مگر ايران ملک انحصاری شماست؟!

پاسخ به‌ آقای کمال ارس.
آقای ارس،

(١)  با عرض ادب و درود، باز فرموده‌اید‌ گرد و خاک بپا می‌کنم؟! خیر قربان، اتفاقاً این شماها هستید که‌ گرد و خاک بپا می‌کنید، سفسطه‌ می‌کنید و از پرداختن به‌  اصل موضوع طفره‌ می‌روید. شده‌ ما در مورد پیاز و سیب‌زمینی هم بحث کنیم، شما افسانه‌ی “تجزیه‌” را مطرح نکنید؟ آیا من، بعنوان شهروند ایرانی و بعنوان ناظر سیاسی کرد، حق دارم در مورد نظام سیاسی کشورم ایران بحث کنم و متهم به‌ “تجزیه‌‌طلبی” نشوم یا نه‌؟!

(٢)  تا آنجا که‌ موضوع به‌ “جبهه‌ی ملی ایران” نیز بر می ‌گردد، این بحث اولاً از سوی خود این جریان آغاز و از سوی آقای مهرآسا و خود شما پی‌گرفته‌ شد. بنده‌ فقط در مقام پاسخگویی برآمدم و بس. چنین حقی را بنده‌ دارم یا نه‌؟!

(٣)  اما آنچه‌ بطور واقع در ارتباط با “جبهه ی‌ ملی” و هر نیروی دیگری برنمی‌تابم این است که‌ در مقام صاحبان و مالکان بلامنازع ایران با مردم و کنشگران مناطق غیرمرکزی و به‌ قول خودشان “حاشیه‌ای” ایران سخن می‌گویند، گویی که‌ در دفاع از مستعمرات خودشان است که‌ امر و نهی می‌کنند و این و آن را متهم. این ارباب ‌منش ها خود را جدی ‌جدی محق‌تر از “بقیه” می‌دانند و این “بقیه” هستند که‌ باید هر از چند گاهی سوگند وفاداری به‌ آنها یاد کنند! دکتر قاسملوی فرهیخته‌ گفت: “به‌ هیچ کسی اجازه‌ نمی‌دهیم خود را ایرانی‌تر از ما بداند.” این اصل هنوز به‌ جای خود باقیست.

(٤)  شما نوشته‌اید که: “اصولاً شما و حزب تان خود را ایرانی می دانید یا خیر؟ البته منظورم از ایران، ایران واقعاً موجود امروز است.” ‌پاسخ بنده ابتدا این است که‌ نفس این پرسش را تبعیض ‌گرایانه‌ می‌دانم و حکایت از آن دارد که‌ من ایندیویدیئوم (فرد) باید برای شمای ایندیویدیئوم (فرد) اثبات کنم که‌ ایرانی‌ هستم! ای کاش می‌دانستم این حق را چه‌ کسی به‌ شما داده‌، اگر این پرسش بازتابی از مناسبات و فرهنگ سیاسی حاکم بر ایران نمی‌باشد. به‌ هر حال، تلاش نموده‌ام  وارد این منطق معیوب و نابرابر و چنین میدان بازی‌ای نشوم، پرسشی که‌ مرا به یاد بحث های مربوط به‌ حقوق زنان می‌اندازد. قشریون می‌پرسیدند: “شما مسلمان هستید یا نه‌. اگر هستید باید دستورات قرآن و سنت و حدیث پیامبر را ملاک قرار دهید و اگر هم نیستید که‌ مرتدید و بحثی با شما نداریم و مرتد (جدایی‌طلب) اعدام شود. ” آری، این منطق معیوب و یا در واقع ترفند کودکانه‌ی شماست.

(٥) اما اگر این پرسش مجاز است، اجازه‌ بفرمائید بنده هم‌ همان را از خود شما بکنم: آیا خود شما کرد را ایرانی می‌دانید، آن هم در ایران واقعاً موجود امروز؟ اگر می‌دانید بفرمائید که‌ جایگاه‌ واقعاً موجود کرد در نظام سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، رسانه‌ای، نظامی، امنیتی، … آن کجاست.

