آقای مصطفی هجری، دبیرکل حزب دمکرات کردستان ایران، در مصاحبهای از جامعهی بینالمللی خواستار جلوگیری از کشتار مردم کردستان توسط حکومت اسلامی ایران از طریق ایجاد چتر حفاظت هوایی در صورت قیام این خطه از کشورمان شده بود. این مستمسکی برای “جبههی ملی ایران ـ اروپا” برای یورش به این حزب شد. در پی آن نوشتهای به قلم راقم این سطور در پاسخ به “جبههی ملی” متنشر شد که خشم تنی چند از توتالیترهای ارضی سرگردان در فضای مجازی چون آقای دکتر محمد علی مهرآسا را موجب شد. حملهی مستقیم آنها متوجه آقای دکتر اسماعیل نوریعلا از سایت “سکولاریسم نو” بود. جرم ایشان این بوده که مطلب بنده را منتشر نموده بودند. خود بنده را برای نقد و پاسخ قابل ندانسته بودند. یکی دیگر از این “مدافعان” “غیور” “میهن” طی نوشتاری تفسیرمانند ضمن انتساب چند کذب محض به اینجانب به شنیعترین وجه ممکن جنبش کردستان را مورد اهانت قرار داده و احزاب و رهبران آن را از ابتدا تاکنون “نوکر و خودفروش” خواند، آنهم تحت پوشش نام بهاصطلاح مستعار “رضا”. متعاقب آن با شتاب تفسیری برای درج در پای این مطلب نوشتم که به سبب طولانیشدن آن خود عنوانی به آن افزوده و برای چند وبسایت و چند نفر از دوستان و فعالان ارسال نمودم. با انتشار این مطلب، همین آقای “رضا” رسالهای خطاب به این ناچیز نوشتند تحت عنوان “سخنی با آقای ناصر ایرانپور” و در آن به روال پیشین خود بذل فضل فرمودند.خلاصه:
در سیاههی کوتاه در این مورد بحث میشود که بهرگیری از “نام مستعار” تنها زمانی موجه است که تحت آن بر قربانیان حکومت اسلامی تاخته و هتک حرمت نشود. و بلاخره اینکه گفته میشود، آنانی که خسته نمیشوند در فلسفهی سیاسی و تعریف از مفاهیم به دیگران درس دهند، درواقع خود از بیدانشی رنج میبرند و تاکنون هیج سهمی در تحول فکری و روشنفکری ایرانیان نداشتهاند. تفکر آنان که بر اساس اسلامیسم و ناسیونالیسم است متعلق به گذشته است و خود یکی از سرچشمههای اصلی بحران امروز میباشند. رهائی ایران نه از طریق اسلامیسم و ناسیونالیسم (جهانبینی “ملیون” و “ملیمذهبیها”)، که از کانال سکولاریسم، فدرالیسم، دمکراسی پارلمانی و متناسب با تنوع ملی ـ اتنیکی نهفته در ایران میگذرد.بحث در مورد مسائل دیگر مطرح شده از سوی آقای “رضا” به دلیل عمومی بودن آن در دو مطلب جداگانه تحت عناوین “مدخلی بر بحث “ملت” و “حق تعیین سرنوشت” و “جنبش ملی کردستان و روابط خارجی” پی گرفته شده است.
کی دروغ میگوید؟
ابتدا در مورد ابراز “لطف و مرحمت” این هموطن به من:
آقا “رضا”ی ما مرا در کنار سوسیالیستهای کشورمان متهم به “دروغگویی” و منتسب به استالین کردهاند، چون گویا ما از “ملت کرد” و “حق تعیین سرنوشت خلقهای ایران” و از این قبیل سخن گفتهایم. اجازه میخواهم در پاسخ به ایشان یادآور شوم که:
• اولا نحلههای مختلف چپ ایران از صادقترین فرزندان کشورمان بودهاند. چه بسیار بودند آنانی که بهای این صداقت خود را با جان خود دادند.
• دوما تصورم بر این است که نزدیکی آقای “رضا” ـ دست کم در تعامل با دگراندیشان ـ به استالین و استالینیسم بسی بیشتر باشد.
