پيرامون گفتگوی سايت سکولارهای سبز با آقای بهرام مشيری، انديشورز گرانقدر کشورمان حول “هويت ملی”
پيشاپيش يادآور شوم که بنده به آقای بهرام مشيری علاقهی وافر دارم؛ هم بخاطر انديشههايش و هم بخاطر شهامت در طرح انديشههايش. بعنوان کسی که با بيشتر انديشههای ايشان در اين حوزه موافق بودهايم، پيوسته مشاهدهی برنامههای ايشان را به دوستان توصيه نمودهام، هر چند که با همهی آنچه که وی میگويند موافق نباشم. آقای مشيری حقيقتا در حوزهی نقد دين منشأ خدمات زيادی به کشورمان بودهاند. با اين زمينه به بخشی از فرمايشات ايشان در اين گفتار پالتاکی با علاقه گوش دادم (لينک آن را در زير ملاحظه میفرمائيد). برايم مشخص شد که آنجا که وی به موضوع فدراليسم میپردازد، ديگر آن بهرام مشيری ژرفانديش نيست، بلکه کسی هست که اطلاع بهشدت سطحی و معکوس از موضوع فدراليسم دارند و اين اطلاعات وارونه را از برخی از دوستان کژفکر کسب نموده است.
حقيقتا اين قدر حول و حوش اين موضوع بحث کردهام، ضرورتی به پردازش دوباره و ژرف و تئوريک اين مسأله نمیبينم، علیالخصوص که پيوسته مورد نکوهش قرار میگيرم که بحثهای من طولانی هستند و در دنيای انترنتی کمتر کسی وقت و حوصلهی مطالعهی چنين مطالبی را دارد. اين را هم اضافه کنم که آقای مشيری بيشتر از 3 ـ 4 دقيقه در اين مورد صحبت ننمود. لذا تنها تلگرافی چند جمله را خدمت ايشان و علاقمندان اين موضوع مینويسم. اين به سبب اهميتی که اين جانب برای اين عزيز قائل است.
ايشان گفتند که سابقا در موافقت با فدراليسم سخن گفتهاند و اکنون عدهای از دوستان متوجهاش ساختهاند که در اشتباه بوده و حرف خود را پس میگيرند. و فدراليسم يک “دام خطرناک است برای ايران”!
تا جايی که در خاطرم مانده وی در جهت مدلل ساختن موضعش دو استدلال آوردند. نخست اينکه فدراليسم تنها در کشورهايی بهوجود آمده که جنگ و نزاع در آنها بوده (!) و برای متحد کردن آنها اين سيستم را آوردهاند و دوم اينکه ضرورتی به چنين سيستمی نيست، چون بر همه به يک نسبت ستم رفته؛ همان ستمی که بر فارس رفته همانی است که به مثلا کرد رفته است و ديگر اينکه حکومت اسلامی بدش نمیآيد از اين حرکتهای “قومگرايانه” و اسرائيل در آذربايجان دست بکار شده است…!
