١. احزاب معاصر کردستان ايران از بدو پيدايششان خواهان برقراري يک نظام دمکراتيک در ايران و تحقق خواستههاي مردم کردستان در چهارچوب آن براي برقراري نوع معيني از خودمديريتي منطقهاي و مشارکت در سرنوشت سياسی کشورشان ايران بودهاند. اين خواستهها آنچنان بنيادي و بديهي هستند که هيچ انسان دمکراتي در صحنهي گيتي نخواهد و نتواند با آن مخالفت ورزد، چه رسد به هموطنان ايرانی خودمان. آيا هيچ هموطن فارسزباني حاضر است در مقابل خواست تحصيل به زبان کردي بايستد و براي تحميل ممنوعيت آن بر عليه هموطن کرد خود دست به اسلحه ببرد؟ من اين را بسيار بعيد ميدانم، مگر اينکه وي يا از خواست مردم کردستان به دليل انحصار رسانههاي همگاني در دست دولت خبر نداشته باشد و يا اينکه عامل حکومت اسلامي باشد. اگر بخواهيم اين مطالبات را به زباني ساده بيان کنيم، بايد بگوييم که آنها چيزي جز رفع تبعيض به دلايل اتنيکي، زباني و مذهبي نبودهاند. آنچه کرد در کردستان ايران از حيث ايجاد تحول در نظام سياسی مطالبه ميکند، دهههاست از بنياديترين ارکان حکومتهاي دمکراتيک و متمدن در جهان ميباشد. آن زماني که کردستان ايران براي ايران دمکراسي و براي کردستان خودمختاري مطالبه ميکرد، بخش عظيمي از اين جهان که اکنون دمکراتيک و مناطقي از آن خودمختار ميباشد، در استبداد بود. شوربختانه کمتر کسي ميداند که فدراليسم از خواستههاي اصلي جنبش مشروطه (تجلي يافته در انجمنهاي ايالتي و ولايتي) و خودمختاري (ايالتي و ولايتيکردن تقسيمات کشوري ايران، همان چيزي که تازه در شکل پيشرفتهتر و توسعهيافتهترش در آمريکا، کانادا، استراليا، آلمان، اتريش، بلژيک، سويس، بخشا بريتانيا و… وجود دارد) ديرباز از خواستههاي کردستان و آذربايجان بوده است و جنبشهاي مشابه متعدد ديگري نيز در خوزستان و ترکمنصحرا و بلوچستان براي دستيابي به آن وجود داشتهاند. اين مطالبات دمکراتيک نه تنها در تعارض و تباين با مصالح مابقي مردم ايران قرار نداشته، بلکه اگر تحقق مييافتند، امروز ديکتاتوري وحشتناک متمرکز و پر قدرت کنوني نميداشتيم و اين خود نقش بزرگي در دمکراتيزهکردن فضا و نظام سياسي کشور ايفا ميکرد. از ياد نبريم از بطن اين تمرکز قدرت است که حکومت اسلامي ايران شکل گرفت. بدين ترتيب مبارزه برای رهائی کردستان بطور ارگانيک مبارزه برای رهائی ايران نيز بوده و هست.
٢. لاينقطع تلاش شده اين مطالبات دمکراتيک و واقعا بديهي از طريق مذاکره و گفتگو و کار اقناعي با هموطنان ايراني تحقق يابد. پاسخ حکومتها اما همواره اعمال خشونت، توسل به جنگ، اعدام، بمباران و توپباران و حتي ترور رهبران کرد در حين مذاکره با آنها بوده است.