• سوما فراموش کردهاند که “تقیه” یکی از اصول بنیادین تشیع، مذهب حاکم و حاکمان ایران بوده است؟! “تقیه” نیز چیزی جز توجیه شرعی و رسمی دروغ نیست. از نامی هم که برای خود برگزیدهاند [“رضا”]، میتوان گمانهزنی کرد که ایشان به این مکتب تعلق خاطر دارند.
• چهارما استناد به مفهوم انتزاعی “حق تعیین سرنوشت” و “ملت” نامیدن مثلا کرد، ترک، ایران و غیره قبل از اینکه “دروغ” یا “حقیقت” باشد، یک موضوع نظری است و در حوزهی اندیشه قرار دارد. این اندیشه ممکن است خوب باشد یا بد، غلط باشد یا درست. اما چگونه میتواند ـ آنطور که آقا “رضا” فرمودهاند ـ “دروغ” باشد؟! آنچه که وی میگوید نیز دروغ نیست، بلکه یک باور است، باور اشتباه.
• تازه در پاسخ بنده به “جبهه ملی” ـ خارج از اینکه من کرد را “ملت” بدانم یا نه ـ لام تا کام سخنی از “ملت کرد” به میان نیاوردهام! آیا من به دروغ توسل جستهام؟!
همانطور که در معرفی گفته شد، به اصل موضوع در مطلبی جداگانه پرداختهام.
کژفهمی یا مشترکات شووینیستی؟
جناب “رضا” متأسفانه دور از هر گونه عفت و نزاکت کلام کل جنبش کردستان را “نوکر و خودفروخته” خوانده است. در پاسخ به ایشان از جمله نوشتم:
«لابد ایشان [رضا] فراموش کردهاند که حکومت مورد دفاع ایشان را همین “اجانب” دو بار با کودتا سرکار آوردند و مردم ایران بخاطر “وطنفروشی و نوکری برای اجانب” آن به حیاتش پایان دادند، فراموش کردهاند که دولت “مستقل” و غرب ستیز اسلامی ایران بیشترین ضربات را به ایران وارد آورده است و بخشی از مردم حسرت همان دولت “نوکر و وابسته”ی پیشین را میخورند.»
ایشان پاسخ مرا به این شکل دادهاند:
«یعنی می گوئید من هم طرفدار رضا شاه هستم (که با کودتای اوت ١٢٩٩ سر کار آمد) و هم طرفدار محمد رضا شاه که با کودتای انگلیسی ـ آمریکایی ١٣٣٢ موقعیت اش در سلطنت تثبیت شد. و همین من، در عین حال، طرفدار مصدق هم هستم، که با کودتای ٢٨ مرداد ٣٢ دولت اش ساقط شد. و هزار البته که (همزمان) هواخواه رژیم جمهوری اسلامی هم هستم!! دوست عزیز! مطمئن هستید که حالتان خوب است؟!»
جدا مانده بودم از این همه درایت! به خود گفتم واقعا اینها نمیفهمند که ما چه میگوئیم و یا میفهمند، اما به منظور مشخصی خود را به کوچهی علی چپ میزنند.
• حرف من این است: حال که شما اینقدر به قول خودتان وابسته بودن به “اجانب” برایتان مسأله است، چگونه است نمیبینید و نمیگوئید که حکومت پهلوی نه تنها تا خرخره وابسته به اجانب بود، بلکه اساسا خود این “اجانب” سرکارشان آورده بودند و برایش ساواک و ارتش و … درست کردند.
• حرف من این است: اگر مستقل بودن و “ضداجنبیبودن” حکمت است، حکومت اسلامی که بسیار مستقل است و به قول خودش ضد شرق و غرب هم هست. من مطمئن هستم اگر مردم ایران امروز امکان شرکت در رفراندوم “حکومت وابستهی شاهنشاهی یا حکومت مستقل و متعهد و ضداجنبی ‘جمهوری’ اسلامی؟” را داشته باشند، حکومت شاهنشاهی را برخواهند گزید. چون از خیر و برکت “مستقلبودن” سیر شدهاند.