(٦) و باز اگر پاسخ این پرسش از سوی شما “آری” است، نقش خود شما در پشتیبانی از این مردم و در جلوگیری از ارتکاب و یا حداقل افشای جنایات بزرگ رژیم ایران علیه‌ این هموطنان ایرانی‌تان چه‌ بوده‌ است؟ هموطن بودن که‌ جاده‌ی یک طرفه‌ نیست.

(٧) من از هموطنان چپ سراسری خود می‌پذیرم اگر از احزاب کردی انتقادی هم داشته‌ باشند، چون همواره‌ پشتیبان جنبش آنها بوده‌اند (آن هم صرف نظر از اینکه‌ این انتقاد را به‌حق یا به‌ناحق بدانم). اما از طیف سیاسی راست جامعه‌ام نقد را زمانی می‌پذیرم که‌ دو بار هم از من در روزهای دشوار دفاع کرده‌ باشد. آنجا که‌ دسته ‌دسته‌ مردم کردستان را به‌ جوخه‌ی اعدام می‌سپردند، خلخالی و حسنی را به‌ جان جوانان آن انداخته‌ بودند، شهرهایش را توپ ‌باران و بمب ‌باران می‌کردند، آنگاه‌ که‌ تبعیضات فاشیستی و شووینیستی بر وی اعمال می‌کردند، راست جرحی بر خود و خطری برای ایران احساس نکرد، اما فریاد “وا ایرانا” سر می ‌دهد، هر آنگاه‌ که‌ به‌زعم خود خطر تجزیه‌ی ایران را در یک بیانیه یا مصاحبه‌ کشف می‌کند! به‌ حق باید پرسید تفاوت نگرش و عملکرد و حتی ادبیات بخش مورد نظر از راست اپوزیسیون با حکومت اسلامی جنایت ‌پیشه‌ در چیست؟ اساساً تفاوتی وجود دارد؟ همین چند روز پیش، از یکی از شاگردان داریوش همایون متوفی خواندم که‌ می‌گفت در جنگ با مردم کردستان و آذربایجان و بلوچستان و ترکمن‌صحرا و خوزستان، یعنی حداقل نیمی از ایران، باید به‌ سنگر جمهوری اسلامی رفت. مدتی است بی‌شرمی فاشیستی و استهزا آور برخی قلمزن چنان عریان و افسار گسیخته‌ شده‌ که‌ نمی‌توان خط هدایت ‌شده‌ای را پشت آن تصور نکرد. وای به‌ حال ایران، اگر اینان مدافعان اش باشند! ما توسل به‌ حق تعیین سرنوشت به‌ انضمام تشکیل دولت مستقل کردستان را برای روزی نگه‌ خواهیم داشت که‌ چنین تفکری تفوق یابد و دستیابی به‌ کردستان آزاد و خودمختار در چهارچوب یک ایران فدرال را ناممکن گرداند. امیدواریم چنین سناریوی تحقق نیابد و ما مجبور به‌ برداشتن چنین گامی نشویم، اما آن را مطلقاً منتفی نمی‌کنیم، اگر استعمار داخلی در ایران تدوام یابد.

(٨) در ضمن تاکنون در ارتباط با من چند بار از “حزب تان” سخن رانده‌اید. من عضو هیچ تشکیلات سیاسی معینی نیستم. دفاع من از حزب دمکرات کردستان ایران و دیگر جریانات سهیم در جنبش کردستان از جمله‌ و گونه‌ی دفاع یک ایرانی دمکرات، لائیک و لیبرال از یکی از اجزاء اصلی جنبش آزادیخواهی مردم ایران است. کردستان بخشی از ایران است و جنبش کردستان نیز بخشی از جنبش ایران.

