بههمپیوستهی هر یک از زبانها بر اساس رأی و تمایل مردم آنها از یک ساختار فدرال منطقهای خود برخوردار گردند. همواره در حاشیهی این مناطق جمعیتی مختلط خواهیم داشت. مگر اکنون چنین نیست؟ چرا باید وضعیت کنونی عادی باشد، اما در یک نظام فدرال غیرطبیعی؟!!
در ضمن مگر قرار است که بین این ایالتها سیم خاردار کشیده شود؟! تا جایی که به اصلیترین جریانات آذربایجان و کردستان مربوط میشود، طبق برداشت من آنها در سطح منطقهای نیز خواهان کمرنگشدن مرزهایی که همزبانان آنها را از آنها جدا کرده است، نیز هستند و این مرزها همان نقشی را داشته باشند که در اروپا دارند. بحث آنها در چهارچوب ایران نیز تنها بر سر این است که به این مناطق حق خودمدیریتی و ادارهی امور داخلی خود داده شود. پرسش بعدی که پیش میآید این است که تعیین حدود این مناطق بر چه مبنایی و توسط کی صورت گیرد. بحث احزاب کردستان ـ تا جایی که من دنبال کردهام ـ این است که تعیین آنها باید بر مبنای زبان (به مثابهی یکی از اصلیترین عناصر فرهنگ) و توسط خود مردم این مناطق صورت پذیرد. آیا مکتب دمکراتیکی را میتوان یافت که بتواند مخالفت جدی با این موضع و پاسخ آزادیخواهانه داشته باشد؟
١٥. “آذربایجان غربی” مستمسک است یا توجیهی برای دفاع از تمرکز؟
عدهای از مدافعان شووینیسم از تقسیمات کشوری کنونی دفاع میکنند و بلافاصله مسألهی آذربایجان غربی را پیش میکشند. آنها در پیشکشیدن این بحث امیال مثبت ندارند. بر مبنای اندیشه و ملاحظات ناسالمشان میخواهند در انتها خلقهایی چون آذری و کرد را به جان هم بیاندازند و بعد بگویند “ما از اولش میدانستیم که این دو ‘قوم’ توانایی ادارهی خود و حل معضلات خود را ندارند” و “از اولش میدانستیم که فدرالیسم باعث جنگ و خونریزی میشود”. بعداً هم مثلاً برای پایان دادن به جنگ داخلی و نجات موطن و تمامیت ارضی ماشین جنگی خود را حوالهی آن دیار کنند. در چنین حالتی آنها هم آذربایجان را با کردستان مهار کردهاند و هم کردستان را با آذربایجان. این آن سناریویی است که از اول تقسیمات کشوری دنبال آن بودهاند. به برداشت من ترس اصلی آنها کمتر از کردستان، که به دلایل عدیده بیشتر از آذربایجان بوده است؛ جمعیت و گسترهی جغرافیایی قابل ملاحظهی آذربایجان، نفوذ آذریها در دستگاه امنیتی، نظامی، اقتصادی و حتی روحانیت مرکز، … و وجود دو همسایهی قدرتمند ترکیه و آذربایجان، خطهی آذربایجان ایران را برای حکومتمداران و مرکزگرایان شووینیست به یک کابوس و تهدید بالقوه تبدیل ساخته است.
تجربه نشان داده هر آینه آذربایجان به گستره و ژرفی کردستان (بهمانند دورهی حکومت ملی آذربایجان) به خودآگاهی ملی دست یابد، شووینیسم مرکزگرا، زبانگرا و مذهبگرا مشکلات جدی پیدا خواهد کرد. تصور هم نمیکنم حکومت مرکزی تا ابد بتواند مردم آذربایجان را از ابتداییترین حقوق خود با حلوای آسیمیلاسیون و حل آن درماشین دولتی و چماقکردن عناصری ارتجاعی از آن برای کشتار مردم کردستان مهار کند. آذربایجان چه در انقلاب مشروطیت و چه در تأسیس و هدایت سازمانهای سیاسی چپ و مردمی ایران نقش بسیار برجسته داشته است. مدتها نقش این مردم ـ غیر از مقطع حرکت طرفداران آیتالله شریعتمداری ـ تنها به فعالیت عناصر فرهیخته و روشنفکر در سازمانهای سیاسی سوسیالیستی ایران و در سازمان مجاهدین خلق ایران محدود مانده بود و لذا غیر از جمعی از روشنفکران و نخبگان آن (در هیبت سازمانهای سیاسی ایران) اکثریت با کردستان همراه نشدند، طوری که امثال حسنی یکهتاز میدان شد. اما تصور اینکه نخبگان آذربایجان در آینده هم چنین کنند، برایم بسیار دشوار است. شایسته است که آذربایجان و کردستان متحداً موتور و محرک تحول دمکراتیک ایران شوند و میدان را برای نیروهای غیردمکراتیک و ناسیونالیست در هر دو خطه و در مرکز خالی نکنند. این پیشتازی همچنین باید در عرصهی نظری باشد. یکی از این عرصهها که پیوسته چون پیراهن عثمان در مقابل آذربایجان و کردستان علم میشود، مسألهی آذربایجان غربی است.
همه میدانیم نه همهی آذربایجان در محدودهی آذربایجان غربی و شرقی قرار دارد و نه همهی مناطقی که در چهارچوب این استان با اهداف مشخص قرار گرفته شدهاند از ساکنین آذریزبان تشکیل شدهاند. صدالبته این امر برای کردستان و دیگر استانهای ایران نیز صدق میکند. معیار ما باید رأی و ارادهی مردم هر ده و شهر و منطقهای باشد.
طبیعی است که ما همیشه اقلیتی کردزبان در آذربایجان و آذریزبان در کردستان خواهیم داشت. بحث سازندهی ما همچنین باید در ارتباط با اعطای حقوق این اقلیتها باشد.
پاسخ امثال آقای مهرآسا این است که حال که به زعم ایشان تکلیف یک استان را نمیتوانیم روشن کنیم، باید حقوق فرهنگی و سیاسی و اداری را از کل مردم این استان (با کرد و آذری آن) و البته بقیهی استانهای ایران گرفت و در ‘مرکز” برایشان نسخه صادر کنند که چگونه زندگی کنند، کجا زندگی کنند، تحت چه نامی زندگی کنند و با چه زبانی تکلم کنند…
پاسخ ما اما این است که اگر در آینده مشکلی هم از این دست داشته باشیم، منشاء آن فدرالیسم و خودمختاری نیست، بلکه قبل از هر چیز فرهنگ عقبمانده و غیردمکراتیکمان است. آیا اگر چنین مشکلی بود و ما نتوانستیم برخوردی دمکراتیک با این مسأله داشته باشیم، راه چاره استمرار استبداد و دیکتاتوری است؟ اگر نیست، باید یافتن پاسخی در چهارچوب قواعد شناختهشدهی دمکراتیک برای این استان و مابقی معضلات کشورمان ممکن باشد. با حذف صورت مسأله اصل مسأله که حل نمیشود.
اگر به دمکراسی باور راستین داشته باشیم، باید بدانیم که این پدیدهی بغرنج دیر یا زود تحت شرایط دمکراتیک (یا به قول عدهای “ضعف اقتدار مرکز” که از مستلزمات هر جامعهی مدنی و لیبرال است)، حال بحث فدرالیسم باشد یا نه، سر بیرون خواهد آورد. در چنین شرایطی دیگر استبداد متمرکزی نخواهد بود که هر دو طرف را منکوب و سرکوب سازد. فدرالیسم اتفاقاً پاسخی به این بغرنجیهاست. تمرکز در شرایط دمکراتیک نه تنها قادر نخواهد بود این مشکلات را حل کند، بلکه به شکاف بین خود و مناطق دامن نیز میزند و موجبات تلاشی ایران را فراهم میآورد. فدرالیسم اما قبل از اینکه منشاء کشمکشی باشد، مکانیسمی است برای دمکراتیزهکردن و یا کانالیزهکردن دمکراتیک این کشمکش. در بلژیک، اگر ساختار فدرالیسم نمیبود، این جامعه مدتها بود که از هم میپاشید. بنابراین فدرالیسم راهیست برای با همزیستن و نه برعکس آن، مکانیسمیاست برای پاسخ به تنوعات و بغرنجیها و نه تشدید آنها. این مکانیسم در بعد آذربایجان و کردستان نیز میتواند عمل کند.
١٦. تنوع زبانی استدلالی بر له یا علیه فدرالیسم؟
آقای مهرآسا میفرمایند که اقوام ایران از قبیلههایی تشکیل شدهاند که علیرغم هماقلیمبودن زبان همدیگر را نمیفهند و اضافه میکنند که در پهنای جغرافیای ایران بیش از بیست نوع زبان و لهجه رایج است و نتیجه میگیرند که بنابراین فدرالیسم بر اساس گویش محلی مضر، غیرممکن، محال و غیرقابل اجراست.
بعضی مواقع به فکر فرو میروم و از خود میپرسم: جدی این قشر از سیاسیون ما این همه معرفت و ذکاوت و بلاغت را از کجا آوردهاند؟ بعد پرسشگونه به خود پاسخ میدهم: واقعاً اگر معرفت و درایت و بلاغتی در کار میبود، با تاریخ تمدن چند هزار سالهیمان پدیدههایی چون احمدینژاد و چاه جمکران را میداشتیم؟ اسلام و مذهب مندرآوردی شیعه بر ما حکومت میکرد؟! …
فوقاً گفته شد که آقای مهرآسا شیپور را از دهان گشادش میزنند، چه که هنوز متوجه نشدهاند که موضوع چیست. اما ابتدا اجازه بدهید بر این مجموعهگزارهی آقای مهرآسا که در نقل آن نهایت امانتداری رعایت شده، قدری بیشتر مکث کنیم:
(١) آقای مهرآسا به یقین تنها مردم آذربایجان و کردستان و خوزستان و بلوچستان و ترکمنصحرا را قوم و قبیله میدانند.
(٢) همچنین متوجه شدیم که از نظر آقای دکتر هر کدام از این ‘اقوام’ چندین میلیونی از “قبیلههایی” تشکیل شدهاند.
(٣) هر کدام از این قبیلهها زبانهای متفاوت دارند.
(٤) قبیلهها زبانهای همدیگر را هم نمیفهمند.
(٥) احزاب فدرالیستی فدرالیسم را بر اساس “گویش محلی” میخواهند.
(٦) در ایران بیست نوع زبان و لهجه داریم.
(٧) نتیجه میگیرند در کشوری، آن هم کشور بسیار پهناوری چون ایران، که بیش از 20 زبان و لهجه وجود داشته باشد، فدرالیسم ممکن نیست.
و باز اجازه بدهید آن روی سکهی سخنان داهیانهی آقای مهرآسا را بخوانیم: قوم به مجموعهای از قبیلهها گفته میشود که زبان همدیگر را نمیفهند! هر جایی هم زبانها و گویشهای مختلفی وجود داشت، فدرالیسم بلاموضوع و حتی غیرممکن است! بنابراین به زعم ایشان فدرالیسم در کشوری معنا پیدا میکند که یک زبان وجود داشته باشد! یا اینکه مردم باید اول زبانهای همدیگر را بفهمند، بعد فدرالیسم برقرار کنند! با چنین تعریف “علمی” باید مردم کشورهای چندزبانهای چون اسپانیا، کانادا، بلژیک، سویس، هند، … خیلی از دانش روزگار عقب مانده باشند که خلاف برداشت آقای مهرآسا عمل کردهاند.
اکنون چند دهه از زندگی راقم این سطور میگذرد، کُرد هم هستم، تاکنون نه از والدین خود و نه از هیچ کس دیگری نشنیدهام که من به “قبیلهای” تعلق داشتهام. اساساً قبیلهای را هم نمیشناسم که بدانم زبانش را میفهمم یا نه. تصور میکنم بر خوانندگان این سطور نیز چنین رفته باشد. حال آقای دکتر، عضو جبههی ملی و مقیم کالیفرنیا از کجا میداند، برایم یک معماست. احتمالاً زمانی از وی بپرسم که متعلق به کدام قبیله هستند. از همین حالا شرطبندی میکنم که ایشان پاسخ آن را نمیدانند. چرا؟ چون قبیلهای در کار نیست.
احتمال میدهم آقای مهرآسا چیزهایی در مورد قبایل سرخپوست آمریکا شنیده باشند و آن را با “عشایر” ایران اشتباهی گرفته باشند. قبیله و عشیره اساساً دو مقولهی از هم منفک هستند. و مناسبات عشایری نیز تا اندازهی زیادی از زمان اصلاحات ارضی ایران در دههی چهل بدین سو برچیده شده است.
و اما در مورد وجود زبانها و گویشهای متفاوت:
(١) آقای مهرآسا، عزیز من، فدرالیسم بهویژه در کشوری معنای واقعی خود را پیدا میکند که اتفاقاً از سخنوران زبانهای متفاوت تشکیل شده باشد. فدرالیسم برای حفظ تنوع چندزبانی و اعطای حقوق فرهنگی (در کنار سیاسی و اقتصادی) استقرار مییابد و نه برعکس آن.
(٢) اظهر منالشمس است که در چهارچوب هر زبانی (فارسی، ترکی، کردی، انگلیسی، عربی، آلمانی، …) لهجههای متفاوت وجود دارند و در این کشف شما هیچ بدعتی دیده نمیشود.
(٣) اینکه برخی از زبانها مجموعهای از گویشها باقی ماندهاند و به یک زبان استاندارد تبدیل نشدهاند، در درجهی نخست به وجود شووینیسم در ایران و در درجهی دوم به فقدان حاکمیت سیاسی سخنوران این زبانها برمیگردد. یکی از وظایف اولیهی هر حاکمیت سیاسی نرمیزه و استانداردیزهکردن این زبان است. به عبارت دیگر اول زبان واحد نمیآید، بعد حکومت، بلکه برعکس آن صادق است. چگونه بدون برخورداری از نظام رسانهها (سمعی، بصری و تبعی)، نظام آموزشی و نظام اداری به مردم زبان میآموزید؟ آیا میدانید که زبان پاریس و روم چه هنگام، با چه ابزاری و چگونه به زبانهای فرانسوی و ایتالیایی تبدیل شدند؟ یقین دارم که کوچکترین چیزی در مورد رابطهی حاکمیت ملی و زبان ملی نمیدانید و اما شوربختانه در مورد چیزهایی که نمیدانید قضاوت میکنید. به هر حال، وجود زبانها و گرایشهای متفاوت نه استدلالی بر علیه فدرالیسم که به سود فدرالیسم است. اساساً فدرالیسم پاسخیست به تنوع موجود برای حفظ آن در عین ایجاد وحدتی از درون آن.