بنابراین من نگفتهام که شما همزمان و در هر موردی جانبدار حکومت سلطنتی، مصدق و حکومت اسلامی هستید، اما میگویم که در ضدیت با جنبش آزادیبخش کردستان با این سه همرأی هستید، میگویم که تعارض شما با حکومت سلطنتی و اسلامی آن تعارضی نیست که من دارم، میگویم که شما با برخی از سیاستهای این یا آن رژیم نیستید، اما ساختار و ارکان اصلی هر دو رژیم را زیر سوال نبردهاید و احتمالا زیر سوال نمیبرید. نظام سیاسی کنونی ایران در جوهر خود همان است که قبل از انقلاب بهمن بود، یا اینکه شما تصور میکنید با جابجایی شاه شاهان و ولی فقیه حاکمیت سیاسی ایران به صورت مثبت یا منفی تغییر ساختاری نمود؟! آیا هیچ میدانید که از دامن حکومت پیشین و ساختار وحشتناک متمرکز آن بود که این حکومت خلق شد؟ آیا هیچ میدانید که زبان و دین و مذهب رسمی و بخش از عظیمی از قوانین ارتجاعی در مورد زنان و دگراندیشان از همان حکومت به این حکومت به ارث رسید؟ مشروعیت هر دو رژیم بر اسلامیسم (آن هم تک مذهبی) و ناسیونالیسم (آن هم تک قومی) بوده است. تنها ترتیب آنها در این دو رژیم تغییر کرده است. و آیا میدانید که اساس و بنیاد “ملیگرا”های ایران نیز اتفاقا به اقرار چندین و چندین بارهی خود بر این دو مکتب استوار بوده؟ و همچنین آیا اتفاقی است که جانبداران مصدق همان مهملاتی را تکرار میکنند که حکومت پیش و پس از انقلاب بهمن به کردستان انتساب میدادند؟ یکی از همفکران متوفی شما (سلطنتطلب دوآتشه و به قول آقای رضا پهلوی “کاتولیکتر از پاپ” و به قول خودش “لیبرال ـ دمکرات” (!!)) اعلام میداشت که حاضر است برود در سنگر حکومت اسلامی بجنگد، اگر از سوی این و آن مورد حمله قرار گیرد، همان حکومتی که از سوی شاهپور بختیار جانباخته به درستی “فاشیستی” نامیده شد. نتیجهی این بحث این است که شما در امر مطالبات دیرین و معوقهی مردم کردستان و در ارتباط با بنیانهای فکری یکسان سه شق حکومت اسلامی و حکومت شاهنشاهی و تفکر مصدقی، علیالخصوص از حیث حفظ تمرکز تبعیضآمیز نظام سیاسی در جبههی آنها قرار دارید، در غیراینصورت دلیل و توجیهی برای یورش این چنینی به جنبش کردستان موضوعیتی نمیداشت.
شووینیسم قبل از اینکه یک سیاست معین باشد، یک مکتب و حتی فرهنگ مشخص است. لذا به حاکمان محدود نمیماند. حتی ادیبان خوشنام و مبارزین نیز همیشه مصون از آن نیستند. توصیه میکنم من باب نمونه آخرین مصاحبهی آقای یوسف بنیطرف، از فرهیختگان عرب ایران را مطالعه بفرمائید و همیشه اصرار نکنید با عینک خود و با فرهنگ حاکم به این معضل نگاه کنید.
آیا بیحرمتی به دیگران با “نام مستعار” موجه است؟
این شخص که نام شیعی “رضا” را برای خود برگزیدهاند، درحالیکه دم از “ملیگرایی” میزنند، مرا مفتخر به لقب “روشنفکر مبارز” با علامت تعجب نموده و “مردسالار” و “قبیلهگرا”یم نامیدهاند، چون اقدام وی را در حمله به دیگران زیر لوای “اسم مستعار” “چادر به سری” نامیدهام. در این ارتباط توجه خوانندگان را به چند نکته جلب میکنم:
١) بنده متوجه نشدم که عنوان “چادر به سری” را فخر میدانند یا اهانت. اگر فخر میدانند چرا آشفته میشوند و بنده را متهم به “مردسالاری” و “قبیلهگرایی’ میکنند؟!
٢) اظهر منالشمس است که این واژه استعاره (“متافور”) است و معنای مجازی دارد و مقصود “استتار” است.
