پروژه استعماری »ملت« و »دولت ملی«

پروفسور دکتر کریستیان پ. شرر

طرح و سیر محصول صادراتی »دولت ملی«

تعدد و گونه‌گونی سیستمهای سیاسی پیشااستعمار که بعنوان اجزای فرماسیونهای جوامع مختلف از هزاران سال پیش وجود داشتند، در سطح دولتها به دلیل تحت استیلای استعماری درآمدن جهان توسط اروپائیان در ٥٠٠ سال گذشته و همچنین به سبب توسعة نظام اقتصاد سرمایه‌داری شدیداً کاهش یافت: این کاهش شامل جوامع متکی بر نیروی آبی (hydraulic) با نظامهای دولتی به شدت متمرکز، نظامهای دولتی مبتنی بر برده‌داری، استبدادهای سلطانی‌، دولتهای فئودال، جوامع بی‌رهبر و دولتهای زراعی اولیه در جوامع سنتی گردید. تحول جهانی این ساختار متنوع بر بستر توسعة استعماری و پیدایش دولتهای »مدرن« اروپا از درون مطلق‌گرایی زائیده‌ شد. دولتهای به اصطلاح »نوبنیاد« جهان سوم نیز مرحله به مرحله خود را جزو این دولتهای خودنامیدة مستقل محسوب نمودند؛ از اواسط سدة نوزده دولتهای آمریکای لاتین و از سال ١٩١٧ به بعد برخی از دولتهای بنام سوسیالیستی جهان دوم و همچنین از اواسط قرن بیستم دولتهای آفریقایی ـ آسیایی جهان سوم نیز وارد این روند شدند.[i]  هیچ دولتی، حتی امپراطوری بزرگ چین و روسیة تزاری که خود از مستعمرات و مناطق تحت نفوذ در جوار خود برخوردار بودند، نیز خارج از این پروسة تعیین گردیده توسط قدرتهای اروپایی قرار نداشتند.[ii]

فرضیه‌های »یک سویة« (unilinear) مربوط به توضیح سیر صورت‌بندیهای اجتماعی منطقه‌ای و جهانی ملهم از توسعة استعماری بی‌نظیر تاریخی سدة نوزده به هیچ شیوه‌ای تنوع سابق شکلی و محتوایی نظامهای مستقل را انعکاس نمی‌دهند.[iii]  این یک‌سوئی‌نگری (»یونی‌لینئاریسم«) تنها از طریق توسعة استعماری ـ کاپیتالیستی بود که عملاً جا افتاد. این اعتقاد که بر آن است در نقشه‌های توسعة استعماری »لکه‌های سفیدی« [نکات و جنبه‌های مثبتی] هم وجود داشته است، توهمی بیش نیست.[iv]  توسعة استعماری در آسیا و آفریقا به دلایل متعددی قادر نگردید آن چنان به عمق جوامع مطیع ساخته و تاراج شدة مستعمره رسوخ کند، طوری که بتواند به موجودیت همزمان و واقعی شکل‌بندیهای مختلف جوامع به همراه انواع سیستمهای سیاسی آنها خاتمه دهد. این پدیده و پابرجاماندن گونه‌گونی ساختارهای جوامع سنتی مرتبط با آن، به طور ضمنی با تصور وجود یک استمرار تاریخی، »ناهمزمانی« نامیده شد. اساساً عوامل داخلی استعمارگران و شرکتهای استعماری بزرگ علاقة چندانی به »همسان‌سازی« کامل نداشتند، آن هم تا زمانی که صورت‌بندیهای این جوامع سنتی در جهت منافع و مصالح آنها قرار داشت و مانعی در راه سلطة استعماری آنها ایجاد نمی‌کرد.[v]