(٤) یکی از جرایم و فجایع فرهنگی بزرگی که حکومتهای صد سال اخیر در ایران مرتکب شدهاند، تلاش زورمندانه برای آسیمیلاسیون فرهنگی و زبانی و سیاسی بخشهای بزرگی از مردم ایران، به عبارتی دیگر جینوساید فرهنگی بر مردمی بوده است که بر حسب اتفاق روزگار زبان مادریشان فارسی نبوده است و همچنین از والدینی شیعه بدنیا نیامدهاند. برخی از شووینیستها اینجا و آنجا منکر این بودهاند که چنین برنامهای هدفمند دنبال شده است. شما اما به زبان بیزبانیتان آن را تأیید و به نوعی تحسین میکنید. شما قصد دارید به قول خودتان “بیش از بیست زبان و لهجه” را قربانی یک زبان کنید. اگر این تفکر شووینیستی شما تن به تنهی فاشیسم نمیزند، چه نام دارد؟ میگوئید مردم داخل اقلیمها زبان و لهجهی همدیگر را نمیفهند. اولاً که در اکثریت موارد این حرف شما انطباق چندانی با واقعیت ندارد. دوماً در آن مواردی هم که دارد باید گفت که: مگر این تعجبی دارد؟ و مگر این جرم است؟ میخواهید نتیجه بگیرید حال که من اشراف به زبان بسیار غنی و شیرین آذری ندارم و هماستانی آذری من کردی نمیداند، باید هر دو خود را از تحصیل به زبان آذری و کردی محروم کنیم و از نظر شما فارسی بخوانیم و با این زبان سومی من و آذری با هم ارتباط برقرار کنیم؟!! آیا هیچ میدانید چه میگوئید؟ آیا عجیب است اگر مثلاً یک کلهر به خوبی کرمانجی نمیفهمد؟!! چگونه، با کدام ارتباط، با کدام آموزش، با کدام رسانه آن را بیاموزد؟ به یمن حکومت شووینیستی و متمرکز حاکم بر کشورمان که در آن حتی ارتباط بین شهرهای همجوار داخل یک استان هم بسیار اندک است، چه برسد به ارتباط انسانهای همزبان فراسوی مرزها؟! مطمئنم اکثریت مردم مثلاً کرمانشاه به مدت یک هفته در شهرهای همجوار داخل خود این استان اقامت نگزیدهاند. مقصد سفرهای شهروند کرمانشاهی به پاس تمرکز وحشتناک امکانات رفاهی، پزشکی، شغلی، … تهران است و اگر بضاعتی در کار باشد شمال است و به میزان بسیار کمتری شیراز و اصفهان. شما به من بگوئید چگونه کلام همزبانان خود را با اندکی گویش متفاوت بلافاصله بفهمد؟ شما این را پیراهن عثمان میکنید تا از آن استنتاج کنید که فدرالیسم بلاموضوع است و ما این را چون یک اتهام متوجه شووینیستها میکنیم و میگوییم اتفاقاً بدین دلیل نیاز به یک سیستم فدرالیستی و حکومتهای ملی خودمختار داریم. ابتدا نمیگذارید زبانم را درست و حسابی بیاموزم و بعد همین را چون یک ضعف و اتهام و چماق متوجه خودم میسازید! واقعاً که گستاخی هم حدی دارد!
(٥) تازه شما اگر بر من کرد هم ایراد بگیرید که چرا موفق نشدهام از میان گویشهای متفاوت کردی زبانی واحد و استاندارد بوجود بیاورم، چنین ایرادی را مطلقاً بر زبان آذری و ترکمنی و عربی و محتملاً بلوچی نمیتوانید وارد بیاورید، آن هم به برکت حاکمیتهای سیاسیای که پارههای این ملتها فراسوی مرزهای جغرافیایی ایران داشتهاند و “افتخار” زیستن زیر حاکمیت ایران را نداشتهاند. وای به حال روزی که مردم بحرین از ایران جدا نمیشدند؛ کمترین چیزی که از دست میدادند، زبان مادریشان میبود.
(٦) در پایان تأکید میشود که گویشهای مختلف داخل یک اجتماع زبانی نه تنها از فقر یک زبان حکایت نمیکند، بلکه دلالتی است بر غنای و گستردگی آن. زبان آلمانی دهههاست از یک استاندارد بشدت بالا برخوردار است. این زبان مورد حمایت سه دولت قدرتمند آلمان و اتریش و سویس هم قرار دارد. با وصف این هنوز گویشهای غلیظی از آن (برای نمونه در بخش آلمانینشین سویس) وجود دارد که برای شهروندان مثلاً آلمان به زبان آلمانی استاندارد ترجمه میشود. جالب هم است که علیرغم و یا بهتر بگویم به دلیل این تنوع گویشی و فرهنگی در هر سه کشور نامبرده نظام فدرال برقرار شده است و همانطور که میدانیم بسیار هم موفق بوده است.
(٧) ایرادی که به فدرالیسم وارد میآورند از سویی تنوع زبانی و اتنیکی در ایران است و از سویی دیگر در هم تنیدگی زبانی و اتنیکی این مردم. بدین ترتیب این ایراد یک تناقض عمده را در خود حمل میکند: اگر فدرالیستها میگویند که ایران کشوری است به لحاظ ملی ـ اتنیکی ـ زبانی متنوع و اما این تنوع در نظام سیاسی منعکس نشده و ایران در واقع از سوی اندیشهای تبعیضگرایانه بر مبنای یک مذهب و یک زبان اداره میشود، و برای بازتاب این تنوع در نظام سیاسی و صیانت از آن نیاز به فدرالیسم است، مخالفین فدرالیسم بلافاصله میگویند که مردم ایران چنین و چنان در هم تنیدهاند و فدرالیسم آنها را از هم جدا میکند. از سویی دیگر همین مخالفان فدرالیسم در رد این نظام به تنوع اتنیکی و در مورد آقای مهرآسا به تنوع مذهبی اشاره میکنند! بالاخره معلوم نیست که از نظر آنها جامعهی ایران تکبافتی است یا متنوع، و فدرالیسم برای جامعهی تکبافتی خوب است یا چندبافتی. واقعیت امر این که هم این استدلال مخالفان فدرالیسم غیرمنطقی است و همان آن استدلالشان، چه که ما هم در جوامع تکزبانی فدرالیسم داریم و هم در جوامع چندزبانی. و همچنین واقعیت است که شاید بتوان در یک جامعهی تکزبانی یک نظام کم و بیش دمکراتیک متمرکز را برقرار ساخت، اما استقرار یک نظام دمکراتیک متمرکز در یک جامعهی برخوردار از تنوع زبانی و اتنیکی ممکن نیست. دمکراسی در چنین جامعهای از کانال فدرالیسم گذر میکند. به عبارتی باز هم ساده: دمکراسی در این نوع جوامع بدون فدرالیسم سراب و فریبی بیش نخواهد بود. تازه اگر تنوع زبانی بسیار بالا در بعد یک کشور مانع استقرار یک حکومت مرکزی نیست، چگونه تنوع گویشی بسیار کمتر داخل یک زبان میتواند مانعی برای استقرار یک حکومت منطقهای باشد؟!
١٧. آیا فدرالیسم به تجزیهی کشور منتهی میشود؟
اصلیترین اتهامی که از سوی شووینیستها متوجه فدرالیستهاست و آقای مهرآسا نیز تکرار نموده است، این است که فدرالیسم منجر به تجزیه میشود. در نفس این اتهام ـ خارج از نادرسی آن ـ اقرار به یک واقعیت نهفته است: شووینیستها میدانند که مردمی که جنبشهای فدرالیستی از درون آنها برخاستهاند، در نظام سیاسی متمرکز و شووینیستی کنونی ایران احساس سعادت نمیکنند و چون این را میدانند تصور میکنند که این مردمان به محض اینکه فرصتی بیابند، راه خود را از ایران جدا میکنند. در غیره اینصورت ترس و استنتاج آنها معنایی نمیداشت. پاسخ آنها به این نگرانیشان، اما، تصریح بر وضع موجود، حتی به بهای بقای حکومت اسلامی در ایران میباشد.
تا جایی که موضوع به احزاب کلاسیک و نو کردستان برمیگردد، از هیچ کسی کتمان نکردهاند که اعتقاد به حق تعیین سرنوشت مردم کردستان ایران دارند. این حق میتواند مشمول تشکیل دولت ملی کردستان نیز بشود. اما با همان صراحت نیز تأکید کردهاند که جدایی از ایران گزینهی آنها نیست، بلکه همزیستی با مابقی مردم ایران بر بستر یک نظام دمکراتیک و فدرال در آن استراتژی آنها میباشد.
این احزاب برعکس بیشتر نیروهای سیاسی اپوزیسیون ایرانی تصور شفاف خود را نیز در ارتباط با دمکراسی و فدرالیسم از دههها پیش فرموله کردهاند: نظام سیاسی ایران از چهار سطح دولت فدرال (مرکزی)، دولتهای ایالتی، حکومتهای محلی (استانی) و شهرداریها تشکیل خواهد شد. اموری که به کل مردم ایران مربوط باشد (چون نظام پولی، سیاست خارجی فدرال، نظام و برنامهریزی طویلالمدت اقتصادی، ارتش و امنیت خارجی) توسط دولت فدرال اداره و حل و فصل میشود. دیگر امور (چون مسائل زبانی، فرهنگی، آموزشی (پایه، متوسطه و عالی)، امنیت داخلی، شهرداریها) در حوزهی اختیارات و صلاحیتهای حکومتهای ایالتی خواهند بود. در این چهارچوب خود ایالتها تقسیمات داخلی استانی کنونی تا اندازهی زیادی، خارج از چند مورد بغرنج و قابل اصلاح، بهجای خود باقی میمانند. بدین ترتیب حکومت خودمختار کردستان ایران از چهار استان کرمانشاه، ایلام، کردستان و مکریان (بخشهای کردنشین استان آذربایجان غربی کنونی) تشکیل خواهد شد. هدف از تشکیل ایالت کردستان نه الغای این استانها، بلکه دمکراتیزهکردن آنها میباشد. مراکز استانی کنونی هم به جای خود باقی میمانند. مرکز استان مکریان مهاباد خواهد شد. پایتخت حکومت خودمختار کردستان با عنایت به غنا و تنوع زیادی که در استان و شهر کرمانشاه نهفته است و فدرالیسم رسالت خود را اساساً در صیانت از این تنوع میبیند، به احتمال زیاد کرمانشاه خواهد بود. کرمانشاه همچنین مرکز استان خواهد ماند. سنندج نیز مرکز استان کردستان خواهد شد. همانطور که ایلام مرکز ایلام خواهد ماند.
هدف احزاب کردستانی از تمرکززدایی ایران هم اتفاقاً نه جدایی از ایران، که مشارکت در امور داخلی خود و در حاکمیت سیاسی کل ایران است. مشارکت من کُرد در حاکمیت سیاسی کشورم نخست توسط رأیای تبلور خواهد یافت که به نمایندهام در مجلس (شورای) فدرال ایران خواهم داد و دوم در شمایل رأیای متجلی خواهد شد که به حاکمیت ایالتی خودم در کردستان خواهم داد و این حاکمیت ایالتی، هم در کردستان نقش ایفا خواهد کرد و هم در نمایندگی من در کنترل و مشارکت در حکومت مرکزی (مثلاً توسط سناتور کردستان در مجلس سنا و یا حزب ائتلافی در حکومت فدرال).
این ترجمهی ساده و آزاد برنامهی احزاب کردستان میباشد. آیا هیچ انسان و نیروی دمکراتی میتواند مخالفت جدی با آن داشته باشد؟ و آیا این تجزیهطلبی است؟ آیا جداً میتوان تردیدی در این مورد داشت که این ادامهی وضع موجود است که منجر به تجزیه میشود؟ بیاییم کشورهای تازه به استقلال رسیده را بررسی کنیم و ببینیم که آنها آیا در نتیجهی فدرالیسم به استقلال رسیدهاند و یا تمرکز.
شاید بتوان در این ارتباط این حکم قطعی را داد: ممکن است خلقی در ابتدا خواهان جدایی باشد، اما با فدرالیزهکردن ساختار کشور و اعطای حق خودمدیریتی به آن و مشارکتدادن آن در حاکمیت سیاسی مشترک از این خواستهی خود صرفنظر کند. اما بعید است بتوان خلقی را که خواهان فدرالیسم و خودمختاری باشد، با زور سرنیزه و ترفند مغلوب یک حکومت متمرکز ساخت و در بُعد درازمدت ترغیب به جدایی نساخت.
١٨. راقمان “حق تعیین سرنوشت” کردستان کیانند؟
آقای مهرآسا مدعی شدهاند که احزاب کردستان با ابداع “حق تعیین سرنوشت” آدرس غلط میدهند و از آنها خواسته است که مفهوم “حق تعیین سرنوشت” را روشن کنند، “تا ما مخالفان و همچنین فارسهای غاصب بدانند که چه نوع سرنوشتی را باید برای شما رقم بزنیم.”
لحن و ادبیات این حضرت را بنگرید. پنداری احزاب کردستان بدهکارش هستند که چنین طلبکارانه به آنها میتازد و امر و نهی میکند. لذا ناگزیر باید در پاسخ به ایشان صراحتاً گفت:
(١) جداً شما چه عددی باشید که احزاب کردستان خود را ناگزیر به پاسخگویی به شما بدانند؟ شما یک شهروند بیشتر نیستید و حق بیشتر از یک شهروند این مملکت را هم ندارید. تاکنون چک و سفتهی سفیدی هم را برای شما امضاء نکردهایم. همانطور که شما مختارید از هر نوع قماشی از حکومت دفاع کنید، ما هم حق داریم تصورات خود را به آراء عمومی بگذاریم.
(٣) شما میفرمائید که باور ندارید که احزاب کردستان جدایی از ایران نمیخواهند. خوب باور نداشته باشید. که چی؟! احزاب کردستان نه به خاطر چشم و ابروی شما و همفکران شما، که با ارزیابی از مصالح مردم کردستان است که میخواهند در چهارچوب ایران بمانند. به همین خاطر هم سوگندی نه به شما، نه به هیچ احدی از ایران بدهکار نیستند. آنها زمانی از دمکراسی برای ایران و خودمختاری برای کردستان سخن میراندند که شما در جبههی رژیم بودید. حالا طلبکار هم شدهاید؟! در ضمن تردیدی نداشته باشید که آنها در طرح شعار استقلال هم ـ چنانچه آماج دیرین آنها در ایران تحقق نیابد ـ ابایی نخواهند داشت. حالا اگر سخن آنها را که میخواهند در ایران بمانند باور ندارید، حداقل این گزینهی دوم آنها را که اتفاقاً از زمرهی کابوسهای شما میباشد را بپذیرید: استقلال کردستان در صورت تداوم فاشیسم و شووینیسم امری بسیار محتمل است. شعور و درک ملی در کردستان، سرزمین حداقل 40 میلیون انسان، به درجهای از رشد رسیده است که دیگر تن به استعمار ندهد. یقین داشته باشید که امر و فاکتور سیاسی کُرد در خاورمیانه دیگر حذفشدنی نیست. کردستان بیشتر از تمام کشورهای همجوار از تحزب و انسجام و خودآگاهی و مهمتر از آن از نیروی سیادت و صیانت خود برخوردار است. تا جایی که به باور این نیروها برمیگردد، معتقد بودهاند که استقرار نظامهای فدرال در این کشورها آنها را به بخش عمدهای از آمال و آماجهایشان میرساند. به همین خاطر هم هیچ نیروی سیاسی جدی کردستان در ایران، عراق، ترکیه و سوریه تاکنون خواست استقلال را مطرح نساخته است. اگر شما با سماجت کودکانه اصرار دارید که فدرالیسم همان استقلال است، مشخص میشود که هنوز الفبای سیاسی را نیاموختهاید و از فلسفهی سیاسی چیزی نشنیدهاید. استعداد یادگیری هم از دست دادهاید که دهها منبع علمی را برایتان نام ببرم که در تعارض با ادعاهای شما قرار دارند.
(٣) شما فلان اطلاعیهی فلان حزب کردی را شرمآور خواندهاید. جداً آیا برای یک کُرد، حتی آسیمیلهشده و ذوبشده و از خودبیگانهشده، شرمآور نیست که با حق تعیین سرنوشت مردم کردستان و حق انتزاعی استقلال آن این گونه مخالفت کند؟ طبیعی است؛ میتوان استنباط کرد که استقلال کردستان سودمند نیست (کمااینکه من هم سودمند نمیدانم)، میتوان با طرح شعار و هدف استقلال مخالفت کرد (کمااینکه من هم مخالفت میکنم)، اما اینکه استقلال را برازندهی همه بدانیم جز کردستان، اینکه استقلال کردستان را در هر شرایطی کفر و فاجعه معرفی کنیم، اینکه هر ندای آزادیخواهی و برابریطلبی این خلق را، مطالبهی حقوق حداقل را با انگ به قول شما “جداییسری” بکوبیم، شرمآور میدانم.