(٩) فوقاً گفتم که‌ پرسش “کرد ایرانی است یا نه‌” را انحرافی می‌دانم، انحرافی از این جهت که‌ بدیهیت آن را زیر پرسش می‌برد، چرا که‌ کرد اصالتاً ایرانی است و ایرانی هم خواهد ماند (حتی اگر زمانی راهی جز استقلال برایش نماند)، اما چون از سوی نظام های سیاسی کنونی مورد استثمار و حتی استعمار قرار گرفته‌ است، حق ایرانی ‌بودن، به‌ تعبیر سیاسی، از وی سلب شده‌ است. باری، همه‌ی مردم ایران تحت ستم هستند، اما بخشی از آنان با انگیزه‌های شبه ‌فاشیستی و در غلظت بیشتر. ساختار سیاسی ایران برآیند تنوع ریشه‌ای جامعه‌ی ایران نیست، بلکه‌ بر اساس قومیت و مذهب بنا گردیده‌ است. بنده‌ از آنجا که‌ زبانم کردی است و از نظر حاکمان مذهبم شیعه‌ نیست و، بدتر از این دو، بر حق خود تأکید نیز می‌ورزم، نه‌ تنها از مشارکت در سرنوشت سیاسی مملکتم ممنوع گردیده‌ام، نه‌ تنها‌ در زیستگاه‌ خود نیز حق اداره‌ی خودم را نداشته‌ام، نه‌ تنها در تضییقات اعمال شده‌ بر‌ همه‌ی ایرانیان به‌ دلیل سلطه‌ی استبداد بر کشورمان سهیم مانده‌ام، بلکه از‌ برخی از حقوق شهروندی که‌ مابقی هموطنان تحت ستمم داشته‌اند نیز محروم بوده‌ام. تحت چنین شرایطی و تنها به‌ چنین مفهومی هنوز طعم “ایرانی‌‌بودن” را نچشیده‌ام، هر چند که‌ تازیانه‌ی “غیر ایرانی‌ بودن” را بر تنم بارها احساس نموده‌ام.

(١٠) دوستان! ایران با تجویز “ملت” و کرد با امر و نهی “ایرانی” نمی‌شود. تعلق به‌ ملت قبل از هر چیز دلبستگی و وابستگی عاطفی و روانی است. به‌ یمن سلطه‌ی حکومت های شووینیستی به‌ این عواطف و روان آسیب جدی رسیده‌ است. متأسفانه‌ سهم بخشی از اپوزیسیون نیز در این آسیب ‌رسانی کم نبوده‌ است.

(١١) من خود را به‌ نسبت مابقی مردم ایران بلاوظیفه‌ نمی‌دانم، به‌ سرنوشت ایران همانقدر علاقمندم که‌ یک سیاسی زاده‌ی تهران و اصفهان و مشهد علاقمند است. خود را با زندانیان اوین و فعالان خوزستان و مردم تبریز و ستمدیدگان بلوچستان، با کنشگران عرصه‌ی برابری زنان و  آزادی بیان و مطبوعات، با جنبش سکولاریستی و ضدتئوکراتیک سراسری نیز هم‌درد و هم‌مصالح می‌دانم. دفاع متمرکز من از مردم کردستان و حق تعیین سرنوشت آن نیز نه‌ تنها‌ بعنوان یک کرد، که‌ همچنین بعنوان یک ایرانی صورت می‌پذیرد. از آنجایی که‌ خودم کرد هستم، از رنج مردم این خطه‌ از کشورم بیش از یک هموطن مثلا شیرازی‌ام آگاهم، نمی‌توانم در مورد آن بی‌تفاوت باشم. چگونه‌ می‌توانم شمای هموطن را از محنت های همزبانانم، از ادراک و احساسات آنها، از اندیشه‌ها و راه‌حل های آنها آگاه‌ سازم، اگر بطور مستمر ننویسم؟ این تأکید و تمرکز ویژه اما‌ به‌ هیچ وجه‌ به‌ معنای این نیست که‌ افق من محدود به‌ کردستان است و بنده‌ مابقی ایران را پیشکش حکومت اسلامی و حضراتی نموده‌ام که‌ از موضعی ارتجاعی و شووینیستی از آن دفاع می‌کنند. آگاهی‌‌بخشی در مورد تبعیضات روارفته‌ بر مردم مثلاً خوزستان در درجه‌ی نخست رسالت روشنفکران فرهیخته‌ای چون یوسف بنی‌طرف است. چگونه‌ می‌توان از وی توقع نداشت که‌ من ایرانی و کرد را در جریان بخشی از ظلمهای اعمال شده‌ بر مردم این خطه‌، در جریان وجود رسوبات فاشیستی حتی در میان روشنفکران دمکرات ایران آگاه‌ نسازد؟ آیا وی بدین دلیل “قومگرا” می‌گردد و مدافعان و منکران این تبعیضات “ایرانی”؟! جداً دنیای وارونه‌ای داریم!