بسيار از اين سخنان حيران شدم؛ آقای مشيری که میدانند کدام فرزند کدام خليفه کدام خطا را در کدام مقطع مرتکب شده، زير و زبر تاريخ دين اسلام و مذهب شيعه و ادبيات فارسی را میدانند، چگونه است اينجا که میرسند آنجا که قضيه به تعيين ساختار سياسی کشور در آينده مربوط میشود اين چنين سطحی و ادعا میشوم بدون مطالعهی حداقل در اين زمينه سخن میگويند. چون اگر ايشان مطالعهای سطحی هم میداشتند چنين اشتباهی را در رابطه به فدراليسم نمیکردند. البته که اين ادعا درست نيست که فدراليسم صرفا محصول جنگ و نزاع داخلی است. ادبيات تخصصی برای فدراليسم 6 رسالت تعيين نموده است که آقای مشيری نازنين حتی به يکی از آنها اشاره ننمودند. چند نمونه خدمت ايشان بياوريم تا نشان دهيم که نظام فدراتيو چنين زمينهی تاريخی نداشته است؟ يکی از اهداف اصلی فدراليسم اتفاقا خودمديريتی سياسی ـ فرهنگی است. اين خودمديريتی در کشور متمرکز چند مليتی يا به قول ايشان “چندقومی” بدون يک ساختار غيرمتمرکز غيرممکن است. در کجای اين دنيای پهناور با بيش از 200 کشور آن ديدهايم که يک جامعهی متنوع چند اتنيکی با يک دولت ساده و متمرکز اداره شده باشد؟ وانگهی در کجا گفتهاند که ما حتما بايد با هم دعوا داشته باشيم که حتما از چنين نظامی برخوردار شويم؟! تاجايی که به من بهمثابهی يک کرد مربوط میشود من با هيچ يک از شهروند غيرکرد ايران مشکلی نداشتهام و در آينده نيز نخواهم داشت. اما نظام متمرکز و متراکم سياسی، اقتصادی، آموزشی، فرهنگی ايران مشکل دارم که هم حق تعيين سرنوشت و مديريت داخلی را از من سلب نموده است، هم مرا از مشارکت در ادارهی کشورم محروم ساخته است و هم جلو رشد و توسعهی اقتصادی، فرهنگی، … مرا گرفته است.
اين عزيزان توجه نمیکنند که تمرکز در بهترين نظامی سياسی منجر به فساد میشود و در جامعهای با تکثر و تنوع “اتنيکی” منجر به تجزيه. لذا مسألهی تمرکز تنها نبايد مسأله من باشد، بايد مسألهی هر دمکرات ايرانی باشد.
در ضمن اتفاقا ملاک مخالفان فدراليسم نظام کنونی ايران است، آنجا که میگويند مردمی که به هم پيوسته هستند را چرا بايد با فدراليسم از هم تفکيک سازيم. اين نظام به هر حال رفتنی است. در فقدان وجود يک ديکتاتوری لجامگسيخته در ايران اين مطالبات بالاخره مطرح میشوند. آيا نبايد پاسخی به اين مطالبات جستجو شود؟ بحث حقوق شهروندی ارتباط مستقيم و الزامی به بافت نظام سياسی ندارد. مگر آنهايی که نظام سياسی فدرال میخواهند حقوق شهروندی نمیخواهند؟!! حقوق شهروندی ارتباطی به اين ندارد که من از يک شورا يا پارلمان منطقهای برای حل و فصل مسائل داخلی خود برخوردار باشم يا نباشم. طرح دمکراسی هم در اين حوزه استدلالی است بيشتر بر له نه عليه نظام فدرال. دمکراسی مگر برگرداندن قدرت واقعی به مردم و مشارکت دادن آنها در حاکميت نيست؟ دمکراسی ساختارهای متفاوت دارد. کدام مناسب حال ايران است؟ دمکراسیای که بر اساس اصل سوبسيدياريتی بناشده باشد يا يک دمکراسی متمرکز با رئيس جمهور و
تازه مگر کجا قرار بر اين بوده که فدراليسم، يعنی يک ساختار سياسی، مردم را از هم جدا سازد که ايران اين کار را بکند؟!