(٤) مدعی شدهاید که احزاب کردستان ایران از “فارسهای غاصب” سخن راندهاند! آخر اگر آزادیخواه نیستید و تعلق فکری به اندیشهای دارید که بشدت عقبمانده و تبعیضگرایانه است، دست کم قدری وجدان و انصاف و صداقت داشته باشید. حزب دمکرات کردستان ایران (هر دو بخش آن) حداقل 66 سال است حضور سیاسی دارد، ارگان مطبوعاتی خود را دارد که دهههاست ـ بخشاً تحت سختترین شرایط مبارزاتی ـ مرتب منتشر میشود. کجا شما این عبارت را یافتهاید؟ همین امر برای بخشهای متفاوت جریان کومله نیز صادق است. کجا دیدهاید که کومله واژهی “فارس” و آن هم “فارس غاصب” را بکار برده باشد؟ وجدانتان را زیر چکمههای اندیشههایتان لگدمال نکنید! احزاب کردستان هیچگاه کلامی ناشکیبا به نسبت هموطنان فارسزبان کشورمان بر سر زبان نیاوردهاند، هیچگاه خود را در تعارض با بخش فارسیزبان کشورمان تعریف نکردهاند. اساساً ما در ایران تنش قومی و ملی نداریم. مشکل مردم و جنبش کردستان با مکتب معینی است که از سوی حکومتهای ایران و اکنون بخشی از اپوزیسیون نمایندگی و پراکتیزه میشود. این شووینیسم نیز دشمن همهی مردم ایران است و نه تنها مردم کردستان و آذربایجان و خوزستان، بلوچستان و ترکمنصحرا. مردم فارسیزبان کشورمان نیز در اسارت حکومت اسلامی هستند و تردیدی نیست در یک شرایط آزاد بطور باز هم ملموستری در کنار مردم و جنبش کردستان میبودند. آری، ادبیات سیاسی کردستان بغایت متین، سیاسی و متمدنانه است، آن هم آنجا که موضوع به مردم فارسزبان کشورمان برمیگردد. آیا هیچ میدانید که عطف شاعران ملی کُرد به زبان و ادب فارسی تا چه اندازه بوده است؟ آیا هیچ میدانید دکتر قاسملو در پاسخ به این پرسش که چرا نمیخواهد از ایران جدا شود، چه بوده است؟ نه نمیدانید، پرسهی سیاسی و فرهنگی شما در حوزهی دیگری است. اما حال که نمیدانید چرا قضاوت میکنید و بدتر از آن اتهام هم میبندید؟
(٥) و بلاخره اینکه گفتهاید که ما مردم کردستان باید به پرسشهای شما پاسخ دهیم تا شما بدانید چه سرنوشتی را برای کردستان رقم بزنید؟! نخیر، زحمت نکشید! سرنوشت کردستان توسط کردستان رقم میخورد و نه کس دیگری. شما به اقرار خود جزو این مجموعه نیستید. اگر هم سخنی بین یک فعال کُرد و همفکران شما باشد، در ارتباط با سرنوشت حکومت مرکزی است و نه کردستان. شما معادله را برعکس رؤیت نمودهاید.
١٩. دفاع از “تمامیت ارضی” یا از مناسبات ارباب و رعیتی؟
شما درک بکر و بدعتوار خود را از “حق تعیین سرنوشت” به این شیوه مطرح کردهاید که این حق تنها مختص کشورهایی است که تحت استعمار بودهاند (مثلاً کشور الجزایر از استعمار فرانسه) و نتیجه گرفتهاید چون مردم آذری، کرد، …. ایران تحت استعمار نبودهاند، استناد به این اصل موضوعیتی ندارد!
اینکه حق تعیین سرنوشت چیست، این جانب از منظر خود برایتان روشن کرده است. گناه دیگران چیست که شما مطالعه نمیفرمائید؟ غیر از چند مطلبی که همین اواخر بلاواسطه در پاسخ به شما نوشتم، چند مطلب تئوریک از صاحبنظران اروپایی نیز در همین ارتباط ترجمه نمودهام که در سایت شخصیام (iran.federal.com) موجود میباشند. دیگر متهم به دادن آدرسی اشتباهی نشویم.
آری، بطور مشخص پاسخ این ادعای وحشتناک غلط شما را در بحث مفصل دادهام (من باب مثال نگاه کنید به “مدخلی بر بحث ‘ملت’ و ‘حق تعیین سرنوشت'” در http://www.iranglobal.info/node/6688). اینجا تنها به یادآوری این واقعیت که از زمان پایان دوران استعمار تاکنون دهها خلق به حق تعیین سرنوشت خود و در این چهارچوب حکومت مستقل خود دست یافتهاند، بدون اینکه تحت استعمار خارجی قرار گرفته باشند، اکتفا میکنیم. همچنین این نکتهی مهم را یادآوری میکنیم که اشکال مختلف استعمار وجود دارد، از جمله شکل داخلی آن، که در کشورهایی چون ایران، ترکیه و عراق نمود فاحش داشته است. میدانم برای ایران ذهنتان به کلی کدر شده است، لذا برای روشنشدن نادرستی استدلالتان نگاهی به همسایهی غربیمان ترکیه بیاندازید. آیا انکار وجود یک خلق 25 میلیونی، “ترککوهی” خواندن آن، محرومساختن آن از ابتداییترین حقوق سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و سرکوب خشن آن چیزی جز استعمار داخلی میتوان نام نهاد؟ آیا این خلق به صرف اینکه به قول شما حق تعیین سرنوشت مختص زمان استعمار بوده، نمیتواند به این حق استناد کند؟! به هر حال، همانطور که گفته شد، پاسخ شما را در مطلب فوقالذکر دادهام. اینجا تکرار آن را ملالآور میدانم.
آقای دکتر، اما ببینیم شما با چه تمثیل “بکری” درک احزاب کردستانی از “حق تعیین سرنوشت” را به تصویر کشیدهاید: شما مینویسید: “مثالی ساده در این مورد میزنم: پسری به سن رشد رسیده و ازدواج کرده است؛ ولی هنوز زیر دست پدر و در مغازه و کارگاهش مشغول کار است و در خانه نیز اتاقی و راهروی را در اختیار خود و زنش قرار دادهاند؛ همسرش در گوش او میخواند که ما باید جدا زندگی کنیم و سرنوشتمان معلوم شود. پسر نزد پدر میرود و تقاضا میکند: پدر سرنوشت ما را معلوم کن. پدر میپرسد چه میخواهی؟ پسر پاسخ میدهد یا خانهای جدید برایم بخر، یا وسط این حیاط دیواری بکش و خانه را به دو قسمت کن. بخشی شما با خانواده؛ و بخشی نیز من و همسرم! این را می گویند تعیین سرنوشت!”
نفس این مثال و نقشهایی که به طرفهای منازعه در آن دادهاید، عمق تفکر عقبماندهی شما را از زبان خودتان به روشنی نمایان میسازد. بافت فکری شما همچنان در چهارچوب مناسبات فئودالیته باقی مانده و خود را فئودال و مالک و مردم کردستان (و آذربایجان و بلوچستان و خوزستان و ترکمنصحرا و خوزستان) را رعیت خود و خاک آنها را ملک خود میپندارید! خودمانیم این همه دست و دلبازی و تواضع را از کجا آوردهاید؟! اجازه بدهید مثال شما را ترجمه کنم:
(١) شووینیستهای ‘ایران’ پدر و صاحبخانه و مالک کل ایران هستند.
(٣) آنها فرزندان خود، یعنی آذربایجان، کردستان، …، را بزرگ کردهاند و رشد دادهاند.
(٣) این فرزندان (خلقهای نامبرده) در ملک پدر خانه (شووینیستها) زندگی میکنند و اشتغال دارند.
(٤) پدر (شووینیستها) نه تنها صاحبخانه، بلکه صاحبکار فرزندان (خلقهای نامبرده) نیز است و نه تنها به آنها سرپناه، بلکه کار و نان روزانه هم میدهد.
(٥) این فرزند (مثلاً کردستان) خود عقل و شعور ندارد، بلکه همسرش (فتنهگران خارجی) گوشش میخوانند که مستقل شود و سرنوشتش معلوم شود (شگفتا از این همه بداهت آقای دکتر که طبق این روایت وی فرزندان حتی بعد از ازدواج هم نباید مستقل شوند! همچنین توجه کنید به نقشی که این آقای سکولار مقیم آمریکا به زن داده است!).
(٦) فرزند (کردستان) از پدر (حضرات شووینیست) میخواهد خانهای (حاکمیتی!) برایش بخرد و یا اینجا (ایران) را تقسیم کند!
آقای مهرآسای عزیز، واقعاً من و امثال من نمیتوانستیم به این سادگی فاشیسم و شووینیسمی که شما خود را متعلق و منتسب به آن میدانید، به تصویر بکشیم. من همیشه از شما بعنوان “صاحبخانه” صحبت میکردم. شما میفرمائید صاحبخانه چه عرض کنم، صاحب کار و اشتغال و نان من هم هستید. هر کسی که منکر وجود شووینیسم در ایران بود، همین مثال شما را در نهایت امانتداری برایشان میآورم. دیگر احتیاجی به بحث تئوریک و انتزاعی نیست.
شما تنها مشکل سیاسی ندارید، مشکل معرفتی هم دارید: آنچه احزاب کردستان دنبال آن هستند پایهریزی یک نظام دمکراتیک و فدرال در ایران با مشارکت مابقی نیروهای دمکراتیک ایران است. حق و نقش ویژهای برای هیچ نیرویی قائل نیستند که از آنها حقی را بطلبند. اینکه از نیرویی میتوان انتظار داشت که در کنار مردم کردستان بایستد، تنها برای این است که مشترکاً این خانهی مشترک را بسازیم، ولی نقش پدری برای کسی قائل نیستیم. همهی ما برادر و خواهر هم هستیم. برادر و خواهری که با هم نسازند، جدا کردن ملک و مال و حق و حقوق آنها از بدیهیترین بدیهیات جهان میباشد.
٢٠. آیا لولوخورخورهی “تجزیه” واقعی است یا افسانه؟
گفتهاید که کردستان ایران از ذخایر زیرزمینی برخوردار نیست و باید در صورت جدایی برای تأمین هزینهها مردم را در گرسنهمرگی نگه داشت.
همانطور که فوقاً بارها اشاره رفت، احزاب کردستان نگفتهاند که در پی استقلال هستند، با این وصف شما میپرسید که “تجزیه چه دردی از امراض سدگانه این مردم را تسکین می دهد؟”!! واقعاً داستان “من میگویم نر است، شما میگوئید بدوشش!” است.
من همانطور که بارها و بارها گفتهام، به دلایل اعتقادی و ارزیابیام از مصالح مردم کردستان و آذربایجان و خوزستان و … ماندن در چهارچوب ایران را به سود این مناطق میدانم، اما مطمئن هستم که مابقی ایران به این مناطق بیشتر نیازمند است تا برعکس آن. به عبارتی باز هم سادهتر: آنچه این مناطق با جداشدنشان از ایران از دست میدهند، مطلقاً کمتر از آنچه که مناطق مرکزی ایران از دست میدهند نیست. کمترین چیزی که این مناطق محروم [کردستان، …) بدست میآورند، سروری سیاسی و پایاندادن به قیمومیتی است که شما با زبان بدوی فوقاً از آن سخن راندهاید و این خیلی با ارزش است. اما مناطق مرکزی ایران چه از دست میدهند؟ نیروی کار ارزان، نیروی متخصص مناطق محروم، منابع طبیعی و زیرزمینی این مناطق…
شما از سویی از “ایران” سخن راندهاید و از سوی دیگر از کردستان. بحث فدرالیسم اما در مورد تنها کردستان که نیست؛ آذربایجان، خوزستان، بلوچستان و ترکمنصحرا جزو این کارزار هستند. حال اگر اینها ـ به زعم شما ـ جدا شوند، ببینیم که کی گرسنهمرگی خواهد کشید.
در ضمن این تفکر شرقی است که میپندارد حتماً منابع زیرزمینی باید داشت تا به رفاه رسید. چه بسیارند کشورهایی که از یک قطره نفت هم برخوردار نیستند، اما بسیار سعادتمندتر از ایران و کشورهای مشابه هستند. اکثریت کشورهایی که میزبان فراریان و پناهندگان و مهاجرین ایرانی هستند، اتفاقاً نه جزو کشورهای صادرکنندهی نفت، بلکه واردکنندهی نفت هستند.
میگویند اگر عقبماندگی اقتصادی بود، نباید جدا شد. میتوان این استدلال را تا اندازهای پذیرفت. اما به همان اندازه نیز میتوان گفت که تا زمانی که مردم این مناطق حاکم بر سرنوشت خود نباشند، این عقبماندگی و استعمار داخلی پایان نخواهد یافت. بنابراین عقبماندگی نه دلیلی برای ماندن که بیشتر برای رفتن خواهد بود.
وانگهی مگر کردستان و بلوچستان و خوزستان … اکنون مدینهی فاضله هستند که از فردایشان نگران باشند. آن هنگام حداقلش این خواهد بود که من با کسانی چون شما ـ هر دو قربانی فاشیسم حاکم بر ایران ـ بحث نخواهم کرد که حق تعیین سرنوشت خود را دارم یا نه. آن هنگام دست کم اعتلای فرهنگی که خواهم داشت و زبانم را ممنوع نخواهند کرد. آن زمان دیگر از کیان و شخصیتی برخوردار خواهم شد که دیگر کسی چون شما خود را آغابلاسرم معرفی نخواهد کرد.
آری، در پی استقلال نیستم، اما برآنم که بلاشک استقلال لولوخورخوره نیست. اینکه چرا نباید در پی استقلال بود، در مناسبتهای دیگر کراراً و مفصلاً تشریح نمودهام. و اینجا نیازی به تکرار آن نمیبینم.
فدرالیسم با توجه به رسالت خود، هم پاسخی متعادل به خواست خودمدیریتی است و هم پاسخی است به وحدتطلبی. تنها این سیستم است که قادر است این دو را در خود به شیوهای دمکراتیک تلفیق کند.
تجربهی کشورهای اروپایی به ما نشان داده است که نه گذاشتن مرزهای سیاسی که برچیدن و کمرنگکردن آنها راه صحیح است. این نقطه حرکت من است. به همین خاطر همواره گفتهام، اگر ناچار نگردم، از ایران جدا نخواهم شد. اما استقلال و استقلالطلبی را مطلقاً جرم و گناه نمیدانم. با صراحت میگویم، کردستان دیگر “مرز پرگوهر”ی را که ناجوانمردانه تقسیمش کرده است، برای مرکزگرایان شووینیست و ناسیونالیست پاسداری نخواهد کرد، چنانچه از ایران تنها عقبماندگی اقتصادی، محرومیت سیاسی، ستم فرهنگی و تانک و توپ و خمپاره نصیبش شود، چنانچه مکانیسمی برای مدیریت سیاسی بر خودش در همهی کردستان ایران و مشارکت در حکومت مرکزی که مدعی میشود، به وی تعلق دارد، در ایران استقرار نیابد که در فلسفه و ادبیات سیاسی فدرالیسم نام دارد. لذا فدرالیسم نه برای رفتن که برای ماندن است. این پیام اول و آخر فعالان کردستان بوده است که البته شما هنوز از درک آن بخاطر نبوغ زیاد از حدتان عاجز ماندهاید.
٢١. “ملک مشاع”؛ واقعیت یا افسانه؟
یک مصرع شاهبیت شووینیستها “ملک مشاع” است و مصرع دیگرش “تمامیت ارضی ایران”. اولاً اینکه هیچ ملک مشاع و مشترکی در جهان غیرقابل تقسیم و تفکیک نیست. دوماً سخن فدرالیسم بر سر ملک نیست، که بر سر حقوق است که بخشی از مردم کشورمان از آن برخوردارند و بخشی دیگر با مستمسکها و دستاویزهای فاشیستی و تبعیضگرایانه از آن محروم گشتهاند. این حقوق سیاسی هستند، فرهنگی و اقتصادی. ما از خودمدیریتی منطقهی خود و مشارکت در حاکمیت سیاسی سراسری سخن میگوئیم، طرف مقابل داستان ‘ملک مشاع” یادش میآید، ما از استقلال فرهنگی و آموزش به زبان مادری سخن میگوئیم، طرف مقابل با سلاح کند ‘تمامیت ارضی” به میدان میآید. در همین چهارچوب گفته میشود که مردم کرمان و کجا و کجا نیز در تعیین سرنوشت کردستان و آذربایجان و خوزستان و بلوچستان و ترکمنصحرا سهیمند. در مورد این استدلال مضحک چند باری سخن گفتهام. اینجا برای اتمام حجت هم که شده چند نکته را تکرار میکنم:
(١) سرنوشت منطقهی کرمان به خود کرمانیها مربوط است، همانطور که سرنوشت کردستان به خود کردستانیها مربوط میشود. آنچه که هر دوی ما (کرمانی و کردستانی) در مورد آن سهیم هستند سرنوشت حکومت مرکزی است. در این مورد هم کسی دو رأی و یا حقوق و امتیازات ویژهی ندارد.