٣) تازه اگر بار حقیقی آن را نیز ملاک قرار دهیم، باید بگویم آری، از نظر من چادر نه نماد زن، که از قضا نمود حقارت اعمال شده بر زنان است. کدام زن بیدار ایرانی است که به دلخواه خود چادر بسر کند؟ چند زن چادر به سر و حتی روسری به سر ایرانی در خارج از کشور دیدهایم؟ چادر، کشفی قرونوسطایی و ارتجاعی ـ مذهبی است و برازندهی زن هم نیست، چه رسد به مرد.
٤) این به اصطلاح “مبارز فمینیست” گمنام ما میفرمایند، برای ابراز همدردی با زنان میهنمان به “چادر به سری” افتخار میکنند! جلالخالق! “زهی افتخار” خواهد بود اگر به جای چادر به سر کردن بر علیه چادربهسری چون یک پوشش اجباری و عقبمانده میشوریدید، البته اگر این سفسطهای دماگوژیک بیش نیست که آوردهاند.
٥) در مورد نفس “اسم مستعار” سالها پیش مطلبی نوشتهام و لزومی نمیبینم، کل آن را اینجا تکرار کنم؛ تنها همین قدر: برگزیدن “اسم مستعار” یکی از نمودهای وجود استبداد است. شفافیت آراء و صاحبان آراء سیاسی از ملزومات و شاخصهای نظامهای دمکراتیک میباشد. در فقدان چنین نظامی توسل به “اسم مستعار” برای درامان ماندن از گزند پلیس سیاسی غیرموجه نیست. و این توجیه در ارتباط با ایران زمانی پذیرفتنی است که صاحب نام مستعار در تعارض با حاکمیت سیاسی ایران قلمفرسایی کند. اما قلمزدن بر ضد معارضان حکومت اسلامی زیر نام مستعار معنایی بسیار متفاوت مییابد و این گمان را برجسته میسازد که “قلمزن” از مأموران معذور وزارت اطلاعات ایران است و عضو در ارتش سایبری آن. این شک به ویژه زمانی تقویت میشود که این یورشها با توهیناتی نیز “آذین” گردد. خارج از این وجه مسأله بار اخلاقی قلمزنی توهینآمیز زیر نام مستعار نیز مطرح است: آخر این کدام آزادگی است که تحت پوششی گمنام چون ‘سربازان گمنام امام زمان’ حکومت ناب محمدی این و آن را مورد هتاکی قرار داد؟! آری، ایشان درست تشخیص دادهاند؛ از نظر من به جنگ دیگران رفتن تحت نام جعلی از شهامت سرچشمه نمیگیرد. برگزیدن نام مستعار غیر از مورد مطرح شده تنها زمانی جای ایراد نیست که همراه هتک حرمت به دیگران و اتهامزنی نباشد. در ضمن توسل کامل به نام مستعار با قواعد روزنامهنگاری نیز متباین است. طبق عرف روزنامهنگاری دست کم ناشر و مدیر مسؤول هر رسانه باید از نام واقعی طرف آگاه باشد. در غیراینصورت خود وی از حیث حقوق مدنی و کیفری و اخلاقی پاسخگو خواهد بود و باید پیامدهای احتمالی آن را بپذیرد. نتیجه اینکه در هر موردی توسل به “نام مستعار” قابل توجیه نیست، گمانبرانگیز است، دشواریآفرین است و از حیث اتیک و کودکس روزنامهنگاری نیز سوالبرانگیز است.
ایشان گفتهاند که فلانی هم از نام مستعار بهره میگیرند و کسی هم متهمش نساخته. تکرار میشود: بهرهگرفتن از نام مستعار علیالخصوص آنجا که رقیبان سیاسی و قربانیان رژیم فاشیستی ایران زیر یورش قرار میگیرند و آنجا که با بیحرمتی به دیگران همراه گردد، مطلقا حق و امری طبیعی نیست. یک مثال فرضی: در ایستگاه اتوبوسی فردی به فرد دیگری که آنجا ایستاده میگوید شما خودفروخته هستید، شما این و آن هستید. به احتمال قریب به یقین اولین چیزی که فرد مورد اتهام و اهانت قرار گرفته خواهد گفت این است که: “شما اصلا کی هستید؟” فرد اتهامزن هم خواهد گفت: “اصلا مهم نیست من کی هستم! شما مجاز نیستید بدانید من کی هستم! دیگرانی هم هستند که نام خود را فاش نمیسازند. چون چنین است، من هم حق خود میدانم که هویت خود را برای شما آشکار نسازم.” شخص متهم در این صورت یا خواهد گفت که فرد یورشگر دیوانه است و از تیمارستان گریخته و یا اینکه پلیس را خبر خواهد کرد. پلیس نیز به خواهش باشد یا به زور، مشخصات طرف افترازن و حرمتشکن را میگیرد و کیفرخواستی را علیه وی روانهی دادستان خواهد نمود.