به دلیل شرایط متفاوت تشکیل دولتهای مدرن در اروپا و پیامدهای بلاواسطة آن در دنیای خارج از اروپا روندهای متفاوت استعماری بوجود آمدند. در مهد پیدایش دولت مدرن [ابتدا] دولت متمرکز مطلق‌گرا و سلطنتی، [سپس] گسست با دنیای سلطنتی ‌ـ روحانی از طریق روشنگری و [دست آخر] جنبش ملی مردمی با ایدة دولت ملی‌ اروپایی شکل گرفتند. و این [آخری]، اقدامی بلندپروازانه و کمتر صلح‌آمیز با پیش‌شرطهای فراوان بود: ایجاد یک ملت بر مبنای تنها یک واحد قومی؛ یک پروسة غالباً خشونت‌آمیز همسان‌سازی و وحدت؛ یک سرزمین محدود و متمایز و مرزگذاری شده؛ یک »بورژوازی ملی« متمایل به پیگیری منافع به اصطلاح »ملی« و نه طبقاتی پیش‌شرطهای لازم ایجاد دولت ملی گونة اروپایی بودند که برای بیشتر آنها [حتی] در اروپا مبنا و شالودة لازم وجود نداشت.

ملت به عقیدة اندرسون [تنها] بطور محدودی سرشتی و ذاتی و [اما] به صورت مستقل تصور می‌شود.[vi] به عنصر محدود بودن جغرافیایی و قومی و به اصل استقلال ملی که آن زمان چون اصل آزادی (جمعی) مستقیماً در برابر سلطة تصورات فراملی دینی قرار داشت، عنصر سومی نیز مبنی بر برابری رسمی و صوری اعضای جامعه اضافه شد. انقلابِ طبقات میانه، به ملت، مستقل از برابری یا نابرابری واقعی و استثمار (طبقة سوم یعنی کشاورزان) به مثابة یک رابطة افقی (برادری) می‌نگریست. این مؤلفة سومی روشن می‌سازد که چرا توده‌های مردم حاضر بودند به نام ملت بمیرند.[vii]

و اما مفهوم »ملت« تناقضاتش را بعنوان یک مقولة سیاسی خیلی به زودی آشکار ساخت. هر چند »ملت« در عصر روشنگری بعنوان اجتماع حامل قدرت دولتی درک می‌شد، اما انقلاب فرانسه یک »طبقة« جدید به نام شهروند (Bürgertum) را شکل داد. و این »طبقه« بود که »ملت« نامیده شد. و بدین ترتیب گذار از »ملت« به دولت واحد و بسیط روی داد، دولت بسیطی که هویتهای به اصطلاح »واپسگرایانه« و »لجوجانة« مناطق مختلف کشور را به زور و با توسل به خشونت تابع و مطیع خود گردانید.

فائق آمدن بر عوارض واندی (Vendée-Syndrom) مثبت ارزیابی شد: »در جریان مبارزه است که ملت بوجود می‌آید.«[viii] ناسیونالیسم اولیة اروپایی متعلق به قرن نوزده نمود سیاسی جنبشهای مردمی و آزادی‌خواهانه بود. اما کژراهه رفتن و انحراف آن به شووینیسم ملی چندین بار اروپا را به میدان کشتار انسانها و در سطح جهان به میدان اصلی جنگهای ویرانگر تبدیل نمود. این قاره از سدة شانزده به این سو دو سوم تمام کشته‌های جنگی را داشته است، یعنی مجموعاً صد میلیون نفر قربانی جنگهای قبیله‌ای و پاکسازیهای قومی درون اروپایی گشته‌اند.[ix]