(٢) نه مردم خراسان و کرمان، حتی اگر مابقی ایران نیز در مقابل آزادیخواهی و حقخواهی کردستان قد علم کنند، کردستان راه خود را قائمبهذات ادامه خواهد داد. مگر رژیم اسلامی ایران تودههای میلیونی ایران را پشت سر خود نداشت، آن هنگام که به کردستان لشکرکشی کرد؟ و مگر رفراندوم “جمهوری اسلامی ـ آری یا نه؟” را فراموش کردهایم که با چه نتایجی به سود رژیم پایان یافت؟ آیا این خللی در ارادهی مردم کردستان و پیشروان آن بوجود آورد؟ یگذارید صریحتر بگوئیم: آیا باید خللی وارد میآورد؟ چه بسیار رژیمهایی پوپولیستی و فاشیستی در جهان داشتهایم که از اقبال تودهای هم برخوردار بودهاند و با همین پشتوانه این یا آن کشور را مورد یورش قرار دادهاند، چه برسد به خلقی داخلی. لذا چنانچه در فردای حکومت اسلامی نیز فاشیسم تمامیتخواه اکثریت مردم ایران را پشت سر خود داشته باشد، کردستان حق تصمیمگیری در مورد سرنوشت خود را برای خود قائل است.
(٣) هر آینه آن کرمانی مد نظر آقایان در مقابل حاکمان ایستاد، آنگاه که کردستان قلع و قمع میشد، آنگاه که از ابتداییترین حقوق خود محروم میشد، حقی هم بر گردن کردستان خواهد داشت. اما تا زمانی که تنها به عنوان نظامی در کردستان حضور یابد و غیر از این ارتباطی با کردستان نداشته باشد، نقش همان سرباز دولت استعمارگر را ایفا خواهد نمود و کردستان نیز با آن و رأی آن چنین برخورد خواهد کرد.
(٤) در جهان دمکراتیک حق و وظیفه ارتباط لاینفک و سببی با هم دارند. دیده شده که برخی از شووینیستها برای ملونکردن ویترین سیاسیشان به منشور جهانی حقوق بشر ارجاع میدهند، درحالیکه در همین منشور آمده است که هر اجتماع انسانی تا زمانی وظیفه و تعهدی در مقابل حاکمیت یک کشور برعهده دارد که از حقوقی هم برخوردار باشد. من که به دلایل زیاد از دایرهی حتی حقوق شهروندی هم خارج باشم، چه تعهدی میتوانم نسبت به پایبندی به آن حاکمیت داشته باشم؟
(٥) در ضمن باید پاسخ دهید که این ملک کی “مشاع” و تفکیکناپذیر شده است. مگر نه این است که این ملک بارها از سوی شاهان ایرانی پارهپاره شده است؟ همانطور که میدانیم حکومت پاسدار تمامیت ارضی ایران در مقطع قبل از انقلاب 57 در مورد بحرین به کلی متفاوت عمل کرد. یادمان نرود آن هنگام نیز در ارتباط با بحرین از “ملک تفکیکناپذیر ایران” سخن رانده میشد. مردم بحرین در رفراندومی که با نظارت سازمان ملل متحد برگزار گردید، ملک خود را از “ملک مشاع ایران” جدا کردند. بنابراین یک بار دیگر دیدیم که این ملک آنقدرها هم مشاع نیست و کسی از ایرانیتباران بحرین را هم ندیدیم که سینه پاره کند، چه برسد به کرمانی و خراسانی! اصلاً از خود پرسیدهاید که چرا بحرینیها رأی به استقلال دادند؟ آیا اگر آنها در ایران وقت احساس سعادت میکردند، باز جدا میشدند؟!
(٦) گفتهاید که احزاب کردی به مشاع بودن ملک ایران گواهی دادهاند (که البته ندادهاند). از سوی دیگر همان احزاب فدرالیست کردستان را به جداییطلبی متهم میکنید. چگونه است که اگر به فرض محال گفته باشند که ایران تفکیکناپذیر است کلام آنها را باور میکنید و اما اگر بگویند که ایران متحد فدرال بشود، را باور ندارید؟!
آقای مهرآسای عزیز، حال که اهل تمثیل هستید اجازه بدهید بنده مثالی ساده که در همین ارتباط برای آقای داریوش همایون آوردم، برای شما نیز بازگو کنم:
چند خواهر و برادر (چند خلق برادر) هستند که ملکی (سرزمینی) را از والدین خود (اجداد خود) به ارث بردهاند. تاکنون برادر بزرگتر (خلق پر جمعیتتر و مرکزنشین) که زودتر خانواده (حکومت) تشکیل داده، تنها در این ملک (حاکمیت) مانده است و اما فرزندان دیگر (خلقهای دیگر) از خانه رفتهاند (به حاشیه رانده شدهاند). اکنون برادران و خواهران “کوچکتر” (خلقهای به لحاظ نفوس کوچکتر) میخواهند سهم خود را داشته باشند، تا با آن سر و سامانی به وضع نابسامان خود بدهند. اما برادر بزرگتر هر روز بهانهای میآورد و از جمله میگوید که «این ملک و یادگار پدرمان است و حیف است آن را تقسیم کنیم و مردم چه به ما میگویند و اگر آن را تقسیم کنیم، چیزی از آن باقی نمیماند» و غیره. اما حقیقت امر چیز دیگری است: این برادر بزرگتر که تاکنون عادت به این امتیازها گرفته است و میداند که اگر ملک (حقوق) تقسیم شود، خود باید بخشی از آن را تخلیه و مثل باقی برادران وخواهران جایی دیگر (جایگاه حقوقی دیگر) را برای خود بیابد و میداند که ناز و نعمتی را که به حکم «صاحبخانه« بودن کنونیاش داشته است، از دست خواهد داد. لذا قضیهی «ملک مشاع» پدری را ابداع میکند و با حق تعیین سرنوشت خواهران و برادران خود خصومت میورزد.
این است تصویر واقعی نزاعی که بر سر تراکم و تقسیم حقوق خلقهای کشورمان در جریان است.
٢٢. کُردهای خراسان مانعی بر سر راه فدرالیسم؟!!
پرسیدهاید که “آیا از کردهای خراسان خبر دارید؟” هموطن عزیز، درست است که همه چون شما تیتر آکادمیک “دکتر” ندارند و مقیم کالیفرنیا نیز نیستند و ارتباطی هم با جبههی ملی ندارند، اما باور داشته باشید که در کردستان عراق و ترکیه و سوریه نیز از وجود کردهای خراسان بیخبر نیستند، حالا ممکن هم است که همه ندانند که محمود دولتآبادی، نویسندهی کلیدر، کُرد قوچانی است، ممکن است همه ندانند که در شمال ایران و در قزوین شمار زیادی کُرد داریم، ممکن است که همه ندانند در جمهوریهای گرجستان و ارمنستان و آذربایجان نیز جمعیتهای کُردزبان داریم، … اما از کوچهای اجباری و اختیاری کُردهای کرمانج به خراسان به یمن کتب تاریخ و تلاش فعالان کُرد خراسانی بیخبر نماندهایم. اما پرسش شما غیر از بار معرفتی بار سیاسی نیز دارد: شما میگوئید چگونه در ایالت کردستان همهی کردهای پراکندهی ایران جایی میگیرند.
عزیز من، مگر کسی تاکنون چنین ادعایی را کرده است؟ البته که کردهای خراسان نیز باید حکومت خودمختار خود را داشته باشند. آیا برایتان بشمارم که در چند کشور اروپایی ـ متمرکز و فدرال ـ ما خودمختاری برای مناطق و حتی جزایری داریم که شمار آنها به مراتب کمتر از جمعیت کردهای خراسان میباشد؟ در کشور فدرال آلمان ١٦ حکومت ایالتی داریم و در کنار آن، یک اقلیت ملی بسیار کوچک دانمارکیزبان که از حقوق ویژه، احزاب ویژهی خود، پرچم و آرم خود برخوردار است. این امر برای اقلیت آلمانیزبان دانمارک غیرفدرال نیز صدق میکند. اساساً کمتر کشوری در اروپا است که اگر فدرال هم نباشد، از خودمختاری در مناطق مختلف خود برخوردار نباشد. وعده دادهام بعد از این پاسخ وقت خود را وقف ترجمهی کتابی تحت عنوان “خودمختاری در اروپا” نمایم. این اثر نشان میدهد که خودمختاری که از بیش از ٦ دهه پیش خواست مناطقی چون کردستان بوده است، یکی از مؤلفههای اصلی کشورهای دمکراتیک، حتی از نوع متمرکز آن بوده است. لذا در حکومت فدرال آیندهی ایران نیز ایجاد ایالتهای خودمختار در مناطقی چون نشیمنگاه کردهای خراسان امری بدیهی و حتی ضروری خواهد بود.
٢٣. آیا اقرار به “ایرانیبودن کردها” چیزی جز عذر بدتر از گناه است؟
بیربط فرمودهاید که “کردهای جهان” (کردهای ایران که جای خود دارند!) “از ایرانیان اصل و خالصند”! الان فهمیدم که چرا دولتهای حاکم بر ایران از هیچ کوششی برای خلق جینوساید سیاسی و فرهنگی نه تنها در این سوی مرزها، بلکه در همکاری با کشورهای غیرایرانی همجوار در آن سوی مرزها نیز بر علیه این “ایرانیان اصل و خالص” دریغ نورزیدهاند! از این همه عسل حالم به هم میخورد. در حکومت عربی و دیکتاتور صدام حسین وضع کُرد ـ دست کم به لحاظ فرهنگی ـ بسیار بسیار بهتر از ایران، موطن اصلی این “ایرانیان خالص”، بوده است. حکومت شما بخاطر اخذ به قول خودش امتیاز کشتیرانی در شطالعرب یک جنبش عظیم را فروخت و آن وقت دم از ایرانیبودن این ملت در جهان میزنید؟ با هر حکومت فاشیستی در منطقه همراه شدید، تا مبادا این ملت محروم، این ایرانیان اصیل و خالص به جای برسند! این هندوانه گندهتر از آن است که زیر بغل کسی جایی گیرد.
حال که اصیل و خالصبودن ما دلیلی برای اعمال تبعیض بر ما بوده است، لطفاً حق و حقوق آنانی را زیر پا نگذارید که از نظر شما به لحاظ ایرانیبودن اصیل و خالص نبودهاند!
آری، از نظر من نیز کردها ـ هر جای جهان و در چهارچوب کدام نظام و کدام کشور زندگی کنند ـ در بستر فرهنگی ـ زبانی ایران قرار میگیرند و به این اعتبار ایرانیتبارند. اما آیا این واقعیت استدلالی بر له یا علیه شووینیسمی است که این خلق را از ابتداییترین حقوق خود محروم ساخته است؟ آیا حال که ایرانیام، نباید اجازهی آموزش به زبان خودم را داشته باشم؟! حال که ایرانی اصیل هستم، نباید سرنوشت کشور خود که چه عرض کنم، سرنوشت استان و منطقه و شهر خودم را نیز تعیین کنم؟!!
جداً چرا داستان ایرانیبودن کُردها تنها زمانی مطرح میشود که نگرانی از جدایی کردستان از ایران بوجود میآید و نه زمانی که مسأله به تقسیم حقوق و امکانات برمیگردد؟
این یک واقعیت تلخ است که در عرض هشت دههی گذشته نظام سیاسی و فرهنگی ایران بر دو مؤلفهی زبان فارسی و مذهب شیعه استوار بوده است. جداً کُرد و کُردیت “اصیل و خالص” در کدامیک از این دو مؤلفه (زبان فارسی و مذهب شیعه) جایی میگیرد؟ از چند نخبهی “ایرانی” (از جمله از قبیلهی “جبههی ملی”) مثال بیاورم که گفتهاند زبان فارسی و مذهب شیعه نشانههای هویت ایرانی میباشند؟ آنجا دیگر به مخیلهیشان هم خطور نمیکند که ما در ایران مردمانی داریم که نه زبانشان فارسی است و نه شیعهمسلک هستند. لذا استناد به ایرانیبودن کردها ترفند کهنه، کلاه شرعی و در این مبحث عذر بدتر از گناهی بیش نیست و دیگر خریداری ندارد.
٢٤. آیا محدودهی جغرافیای کردستان واقعاً مشخص نیست؟!
اربابوار امر فرمودهاید که محدودهی جغرافیای کردستان را مشخص کنیم و تا زمانی که مشخص نکردهایم حق سخن گفتن در مورد فدرالیسم را نداریم!
در جایی نوشتم که شما خارج از محدودهی ادبیات سیاسی کردستان پرسه میزنید، در غیراینصورت میدانستید که احزاب کردستان بارها و بارها این محدوده را مشخص کردهاند. حکومت ایالتی خودمختار کردستان از مناطق با اکثریت کردنشین و بههمپیوستهی آذربایجان غربی، کردستان، کرمانشاه و ایلام تشکیل خواهد شد. در آخرین کنگرهی حزب کومله کردستان ایران نیز کرمانشاه به عنوان مرکز و پایتخت این ایالت پیشنهاد گردیده است. از این واضحتر؟!
طبیعتاً در این مناطق اقلیتی مثلاً آذریزبان خواهیم داشت که تمام حقوق شهروندی ـ به انضمام آموزش زبان و رسانههای همگانی به زبان ترکی آذری ـ را خواهند داشت و خارج از این مجموعه نیز اقلیت کُرد خواهیم داشت که به همین ترتیب از حقوق شهروندی و فرهنگی خود برخوردار خواهند بود. من جایی در این کرهی خاکی نمیشناسم که از ترکیب به قول شماها قومی مختلط برخوردار باشد، با این وصف بتوان با خطکش طوری مرزبندی کرد که قومی این طرف باشد و قومی دیگر آن طرف. در حواشی تمام سرزمینها اختلاط فرهنگی و زبانی وجود دارد. ایران نیز از این قاعده مستثنی نیست. اما آیا این تاکنون مانعی برای استقرار فدرالیسم بوده است؟!
وانگهی این چه عقل سلیمی است که این را نقطهی منفی برای ایجاد ساختارهای دمکراتیک میداند، اما آن را هنگام تعیین تقسیمات کشوری عاملی منفی نمیداند؟ مسأله در هر دو مورد به استانبندی مربوط میشود. منتها در یکی این کار با عنایت به واقعیتهای فرهنگی و با معیارهای دمکراتیک صورت میگیرد و در دیگری با محاسبات سیاسی امنیتی و شووینیستی، جهت مهار این گروههای زبانی و آسیمیلهکردن آنها.
٢٥. پیششرط دمکراتیک چیست: التزام به تمامیت ارضی یا تعهد به برابری حقوقی؟
گفتهاید که ستیز با استبداد حکومت فقیهان را با طرح مسائل انحرافی چون عناد با “تمامیت ارضی کشور” به بیراهه نکشانیم!
(١) هیچ نیروی ایرانی محق نیست به نیروی دیگر ایرانی در ارتباط با پایبندی یا عدم پایبندی به این اصل امر و نهی کند، مگر اینکه سند صاحبخانگی خود و “ایرانیتر” بودن خود را ارائه دهد. همانطور که در مورد تمام مقولات میتوانیم نظرات متفاوت داشته باشیم، در این مورد نیز نظرات متفاوتی میتواند وجود داشته باشد. طرح “تمامیت ارضی” در مقابل بخش عضیمی از مردم ایران (کردستان، آذربایجان، خوزستان، بلوچستان، ترکمنصحرا)، صرفنظر از اینکه بیمورد است، غیردمکراتیک است، تحریکآمیز نیز است.