(١٢) بخشی از مدافعان ساختار متمرکز ایران، فدرالیسم را “بهانه” یا “مرحله‌ای” برای تلاشی ایران می‌دانند! این “بهانه‌” تراشی از غرض‌‌ورزی نیز نباشد، از ناآگاهی است. کردستان از پیشکسوتان چنین نظامی در ایران بوده‌ است و بدین سبب پیوسته‌ متهم به‌ “تجزیه‌طلبی” گردیده‌ و سرکوب شده‌ است. پرسش اینجاست که آیا مردمی که‌ علیرغم این سرکوب شدید در طرح چنین مطالبه‌ای جسور و ثابت قدم مانده‌اند، جسارت این را نداشته‌اند که‌ خواست استقلال را مطرح کنند؟! مگر در ماهیت و غلظت سرکوب و اتهام‌زنی تغییری ایجاد می‌شد؟

(١٣) کم از سیاستمداران کرد نشنیده‌ام که‌ سیاستمداران و دولت های خارجی و مجامع بین‌المللی به‌ آنها گفته‌اند که‌ کاری نمی‌توانند برایشان انجام دهند، تا زمانی که‌ مسأله‌ شان داخلی است. آری، مسأله‌ی کردستان جنبه‌ی بین‌المللی پیدا می‌کرد اگر احزاب آن «خواست استقلال» را مطرح می‌کردند. اما آنها آگاهانه‌ ـ و از نظر من به‌درستی ـ از آن خودداری نموده‌اند، چون خود را ایرانی و مصالح و مطالبات شان را بیشتر در چهارچوب ایران قابل تحقق می‌دانند، آن هم به‌ دلایلی بسیار:

  • زیستگاه‌ کردها در ایران محدود به‌ منطقه‌ی کردستان نیست. کرد در پهنه‌ی ایران بسیار پراکنده‌ است، اجتماعات بزرگ کرد همچنین در خراسان، قزوین و قم و شمال ایران و … می‌باشند. هر گونه‌ جدایی اجتناب ‌ناپذیر کردستان از ایران به‌ منزله‌ی از دست دادن این اجتماعات نیز می‌باشد.
  • روند همگرایی و انتگراسیون بین‌المللی کنونی عاملی دیگر در عدم درستی پیگیری چنین خواستی در شرایط عادی است: در جهانی که‌ جوامع پیوسته‌ در هم می‌آمیزند، دولت های “ملی” و مستقل دم‌افزون جایگاه‌ واقعی خود را از دست می‌دهند، عجیب خواهد بود اگر کردستان، در صورتی که‌ امکان تحقق خواسته‌هایش در ایران را داشته‌ باشد، در پی مستقل شدن باشد. تجربه‌ی کشورهایی چون یونان پیش رویمان است. آیا می‌توان امروز از استقلال کشور یونان که‌ تازه‌ قدمت دولتداری آن به‌ ایران می‌رسد، سخن برانیم؟
  • در بهترین حالت، مناطقی جزو این کردستان مستقل خواهند بود که‌ اکثریت جمعیت آنها را کردها تشکیل می‌دهند. این بدین معنی است که‌ ما مناطقی را که‌ کردها در آن در اقلیت هستند از کردستان جدا می‌سازیم و امکان تأثیر گذاری بر زندگی و حقوق آنها را کاهش خواهیم داد و باز اقلیتی (مثلاً آذری) در کردستان خواهیم داشت که‌ نمی‌توانیم حقوقی را که‌ خود به‌ آن استناد می‌کنیم از آنها سلب کنیم. بنابراین آن دولت نمی‌تواند دولت ملی کرد باشد، اگر منشی دمکراتیک در پیش نگیرد.
  • گیریم استقلال را کسب کردیم. آیا این کار با خشنودی مردم کشورهای همسایه‌ که‌ سده‌ها زیر نفوذ تفکر فاشیسم و شووینیسم قرار داشته‌اند، روبرو خواهد شد؟ البته‌ که‌ نه‌. در چنین شرایطی نمی‌توانیم روی دوستی و همکاری آنها برای بازسازی کردستان حساب کنیم.
  • ما در جهان ده ها دولت به‌ اصطلاح “ملی” داریم. کدامیک از آنها می‌تواند سرمشقی موفق برای ما باشد؟ آری، در دولت ملی ستم ملی وجود نخواهد داشت. اما بعد چی؟ آیا می‌توان شکم مردم را تنها با آن سیر کرد، عدالت را برقرار نمود، آزادی را تأمین و پیشرفت و توسعه‌ی جامعه‌ را با آن تضمین نمود؟ به‌ باور من نه‌. از سوی دیگر آیا حل معضل ملی در چهارچوب یک کشور متحد چون ایران غیر ممکن است؟ پاسخ این پرسش نیز از نظر من “نه‌” است. حال چه‌ دلیلی می‌ماند برای طرح استقلال؟
  • چه‌ لطفی دارد سیم‌ خاردار های دیگری را به‌ سیم ‌خاردار های کنونی بیافزاییم؟ از نظر من استقلال کردستان در واقع تجزیه‌ی دیگر کردستان خواهد بود. هنر واقعی در این نیست که مرزهای دیگری را به ‌مرزهای موجود بیافزایم. هنر واقعی در این است که‌ تأثیرات مخرب مرزهای کنونی را نیز کاهش دهیم و این تنها با استقرار نظام های دمکراتیک و غیر ناسیونالیستی میسر است.
  • آری، زمانی طرح خواست استقلال گریز ناپذیر است، آن هم آن هنگام که‌

–    یک) مشارکت در زندگی سیاسی کل کشور و مدیریت منطقه‌ای‌ در چهارچوب یک کشور ناممکن گردانیده‌ شوند و تبعیضات به‌ بهانه‌های متفاوت استمرار یابند،
–     دو) تنش قومی در جامعه‌ای توده‌ای و همه‌گیر شود و
–     سه‌) خلقی خارج از دو فاکتور فوق مصالح خود را در جدایی بیابد.

من بالشخصه‌ امیدم را به‌ برقراری نظامی که‌ مانع از شق اولی شود، از دست نداده‌ام.

تنشی میان‌ قومی نیز در ایران نمی‌بینم.

به ‌ویژه‌ تا جایی که‌ به‌ کردستان مربوط می‌گردد، این خطه‌ مصالح خود را در جدایی نمی‌بیند. این سخن ابتدا و انتهای احزاب کردستان بوده‌ است. جنبش کردستان اگر مصالح خود را در استقلال می‌دید، یقیناً آن را مطرح می‌کرد، به ‌ویژه‌ اینکه‌ بدون پرده‌ حق تعیین سرنوشت خود را به‌ مثابه‌ی یک ملت برای خود قائل بوده‌ است.

خوب، چه‌ دلیل دیگری می‌ماند که‌ احزاب مثلاً کردستان استقلال را طرح کنند و یا مقاصد این چنینی را زیر لوای فدرالیسم پنهان سازند؟ چند سال پیش، از آقای مصطفی هجری در جلسه‌ای در کلن آلمان شنیده‌ شد: “دوستان، ما حتی پاسداران جنایت ‌پیشه‌ را نیز اشغالگر نمی‌نامیم.” از آقای رحمان حاجی ‌احمدی شنیدم که‌ “تلاش هر کنشگر و سیاسی کرد باید معطوف به‌ دفاع از همه‌ی مردم ایران باشد، فارق از تعلق ملی و قومی و زبانی آنها”. از آقای عبدالله‌ حسن‌ زاده‌ شنیدم که‌ “من حتی با ‘ملت’ نامیدن ایران و ‘قوم’ نامیدن کرد نیز مشکل ندارم، مشروط بر اینکه‌ همه‌ عضو برابر این ملت باشیم و مردم فارس نیز در کنار مردم کرد ‘قوم’ خوانده‌ شوند.” از آقای عبدالله‌ مهتدی چندین بار شنیده‌ام که‌ “جنبش کردستان را از جنبش دمکراسی‌خواهی سراسری جدا نسازیم”. آیا هیچکدام از این اظهارنظرهای رهبران احزاب فدرالیست را می‌توان “قوم گرایانه‌” و یا “جدایی ‌طلبی’ نامید؟