سه عنصر نامبرده که به تصور ملت متعلقند تصورات دیگر موجود در اروپای دوران روشنگری را از صحنه خارج ساختند. البته آنطور که سانتاـ‌آناند[x] مورد تأکید قرار می‌دهد، جاهای دیگر، برخلاف ملت محدود و مجزا شده، تصورات بنیادی دیگر مانند »همبستگی فراقاره‌ای« و همچنین تصورات نیرومند دینی را بعنوان کلید دستیابی به حقیقت هستی‌شناسانه اختیار نمودند. اعتقاد به هرم »طبیعی« استبدادهای شرقی  در تمام جوامع (دولتی) و تمدنهای آبی هزاران سال وجود داشته است.[xi]  مفهوم و برداشت »همزمانی« که بر طبق آن کوسمولوژی (فلسفة علت و شیوة پیدایش عالم)، افسانه‌ها و تاریخ تمایزپذیر نیستند، و این برداشت پایه‌ای که بر آن است  اصل و منشأ جهان و انسان یکی است، ممکن است در اروپا از زمان روشنگری رد شده باشند، اما این تصورات در آسیا، آفریقا و در میان بسیاری از بومیان آمریکا هنوز بسیار رایج هستند. قدرت‌گیری هندوئیسم و به ویژه اسلام با ایدة  امت که بر طبق آن مسلمانها یک اجتماع و یا یک ملت هستند، جدیدترین روندهایی هستند که دال بر پابرجاماندن و کشف مجدد جهانی است که در آن برداشت و انگاشت اروپایی از ملت جایی ندارد و به ناسیونالیسم بعنوان جدایی و تقسیم مصنوعی واحد ارگانیک [اندام‌وار] جنس انسان نگریسته می‌شود.

تنها در چهارچوب توازن نامتقارن نیروها می‌توان از تأثیرات ایدة ملت روی سازمان سیاسی و دولت سخن به میان آورد. اشاعة اشکال کلیشه‌ای جذب [ملیتها و اقوام] به داخل دولت ملی مدرن در خارج از اروپا [نیز] با توسل به زور و خشونت نظامی صورت گرفت. تعیین حوزة سیاسی تنها به قیمت و شیوة حذف و یا مشارکت بسیار ضعیف نخبگان و فرهیختگان جوامع مطیع‌ساخته در مکانیسمها و روندهای تصمیم‌گیری استعماری یا دولت متمرکز زائدة آن انجام گرفت. به عهده گرفتن و پابرجانگه‌داشتن بعدی دستگاههای اجباری استعماری از سوی نخبگان جدید فی‌الواقع باید بعنوان نتیجة یک طرح و برداشت کلی و یک اصل و برنامة سلطة سیاسی تفسیر شود. بر این بستر و در این ارتباط بود که مصالح نو [ملی] کشور تعریف و تبیین گردید، چون عدم موجودیت فضای غیردولتی در نقشة استعمار (و بعدها ملی و استعمارزدایی) در نظر گرفته نشده بود و چون امری غیر قابل تصور تلقی می‌شد.

لذا بحران مشروعیت دولتهای جدید امری بدیهی و ذاتی بود: دولت بعنوان نماد ملت و بر اساس ملت، ملتهایی که نمی‌توانستند چیزی جز اجتماعات سیاسی تخیلی و غیرواقعی باشند، چون وجود خارجی نداشتند، ساخته و پرداخته شدند.[xii]  واقعیت امر چنین بود که این کشورها اجتماعات اجباری از خلقهای مختلف بودند. این دولتهای به اصطلاح ملی با ادعاها [و مستمسکهای] پی‌درپی‌ای چون حفط استقلال »ملی« و [تمامیت ارضی] و با توسل به کنترل جامعة مدنی، انحصار قدرت سیاسی در دست خود و اعطای حق تصاحب انحصاری منابع به قوم خود، جدایی‌طلبی را چون واکنشی طبیعی در برابر این تضییقات در خود پرورده نمودند.[xiii]

بدین ترتیب جدایی‌طلبی به یک فاکتور مختل‌کنندة نظامهای تک‌ساختی این کشورها و دولتهای نو و به یک چالش اجتماعی و سیاسی عصر ما تبدیل شد. این فاکتور همزمان با بوجود آوردن کشورها و دولتهای جدید بوجود آمد. برای آن مثالهای فراوانی وجود دارد، برای نمونه تقسیم هند در پاییز سال ١٩٤٧ که به یک قتل عام دهشتناک منجر شد. تخیلی و غیرواقعی بودن شیوة دولت‌سازی در هند کثیرالملله در شخص Cril Radcliffe نمایان می‌شود، کسی که »هیچ اطلاعاتی در مورد هند نداشت«، اما با مرزکشی‌هایش سرنوشت خلقهای بیشمار این کشور را رقم زد.[xiv]