٣. مردم کردستان در مقطع بعد از انقلاب بهمن ٥٧ دو راه بيش در پيش نداشتند: تسليم يا مقاومت. بديهي بوده که مقاومت در مقابل زورداران حاکم را برگزينند. توجه شود که آن هنگام که از جنبش کردستان سخن در ميان است، مقصود اين يا آن سازمان سياسي معين نيست، بلکه يک جنبش وسيع و ژرف واقعا مردمي و سراسري در گسترهي کردستان ايران ميباشد. در اين جنبش سازمانهاي کردستاني و سراسري متفاوت با جهانبيني گوناگون مشارکت داشتهاند. کم نبودند هموطنان غيرکرد ايراني که به کردستان چون سنگر اصلي مقاومت مردم سراسر ايران بر عليه حکومت فاشيستي “جمهوري” اسلامي ايران مينگريستند، در مقاومت آن شرکت کردند و بخشا جان باختند. دفاع از کردستان دفاع از دمکراسی بود. کردستان تنها منطقهاي در ايران بود که پلوراليسم سياسي در آن وجود داشت، سازمانهاي سياسي فعاليت علني داشتند، زنان زير پوشش قوانين ارتجاعي اسلامي نرفته بودند و در فعاليتهاي اجتماعي و مبارزاتي شرکت داشتند. کردستان تنها جايي بود که حرکتهاي مدني دور از سرکوب حکومت اسلامي ممکن بود. چنين فضاي آزادي بود که رژيم اسلامي ايران بنا به ماهيت ارتجاعي و استبدادي خود نميتوانست بپذيرد. حکومت اسلامی از کردستان کينه به دل داشت: فراموش نکرده بود که احزاب کردستان از همان ابتدا رفراندوم “جمهوري اسلامي، آري يا نه؟” وی را به دليل ضددمکراتيکبودن آن تحريم نمودند. بهويژه آنگاه که حکومت اسلام متوجه شد “کردستان يزد نيست” و بسادگی قابل تسخير و بلعيدن نيست، خميني فرمان جهاد بر عليه آن را صادر نمود و انبوهي از نيروهاي پاسدار و ارتش و … خود را براي سرکوب مردم کردستان روانهي اين خطه نمود. جانوراني چون خلخالي و حسني را هم به جان مردم بيدفاع کردستان انداخت؛ يکي در زندانها دستهدسته جوانان را از تيغ ميگذراند، آن ديگري مغولوار روستائيان بيدفاع را کشتار جمعي ميکرد. آيا کردستان ميتواست تحت چنين شرايطي دست بالا ببرد و بگويد تسليم ارادهي حکومت اسلامي ميشويم؟! کسي که کردستان را ميشناسد، نميتواند پاسخي جز “نه” به اين پرسش بدهد.
٤. لذا مقاومت سازماندهي شد و کردستان آگاهانه وارد جنگي نابرابر با يکي از مسلحترين و درندهترين رژيمهاي منطقه شد، رژيمي که از نيرومندترين حمايتهاي نهان و آشکار بلوک شرق و غرب برخوردار بود. اين مقاومت به مرور زمان نياز به پشت جبهه پيدا کرد. اين پشت جبهه به لحاظ جغرافيايي تنها میتوانست عراق يا ترکيه باشد. ترکيه در سرکوب با حکومت ايران متحد شد. عراق اما خصومت ديرينه با ايران داشت. اين خصومتها با بهقدرترسيدن رژيم خميني و تحريکات آن به مرحلهي جديدي رسيد و منجر به حمله دولت عراق به ايران شد و بدين ترتيب شکافي جدي بين اين دو دولت ايجاد شد. نيروهاي کردستان و بخشي از نيروهاي سياسي چپ ايران که به يدک حکومت اسلامي تبديل نشده بودند، راهي جز استفاده از شکاف اين دو دولت ارتجاعي و استبدادي به سود مبارزه و تداوم آن نداشتند. لذا از سويي نيروهاي کردستان عراق و جريانات شيعهگرا و حتي حزب کمونيست عراق از کمکهاي دولت ايران بر عليه دولت عراق و ازسويی ديگر نيروهاي کردستان ايران و بخشي از نيروهاي چپ ايراني از کمکهاي دولت عراق براي مقابله با دولت ايران برخوردار گشتند.