(١٤)     آری، درست است؛ در کردستان از جمله‌ به‌ سبب شم و خودآگاهی ملی، نوع ستم روا رفته‌ بر آن، ویژگی های ژئوپولتیک آن‌، همسایگی با جنبش های مشابه‌ در آن سوی مرزها، عدم عطف لازم احزاب سراسری به‌ این منطقه‌ احزابی سیاسی شکل گرفته‌اند با مطالباتی عمدتاً کردستانی. به‌ نظر من در بعد دست کم میان ‌مدت نه‌ احزابی “سراسری” قادر خواهند بود در کردستان پایگاهی داشته‌ باشند و نه‌ احزاب کردستانی می‌توانند با تغییر تابلویشان از حیث وسعت جغرافیایی نفوذ اجتماعی به‌ ایرانی تبدیل شوند. هر دو پروژه‌ را داشته‌ایم و هر دو با شکست روبرو شده‌اند. با این وصف هر چند طول و عرض تشکیلاتی این احزاب عمدتاً محدود به‌ کردستان مانده‌ است، اما افق سیاسی آنها فراکردستانی است. برای نمونه‌ سوسیالیسم و سوسیالیسم دمکراتیک برای ایران از اجزاء لاینفک برنامه‌های آنها بوده‌ است. معلوم نیست چرا چهار نفر شهروند ایرانی مقیم تهران می‌توانند حزبی تأسیس کنند و خود را نماینده‌ و مدافع کل ایران بدانند، اما احزاب توده‌ای کردستان نمی‌توانند نمایندگی مصالح مردم ایران را بکنند؟ نه‌ آن با “ایرانی” خواندن خود براستی ایرانی می‌شود و نه‌ این با ‘کردستانی”نامیدن خود صرفا کردستانی.

(١٥)     به هر تقدیر، کار من دو وجه‌ داشته‌ است: حفظ موجودیت سیاسی کرد در ایران (وجه‌ نخست) بر بستر یک نظام دمکراتیک و فدرال (وجه‌ دوم). شما مختارید با طرح پرسش فوق بطور ضمنی این اندیشه‌ی شفاف ایرانی مرا را “غیرایرانی” بنامید و به‌ آن اعلام جنگ ‌کنید، اما مختار نیستید به‌ نام ایران به‌ مصاف من بیائید. ایران به‌ همان اندازه‌ متعلق به‌ شما است، متعلق به‌ من نیز هست، هر چند موطنم امروز به‌ دلایل سیاسی (فاشیستی) از من ستانده‌ شده‌ باشد.

ختم کلام:

بحث من صرفاً مربوط به‌ ضرورت رفع تبعیضات موجود در ساختار سیاسی ایران بوده‌. حال پرسش این است: آیا شما حاضرید دست به‌ دست من نوعی بدهید و ایرانی نو بسازیم، یا اینکه‌ مادام‌العمر در این مناقشه‌ بمانیم که‌ چه‌ کسی ایرانی است و چه‌ کسی ایرانی نیست، “قوم” چیست و “ملت” چیست، چه‌ کسی “تجزیه‌ طلب” است و چه‌ کسی “شووینیست”؟ بیائیم بدون سوء ظن و بدون اینکه‌ حق بیشتری برای خود و حق کمتری برای دیگران قائل باشیم، به‌ ترسیم سیما و ماهیت نظامی بپردازیم که‌ ایده‌آل مان است. آیا این توقعی نابجاست؟ همه‌ی اینها برای آشیانه‌ی مشترکمان ایران است. حق ایرانی ‌بودن را از همدیگر تنها بدین سبب که‌ تماماً در چهارچوب فکری همدیگر قرار نمی‌گیریم، سلب نکنیم. ایران خانه‌ی مشترک همه‌ی ماست. حق مشارکت در بنای نوین آن بر اساس تجارب تلخ گذشته‌ و باورهای کنونی خود را داریم.