(٢) جامعهی جادهی یک طرفه نیست. تعهد به این اصل نه تنها تکالیف، بلکه حقوقی را نیز باید بدنبال داشته باشد. تعهد یکجانبه و پیشاپیش به “تمامیت ارضی ایران” چون چک سفیدی میماند که تصور نمیکنم هیچ نیروی کردستانی حاضر به امضای آن باشد. حفظ تمامیت ارضی برای هر نیروی کردستانی زمانی معنا و مفهوم پیدا میکند که با تأمین و تضمین حقوق نه تنها فردی (شهروندی)، بلکه بهویژه جمعی (سیاسی، مدنی، فرهنگی و اقتصادی) این مردم گره خورده باشد. میتوان بدون این هم هیچگونه التزامی به پاینبدی به تمامیت ارضی نداشت، اما این یک حداقل است. صریحتر صحبت کنیم: ایران زمانی متعلق به کردستان نیز است و مردم کُرد در حفظ آن متعهد خواهند بود که شهروندان درجه دوم و سوم نباشند. لذا پیششرط نه تمامیت ارضی، بلکه پایبندی به این حقوق است.
(٣) همانطور که بارها و بارها گفته شده احزاب کردستان تمامیت ارضی ایران را بطور واقع هیچگاه زیر سوال نبردهاند. اتفاقاً این مدافعان ناصالح همین “تمامیت ارضی” هستند که لیل و نهار این مسأله را مطرح میکنند و آن را عملاً لوس کردهاند. به عبارتی دیگر تمام نیروهای جدی اپوزیسیون تمامیت ارضی ایران را میخواهند. شیوهی طرح آن اما از سوی سازمانهای منطقهای و به اصطلاح سراسری متفاوت است. احزاب ناسیونالیست سراسری آن را مقدم بر هر چیزی میشمارند، اما احزاب کردستان آن را مؤخر میدانند. اولویت از نظر کردستان دستیابی به حقوق حقهاش در چهارچوب ایران است. این مهم میسر شد، حفظ یکپارچگی ایران امری خودبخودی برای آنها خواهد بود. بنابراین بحث واقعی صرفاً بر سر تقدم و تأخر آن است و نه پایبندی یا عدم پایبندی به آن. اگر اصل ‘تمامیت ارضی’ برای عدهای مصالحهبرانگیز نیست، ‘حق تعیین سرنوشت کردستان’ نیز برای احزاب کردی مصالحهبرانگیز نیست.
(٤) احزاب ملی کردستان صرفاً برای حقوق شهروندی یا صنفی مبارزه نمیکنند، بلکه رسالت رهائی یک ملت را بر دوش دارند. لذا بسیار طبیعی است که تصورات خود در مورد ساختار نظام آینده (و نه صرفاً حقوق بشر) را به آراء بگذارند و حول آن مبارزه کنند. این نه به بیراهکشاندن مبارزه، بلکه از قضا خود مبارزه است. احزاب کردستان اگر غیر از این پیشه کنند، دلیل وجودی خود را از دست خواهند داد. و این بسیار عجیب خواهد بود.
٢٦. عدم موجودیت تاریخی کشور کردستان و آذربایجان دلیلی علیه پیدایش آنها در آینده؟!
فرمودهاید: “در کدام برهه از زمان و کدام صفحه از تاریخهای مکتوب، شما کشوری به نام کردستان و یا مملکتی به نام آذربایجان دیده و خواندهاید که فارسها آنجا را تسخیر کرده باشند؟”
آقای مهرآسای عزیز، پرسش مؤاخذگرانه میکنید و پاسخ مستدل میگیرید:
(١) باز تأکید میشود که تشکیل کشورهای کردستان، آذربایجان، … را جرم و گناه کبیره نمیدانیم. اگر نیروهای مورد نظر شما واقعاً به این باور برسند که دستیابی به خودمختاری و فدرالیسم در ایران غیرممکن است، بدون شک آن را طرح خواهند کرد.
(٢) اما همانطور که بارها و بارها گفته شده، احزاب کردستان ترجیحاً در پی استقلال و تشکیل کشور کردستان نبودهاند. معالوصف محتملاً سماجت کودکانهی شما دیر یا زود آنها را به برداشتن چنین گامی ترغیب خواهد نمود. حکومت اسلامی ایران آنقدر در بوق ضدآمریکایی و ضدغربی خود دمید، آنقدر اتهامات عجیب و غریب و بخشاً بچهگانه به غرب و آمریکا نسبت داد، تا عاقبت حتی بخشی از کادرهای خودش از این همه خصومت خسته و فراری شده و پناهندهی خانهی “شیطان بزرگ” شدند. شعار “مرگ بر آمریکا” به فریاد “آمریکا پناهم بده” تبدیل شد. امروزه ضدیت رژیم ‘جمهوری’ اسلامی با هر پدیده و اندیشه و نیرو و دولتی به آن پدیده، اندیشه، نیرو و دولت در بین مردم و بهویژه مخالفانش اعتبار میبخشد. شما هم اگر میخواهید به سیاق حکومت اسلامی “اتهامات” خود را بر علیه احزاب کردستان تکرار کنید، این گوی و این میدان. این امر به هر حال تاکنون نه در خدمت دوری احزاب فدرالیست از مطالباتشان، که بیشتر موجب نیرومندتر شدن جبههی آنانی بوده که برآنند همزیستی برابرحقوق و آزادانه با امثال شما غیرممکن است و راه دیگری باید پیمود.
(٣) چه کسی گفته است که کشورهای کردستان و آذربایجان وجود داشتهاند و فارسها آنها را غصب نمودهاند؟ چرا اینقدر غیرمستدل و ابتدایی صحبت میکنید و مهمل میبافید؟ چرا اینقدر بطور مصنوعی درتلاشید احزاب کردستان را در تقابل با مردم فارس کشورمان معرفی کنید؟ شما از هزاران نوشتهی احزاب کردستان در طول قریب هفت دهه یک نمونه، تکرار میکنم، تنها یک نمونه بیاورید که آنها اصطلاح “فارس غاصب” و “تسخیر کردستان توسط فارس” را بکار برده باشند.
(٤) اساساً کدام منطق معیوب میگوید که حتماً باید کشوری قبلاً بوده باشد و قومی آن را غصب کرده باشد، تا در پی تشکیل دولت ملی بود؟! تاریخ تمدن (دولتداری) به ما میگوید که ابتدا ٤ امپراطوری داشتیم، بعد ١٠ تا شدند و اکنون ٢٠٠ کشور در جهان داریم. طبق منطق شما هیچکدام از ١٩٦ کشور جهان حق تشکیل دولت را نداشتند، چون سابقاً کشور و دولت نبودهاند. فوقاً گفتم که ذهن شماها برای ایران بلوکه شده است. عراق را در نظر بگیریم؛ آیا کردستان عراق تنها به این دلیل که از سوی به قول شما “عربها” غصب نشده است و قبلاً هم که کشوری به نام کردستان وجود نداشته است، حق استقلال ندارد؟! فعلاً کار به درستی و نادرستی آن نداریم؛ بحث بر سر حق است و پیششرطهای آن. مگر تاکنون کشوری به نام فلسطین داشتهایم؟
(٥) برای تشکیل دولت ملی، چنانچه دمکراسی ملاک و میزان باشد، اصلاً نیازی به این هم نیست که خلقی تحت ستم بوده باشد، چه رسد به اینکه قبلاً دولتی بوده باشد یا از سوی یک ملت خارجی اشغال شده باشد. مگر غیر از این است که همزیستی باید صددرصد داوطلبانه باشد؟ هماکنون هم تلاشهای استقلالطلبانهی کمی در جهان ـ و حتی در همین اروپا ـ نداریم، آن هم بدون آنکه ستم ملی به مفهومی که ما در ایران از آن صحبت میکنیم، در کار بوده باشد.
(٦) مگر ستم و زورگویی حتماً و در هر جایی جنبهی اشغال سرزمینی به شکلی که شما عنوان کردهاید، دارد؟ آیا کل و جزء حقوق و آزادیهای یک خلق را گرفتن، از جمله محروم کردن آن از حق حاکمیت ملی، از خودمختاری منطقهای، حتی از تدریس زبان مادری همان غصب نیست؟
(٧) به تعبیر دقیق کردستان ترکیه و عراق و سوریه نیز از مردم کردستان ستانده و غصب نشد؛ حکومت نکبتبار شیعی صفوی جنگی را با دولت سنی عثمانی بر سر اتوریتهی مذهبی شروع کرد و باخت و دودستی بخشهای عظیمی از کشور را به آن کشور داد. و یا بخشهای شمالی ایران نیز به تعبیر امروزی از سوی “روسها” غصب نشدند، بلکه نتیجهی شکستهای ممتد حکومتهای فاسد ایران در جنگ با روسیه بود. آیا روسیه بدین دلیل نباید اجازهی تأسیس حکومتهای ملی در این مناطق را میداد، بدین دلیل که آنها قبلاً دولت و مملکت نبودهاند؟! به قول شما مملکت آذربایجان را نیز قبلاً نداشتیم. اکنون اما جمعیت 9 میلیون نفری آذربایجان جمهوری دارند؟
(٨) تازه مگر مردم کشورهایی که از قدمت چندین هزارسالهی حکومتداری برخوردار بودهاند، امروز چه جایگاهی را در تمدن و سعادت بشری دارند که چون فضیلت و امتیاز بر مردمانی فرض شمرده شوند که از دولت خود برخوردار نبودهاند؟ اساساً چه چیزی از آنها جز زبانشان باقی مانده است؟ از سرنوشت ایران و روم و مصر و چین و مغول و عثمانی و …. همه آگاهیم. ایران با آن قدمتش تازه به یمن انقلاب مشروطه از یک قانون اساسی برخوردار میشود، تازه آن را هم از روی قانون اساسی کشور بسیار کوچک بلژیک رونویسی میکنند و زبان رسمی فارسی و مذهب رسمی شیعه به آن میافزایند و درخورد مردم میدهند. دولت مقتدر عثمانی تازه در پایان عمر خود، آن هم توسط کمال مصطفی پاشا، صاحب یک قانون مدنی میشود، آن هم با رونویسی از روی قانون مدنی سویس بسیار کوچک و بدون انجام کوچکترین بحث و مذاکرهای در “مجلس بزرگ ملی” ترکیه. بنابراین برخورداری تاریخی از کشور و مملکت و بهویژه وسعت خاک نه برای مردم بالادست و برخوردار از امتیازات ویژه در انتها سعادتی آورده است و نه علیالخصوص برای مردم فرودست و تحت ستم.
٢٧. آیا کردستان واقعاً در تعارض با انقلاب مشروطه قرار داشت؟!
میفرمائید: “چرا در انقلاب مشروطیت علیرغم ضعف کامل حکومت و قوای دولتی، کردها چنین خواستهای [استقلال] را مطرح نکردند و اصولاً از آن خبر نداشتند. برعکس، آنچه تاریخ مشروطه اشاره دارد و … شیخ محمد مردوخ … کردستانی نیز در کتابش به نام «تاریخ مردوخ» نوشته است، کردها در این انقلاب تفنگچی و پول در اختیار مخالفان مشروطه گذاشتند…”
(١) چگونه میتوان از انقلابی “خبرنداشت”، اما “تفنگچی و پول در اختیار مخالفان” آن گذاشت؟! این را میتوانید برایمان روشن کنید؟
(٢) پیداست که کتاب مردوخ را اصلاً نخواندهاید و کشف آقای هوشمند را به نام خود معرفی نمودهاید، در غیره اینصورت میدانستید این کتاب به کردی و فارسی “تاریخ کرد و کردستان” نام دارد.
(٣) کتاب را نخواندهاید، چون اگر میخواندید میدیدید که در این کتاب مواردی نیز از شرکت مردم کردستان در انقلاب مشروطه برشمرده شدهاند. خود مردوخ یکی از فعالان آن دوره بوده، در سنندج انجمنهای هواخواه مشروطیت تشکیل داده و حتی متن سخنرانیهای خود را در این انجمنها در کتاب خود آورده است. پس چگونه طرح ادعای شرکتنکردن کردها در انقلاب مشروطه و همراهیکردن آنها با دولت را به این کتاب منتسب میکنید؟
(٤) بسیار سخیفانه است همراهشدن چند عشیره با حکومت مرکزی را دال بر “کردها” بنامید، اما چندین حرکت ترقیخواهانه در سنندج، سقز و مهاباد و … را که در همراهی با انقلاب مشروطه بودند را به حساب “کردها نگذارید. اولاً در طول تاریخ همواره نیروهای عقبماندهای بودهاند که در تقابل با جنبش مشروطه چه عرض شود، در مقابله با جنبش کردستان نیز با حکومت همکاری کردهاند. همین الان افرادی از عشایر از سوی رژیم اسلامی مسلح شدهاند و در شهرها از جمله مهاباد حضور دارند، تا مانع از هر حرکت مردم بر علیه حکومت شوند. جداً کدام را شما “کردها” مینامید؛ مردم را یا این عشایر خودفروخته را؟ محقق پرتلاش کُرد، آقای انور سلطانی، در نقد همین مرجع شما (مقالهی آقای هوشمند) مطلبی نوشتهاند و نمونههای زیادی با مستندات مربوطه آوردهاند که دلالت بر همراهی نخبگان کردستان با این جنبش دارند. مطالعهی آن را اکیداً به شما توصیه میکنم:
http://www.iranglobal.dk/I-G.php?mid=2-71864.
(٥) همراهی برخی از عشایر و حتی مردم با حکومت قاجار تنها محدود به کردستان نبوده است، بلکه به قول آقای انور سلطانی “واقعیتی بود که در تهران و رشت و تبریز وکرمانشاه و قزوین و اصفهان هم به روشنی دیده میشد.” این نمونهها را چرا به حساب “فارسها”، “آذریها” و … نمیگذارید و نمیگوئید آنها با جنبش مشروطه همراه نشدند؟
(٦) البته اصولاً این یک واقعیت است که یک گمان و تردید تاریخی در میان کردها به نسبت جنبشهایی که از سوی نیروهای مرکزنشین رهبری میشوند، به دلیل خاستگاه و پایگاه و شعارهای آنها وجود دارد. این در زمان مشروطه نیز بدون شک نقش و تأثیر خود را گذاشته است. این تردید در زمان انقلاب 57 نیز بدون دلیل و بدون تأثیر نبود و در جنبش سبز نیز چشمگیر بود. از یاد نبریم که انقلاب مشروطه در روند تاریخی خود به لحاظ فائق آمدن بر فئودالیسم نقش ترقیخواهانهای ایفا کرد، اما این جنبش بهویژه برای مناطقی چون کردستان نوید تحول مثبتی را نمیداد. آقای انور سلطانی بدرستی مینویسند که “نقش مشروطیت در همه عرصهها مترقیانه نبود و به تعبیری، در برخی زمینهها عقربه زمان را به عقب برگرداند. مجریان و متولیان مشروطیت با بهرهگیری از شرایط فراهم شده توسط انقلاب، اقتدارات و اختیارات اداری ولایات را زیر عنوان تفسیربردار “ایجاد مرکزیت و نابودی سیستم خانخانی” از والیان محلی گرفته، دردست خود قبضه کردند. دستگاههای متعدد سرکوب مانند ارتش و پلیس و ژاندارمری در مناطق ملی ایجاد و برای تجاوز به حقوق مردم از زبان و مذهب و سنت گرفته تا لباس و کلاه به کار افتاد. ژاندارمری انقلابی دوره یپرم و پسیان و لاهوتی تبدیل به نیروی سرکوبگر و رشوهخواری شد که برای چندین دهه در مناطق روستایی ایران خواب از چشم مردم ربود و زالویی شد، طوریکه حتی یکی از خواستهای حکومتهای ملی آذربایجان و کردستان در مذاکره سال ١٣٢٤با دولت مرکزی، انحلال ژاندارمری و جایگزینی آن با دستگاهی در خدمت امنیت و آسایش مردم بود.” آری، ایجاد یک تمرکز استبدادی، محو ساختارهای منطقهای، مسخ و ممنوعیت نوشتاری زبانهای متفاوت ایران و تحمیل یک زبان به مردم غیرفارس ایران، رسمیتیافتن سلطهی مذهب تشیع بر ساختار دولتی از جمله پسرفتهای این انقلاب بودند. مثبتترین دستاورد آن از نظر ملی انجمنهای ایالتی و ولایتی بود که این هم از سوی استبداد متمرکز بلعیده شد. ختم کلام اینکه: آیا مردد بودن بخشی از مردم کردستان در هر سه جنبش نامبرده (مشروطه، انقلاب بهمن 57 و جنبش سبز) بدون دلیل بوده است؟ تاریخ و پیامدهای این جنبشها که عکس آن را به ما نشان میدهد.