بحران دولتهای جدید [»ملی«] در دهة ٨٠ به دلیل تعمیق تضاد بین دولت و جامعة (مدنی) افزایش یافت.[xv] در کنار کشمکشهای ملی، قومی، دینی، ایدئولوژیکی و نژادی دو نوع دیگر از »تنشهای داخلی« پدیدار گشته‌اند: تنشهای مربوط به سلطه و دیکتاتوری و نزاعهایی که به دلیل عدم توسعة اقتصادی و تقسیم نابرابر منابع و تخریب محیط زیست وجود دارند. نقصانهای دمکراتیک بسیاری از دولتهای جهان سوم می‌توانند در کنار جنبشهای مردمی خلق و اپوزیسیون مدنی، مقاومت مسلحانه را نیز برانگیزانند. مکاتب علوم سیاسی اروپامحور که »دولت ملی« را فی‌النفسه چون یک پیشرفت مدنی و ضامن دمکراسی نهادی تمجید می‌کنند، از ماهیت و خصلت مستبدانة دولتهای ملی سابقاً مستعمره غافل هستند. تقریباً دوسوم تمام دولتهای جهان از سوی عفو بین‌الملل متهم به زیرپانهادن حقوق بشر می‌شوند. انسانهای زیادی تحت خودکامگی و سرکوبگری ارگانهای چنین دولتهایی قرار دارند و محکوم به این شده‌اند در شرایطی زندگی کنند (و زنده بمانند) که بیشتر قرون وسطی را در اذهان متبادر می‌سازد [تا مدنیت و دمکراسی را].

معضل »ملت« و »ناسیونالیسم رسمی« در جهان سوم

پروژة اروپایی »ملت« عواقب فراوانی دربرداشت. چنین به نظر می‌رسد که »ساخت و پرداخت ملت« (و یا تصور ملت) در جهان سوم و در بخشهایی از جهان دوم بیشتر از اینکه حلال مشکلات بوده باشد، مشکل‌ساز بوده است. صدور این طرح و برداشت اروپایی به جهان سابقاً مستعمره، به ویژه در جهان سوم بانی مصائب متداومی گردید. بسیاری از این مشکلات از سرشت و ذات خود این برداشت برمی‌خیزند و یا از شرایط واقعی‌ای سرچشمه می‌گیرند که در تضاد با این برداشت قرار دارند. منشأ مشکلات دیگر »تقلید برده‌وارانة« این گونه از »ملت« و یا انطباق ناقص آن از سوی دولت و سست شدن پایة حقانیت مردمی ناسیونالیسم حاکم جهان سومی و رشدنیافته می‌باشد.

بحث[xvi]  در مورد مشکل ملت و یا ناسیونالیسم به هیچ وجه هنوز پایان نیافته است.[xvii] روند آسیمیلاسیون (همسان‌سازی، تحلیل‌بری) و فرهنگ‌زدایی، و یا مطیع‌سازی نظامی، در ارتباط با همگون‌سازی مبانی قومی کشورها حتی در اروپا ناکامل ماند، و در جهان سوم اساساً به وقوع نپیوست. ملت‌سازی (Nation-building) در کشورهای جدید (از سال 1945) در واقع چیزی نبود جز دولت‌سازی (State-building). »ناسیونالیسم رسمی/دولتی[xviii]« یا  »ناسیونالیسم ژانویه (نضج‌نیافته) [xix]« اساساً یک ایدئولوژی برنامه‌ریزی شدة ماکیاولیستی[xx]« بود که در بسیاری از کشورها بیش از شور و شوق ناسیونالیستی مرحلة نخست دوران پسااستعمار دوام آورد. مدلهای رسمی [دولتی] »ناسیونالیسم در حال رشد« (Entwicklungs-Nationalismus) به درجات متفاوت از الگوهای اروپایی تبعیت کردند؛ تفاوتهای آنها تنها به دلیل »گرامر« خاصشان بود که در کشورهای مستعمره «تحت کنترل و هدایت عملی دولت قرار داشت[xxi]« و بعنوان یک سیستم فکری تمامیتگرایانه به همة حوزه‌های اجتماعی بسط و گسترش داده شد.