٥. در همان اوان جنگ دکتر عبدالرحمن قاسملو، دبير کل وقت حزب دمکرات کردستان ايران طي پيامي تاريخي اعلام داشت که اگر حکومت اسلامي ايران بخشي از خواستههاي مردم کردستان را بپذيرد، در جبههي حکومت اسلامي بر عليه دولت عراق وارد جنگ خواهد شد. رژيم اسلامي ايران اما به چيزي کمتر از نابودي فيزيکي جنبش کردستان و قلع و قمع مبارزين کرد راضي نبود. به اين ترتيب مبارزه بر عليه رژيم ايران ادامه يافت. در تمام طول اين سالها حزب نامبرده بارها و بارها اعلام داشت که اصل مذاکره و گفتگو حتي با رژيم ايران را منتفي نميسازد. رژيم از اين فرصت بهره گرفت و طي پيامي غيرمستقيم اعلام داشت که حاضر است با حزب دمکرات کردستان ايران مذاکره کند. تحليل اين حزب اين بود، اين رژيم حاضر است با رژيم صدام که مسؤول حمله به ايران و نابودي بخشي از آن در طي اين هشت سال بوده، مذاکره کند، چرا نبايد با هموطنان خودش به سازش برسد. لذا پاي اين مذاکره رفت. رژيم اسلامي اما آنجا نيز ماهيت پليد و تروريستي خود را به نمايش گذاشت و گفتگوکنندگان کرد به رهبري دکتر قاسملو را ترور کرد.
٦. اين مبارزه امروز با کميت کمتر و کيفيت بيشتر همچنان ادامه دارد. مبارزهاي چنين وسيع بدون اخذ کمکهاي متفاوت از طرفهايي که مصالحشان در تقويت مبارزه با حکومت اسلامي است، ناممکن است. مبارزهي کرد مبارزهي يک جريان سياسي روشنفکري نيست که بتواند با انحلال خود و يا مهاجرت رهبرانش به خارج تعطيل شود. احزاب کردستان ايران تنها مسؤوليت تشکيلاتهاي خود را بر عهده ندارند؛ آنچه بر دوش آنهاست انتظارات عظيم يک ملت و تأمين انبوهي از فعالين و خانوادههايشان است. لذا هرگونه شکست اين احزاب شکست يک ملت و فاجعهاي انساني (و نه صرفا سياسي) براي انسانهای مبارزی تلقي ميشود که حاضر نشدهاند به دليل چند دهه مبارزه زير يوغ حکومت اسلامي بروند. براي جلوگيري از اين تراژدي نميتوان و نبايد از کمکهاي خارجي صرف نظر کرد. اين خصلت تمام جنبشهاي رهائيبخش جهان بوده است. خارج از جنبش کردستان در ترکيه، عراق، سوريه ميتوان من باب نمونه از جنبش ملي فلسطين و جنبش ضدنژادپرستي آفريقاي جنوبي نام برد. آيا کسي پيدا ميشود اين دو جنبش را بخاطر اخذ کمک از اين يا آن دولت مورد مؤاخذ قرار دهد؟ براي نمونه فلسطينيان همواره مورد حمايتهاي وسيع شرق و غرب، کشورهاي عربي و سرمايهداري و سوسياليستي، استبدادي و دمکراتيک قرار گرفتهاند. جنبشهاي ملي بايد براي اين کمکها سياست خارجي و ديپلماسي بينالمللي داشته باشند. اين جنبشها را بنا به رسالتشان نميتوان يکباره در قالب شرق يا غرب گنجاند. آنها چون نمايندگان مصالح سياسي يک ملت ناگزيرند تلاش کنند با هر دو بلوک و ماوراي آن ارتباط برقرار کنند.