(٧) میدانیم که شرکت تودههای مردم در یک جنبش سیاسی همواره با انگیزهها و انتظارات و غلظت واحدی صورت نمیگیرد. چنین هم نیست که با جرقهای همهی کشور همزمان و هموزن به قیام بپیوندد؛ طبقات اجتماعی متفاوت و مناطق مختلف کشور، حتی زنان و مردان نیز به یک نسبت در جنبشهای تودهای شرکت نمیکنند. شرکت و یا عدم شرکت آنها در درجهی نخست به شعارها و برنامهها و افق سیاسی این جنبشها و رهبران آن بستگی دارد. در چندین سال اخیر بارها شاهد جنبشهای وسیع تودهای در کردستان بودهایم. آیا شاهد همراهی مابقی مردم ایران با کردستان بودهایم؟ آیا اگر مردم قزوین بپامیخیزند، مردم کردستان نیز همزمان قیام میکنند؟ ای کاش چنین میبود. ولی خارج از ارادهی من نوعی حرکتهای مردمی قانونمندی درونی خود را دارند و مهر منطقهای برخود دارند. لذا عدم مشارکت همزمان این یا آن منطقه از کشور را نمیتوان چون پتکی بر سر آن مردم وارد آورد. برای نمونه انقلاب مشروطه با گرانشدن قیمت قند آغاز شد و اوج آن در تبریز بود. آیا میتوان مثلاً مردم جنوب ایران را بعلت عدم همکاری و همراهیشان با این جنبش سرزنش نمود؟
٢٨. منشاء تفاوت مطالبات کردستان در دو برههی جنبش مشروطه و حکومتهای آذربایجان و کردستان درکجاست؟
شما با اشاره به مقطع زمانی جنبش مشروطه میپرسید: “میدانید چرا این اتفاق [مقصودتان مطالبهی استقلال است] آن زمان نیفتاد؟” سپس منتظر پاسخ ما نمیمانید و خودتان پاسخ میدهید: “برای این که کشوری به نام اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی به زعامت استالین وجود نداشت که بخواهد مرتب به از همسایگان ببرد و به وسعت خاک خود بیفزاید. و همچنین استالین معمائی به نام حق سرنوشت خلقها را مطرح سازد.”
در این ارتباط قابل یادآوری است که:
(١) باز صورت مسأله را معکوس دیدهاید یا بهتر بگویم در تقدم و تأخر آن اشتباه کردهاید؛ اول باید جنبشی باشد تا از سوی نیرویی خارجی مورد پشتیبانی قرار گیرد. شما اکنون بروید درِ کشورها و مجامع جهانی را بزنید و بگوئید که جنبش مردم ایران پشتیبانی میخواهد. بلافاصله با این پرسش روبرو خواهید شد: “کدام جنبش؟! ما جنبش بالفعلی نمیبینیم که از آن پشتیبانی کنیم.” بنابراین پشتیبانی بعد از حرکت میآید و نه قبل از آن. این امر برای زمان حکومت ملی آذربایجان و جمهوری کردستان نیز صدق میکند.
(٢) نتیجهی انقلاب اکتبر هر چه بود، به زیان مردم ایران نبود. یکی از اولین کارهای لنین لغو امتیازاتی بود که روسیه از دولت وقت ایران گرفته بود. آیا حکومت تزار برای ایران بهتر از اتحاد شوروی بود؟! غیر از این همسایگی با اتحاد شوروی بود که به ایران اهمیت استراتژیک داده و حمایت بیچون و چرای غرب را به همراه آورده بود.
(٣) اتحاد شوروی هیچگاه از حرکتهای جداییطلبانه در ایران پشتیبانی نکرده است. مطمئن باشید اگر سیاست شوروی پشتیبانی از چنین حرکتهایی میبود، ایران امروز شکل و شمایل کاملاً متفاوتی میداشت. اتحاد شوروی کردستان و آذربایجان را که چه عرض کنم، حزب تودهی ایران را هم فروخت. حال میآید از کردستان و آذربایجان دفاع میکند.
(٤) اسناد موجود نشان میدهند که نقش معنوی اتحاد شوروی حتی به نسبت طرح شعارها تعدیلکننده بوده، کمااینکه شعار استقلال کوملهی ژ. ک. (قبل از حضور نیروهای متفقین در ایران) استقلال بوده و توسط قاضی و حزب دمکرات کردستان به خودمختاری تعدیل یافته، چرا که این به گمان من یکی از شرایط کمک از سوی اتحاد شوروی بوده.
(٥) “حق تعیین سرنوشت” را به استالین نسبت دادهاید. باید گفت که استالین نیز از قماش رضاخان قلدر بوده و یک دیکتاتور. وی به توصیهی لنین تزهایی هم در مورد مسأله ملی فرموله نمود. اما انتساب این اصل به وی (استالین) اگر از غرض نباشد، از بیاطلاعی مطلق است. حق تعیین سرنوشت به لنین و ویلسون (رئیس جمهور آمریکا) برمیگردد.
(٦) اگر جنبش ملیای در کردستان در زمان جنبش مشروطه وجود نداشت، ربطی به این نداشت که اتحاد شورویای در کار نیست، بلکه بلاواسطه به دو ساختار حکومتی متفاوت در ایران در زمان جنبش مشروطه و جنبشهای ملی آذربایجان و کردستان در دههی ٢٠ شمسی برمیگردد. بنای تئوریک شووینیسم سازمانیافته به همان آغاز جنبش مشروطه برمیگردد، اما در زمان مشروطه خود را نمیتوانست به چنین سرعتی بطور عملی نمایان سازد. فوقاً به نقل از آقای انور سلطانی گفته شد که بعدها چه بر روزگار مردم آوردند. ناسیونالیسم آذری و کُرد در واقع پاسخی بود به ناسیونالیسمی که جعلاً “ایرانی” نامیده شد و هر روز نمودی از آن ظاهر میشد. در دههی ٢٠ شمسی آثار این سیاست و مکتب ویرانگر و ستمگر دیگر در ساختار دمافزون متمرکز اداری و سیاسی و نظامی ایران نمایان شده بود. بیجهت نبود که یکی از خواستهای اصلی آذربایجان و کردستان اجرای قانون انجمنهای ایالتی و ولایتی بود. انقلاب مشروطه حقوق اساسی مردم و بهویژه مناطقی چون کردستان، آذربایجان و خوزستان، … را تضییق و قدرت سرکوب متمرکز حکومت را بالا برده بود. این امر به نسبت انقلاب ٥٧ نیز صدق میکند. اکنون ملغمهای از شووینیسم زبانی، مذهبی و جنسی بر کشورمان حکمرانی میکند. به نسبت شدت یافتن سرکوب دولتی و غلیظتر شدن شووینیسم نامبرده شعارها و افق جنبشهای سیاسی مناطق ایران نیز وسیعتر و ژرفتر میشوند و تودهها و مناطق بیشتری به آن میپیوندند. کوتاه سخن: اگر تمرکز سیاسی و پیامدهای اجتنابناپذیر آن را در دهههای بعد از مشروطه نمیداشتیم، نه تنها امروز حکومتی به نام “جمهوری” اسلامی ولایت فقیهی نمیداشتیم، بلکه بستری هم برای پیدایش و وسعتیافتن جنبشهای ملی ـ منطقهای نیز نمیداشتیم. این جنبشها بنابراین واکنشی بدیهی به سیستم سیاسی ایران میباشند و پیوند سببی با پارامترهای فرعی بیرونی ندارند. این تمرکز از پیامدهای انقلاب مشروطه است. آن هنگام اما هنوز نمود بیرونی پیدا نکرده بود و تنها نشانههایی از آن هویدا بود. به همین دلیل هم جنبش ملی در آن هنگام باید در پاسخ به کدام سنترالیسم و شووینیسم شکل میگرفت؟ همان آذربایجانی که نیروی محرکهی اصلی جنبش مشروطه بود، بعدها به یک نیروی جدی مرکزگریز تبدیل شد.
(٧) نقش و تأثیر اتحاد شوروی بیشتر معنوی و سیاسی بود. طبیعی بود که آرمانهای آن در بین روشنفکران ایران و جهان افقهای نوینی را بگشاید، همانطور که میبینیم امروز انقلاب و تحول در هر کدام از کشورهای عربی به سرعت به کشورهای دیگر سرایت میکند. این تأثیر در آن هنگام محدود به کردستان و آذربایجان نبود، اساساً کدام روشنفکر و دانشمند و ادیب ایرانی حتی مستقل میشناسیم که دههها بعد نیز به نوعی احساس یگانگی با و یا نزدیکی به آرمانهای سوسیالیستی تبلیغشده از سوی اتحاد شوروی و بلوک شرق نکرده باشد؟ این امر طبیعتاً شامل حق تعیین سرنوشت و مسألهی ملی نیز گردیده بود.
٢٩. کدام زبان اول است و کدام دوم؟
آقای مهرآسا، شما مینویسید: “بچههای این اقوام در دامن مادر خویش بزرگ شده و به زبان مادری با خانوادهی خود سخن میگویند؛ و هنگامی که به سن شش سالگی رسیدند زبان فارسی دری را نیز از راه معلم و مدرسه یاد میگیرند و دوزبانه میشوند. آیا این اتفاق جز سود دوزبانهشدن چه مشکلی دارد و چه نقصی ایجاد کرده است؟ […] اما تحصیل با گویشهای محلی جز در سطح ابتدائی آن هم همراه زبان فارسی به منظور هماهنگی با جامعهی ایران جایز نیست و حتا زیانبار است. زیرا هر ایرانی باید دروس و دانشهای جدید را برای ورود به دانشگاههای ایرانی با فارسی بیاموزد. در واقع فارسی زبانِ ورود به دانشگاه و جامعهی پهناور ایران است […] نوشتن به گویش مادری مشکلی نیست که نیاز به آموزش جداگانه داشته باشد…”
این هم از سخنان داهیانهی فونولوگ و اتمولوگ و پولیتولوگ ما! و اما پاسخ به آن:
(١) منطق شووینیستی را ملاحظه کنید: ما را از آموزش به زبان مادری با زور سرنیزه محروم میکنند که مثلاً بتوانیم با جامعهی ایران ارتباط داشته باشیم؟!! اولین پرسشی که مطرح میشود این است که چرا این مراوده باید چنین یکطرفانه و به زیان زبان بیش از 50 در صد مردم ایران باشد؟!
(٢) بسیار دم از حقوق بشر و حقوق شهروندی میزنید؛ آموزش به زبان مادری از ابتداییترین و اصلیترین حقوق بشر است. اینجا که بحث مشخصتر شد، این را به فراموشی میسپارید. دم خروستان مشخصتر از این حرفهاست که بتوانید پنهان کنید.
(٣) کسی مخالفتی با دوزبانه و سهزبانه بودن انسانها نداشته، اما اصل و اساس در جامعهی خودی زبان مادری است. برای یک آذری، زبان اول و اصلی زبان آذری است. این امر برای کُرد و ترکمن و بلوچ و عرب نیز صدق میکند.
(٤) چرا باید یک هموطن فارس من کُردی، آذری و عربی و بلوچی و ترکمنی نیاموزد، برای اینکه بتواند با ما ارتباط داشته باشد؟
(٥) زبان تنها وسیلهی ارتباطگیری نیست، یکی از اصلیترین مؤلفههای هویتی انسان است. زبان ـ به قول پروفسور میشائیل متسلتین از دانشگاه وین ـ نقش بنیادین در شکلگیری هویت و شخصیت و درک محیط پیرامونی دارد. چه بسیارند انسانهایی که خود را تنها با زبان تعریف میکنند. گرفتن این وجه هویتی لطمهای است به شخصیت این انسانها.
(٦) باز زبان تنها وسیلهی ارتباطگیری نیست، بلکه همچنین یکی از مهمترین ابزارها و راههای اعمال استعمار و آسیمیلهکردن انسانها و اصلیترین ابزار “ملتسازی” شووینیستی و هژمونی قومی است. از طریق زبان ارزشها منتقل میشوند. از طریق زبان تبعیض اعمال میشود. از طریق زبان به شخصی که به زبان مادری خود اشراف کافی ندارد و مجبور است به زبانی غیر از آن صحبت کند، بطور ضمنی گفته میشود که انسان کاملی نیست.
(٧) این کشف را از کجا آوردهاید که میگوئید که آموزش زبان مادری زیانبار هم است؟!!! Jim Cummnis (استاد دانشگاه تورنتو ـ کانادا) که یکی از کارشناسان بنام در زمینهی آموزش دوزبانی میباشد، تحقیقات چندین سالهای در این خصوص به انجام رسانیده و در آن به نتایج معکوس شما رسیده است. وی اصل و مبنا را زبان مادری میگیرد و نه زبان دوم. وی میگوید: »… اگر زبان مادری کودکی در مدرسه و اجتماع مورد عنایت قرار نگیرد، خود کودک هم مورد توجه قرار نگرفته است. آموزش و تقویت زبان مادری کودک در مدرسه نه تنها به وی یاری میرساند که زبان مادری خود را به خوبی فراگیرد، بلکه در خدمت رشد دانش وی در ارتباط با زبان آموزشی نیز است. دو زبانهبودن تأثیر مثبتی روی رشد زبانی و آموزشی بچهها دارد. صرف وقت برای آموزش زبان مادری مانع رشد زبان بعنوان ابزار اندیشه در زبان اکثریت جامعه نیست و حتی اثبات گردیده که کسانی که زبان مادری خود را به خوبی (نوشتاری و کتبی) فرامیگیرند، از توان بالاتری در یادگیری برخوردار خواهند گردید…« (برای مطالعهی این مقاله تحت عنوان “نقش زبان مادری در آموزش زبان دوم” به سایت اینجانب (iran-federal.com مراجعه شود.) دقت شود که اینجا بحث حتی بر سر ضرورت آموزش زبان مادری در کشورهای مهاجرپذیر است و نه در موطن انسانها.
(٨) زبان تنها وسیلهی ارتباطی نیست، بلکه پیوند لاینفکی با مؤلفههای دیگر فرهنگی چون شعر، ادبیات، موسیقی، سینما، تئاتر، … دارد. با ممنوعیت زبان نوشتاری به این بخشها نیز آسیب جدی میرسد.
(٩) کسی که زبان خود را بطور علمی و در مدرسه نیاموزد، نخواهد توانست به خوبی بخواند، نخواهد توانست بنویسد، نخواهد توانست از کتب و رسانهها استفاده کند و غیره. حتی نگارش یک نامهی عشقی، نامهای به پدر و مادر، … با مشکل روبرو میشود.
(١٠) عدم آموزش به زبان مادری با تبعیضات جانبی دیگری نیز پیوند دارد: تخصیص امکانات و هزینههای هنگفت برای چاپ کتاب و نشریات و رسانههای سمعی و بصری به زبان فارسی، برای آموزش کادر آموزش و پرورش و غیره، آنهم از بودجهای که علیقاعده به کل مردم ایران، بنابراین همچنین به متکلمین زبانهای غیرفارسی، تعلق دارد.
(١١) با این منطق شما باید در ترکیه 25 میلیون کُرد حق واقعی آموزش زبان مادری و تحصیل به زبان مادری نداشته باشند، یک سوم عراق حق آموزش به زبان کُردی نداشته باشند و غیره. از هیچ فرصتی دریغ نمیکنید به اتحاد شوروی بدوبیرا بفرستید. در اتحاد شوروی دست کم از این نظر به هیچ خلقی ظلم نشده. زبان فارسی هم تدریس شده. آیا اگر مردم روسی هم در ایران میداشتیم، نمیبایست بالاجبار و با ترفندهای فاشیستی فارسی بیاموزند؟ شما باید از حکومت صدام هم عقبماندهتر باشید که اجازهی تدریس به زبان کُردی را در تمام مراحل تحصیلی داده بود؟!