تصورات و برداشتهای اروپایی از »ملت«، »دولت مدرن« و »دولت ملی« در مقیاس جهانی جاافتادند، اما نه به این دلیل که تبیین این مفاهیم، خارج از معانی و تعاریف اروپامحورانة آنها، و یا کلاً تصورات اروپایی، بعنوان پدیده‌های مدرن نگریسته شدند، بلکه به دلیل و پشتوانة نیروی نظامی و برتری تکنیک جنگی، که قدرتهای اروپایی به کمک آنها تصورات و برداشتهای خود را در طول ٥٠٠ سال اعمال ابتدا خشن و بعدها نرم‌تر استعماری جاانداختند. حاکمیت استعماری می‌بایست مشروعیت کسب کند، به ویژه پس از رشد ناسیونالیسم ضداستعماری؛ و این ناسیونالیسم تنها دولت/کشور مستعمره را به عهده نگرفت، بلکه همچنین بخشی از اعمال و سمبولهای استعمار را.[xxii]

تصورات استعماری ـ اروپایی به ویژه به این دلیل برای جنبشهای ناسیونالیستی در جهان سوم خصلت الگویی پیدا کردند، چون آلترناتیوهای جذاب دیگر یکی پس از دیگری با شکست مواجه شدند و فضای مانور سیاسی ـ اقتصادی دولتهای جدید با تنشهای غرب/شرق تنگتر شد. گزینه‌های رادیکال دیگر، آنطور که خیلی پیش، یعنی ١٨٤٠، در وحدت طرح‌ریزی شده و بوقوع نپیوستة بولیواریستی کل آمریکای لاتین (اسپانیولی) وجود داشت، از ١٩٥٠ در پان‌آفریقائیسم، در ایدة عربی ملت و در پروژ‌ه‌های دیگر منطقه‌ای شکست خوردند. همچنین تعدادی از جنبشهای مستقل و راههای رشد غیرسرمایه‌داری که در بسیاری از کشورهای جهان سوم بر طبق الگوی چینی یا شوروی، آغاز شده بودند نیز چنین فرجامی پیدا کردند. جنبش غیرمتعهدها بعنوان اتحاد اقتصادی، پروژه‌های خودکفایی و همکاری کشورهای جنوب با همدیگر نیز حاصل مثبت نداشت و پس از تلاشهای کم رغبت اولیه راکد ماند، چرا که آنها در تضاد با نظم موجود اقتصاد جهانی و سمتگیری صادراتی اکثر کشورهای جهان سوم و همچنین در تضاد با منافع جزءگرایانة طبقات حاکم هر یک از این کشورها و با منافع امپریال کشورهای مادر سابق قرار داشتند. شکست و یا رکود تقریباً همة پروژه‌های انتگراسیون (اتحاد) منطقه‌ای تأسف‌بار است، چه که به ویژه این اشکال همکاری چندجانبه و چندملیتی می‌توانست به معنی واقعی کلمه وزنه‌ای دربرابر افزوده شدن تعداد کشورها و جزءجزء شدن آنها گردد.

ناسیونالیسم رسمی/دولتی جهان سوم بعنوان محصول یک دیالکتیک منفی از عناصر خودی (که در غالب موارد با عینک دستگاه اداری استعمار‌ نگریسته می‌شد) و از الگوهای اوریجینال [نسخة اصلی] اروپایی بوجود آمد. مهمترین جنبشهای ناسیونالیستی در جهان سوم، هر چند در برخی از نکات محوری از نقشة استعماری اروپایی عدول کردند، برای اینکه ناسیونالیسم دولتی ـ وارداتی خود را با شرایط محلی خود منطبق سازند (پدیده‌ای که علی‌الخصوص در امپراطوریهای سابقاً مستعمره‌ای چون چین، ژاپن، عثمانی، روسیه، اتیوپی و بخشهای از آسیای شرقی روی داد)، اما در عین حال، آنجا که مسئله به »گاوهای مقدس«شان برمی‌گشت، تلاش می‌کردند، بر اساس الگوی اروپایی عمل کنند. این چهار »گاو مقدس« عبارت بودند از استقلال ملی، تمامیت ارضی، سکولاریسم (حال نوع پیگیر یا ناپیگیر آن) و ایدئولوژی نهادی ـ دولتی (constitutive) مدرنیته.