٧. من عضو هيچکدام از احزاب کردستان ايران نيستم، اما به آنها از جمله براي حفظ استقلال سياسيشان در دشوارترين شرايط فخر ميورزم. اين استقلال باعث شد که حکومت عراق هيچگاه نتواست از آنها اهرم ويژهي خود بر عليه دولت ايران بسازد. اين استقلال باعث شد که حکومت عراق نتوانست از منطقهي نفوذ آنها وارد ايران شود. اين استقلال اما در همان حال باعث شد که نيروهاي آنها بارها از سوي هواپيماهاي دولت عراق بمباران، حتي بمباران شيمايي شوند. اين استقلال باعث شد که شهرهاي کردستان ايران نيز بارها مورد تجاوز هوايي دولت عراق قرار گيرند. نگاهي به نشريات آن هنگام اين جريانات حکايت از اين قائمبهذاتي آنها دارد. جالب است که احزاب کردستان ايران مخصوصا به اين دليل در ميان اپوزيسيون آن هنگام و نيروهاي حاکم کنوني کردستان عراق و مابقی عراق از حرمت ويژه برخوردار بودهاند. قياس اينکه امروز در عراق چگونه به سازمان مجاهدين خلق ايران و احزاب کردستان ايران نگريسته ميشود، بسيار جالب است. چندي پيش سندي از ويکيويکس در مورد مذاکرات دکتر قاسملو با سفارت آمريکا در بغداد منتشر شد که بسيار خواندني است. در گزارش سفارت آمريکا به وزارت خارجهي آمريکا آمده بود: “قاسملو از اينکه “شورويها پيوسته فکر مي کنند که حزب دمکرات کردستان ايران به آمريکايي ها نزديک است و امريکاييها فکر ميکنند که به روسها نزديک هستند” شکوه ميکرد، وي ادعا ميکرد که “کردها هيچ دوستي به غير از کوهستانها ندارند”. ملاحظه میشود دکتر قاسملو چقدر مستقل بود، ملاحظه میشود که وی آنجا بعنوان نمايندهی حزب دمکرات سخن نمیگويد؛ وی ديپلمات يک ملت است و از موضعی نيرومند و مستقل سخن میگويد، چون غير از اين را در شأن کردستان نمیداند. کردستان عادت دارد با قامتی برافراشته با دشمنان کوچک و بزرگ خود روبرو شود. نيروی کردستانی برای سازماندهی اين رويارويی نه ايدئولوژيک، بلکه کاملا پراگماتيسی و چون يک ملت و بر اساس مصالح عمومی خود عمل میکند. در واقع اين مصالح ملی و عمومی هستند که ضرورت ايجاد روابط با جهان خارج را ايجاب میکنند. اين را حکومت اسلامی و بخشی از اپوزيسيون هنوز درک و هضم نکرده است. بهزعم رژيم برای کردستان قباحت است با دشمنان اين رژيم رابطه داشته باشد، اما برای خود رژيم قباحت نيست در سرکوب اين مردم با کشورهای بيگانه و دشمنان مردم ايران و کردستان و حتی دشمنان ديرين خودش همکاری کند!
٨. از ياد نبريم که خود اين حکومت در بحبوبهی جنگ با عراق نه تنها از آمريکا، بلکه از خود اسرائيل نيز کمکهای تسليحاتی تعيينکننده میگرفت. بمباران تأسيسات نيروگاه اتمی عراق از سوی اسرائيل در جريان جنگ با ايران به درخواست و همکاری و هماهنگی دولت ايران صورت گرفت، همان دولتی که میخواست از راه کربلا به قدس برود و اسرائيل را نابود سازد. و از ياد نبريم که دولتهای ايران همواره با تمام دولتهای جهان، چه برسد به دولتهای همسايه، روابط و همکاری داشته است. يک نمونهی استثنائی تنها اسرائيل در مقطع بعد از انقلاب بوده است که اين هم ـ همانطور که ذکرش رفت ـ تماما درست نبوده است. معلوم نيست چرا نيروهايی که با آن درگيرند، نبايد چنين روابط و همکاريهای داشته باشند. اگر نفس ايجاد روابط با کشوری از نيرويی “وابسته” میسازد که حکومتهای ايران وابستهتر از هر جريانی بودهاند: اگر کردستان برای تداوم مبارزهاش با يکی ـ دو دولت ارتباط داشته است، خود رژيم برای تداوم حاکميت استبدادیاش با نزديک دويست دولت ارتباط دارد، از شرق تا غرب، از کمونيستی تا سرمايهداری. البته مابقی اپوزيسيون ايران نيز بسته به بزرگی و کوچکیاش کم و بيش هميشه از اين روابط برخوردار بوده است، بهدرستی هم بوده است، اما رابطهی احزاب کردی به پيراهن عثمان تبديل میشود. همين ديشب خيلی کوتاه شاهد بحث مجموعهای از روشنفکران ايرانی حول اخلاق و معنويت در تلويزيون بیبیسی بودم که گويا در کتابخانهی سلطنتی برگزار شده بود. اين برای خيلیها بهدرستی امری بديهی جلوه میکند. اما آيا مشارکت روشنفکران کرد هم در چنين بحث و تلويزيون و مکانی امری طبيعی ديده میشود يا با اتهامات “وابستگی” و غيره همراه میگردد؟!