با صراحت تام می‌گوئیم: اگر این آرزوی دیرین ما میسر نگشت، پیگیری استقلال کردستان را، با وجود اصالت ایرانی که‌ برای خود قائلیم، تابو نمی‌دانیم، آن هم با تمام تنگناها و دشواری هایی که‌ فوقاً صادقانه‌ از آن سخن به‌ میان آمد. دفاع از حق تعیین سرنوشت و جانبداری از زندگی سعادتمند در ایران را نافی هم نمی‌دانم. تناقض در اندیشه‌ای است که‌ مرا به‌ تعبیر خود “ایرانی” می‌داند، اما فاقد حق برخورداری از برنامه‌ای برای بنای نوین آن. به‌زعم آنها فقط آنها هستند که‌ شایستگی ترسیم نظام آینده‌ را دارند و ما چون “حاشیه‌ای” هستیم و “قومی” و مادرزادی از این حق محروم بوده‌ایم، تا قیامت باید از آن محروم بمانیم.

باری دیگر تأکید می‌شود: مناسبات صاحب ‌خانگی و مستأجری در خانه‌ی مشترکمان باید پایان یابد، اگر می‌خواهیم خود «خانه»‌ پایدار بماند. و ما در مورد این خانه‌ و پی‌ریختن آن سخن می‌گوئیم و نه‌ چیزی فرای آن.

نظر خوانندگان

سپهرداد: دوست و هموطن کرد من؛ درود بر شما. من مقاله های شما را با علاقه بخصوص می خوانم.شما هم درد را گفته اید و هم درمان را. من یک فارس هستم وخودم را ایرانی می دانم؛ همتنطور که کرد را هم ایرانی می دانم. هرچند که حکومت فدرالی را خطرناک می دانم. اما بیان و گفتار منطقی شما را تنها راه نجات ایران می بینم. اگر اجازه بدهید، نقد من بر احزاب کردستان آن است که فکر و فعالیت خود را بیشتر به مرزهای کردستان محدود کرده اند و وقتی که می بینم امثال شما یا دیگران توانائی رهبری مردم ایران را دارید می پرسم چرا چرا خود را محدودو می کنید؟ بیائید احزاب جامعی (حزب دموکرات ایران و…) تشکیل دهید کهمطمءنم با وجود پشتیبانی بالا در کردستان و سراسر ایران کارائی بطشتری از احزاب محلی خواهند داشت. خود را محدود نکنید، با تمام مردم ایران صحبت کنید. من فکر می کنم که کلید آزادی ایران در کردستان است. که خون های بسیار داده. فکر خود را بسط دهید، آگاهی سازی کنید، پیروز می شوید/ درررررود بر کرد، درررود بر ایرانی، نهادینه باد آزادی، پاینده باد ایران.

کاوه یزدانی: جناب ناصر ایرانپور؛ چه کسی مطمئن است که ایران از راه فدرالیسم بهتر می شود ؟ مگر فدرالیسم را برای کشور یکپارچه می شود بکار برد؟ منظورتان عدم تمرکز قدرت و مسئولیت اگر می باشد آن سخن دیگری ست که بسیار متفاوت از مفهوم فدرالیسم است. من با تقسیم قدرت و مسئولیت آینده بسیار عالی برای ایران تصور می کنم. اما فدرالیسم یقیناً یعنی متحد کردن چند واحد جداگانه در زیر چتر یک فدراسیون یا فدرال. بنابر این تمرکزتان را بر روی عدم تمرکز قدرت و مسئو لیت بگذارید من نیز بسیار موافقم. اما نه با فدرالیسمی که آلمان و آمریکا و همسایگان دارند.

داونلود این مطلب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.