چند نمونة تاریخی ذیل قادرند این دیالکتیک منفی را نمایان سازند:

  • مبارزة استقلال‌طلبانة آمریکای لاتین (١٨٢٤ ـ ١٨٠٩) منجر به پیدایش یک هویت آمریکای لاتینی نشد، بلکه تنها باعث جستجوی پایان‌ناپذیر آن شد. در مبارزة بولیواریسم برضد مونروئیسم آخری پیروز شد. اروپا الگویی است که از سوی نخبگان حاکم اکثر کشورهای آمریکای لاتین تا امروز بطور معمول برده‌وارانه مورد تقلید قرار گرفته است. آمریکای لاتین از سوی کشورهای جدید آفریقایی ـ آسیایی بعنوان بخشی از دنیای باختر ـ مسیحی نگریسته می‌شود و آن هنگام که در نشست غیرمتعهدها در سال ١٩٥٥ در باندونگ (اندونزی)  »راه سوم« از سوی کشورهای غیرمتعهد برگزیده شد، نماینده نداشت. نتیجتاً کشورهای آمریکای لاتین در آغاز جزو جهان سوم محسوب نمی‌شدند و خود این کشورها هم خود را بخشی از آن نمی‌شمردند.[xxiii]
  • تأثیر مدرن‌بخش انقلاب روسیه از طریق پیشرفت سریع نیروهای مولدة صنعتی و از طریق سعود اتحاد شوروی به یک قدرت جهانی و اقتصادی نمود پیدا کرد. امروز چنین به نظر می‌رسد که راه شوروی به سوی تشکیل یک ملت طراز نوین و سیاستهای (دست کم روی کاغذ) آزادیخواهانة آن در قبال ملیتها در جهموریهای غیرروسی چندان اهمیت ژرف و تعیین‌کننده‌ای نداشته است، چه که کشورهای جدید جداشده از آن بلافاصله تبعیض اقلیتهای داخل خود را آغاز نمودند. پاره پاره شدن سیاسی کنونی همچنین نتیجة یک مرحلة طولانی رکود اقتصادی می‌باشد.
  • جنبش ناسیونالیستی و انقلاب سوسیالیستی در چین یک نوع پیوند بین تعدادی از عناصر مدرنیتة غربی با سنتهای فرهنگی و امپراطوری ویژة چینی پدید آورد. روند اقتصاد بازار سوسیالیستی و افزایش سریع نرخ رشد اقتصادی که چین در حال حاضر از آن برخوردار می‌باشد و به هر قیمتی دنبال می‌شود، دیالکتیک منفی را به زیان استقلال فرهنگی و راه چینی سرعت می‌بخشد.
  • جنبش ملی هند خصلت قومی و ضداستعماری داشت، چیزی که اما قادر نگشت مانع از فاجعة تقسیم این کشور شود. اندونزی، ویتنام و بقیة کشورهای افریقایی ـ آسیایی، مانند ترکیة آتاتورک و بعدها دنیای عرب (ناصر و ملت پان‌‌عربی) نیز روند مشابهی را برای‌ استقلال »ملی« در پیش گرفتند، بدون اینکه از الگوهای اروپایی مدرنیته [و ایدة دولت ـ ملت«] گسست کنند؛ با این پیامد که آنها (به استثنای هند و ویتنام) از لحاظ اقتصادی همچنان وابسته ماندند، درحالیکه کشورهای در حال توسعة اسیای شرقی ملقب به »چهار ببر کوچک« (تایوان، سنگاپور، هنگ‌کنگ و کرة جنوبی) که از لحاظ اقتصادی و سیاسی از غرب الهام گرفته بودند [اما ایدة ناقص‌الخلقة اروپایی »ملت ـ دولت« را برده‌وارانه به عاریت نگرفتند] به سرعت موفقیتهای اقتصادی چشمگیری از خود نشان دادند.[xxiv]
  • جنبشهای استعماری در مابقی آفریقا، کارائیب و در بخشهای از آسیا و اقیانوس غرب (از ١٩٥٠ به این سو) تنها بطور استثنا قادر گشته‌اند به سنتهای دولتمداری خود اتکا کنند و آنها را با الگوهای اروپایی آمیزه کنند. بیشتر این مناطق، برعکس آسیای شرقی، به طور طولانی‌تری تحت تأثیر و نفوذ اروپا بوده است. شرایط اولیة آنها از لحاظ اقتصادی هم چندان امیدبخش نبود. تغییر هویت آنها بعنوان حواشی وابسته (Periphery)  با موفقیت اندکی همراه بود. اصطلاح self-Reliance (خوداتکایی/اعتماد به نفس) امروز در این کشورها کمتر شنیده می‌شود.