٩. آيا اخذ کمکهايی از خارج توسط احزاب کردستان به لحاظ اخلاقی نيز قابل ملامت است؟ ابدا. قابل ملامت میبود اگر
يک) امکان فعاليت سياسی علنی و قانونی در ايران موجود میبود،
دو) رژيم در تعامل با آنها به خشونت و جنگ و ترور و اعدام متوسل نمیشد،
سه) احزاب کردستان استقلال عمل و سياسی خود را از دست میدادند،
چهار) برای آنها آلترناتيو ديگری جز تسليم وجود میداشت،
پنج) خود رژيم در سرکوب آنها از دولتهای همسايه ياری نمیگرفت،
شش) رژيم در سرکوب جنبشهای کردستان آن سوی مرزها با آن رژيمها همکاری نمیکرد،
هفت) خود رژيم در موارد ديگری به جنبشهای کردی آن سوی مرزها کمکهای مالی و نظامی و لجستيکی و پشتجبههای نمیکرد،
هشت) رژيم به جنبشهای ملی و اسلامی کشورهای ديگر از اين نوع کمکها نمیکرد.
١٠. حال خارج از تأمين ملزومات مبارزاتی، از منظر پراکتيکی و ناگزيری آن پرسيدنی است: هزاران فعال سياسی کرد، آن هنگام که ماشين سرکوب نظامی و جوخههای اعدام متعلق به حکومت اسلام شهرهای کردستان را اشغال کردند، کجا بايد میرفتند جز به عراق؟ آيا آنها امکان اين را داشتند و يا میخواستند با هواپيماي ايراناير از مهرآباد به استانبول و کويت و دبی و از آنجا به اروپا و آمريکا و استراليا “مهاجرت” کنند؟ خوب انبوه اين نيروها به امکاناتی برای زندهماندن و تجديد سازمان خود نياز داشتند.
١١. بهويژه شايسته است در نظر گرفته شود که موقعيت مبارزاتی و وسيعبودن و اجتماعی بودن مبارزه راه ديگری پيش پای نيروهای جنبش کردستان نمیگذارد. هر اتفاقی در بطن اين مبارزه میافتد، وسعت آن آنقدر است که درنورديدن مرزها امری ناگزير میشود. اين برای تمام بخشهای کردستان صدق میکند. صدام يورش میآورد و در پی آن صدها هزار نفر برای نمونه وارد خاک ايران میشدند. در چنين وضعيتی نيروهای جنبش کردستان عراق میبايست در پی ارتباطاتی با ايران میبودند. اين برای کردستان ايران نيز بارها صدق نموده. به ياد دارم، انبوهی از ستونهای ارتش و سپاه پاسداران به مهاباد نزديک میشدند. احزاب سياسی برای اينکه آسيبی به مردم و شهر نرسد، شهر را ترک کردند ـ با آنها هزاران نفر مردم مدنی، چون در غيبت نيروهای رزمندهی کرد در شهر احساس امنيت نمیکردند. آيا سامان و سازماندادن سيل عظيم اين مردم کار حزب سياسی در حال مبارزهای سخت است؟ نمونهای ديگر: رژيم ايران مهاباد را از زمين و هوا با توپ و خمپاره میکوبيد و شهر را محاصره نبوده بود و اجازه نمیداد آذوقه به شهر برسد. آنچه آن هنگام احزاب سياسی (دمکرات و کومله و فدائی) که در داخل شهر نبودند، بايد خارج از امر مبارزه و مقابله با رژيم انجام میدانند اين بود که ابتکاراتی برای رساندن مواد غذايی به شهر بخرج بدهند، تا مردمی که در شهر گروگان حکومت اسلام بودند و از خمپارههای آن جان سالم بدر برده بودند، از گرسنگی جان ندهند. آيا اين چنين کاری اصولا کار کلاسيک حزبی است؟ البته که نيست. اين نمونه و دهها نمونهی ديگر نشان میدهند که مسؤوليت احزاب کردستان از محدودهی مسؤوليت احزاب کلاسيک بسی فراتر بوده است و انتظارات مردم کردستان هم از آنها فراتر. مردم کردستان از احزاب کردستان توقع دارند همان نقشی را ايفا کنند که معمولا دولتها ايفا میکنند: از آنها در مقابل رژيم صيانت کنند، برايشان راديو و تلويزيون داير کنند و نشريه انتشار دهند و با کشورهای خارج ارتباط بگيرند و حتی شر قاچاقچايان و موادفروشان را از سرشان کم کنند، … و در همان حال برايشان با رژيم اسلامی مبارزه کنند!