(١٢) حال با چنین درکی تعجب میکنید که تلاشهای استقلالطلبانه در مناطقی از ایران وجود دارد؟ تعجب میکنید که بحرین داوطلبانه از ایران جدا شد؟! آیا اگر جدا نمیشد، سرنوشت آنها بهتر از سرنوشت مردم خوزستان میبود، مردمی که از آموزش به زبان مادری چه عرض کنم، طبق گزارش رسانههای خود حکومت اسلامی بخشاً از آب آشامیدنی هم محروم هستند؟
(١٣) در چند مطلب قبلی نوشتم که قیاس ایران که به قول شما کرد و گیلک و … هزاران سال است در آن در کنار هم زندگی میکنند، با آمریکای مهاجرپذیر اگر غرضورزی نباشد، بلاهت است و استدلالی فاشیستی. اینجا آن را تکرار نمیکنم. در جای دیگری پاسخ آن را دادم.
(١٤) اصلاً از خود پرسیدهاید که تعامل کشورهای دمکراتیک به قول شما “چندقومی” با این پدیده چه بوده است؟ میدانید ـ برای نمونه ـ سویس این مسأله را چگونه حل کرده است؟ هر شهروند سویسی باید زبان آن کانتونی (استان/ایالتی) را بیاموزد که در آن زندگی میکند. در کنار آن باید یک زبان دیگر سویسی را بیاموزد. این راه حل من نیز برای ایران است. حال که میخواهیم از الگوی دمکراسی غرب بیاموزیم، این هم یکی از پیشدرآمدها و پیششرطهایش است.
(١٥) میدانید که وجود زبانهای متفاوت یکی از دلایل اصلی استقرار فدرالیسم است؟ آیا یک کشور دمکراتیک میشناسید که چندزبانه باشد، اما فدرال و دست کم غیرمتمرکز نباشد؟
(١٦) اصلاً هیچ میدانید که چرا احزاب ملی ـ منطقهای و برخی از سازمانهای دمکراتیک سراسری فدرالیسم میخواهند؟ میدانید رسالت اصلی فدرالیسم چیست و این نظام چه پیوندی با فرهنگ و زبان دارد؟ شما یا نظام فدرال را با نظام فاشیستی و فوقمتمرکز حکومت اسلامی کاملا اشتباه گرفتهاید و یا نقطه عزیمت شما نظام کنونی است. اینجا دوباره خاطر نشان میسازم:
– اولاً: در هر نظام فدرال زبان و فرهنگ و نظام آموزشی صددرصد در حوزهی اختیارات ایالتها خواهد بود. محض اطلاع شما: در کشوری چون آلمان وزارت فرهنگ و آموزش و پرورش فدرال نداریم، اما 16 وزارت فرهنگ ایالتی داریم، هر چند که کل آلمان (به استثنای اقلیت چند ده هزاری نفری دانمارکیزبان که از حقوق ویژه برخوردار میباشند) از آلمانیزبانها تشکیل شده است. حکومت فدرال حتی اجازهی اعطای بودجه به نظام آموزشی ایالتها را ندارد، چه برسد به اینکه در کاروبار آنها دخالت کند. حوزهی اختیارات و صلاحیتهای حکومت فدرال تنها به پژوهشهای کلان و بخش کوچکی از نظام آموزش عالی برمیگردد. نتیجه اینکه در ایران فدرال مورد نظر احزاب کردستانی دانشگاههای کردستان درچهارچوب قوانین کردستان عمل خواهند کرد. و طبق قانون اساسی ایالتی کردستان زبان رسمی و اصلی کردستان نیز کردی خواهد بود. بنابراین فرزندان کردستان و ایران که به زبان کردی در مدارس آموزش کردستان میبینند، در دانشگاههای کردستان نیز به زبان کردی تحصیل آکادمیک خواهند کرد.
– دوماً: طبق برداشت من هر ایرانی باید حداقل دو زبان ایرانی فرابگیرد: زبان اول زبان ایالتی خواهد بود که در آن زیست میکند. زبان دومی را خود انتخاب میکند. بنابراین برای تمام ساکنین کردستان ـ اعم از کرد و غیر کرد ـ این امکان خواهد بود، زبان فارسی (و آذری، …) را نیز بیاموزد و به دانشگاههای ایالتهای فارسیزبان (آذریزبان، …) برود.
– سوماً: در نظام دمکراتیک و فدرال آینده باید تمام امکانات آموزشی، پرورشی، علمی، پژوهشی، … در تمام ایران طبق فرمولی شفاف و دمکراتیک توزیع شوند. تمرکز همهی این امکانات در نقاط معینی از کشور باید به گذشته تعلق گیرد. باید هر گونه عقبماندگیای که در نتیجهی حاکمیت شووینیسم و فاشیسم بر مناطقی چون بلوچستان، کردستان، خوزستان، ترکمنصحرا و آذربایجان تحمیل شده، طبق قانون و برنامهای منظم مرتفع شود. جدی، جدی شما بنا را بر این گذاشتهاید که مراکز دانش و فنآوری و تحقیقاتی و آموزش عالی همچنان در مناطق فارسیزبان کشور متمرکز خواهند بود و نصیب مناطقی چون کردستان کمافیالسابق پایگاههای نظامی متعدد خواهد بود و اگر هم دانشگاه دسته سوم و چهارمی هم در آنها دایر شد، در آن الاهیات و زبان فارسی تدریس شود، تا پروژهی تاکنون نافرجامتان فرجامی مثبت برایتان داشته باشد؟! یقین داشته باشید این آرزوی شما در همان حد سراب باقی خواهد ماند.
– چهارماً: به رشدنیافتگی زبان کُردی اشاره کردهاید. آری درست میگوئید، اما مگر این ـ همانطور که فوقاً گفتم ـ عجیب است؟ چگونه این زبان “ایرانیان خالص و اصیل” زیر سلطهی فاشیسم و شووینیسم رشد کند؟! در مدرسه آموزش به آن ممکن نباشد، حق تحصیل به زبان خودم را در دانشگاه نداشته باشم، کتاب و روزنامه و مجله و رسانههای سمعی و بصری به زبان من نباشد؛ … کدام زبان تحت چنین شرایطی رشد میکند؟ این اتفاقاً یکی از دلایلی است که کردستان را بر علیه حکومت شووینیستی شورانده است و شما هنوز آن را درک نکردهاید! وانگهی از این رشدنیافتگی تحمیلی نتیجه نمیگیرم که نباید به زبان مادری خودم آموزش ببینم، بلکه دقیقاً برعکس آن را استدلال میکنم: زبان کردی (آذری، بلوچی، ترکمنی، عربی) باید چون فارسی مورد حمایت دولتی قرار گیرد، رشد و اعتلا یابد، کادر علمی برایش پرورش یابد و غیره. فراتر از آن باید در کل مناطق ایران پروژهی فرهنگسازی پیش برده شود. به هر حال سخت در اشتباهید؛ فارسی تنها زبانِ ورود به دانشگاه و جامعهی فدرال ایران نخواهد بود. همهی زبانهای ایران از جایگاه یکسانی برخوردار خواهند بود. وانگهی آنچه را در مورد زبان کُردی پیراهن عثمان کردهاید، دست کم در مورد زبانهای عربی و ترکی و ترکمنی نمیتوانید ادعا کنید.
– پنجماً: طبیعتاً آموزش زبان فارسی نیز در مناطق مختلف ایران (آذربایجان، کردستان، …) رایج خواهد بود، اما نه به بهای منع آموزش پنج زبان دیگر ایرانی.
٣٠. چه کسی کردستان را نمیشناسد، حزب دمکرات و کومله یا ”جبهه ملی”؟
آقای مهرآسا، شما حکیمانه خطاب به رهبران احزاب کردستان مینویسید:
“آیا شما جامعهی خود را به درستی میشناسید؟ آیا از جامعهشناسی قوم خود آگاهید؟ من میگویم نه! زیرا اعضای حزب دموکرات کردستان تصورشان این است که تمام کردستان و مجموعه کردها یعنی مهاباد و بوکان! و حزب کومله نیز تنها در پی پیاده کردن حکومت مائوئیستی است و از بافت جوامع استان کردستان نا آگاه است….”
آقای مهرآسا،
(١) این یک واقعیت است که قلب جنبش ملی کردستان ایران از سویی مکریان (مهاباد، بوکان، سردشت، نقده، پیرانشهر، اشنویه، …) واقع در آذربایجان غربی کنونی است و از سویی دیگر استان کردستان. و این یک واقعیت است که خودآگاهی ملی در کرمانشاه و ایلام هنوز از حیث کمیت و کیفیت به درجهی مکریان و اردلان نرسیده است. اما این را به ویژه با عنایت به عنصر تشیع غیرطبیعی نمیدانم. در هیچ جای دنیا غلظت شعور ملی یکمیزان نیست. شما “ملیگرایی” خود را برای نمونه درنظر بگیرید. چند ده نفر را میشناسید که در مناطق پیشالذکر برای آن حتی تره خورد کنند؟ این تنها محدود به جنبشهای ملی نیست؛ دیگر جنبشهای سیاسی، اجتماعی و طبقاتی هم چنین وضعی را دارند. در جمهوری کردستان مرکز جنبش ملی منطقهی مکریان بود، بعد در مرحلهی انقلاب منطقهی اردلان و استان کردستان به آن پیوست. اکنون نشانههای بسیار زیادی در دست است که ریشههای این جنبش به دورترین مناطق ایلام و کرمانشاه سرایت نموده است. اعضای ایلامی و کرمانشاهی درون احزاب کردستان ایران، از جمله و بهویژه پژاک، گواه درستی این ارزیابی است.
(٢) چگونه است شما در “مرکز” و “خارج” بنشینید میتوانید خود را وکیل و وصی کل مردم ایران بدانید، اما احزاب کردستان، به حکم اینکه پایگاه اجتماعی آنها در منطقهای بیشتر از یک منطقهی دیگر است، نتوانند خود را حافظ مصالح کل مردم کردستان در چهار استان بدانند؟! چگونه “جبهه ملی” میتواند متعلق به همهی ایرانیان باشد، اما احزاب کردستان متعلق به کردستان نباشند؟! این را میتوانید برایم روشن کنید؟
(٣) گفتهاید که این احزاب شناختی از جامعهی کردستان ندارند! خیلی جالب است؛ تمام احزاب ایرانی با هم جمع شوند نمیتوانند تحت حاکمیت حکومت اسلامی یک اعتصاب در یک شهرک کوچک راهاندازی کنند، اما احزاب کردستانی قادرند اعتصاب عمومی در کردستان راه بیاندازند! نمیدانم اگر این از شناخت نباشد، از کجا سرچشمه میگیرد.
(٤) اهمیت احزاب کردستان نه در حضور فیزیکی آنها، که در اندیشهای است که نمایندگی میکنند و در میان تودههای مردم کردستان ریشهدار است. یک جو نیمهآزاد کافی است تا تمام شهرهای کردستان مملو از نشریاتی شوند که از سوی جوانان منتشر میشوند و دغدغهی طرح شده در آنها همانی خواهد بود که از دیرباز احزاب کردستانی دارند.
(٥) جداً برایم جالب است بدانم که شما از کجا میدانید که اعضای حزب دمکرات فکر میکنند که کردستان فقط مهاباد و بوکان است و کومله هم تصور میکند که کردستان تنها سنندج است. جالب است که هیچکدام از دبیرکلهای هر دو حزب دمکرات نه مهابادی هستند و نه بوکانی و هیچکدام از دبیرکلهای کومله سنندجی نیستند! اینکه این حزب این منطقه و آن حزب منطقهای دیگر نفوذ بیشتری دارد، امری بدیهی است. مگر این پدیده در کشورهای دیگر گونهی دیگری است. اما اینکه اعضا و رهبران این احزاب تصور کنند که کردستان محدود به سه شهر مهاباد و بوکان و سنندج است، مضحکتر از این است که نیاز به پاسخ داشته باشد. از قضای روزگار دلیلی که کومله برای برگزیدن کرمانشاه بعنوان پایتخت حکومت خودمختار کردستان آورده است، نشان بر آگاهی بر این تنوع و درنظرداشت آن است. عجیب است آنها ندانند که ما در کردستان ادیان و مذاهب مختلف داریم، اما آقای مهرآسا بداند! و عجیب است آنها ندانند که دین اسلام و علیالخصوص مذهب شیعه چه هنگام جنگ دولت صفویه و عثمانی که منشاء مذهبی داشت و منجر به پاره شدن کردستان گردید، چه بعدها در رویدادهای ترکیه و عراق و اکنون نیز در عراق و ایران چه نگونبختیهای فراوانی برای کردستان به ارمغان آورده است!
(٦) شما از رهبران حزب دمکرات کردستان ایران و کومله نقلقولی نیاوردهاید که ادعای خود را با آن مدلل سازید. اما بد نیست قیاسی داشته باشید بین آنچه سرآمدان جبههی ملی ایران گفتهاند و آنچه از رهبران حزب دمکرات کردستان ایران و کومله مکتوب است. آقای مهرآسای سکولار، از مصدق و بازرگان و داریوش فروهر جانباخته و دکتر سنجابی، مهندس سحابی و غیرهوغیره نقل قول بیاورم عرق شرم بر پیشانی هر دو تایمان جاری میشود. ذکر این پرسش را هم فراموش نکنیم: جداً تصور میکنید اعضای جریان شما که در آمریکا تشریف دارند، علامهی دهر هستند؟ اطلاعات وحشتناک سطحی و غلط خود شما در مورد کردستان و روانشناسی اجتماعی و جامعهشناسی آن بماند، از همان نظام فدرالی که در آن زیست میکنید نیز اطلاع چندانی ندارید. اگر میداشتید، شرایط کردستان و آذربایجان را با مهاجرین مکزیکی مقایسه نمیکردید، اگر میداشتید، میدانستید که غیر از فاکتور زبان، احزاب کردستان تقریباً آنچه را مطالبه میکنند که در کشورهای حتی تکزبانهی فدرالی چون ایالات متحدهی آمریکا دهههاست پیاده شده است، اگر میداشتید فدرالیسم را معادل استقلال معرفی نمیکردید…. از آقای قائممقامی هم جبههای شما نقلقول بیاورم، تا نشان دهم چقدر از جامعهی ایران و کردستان و تاریخ آن بیاطلاع هستید؟ مشکل شما این است که در مورد چیزهایی که نمیدانید، قضاوت میکنید. حزب دمکرات کردستان ایرانِ به قول شما بیاطلاع ٦٦ سال است برای ایران دمکراسی و برای کردستان خودمختاری را مطرح میکند. تصور میکنید جبههی ملی ایران تاکنون چه طرحی برای ایران داشته است، چه تارکی بر سر جنبش دمکراسیخواهی ایران زده است؟ رهبر اسطورهای شمای لائیک که میگفت اول مسلمان است، بعد ایرانی. هم و غمش هم اجرای قانون اساسی همان نظامی بود که خود شما آن را استبدادی مینامید. تخصصش هم که در وصیت در اسلام بود! حالا چیزی هم طلبکار شدهاید؟ جداً یکبار هم که شده گفتههای مثلاً دکتر قاسملو، استاد دانشگاه و کارشناس اقتصاد ملی، و آقای دکتر مصدق، متخصص وصیت در اسلام، را در کنار هم بگذارید و با هم مقایسه کنید. شاید آن هنگام متوجه شوید که کدام بیاطلاع است. شمای جبههی ملی ایران که آنقدر پایگاه وسیع تودهای دارید و چون حزب دمکرات و کومله در چند شهر کوچک خلاصه نمیشوید و تصور نمیکنید که ایران فقط تهران و اصفهان و شیراز است، کدام حرکت مردمی را با اتکا به نیروی پشتیبان تاکنون در ایران در راستای تفکر خودتان سازمان دادهاید که تاکنون از آن بیخبر ماندهایم؟! مصدق در اوج محبوبیت خود چهار نفر برایش باقی نماند که از وی دفاع کند. مگر نه این است که بعد از آن کودتای خونین آمریکایی غیر از افراد انگشتشماری چون دکتر فاطمی جملگی دستبوس الاحضرت شدند؟ حالا شما عضو جبههی ملی درس آزادهاندیشی و فلسفهی سیاسی و جامعهشناسی و دمکراسی و ایرانخواهی هم به دیگران میدهید؟!