خطرناکترین اجزای میراث استعماری برای کشورها/دولتهای جدید، در کنار وابستگی اقتصادی، توسعه‌نیافتگی، ادعاها و زیاده‌خواهیهای آن دسته از اقلیتهای قومی‌ بود که علی‌القاعده از سوی قدرتهای استعماری به دلایل تاکتیکی و سودمند برای سلطة استعماری مورد توجه بیشتر قرار می‌گرفتند و امتیازات برتری اخذ می‌نمودند.[xxv]  به همین جهت اقلیتهای قومی منکوب گردیده و مورد تبعیض قرار گرفته و البته همچنین اقلیتهای دینی، ایدة »دولت ملی« را در چهارچوب کشورهای چند ملیتی خود از همان ابتدا (از ١٩٤٥) در تمام جاهایی که سلطة یک قوم معین جای سلطة اروپائیان را گرفت، زیر سوال بردند و به مقاومت با آن دست زدند.. بدین ترتیب تنش و برخورد دولت و جامعه در جهان سوم یک بعد نیرومند قومی و ناسیونالیسم قومی یافت.

قومیت و هویت قومی (در این مقاله) بعنوان مقولات سیاسی مورد کاربرد قرار می‌گیرند که یک مجموعه از روابط بنیادی با خصلت کلکتیو را شامل می‌شود، البته به انضمام بخش اسطوره‌سازی.[xxvi]  ما می‌بایستی از لحاظ رعایت ترتیب زمانی، پس از ناسیونالیسم اروپایی (بعنوان ناسیونالیسم اولیه) و ناسیونالیسم رشدنیافتة [نامترقی] رسمی/دولتی جهان سومی (بعنوان ناسیونالیسم ثانویه)، از ناسیونالیسم قومی (بعنوان ناسیونالیسم ثالثیه) سخن برانیم. چنین به نظر می‌رسد که این ناسیونالیسم متأخر درصدد است ناسیونالیسم رسمی [تجویز و دیکته شدة دولتی]، این میراث به جایی مانده از دوران استعمار، را مورد تجدید نظر قرار دهد.

نوشتة حاضر دو گفتار از پژوهشی است به نام ­»قومیت و بحران دولت در جهان سوم« که من با توجه به محتوای این دو بخش عنوان مشترک »پروژة استعماری ملت و دولت ملی« را برای آنها برگزیده‌ام.

عنوان آلمانی گفتار اول:

Konzept und Karriere des Exportproduktes „Nationalstaat“

عنوان آلمانی گفتار دوم:

Das Dilemma der Nation und des offiziellen Nationalismus in der Dritten Welt

نام خود اثر:

Christian P. Scherrer: Ethnizität und die Krise des Staates in der Dritten Welt.
1993.

داونلود این مطلب

توضیحات داخل کروکیها از سوی مترجم به منظورتسلیس مطلب و تسهیل در درک آن به متن اضافه شده‌اند.