دوم اينکه بر کسی پوشيده نيست که در ايران همه به يک نوع و به يک نسبت و به يک دليل مورد ستم نيستند. حکومت اسلامی را نمونه بياوريم: آيا يک مسلمان ايرانی به اندازهی پيرو دين مثلا بهائی تحت ستم است؟! آيا پيرو مذهب شيعه به اندازهی پيرو سنی تحت ستم است؟ آيا يک هومانيست و آتهئيست بهاندازهی يک ديندار تحت ستم است؟ آيا يک فارس بهاندازهی يک کرد تحت ستم است؟ آيا مرد به اندازهی زن تحت ستم است؟ اين يک افسانه است که در ايران به همه به يک نسبت ظلم شده است. بخش مهمی از بحثهای آقای مشيری در مورد زبان پارسی است. ايشان بايد بدانند که آموزش به زبان مادری و مطالبهی آن يک حق انسانی و ابتدايی است و نه قومگرايی. آيا مردم پارسزبان کشورمان از اين حق محروم بودهاند؟!! البته که نبودهاند. کرد چی؟ ترک آذری چی؟ بلوچ چی؟ آيا نفس اين قضيه حکايت از اين ندارد که به همه به يک نسبت ستم نشده است؟ نمونهی دوم: 80 درصد بودجهی ايران از به قول خودشان “ثروت ملی نفت” بدست میآيد. آيا آقای مشيری شهرهای کردستان را با شهرهای مرکزی ايران مقايسه نمودهاند تا دريابند اين بودجه کجا هزينه میشود؟ کردستان هم پيشکششان؛ خوزستان را ديدهاند؟ اين گونه ادعا میشود که به همه به يک نسبت ظلم شده است؟ آيا خبر ندارند که ميليونها شهروند مسلمان غير شيعهی ايرانی اجازهی بنای يک مسجد خرابشده را در تهران، پايتخت مثلا “خودشان” ندارند؟ آيا هنوز نشنيدهاند که بخش سنیمذهب مردم ايران (بخشی از کردستان، بلوچستان، ترکمنصحرا، …) در حکومت عدل علی تنها به سبب اينکه بهزعم حکومتيان سنی هستند، در همين حکومت ارتجاعی، حتی اگر سرسپرده رژيم و جنايتکار هم باشند، اجازهی استاندارشدن ندارند، چه برسد به وزير و رئيس جمهور و ….؟ آيا اينها نمودهای تبعيض قرونسطايی بر بخشی و تنها بر بخشی از مردم ميهنمان نيست؟ شنيده است که فلان مسؤول رژيم در مخالفت به اينکه يک کرد جزو هيئت رئيسهی حکومت
آيا طغيان بر عليه اين بیعدالتی قومگرايی است يا مبارزه با قومگرايی؟ آيا خدمت ايشان نشان دهيم که “مغلطه” در اين بحث کجاست؟
در ايران شووينيسم قومی ـ مذهبی ـ جنسی حاکم است. نديدن اين اظهرمنالشمس نشان از آگاهی ندارد.
ايشان همچنين میفرمايند ايران ابدا تجزيهپذير نيست. حال که چنين است چرا بايد از فدراليسم هراس داشت. مگر فدراليسم چيزی جز اعطای خودمديريتی به هر يک از مناطق ايران و مشارکت دادن آنها در ادارهی مشترک کشور است؟!
هيچ کس نداند، آقای مشيری میدانند که ايران تا زمان رضاشاه که به زعم ايشان منشأ خدمات به ايران بوده است و از نظر من پايهگذار تمرکز و تراکم شووينيستی در ايران، ايران به شيوهی فدراليسم سنتی اداره میشده است و رمز پايهداریاش هم همين بوده است. هيچ کس نداند، وی میداند که “ملت” پديدهی جديدی در ايران چه عرض کنم، در همين اروپا هم بوده است. خود ايشان بهدرستی به اين نکته اشاره دارند که در ادبيات ما “ملت” به تعبير امروزی يافت نمیشود و تنها بعد از انقلاب مشروطه و به تأسی از “ناسيون” اروپايی کمکم در ايران باب و تئوريزه شد و انگيزهای برای آسيميلاسيون و تبعيض زبانی و قومی گرديد، تا جايی که امروز عدهای “مذهب شيعه و زبان فارسی” را نشانهی “هويت ايران” بخوان “هويت ملی” آقای مشيری میدانند! آيا همهی اينها از ديد کسانی چون آقای مشيری پنهان مانده است؟!
به هر حال: ستيز با ستم و دفاع از حق ستمديدگان همه چيز میتواند باشد جز ستمگرايی. دفاع از “اقوام” در برابر ستم هم همه چيز میتواند باشد جز قومگرايی. آيا برای دفاع از آزادی الزاما بايد يک ليبرال، برای دفاع از عدالت اجتماعی يک سوسياليست، برای دفاع از زنان يک فمينيست بود؟!
http://www.seculargreens.com/Videos/042212.Bahram-Moshirin.htm