١٢. همچنين از ياد نبريم که مردم اين سوی کردستان خاک آن سوی کردستان را بيگانه محسوب نمیکنند. فراموش نکنيم که ارتباط مردم دو سوی مناطق مرزی با هم همواره ـ گاه کم، گاه زياد ـ برقرار بوده است. سيمهای خاردار مرزهای جداکننده نه تنها از سوی اين مردم “پر گوهر” نيستند، بلکه چون نماد تظلم تاريخی تحميل شده بر کردها نگريسته میشوند. همهی اينها وجود حداقلی از روابط را بديهی میسازند.
١٣. و بلاخره اينکه در روانشناسی کرد تفاوتی بين حکومتهای حاکم بر کردستان نبوده. به عبارتی ديگر برای نمونه حکومت اسلامی ايران حکومتی خودی نيست که ارتباط با دولتی غيرخودی را توجيهناپذير سازد. از امکانات دولتی ضددمکراتيک بر عليه دولت ضددمکراتيک ديگر بهره گرفته میشود. بهرهگيری از تضاد دشمنان مردم به سود مردم امری بديهی در سياست میباشد.
١٤. بر اين بستر سياست خارجی از بدو جنبش کردی از اجزاء اصلی سياست و مبارزهی آن بوده است. اين جنبه از سياست کردی در سالهای اخير با هماهنگی سازمانهای سياسی و شخصيتهای ايرانی فشردهتر و برجستهتر شده است. بحرانهايی که رژيم ايجاد میکند، بستری مناسب برای اين کار فراهم میسازند. هدف بايد جلب پشتيبانی بينالمللی برای تغيير رژيم در ايران باشد.
١٥. بديهی است که رژيم يک اپوزيسيون ايزولهشده میخواهد، لذا به مانند ديگر رژيمهای استبدادی همواره اپوزيسيون خود را بخاطر ارتباطات خارجی وابسته به “اجانب” معرفی میکند. آری، برای رژيم اسلامی ايران اپوزيسيون سالم و صادق و مستقل و بدون روابط با استکبار و صهيونيسم وجود ندارد. اما مگر معيار من برداشتهای رژيم است؟!
درحاليکه بخشی از اپوزيسيون رژيم نيز بخش ديگر را چنين (“وابسته”) معرفی میکند، آن هم به دو دليل:
- نخست اينکه اين بخش از اپوزيسيون نيز از همان عقلانيت و منطق حکومتگران برخوردار است و بر آن است حکومت اسلام هر کاری دلش خواست میتواند در اين ارتباط انجام دهد، چون حکومت است و احزاب تحت تعقيب وی مجاز نيستند که روابطی با کشورهای ديگر برقرار کنند، چون حکومت نيستند!
- و دوم برای اينکه اين اتهام را که رژيم از قضا متوجه خود آنها نيز میکند، از سر خود بردارند.
ما بايد از اين دور باطل، از اين منطق معيوب حکومتمحوری و حکومتباوری بدرآئيم. بايد با صدای رسا بگوئيم که اپوزيسيون حق دارد و مکلف است با کشورهای ديگر پيوند برقرار کند.
اينکه اين باب طبع حکومت اسلامی نيست، بديهی است. آنچه غيرطبيعی است مرعوب شانتاژ آن شدن است. مگر وجود اپوزيسيون باب طبع رژيم اسلامی است که عملکرد آن مورد تأييدش باشد؟!
به هر حال جنبش کردستان به دلايل پيشگفته حق برقراری ارتباطات خارجی را برای خود قائل است، ترجيح میدهد اين کار را به همراهی و هماهنگی بخشهای ديگر اپوزيسيون انجام دهد، اما آن را در فقدان چنين آمادگی، خود در چهارچوب مصالح مبارزاتی جنبش کردستان به تنهايی پی میگيرد.
صراحت در اين زمينه نيز شرط صداقت است.