بیدانش کیست؟
آقای “رضا” بنده را فاقد سواد در فلسفهی سیاسی دانستهاند. پیشاپیش از این یادآوری “مهم” سپاسگزارم و به همه اطمینان میدهم که خود را چیزی والاتر از یک شهروند ایرانی با برداشتهای معین سیاسی نمیدانم. به شهادت چند نوشتپارهای که تاکنون به پاس “فضای مجازی” توفیق انتشار آنها را داشتهام، این ناچیز حد نهایت تلاش خود را نموده تا
• ضمن رعایت حرمت کلام، هممیهنان مخاطب خود را دعوت به دیالوگ کنم (هر چند در موارد معدودی چون این مورد این مهم برایم دشوار میشود)،
• ضمن پایداری بر اصول اعتقادیام از برافراشتن عَلَم حقیقت مطلق پرهیز جویم،
• ضمن طرح باورها و شناختههایم ادعایی در ارتباط با برخورداری از فضل ناموجود سیاسی نداشته باشم.
اما با همهی تواضعی که یکی از جنبههای اصلی و همیشگی کاراکتر من بوده است، خدمت ایشان و همفکران دانشمند ایشان جسارت نباشد، عرض میکنم که از دو خصیصهی ذیل برخوردار بودهام:
• نخست اینکه شهامت طرح باورهایم ـ هر چه و خطاب به هر که باشند ـ را داشتهام و زیر عبای نام مستعار به کسی یورش نبردهام و دیدگاه سیاسی خود را با شفافیت کامل طرح کردهام، هر چند این تاکنون برای من بدون هزینه نیز نبوده است و
• دوم اینکه قدرت تشخیص اینکه کدام “فاضل” مدعی فاقد فضل ادعایی است را نیز داشتهام. نباید الزاما شناگر بود، تا تشخیص داد کی شنا میداند و کی نمیداند.
طرفداران طیف سیاسی مورد بحث درس سیاسی به دگراندیشان خود میدهند. شگفتا از آن همه دانش سیاسی ‘ملیون” و “ملی ـ مذهبی”ها که مردم ایران تاکنون از آن بیخبر و بیبهره ماندهاند! باری، حال که از سوی این حضرات ترازو به میان آمده، اگر کفر ١٢ امام نباشد، مدعی میشوم که در ایران طیف سیاسی کمدانشتر و ضعیفارادهتری از آنها که در ایران جعلا یا سهوا “لیبرال” [به مفهوم “آزادیخواه”] نامیده میشدند نداریم. علیرغم اینکه من امروز خود را چپ ـ دست کم بنا به تعریف گذشته ـ محسوب نمیکنم، اقرار به این واقعیت را سرافکندگی نمیدانم که بخش بسیار عظیمی از دانشمندان و نخبگان سیاسی و ادبی و مبارزان راه عدالت و آزادی ایران علیرغم تمام مخاطرات موجود و باوجود تمام کژرویهای سیاسی آنان (به انضمام سازمان مجاهدین خلق ایران) به طیف چپ جامعهیمان تعلق داشتهاند. باورهای این طیف نه بر چانهزنی با حکومتگران، که به کار بین تودههای مردم استوار بوده است. بخشی از نخبگان نیز در جبههی حکومت سلطنتی قرار داشتهاند. اما آیا تاکنون اثری علمی از نخبگان و حضرات دانشمند و خداوندان فلسفهی سیاسی “جبهه ملی” ایران با بیش از ٦٠ سال حضور سیاسی آنها و برخورداریشان از بیشترین امکانات تحصیلی و آکادمیک در “مرکز” و تیترهای دهنپرکن “دکتر” و “مهندس” رؤیت نمودهایم؟! کل برنامه و ادبیات سیاسی آنها از برنامهی درسی ترم نخست دانشجوی ١٩ سالهی علوم سیاسی فراتر نمیرود، آنگاه به رقیبان سیاسی خود فخر هم میفروشند! فراموش نکنیم که جوهر اصلی سیاست آنها بر دو عنصر اسلامیسم (شیعهگری) و ناسیونالیسم (اتنیتیسم)، بر آسیمیلاسیون و قداست حکومت و مرکز استوار بوده است. آیا با این کارنامه تعجبی دارد که از کمترین نفوذ ممکن در مناطقی چون کردستان برخوردار نیستند؟ و همچنین فراموش نکنیم که بزرگترین اسطورهی آنها را از قدرت کنار زدند، صدای قابل سمعی از آن شنیده نشد. و فراموش نکنیم که بخش “ملی ـ مذهبیهای” آنها نیز بعد از انقلاب نه برنامهای و نه ارادهای برای تغییر داشت. یک “شعبان بیمخ” و خلخالی کافی بود که عطای “حاکمیت ملی” را به لقایش ببخشند. آنها نه صدای حقطلبی زنان کشورمان را که فریاد “ما انقلاب نکردیم تا به عقب برگردیم” سر میدادند را شنیدند و نه حقخواهیهای کردستان بیدار را و نه محسوس و شنیدنی از حق حیات دگراندیشان سیاسی که دستهدسته سلاخی میشدند، دفاع کردند. حال کردستان را متهم میکنند و خودشان پاسدار “حیثیت” و “کرامت ملی” ایران میشناسانند! عجب دنیای غریبیست!
همین چند سال پیش بود از یکی از آنها که از سوی خمینی مثلا برای مذاکره با سرآمدان کردستان فرستاده شده بودند، شنیدیم که میگفت: “حاضرم دستم را ببرم، اما سند خودمختاری را امضا نکنم، اما فدرالیسم برای ایران خوب است.” به خود گفتم: “به مقدسات عالم اگر این رهبر نهضت آزادی بداند که خودمختاری چیست که آن هنگام آمده بود در مورد آن “مذاکره” کند!” فدرالیسم چیزی جز خودمختاریزه کردن کل ساختار سیاسی ایران نیست. از نظر این “متفکر” کل ایران مناطق خودمختار بشود خوب است، اما یک بخش کوچک از ایران خودمختار باشد، بد است، آن هم آنقدر بد که بریدن دستش را به امضای سند آن ترجیح میدهد! در ضمن این پرسش پیش میآید که وی پس برای چی آمده بود: برای خرید وقت، تا حکومت اسلامی تجدید آرایش نیرو برای حمله به کردستان کند یا برای منصرفکردن کردها از مطالباتشان؟! کمکم خودشان نیز با زبان بیزبانی میگویند که آن هنگام نیز ریگی بر کفش داشتند.
داستان مصدق هم با فدرالیسم جالب است. وی ابتدا با طرح فدرالیسم و انجمهای ایالتی و ولایتی موافقت میکند، کمی بعد اما معلق ١٨٠ درجهای میزند و با آن مخالفت آتشین میورزد و از نظامهای فرانسه و بلژیک نمونه میآورد، یادش میرود که در کنار فرانسە در سویس فدرال تحصیل آکادمیکش را کردە و در آن کشور هر سه زبان اصلی رسمی بودهاند و نظام سیاسیاش بسیار دامنهدارتر از انجمنهای ایالتی و ولایتی بوده است. شاید هم این رهبر اسطورهای “جبههی” “ملی” “ایران” و نخستوزیر “ملیگرای” ما خبری از فلسفهی سیاسی و نظام سیاسی کشور میزبان خود نداشته است. مگر غیر از این است کە وی تز دکترای خود را در مورد “وصیت در شیعە” نوشت و نە در مورد چارەجویی برای یکی از معضلهای بیشمار مردم ایران؟!!
مطلب آقای “رضا”:
http://www.newsecularism.com/2012/05/16.Wednesday/051612.Reza-Answer-to-Iranpour.htm
مطلب آقای مهرآسا:
http://www.iranglobal.info/node/5714
لینک مطلب بنده که آقای مهرآسا و تنی چند از مدافعان ناصالح “ایران” را برآشفته ساخته:
http://www.newsecularism.com/2012/05/02.Wednesday/050212.Nasser-Iranpour-No-fly-zone-and-Nattional-Front.htm