(٧) کومله را مائوئیست خواندهاید! بگذار داستانی را برایتان تعریف کنم: سالها پیش بود. بخشی از حزب دمکرات کردستان ایران تحت عنوان “حزب دمکرات کردستان ایران ـ رهبری انقلابی” از حزب نامبرده جدا شده بود. در منزل دوستی در آلمان سرگرم بحث در این خصوص بودیم. فردی که تازه از ایران آمده بود، وارد بحث شد و دلسوزانه گفت که: “راستش من خیلی برای مامه غنی [بلوریان] احترام قائلم. اما این حرکت وی، هم به خودش، هم به حزب و هم به کردستان لطمه زده است.” سپس معلوم شد که مقصود این فردِ نسبتاً جوان جدایی “حزب دمکرات کردستان ایران ـ پیرو کنگرهی چهارم” بود که کمی پس از انقلاب و قریب ١٠ ـ ١٢ سال پیش از انشعاب “رهبری انقلابی” روی داده بود! به هر حال اطلاع این فرد از رویدادهای مربوط به کردستان ١٠ ـ ١٢ سالی عقب مانده بود. البته ایراد چندانی هم بر وی وارد نبود؛ وی تحت سیطرهی حکومت اسلامی ایران زیست کرده بود، اهل موسیقی بود و خودش میگفت که تاکنون ارتباطی با سیاست نداشته است. اما اطلاعات شمای دکتر کارشناس امور سیاست ایران و جهان و کردستان مقیم کالریفرنیای آمریکای فدرال و آزاد و دمکرات در مورد کومله تقریباً در همان سطح ـ آن هم غلط ـ سه دهه و نیم پیش باقی مانده است و از آن موقع بهروز نشده است. کومله یک جنبش تودهای چپگرا بوده است. اکنون نحلههای متفاوتی از آن اندیشههای متفاوتی را نمایندگی میکنند. محرز است که مقصود شما اتفاقاً جریانی از کومله است که امروز در خانوادهی سوسیالدمکراسی جایی میگیرد و از قضا در همین چهارچوب نیز درخواست عضویت در “انترناسیونال سوسیالیست” را نموده است که مجمع بینالمللی سوسیالدمکراتهای جهان میباشد. بد نیست نگاهی به سند حزب کومله کردستان ایران: اهداف و شناسه” در منبع
http://www.komala.org/farsi/asnad/kongerh13/20110502ahdaf-v-shenaseh.pdf
بیاندازید. خود بنده نیز مطالب متعددی چون “کومله ـ دیروز، امروز، فردا” در بارهی جریان نامبرده دارم. بر بنده منت میگذارید اگر جهت تنویر افکار خود و خوانندگان مطالبتان نگاهی به دو منبع نامبرده بیاندازید.
(٨) در رد فدرالیسم به تنوع اتنیکی، مذهبی و دینی کردستان و شیعهبودن بخشی از آن اشاره فرمودهاید! در این باب خدمت شما عرض کنم که:
– اولاً: در کردستان نیز چون بسیاری از جوامع دیگر پیوسته آحاد اتنیکها و اقلیتهای زبانی دیگر نیز وجود داشتهاند و در آینده نیز وجود خواهند داشت و در آن پدیدهی غیرعادیای قابل رؤیت نیست، همانطور که در بخشهای دیگر ایران همواره کردزبانان زیست نمودهاند و در آینده نیز زیست خواهند کرد. فدرالیسم در هیچ جا مانعی برای چنین پدیدهای نبوده است.
– دوماً: در کردستان همچنین پیروان ادیان و مذاهب مختلف زیست نمودهاند و در آینده نیز زیست خواهند کرد. در کردستان فردا برعکس اکنون این دین و مذهب نیست که حکومت خواهد نمود. احزاب کردستان ایران سکولار هستند و در پی یک نظام سکولار در ایران و کردستان میباشند. لذا ـ چنانچه یک باور معین دینی یا مذهبی معیار و ملاک و میزان سیاست نباشد ـ تعدد و تنوع دینی ـ مذهبی مانعی برای استقرار فدرالیسم نخواهد بود.
– سوماً: چگونه است باورهای دینی ایرانیان مانعی بر سر راه استقرار نظامی که شما در پیاش هستید ایجاد نمیکند، اما برای فدرالیسم مانع است؟! مگر این باورهای دینی تنها در کردستان یافت میشود؟! نه مرقد امام رضا در کردستان است و نه چاه جمکران.
– چهارماً: همانطور که میدانیم باورهای مذهبی و بهقول خودشان “مسلمانبودن” [و در واقع شیعهبودن] همواره از اجزای اصلی و حتی اولیهی ناسیونالیسم ‘ایرانی’ سرآمدان جبههی ملی بوده است. آنها در مناسبتهای مختلف تشیع را یکی از مؤلفههای “هویت ایرانی” معرفی نمودهاند و این مذهب یکی از شناسهها و منابع ‘مشروعیت’ حکومت ایران [در نظام حقوقی و قضایی، در معرفی کردن این مذهب بعنوان مذهب “رسمی” ایران و در تقسیم پستهای سیاسی و اداری بر اساس آن، …] بوده است. حال یاد ما میاندازید که حکومت فدرال ممکن نیست، چون بخشی از کردستان شیعه است؟!! کارنامهی جبههی ملی ایران و نهضت آزادی ایران در ارتباط با استیلای مذهب بر جان و مال مردم ایران را همه گونه میتوان نامید، جز درخشان.
– پنجماً: آری، در برخی از کشورها اتفاقاً همین تنوع مذهبی بوده است که حتی ضرورت استقلال را بوجود آورده است. برای نمونه در یوگسلاوی نه تنوع زبانی، بلکه کشمکش دینی و مذهبی بوده است که منشاء تجزیهی این کشور گردید. صرب و کروات و بوسنی هر سه یک زبان دارند، صرب مسیحی ارتدکس است، کروات مسیحی کاتولیک و بوسنیها هم مسلمان. در کشوری با چنین بافتی هرآینه یک دین یا مذهب یا زبان معین تسلط یابد، لاجرم کشور منشقق خواهد شد، و این وضعیتی است که ما در ایران با آن سروکار داشتهایم. ایران آینده اما باید نه بر اساس دین و مذهب و نه بر پایهی تنها یک زبان معین سازماندهی شود. باور دینی باید حوزهی خصوصی افراد محسوب شود. همهی زبانهای ایران باید اما جایگاه برابر داشته باشند و تحت صیانت یکسان قرار گیرند. دولت فدرال باید چندزبانه باشد و به همهی سخنوران ایران تعلق داشته باشد. دولتهای ایالتی نیز باید یک یا دوزبانه باشند. به هر حال اتنیک در ایران تاکنون نه بر اساس مذهب، بلکه بر مبنای زبان است که تعریف شده است. آن هنگام که از کردستان (آذربایجان، بلوچستان، …) سخن در میان است، از مردمانی سخن در میان است که به زبان کردی (آذری، بلوچی، …) سخن میگویند و نه اینکه کدام مذهب معین را دارند. زبان در مابقی کشورهای متمدن دنیا نیز هستهی اصلی هویت انسانها را تشکیل میدهد، درحالیکه مذهب تنها در جوامع عقبمانده از اجزاء اصلی هویتی بوده است. با شناخت از جامعهی خودمان (ایران و کردستان) برآنم که مذهب تنها در حاشیهایترین لایههای اجتماع و آن هم در سطحیترین شکل خود نفوذ جدی دارد. من هیچ ایرانی را نمیشناسم که بخواهد بر اساس شیعه یا سنی تعریف شود. دغدغهی سران جبههی ملی و بهویژه نهضت آزادی هیچگاه دغدغهی اقشار مترقی و بهویژه روشنفکر جامعهی ما نبوده است. بهویژه بعد از تجربهی حکومت اسلامی بسیار بسختی قابل تصور است که نیرویی بتواند با فاکتور مذهب به جذب مردم بپردازد. این امر برای کردستان به درجات بازهم بالاتر و به دلایل باز هم بیشتری صدق میکند. لذا اشارهی آقای مهرآسا به شیعیبودن بخشی از کردستان قبل از هر چیز از فقر استدلال و افلاس سیاسی “ملیگرای’ شیعهمسلک حکایت دارد، تا از ناکارآمدی فدرالیسم سکولار.
٣١. دمکراسی در کشور چندملیتی چگونه باید باشد، متمرکز یا فدراتیو؟
آقای مهرآسا، شما فرمودهاید که چارهی ایران دمکراسی و مردمسالاری است و نه “اندیشههای جدایسرانه”. در این باب اجازهی ذکر چند نکته را به بنده بدهید:
(١) دمکراسی و مردمسالاری به لحاظ مضمونی و لغوی یک چیزند و نه دو چیز.
(٢) حق تعیین سرنوشت از جمله استقلال یکی از مظاهر و راههای اصلی تحقق دمکراسی است. اگر مردم کردستان در یک رفراندوم که از اصول دمکراسی است، تصمیم خود را گرفتند، آن را نمیپذیرید! آنگاه دم از باور به دمکراسی میزنید؟!
(٣) همانطور که بارها گفته شده، احزاب کردستان فدرالیسم را مطرح کردهاند و نه استقلال و یا به قول شما “جداییسری” را. اما به زعم شما اگر تصور شما را در مورد ایران قبول نداشته باشیم، این “جداییسری” است! دیگر جایی برای بحث که نمیماند! این است معنای واقعی “دمکراسی” شما؟! تفکر دینی جایی برای نقد نمیگذارد و هر مطالبه برای اصلاح آن را شرک و ارتداد میداند و سزای ارتداد هم که مرگ است. آیا شما نیز دقیقا چنین رویکردی ندارید؟ آیا برای شما یک ایران به لحاظ سیاسی غیرمتمرکز اصلا قابل تصور است؟ آیا مطالبهی اصلاح بنیادی نظام سیاسی تجزیهطلبی (که در دین ارتداد نامیده میشود) و تاوان تجزیهطلبی هم مرگ است؟ آیا با این رویکرد غیردمکراتیک میخواهید دمکراسی را برای ایران به ارمغان بیاورید؟ بگذار گونهای دیگر استدلال کنم: آیا اگر دین اسلام این چنین جزمگرا نمیبود و جایی برای نقد و اصلاح میگذاشت، ما از سویی شاهد چنین گریزی از آن و از سوی دیگر افراطگرایی آن میبودیم؟! ایران تاکنونی نیز نمیتواند به گریز و افراطیگری و دست آخر “جداییسری” واقعی دامن نزند. متأسفانه شما هنوز این منطق ساده را متوجه نشدهاید.
(٤) من ادعا میکنم که دمکراسی ادعایی شما تنها یک اتیکت دماگوژیک بیش نیست و تهی از محتوای واقعی است. دمکراسی خود را تنها در انتخابات آزاد نمیبیند و شقها و مؤلفهها و اشکال مختلف دارد. دمکراسی در جامعهی چندبافتی خود را در درجهی نخست در حفظ این تنوع، بازتاب آن در نظام سیاسی، صیانت از حقوق اقلیتها و اقلیمهای مختلف میبیند. هر چیزی غیر از این نه حاکمیت مردم بر مردم، بلکه در بهترین حالت دیکتاتوری اکثریت بر اقلیت خواهد بود، اقلیتی که شانس تبدیل به اکثریت را ندارد و اکثریتی که همواره اکثریت باقی خواهد ماند. دم خروس “دمکراسیخواهی” شما بهویژه هنگامی هویدا خواهد شد که ادعا میکنید مناطق دیگر ایران نیز باید در تعیین سرنوشت کردستان سهیم باشند. دم خروس “دمکراسیخواهی” شما همچنین زمانی مهیا خواهد شد که در قاموستان تنها حق “خودگردانی محلی” به مردم کردستان خواهید داد و خارج از آن باید دیگران در مورد سرنوشتش تصمیم بگیرند!
(٥) فدرالیسم خود شکلی از دمکراسی است و آلترناتیوی برای آن نیست. آیا کشورهای فدرال دمکرتیک نیستند؟!
(٦) نه فدرالیسم و نه دمکراسی اکثریتی درمان هر دردی در جامعهی ایران نیستند، ما برای غلبه بر استبداد و عقبماندگی و ستم همزمان به مکانیسمهای مختلفی نیاز داریم. برای نمونه نه آزادی ستم اجتماعی روارفته به اقشار پایین جامعه را رفع میكند و الزاماً نانی بر سفرهی آنها میافزاید و نه دمکراسی اکثریتی ستم جنسی بر زنان را محو میسازد. در کشورهای متمدن و دمکراتیک، هم برای صیانت از اقلیتها و مناطق محروم ابزارها و مکانیسمهای متفاوت وجود دارد و هم برای تحقق برابری جنسی زنان و مردان. پیشروان و سیاستمداران این کشورها دیگر با دستاویز دمکراسی سر اقشار محروم، مناطق محروم و زنان شیره نمیمالند.
٣٢. شرم از چی و از کی؟
شما از اینکه حزب دمکرات از مجامع بینالمللی خواسته است، از کردستان در موقع حملهی رژیم اسلامی به صورت ایجاد یک چتر حفاظتی حمایت کند، احساس شرم کردهاید! درحالیکه واقعاً باید از مخالفت با این خواست احساس شرم کنید، بهویژه بعنوان “یک کرد”. شما در برابر ناسیونالیستهای عقبماندهی “ایرانی” احساس شرم میکنید و اما کوچکترین احساسی نسبت به مردم کردستان ندارید، چه برسد به اینکه در برابر آنها حساس شرمندگی کنید. آقای مهرآسا، خوب توجه کنید: آن زمان گذشت که دست کردستان به هیچ مجمع بینالمللی نمیرسید. احزاب کردستان همواره حق سیاست خارجی برای خود قائل بودهاند. آنها هیچگاه با قاموس و ادبیات و درک و فکر گونهی شما جهان پیرامونی خود را تحلیل و ارزیابی نکردهاند. حتی نگرش آنها به مقولهی قدرت کاملاً با نگرش شما متفاوت بوده است. تعریف آنها از ‘مردم ایران’ نیز تعریف شما نیست. آنها دفاع از خود و جلب کمک و پشتیبانی بینالمللی از خود را در تضاد با منافع عمومی مردم ایران ندیدهاند و نمیبینند. این شمائید که تمایزی بین مبارزه با حکومت ایران و مردم ایران قائل نیستید. مبارزهی مردم کردستان بر علیه این رژیم زمانی شروع شده که اکثریت مردم ایران به نسبت ماهیت و مقاصد آن توهم داشتند. اکنون که این توهم به کمترین درجهی خود رسیده، این مبارزه با اجماع و شدت بیشتری و البته در صورت ضرور با جلب پشتیبانی همهجانبهی بینالمللی ادامه خواهد شد. نوع این مبارزه را هم به نوعی خود رژیم تعیین خواهد کرد. چنانچه به خشونت نظامی متوسل شود، پاسخ آن را نیز در زمان مقتضی به صورت قهرآمیز دریافت خواهد کرد. (این بحث را دیگر بیش از این ادامه نخواهم داد، چون در چندین مطلب منفک در پاسخ به شما و جبههی ملی به آن پرداختهام.)
مقالهی آقای مهرآسا: فدرالیسم برمبنای قومگرائی در ایران هم زیانبار و هم ناممکن است!
http://www.jebhemelli.info/html/bayan-didgah/12/300512mehrasa.htm
پخش نخست پاسخ به ایشان:
کیفرخواست آقای مهرآسا علیه مردم کردستان
http://www.peshmergekan.com/kurdish/index.php/zmanekani/farsi/mqleh/1032-2012-06-16-15-00-58
چند مطلب پیشین:
حرف حساب آقای مهرآسا چیست؟
http://www.newsecularism.com/2012/05/14.Monday/051412.Nasser-Iranpour-What-does-Mehrasa-really-say.htm
هر دم از این باغ بری میرسد…!
http://brwska.net/farsi/articles/item/1490-hardam-az-in-bagh-beri-mirasad.html
سلب حق مصونیت جانی از مردم کردستان از جانب جبهه ملی ایران ـ اروپا
http://www.newsecularism.com/2012/05/02.Wednesday/050212.Nasser-Iranpour-No-fly-zone-and-Nattional-Front.htm