پاورقی‌ها:
[i] مراحل تشکیل دولتها، تازه‌واردها را منتفی نمی‌سازد. دولتهای واحدگرای آلمان و ایتالیا پس از اولین موج تأسیس کشورهای آمریکای لاتین به‌ وجود آمدند.
[ii] مرزهای نواحی تحت نفوذ و همچنین ارضی آنها را قدرتهای غربی از ابتدای سدة 19 معین نمودند. چین بزرگ دولتهای اقماری خود را از دست داد و آنها را چون اندونزی به فرانسه، تبت و بخشهایی از برمه به انگلستان، ماکائو به پرتقال و برای مدتی معین به آلمان واگذار نمود. چین و ژاپن مجبور گشته بودند، پایگاه تجاری‌ خود را به دیگران تفویض کنند و دخالتهای خفت‌بار بیگانگان در امورشان و جنگهای تهاجمی (جنگهای تریاک علیه چین) را بپذیرند. غرب محتملاً زمانی »بهای گرانی برای سرکوب 500 ساله« خواهد پرداخت« (Galtung، در Scherrer 1991a, 12).
Unilinearism [iii] شکست خورد، آنهم به همراه »کلیسای سیاسی« که به آن تأثیر می‌بخشید، حال مثبت یا منفی. خلاصة بحثی در این مورد در: (شیوة تولید آسیایی) Sofri, Giani. 1972. Über die asiatische Produktionsweise. Frankfurt .
[iv]  مارکس گسترش سرمایه در بیش از 100 سال پیش را تشریح نموده است و در کلیت خود مورد تجزیه و تحلیل قرار داده است، البته بدون اشاره به این نکته که وی از »کاپیتالیسم مرد سفید« سخن به میان آورد. امروزه نیروهای مولدة کاپیتالیستی در بسیاری از کشورهای آسیای شرقی نسبت به مراکز اروپایی و سکونتگاههای استعماری سابق آنها سودبخش‌تر، نوآورتر و کمتر به خدمت اهداف نظامی درمی‌آیند.
[v]  منشاً indirect rule (سیطرة غیرمستقیم) ربط زیادی به تاکتیکهای شرکتهای بزرگ استعماری بریتانیایی و هلندی داشت.
[vi]  Anderson 1983, 15.
[vii]     امروز در یوگسلاوی سابق مجدداً برای ملت مبارزه و کشتار می‌شود، تصوری که به نظری می‌رسید از آن گسست شده و دیگر در آنجا وجود خارجی ندارد. طبق تعریفی که ما از قوم/ملت داریم، در ارتباط با طرفین درگیر در بوسنی ویژگیهای عینی مهمی که بر اساس آنها می‌توانستیم از ملتهای متفاوت کراوت، صرب و مسلمان صحبت کنیم مشاهده نمی‌شوند. تفاوتهای آنها تنها در دین یا مذهب و تاریخ استعماری (در پیوند با آن) می‌باشد. زبان مهمترین ویژگی و شاخص عینی قوم و ملت می‌باشد. درحالیکه زبان و همچنین فرهنگ هر سه طرف درگیر تاحدود زیادی یکی می‌باشد. لذا کاربرد اصطلاح »پاکسازی قومی« در این نزاع چندان با‌معنا نمی‌باشد. اما ما باید از قومی شدن گروههای دینی ـ مذهبی (مانند مسلمانان، مسیحیان رومی ـ کاتولیک و مسیحیان ارتدوکس) سخن به میان بیاوریم که به موازات گسترش کشمکشها تسریع شد و قدرت گرفت. البته این قومی شدن تنها به دلیل تاریخ متفاوت استعماری کرواتها و صربها قابل درک نیست، بلکه همبستگی (حال هر چقدر ضعیف) گروهی که وجود داشت توسط حوادث دلخراش جنگ دوم جهانی »تأیید« و تقویت شد.
[viii]    تصور می‌کنم مقصود نویسنده، جنگها و درگیریهایی باشد که برای پیشبرد امر به اصطلاح »ملت‌سازی« بر علیه استانها و قدرتهای منطقه‌ای و همچنین جنبشهای فدرالیستی در فرانسه روی دادند.ـ مترجم.
[ix]  از 142 میلیون کشتة جنگ از سال 1500 الی 1990 تعداد 93،3 میلیون نفر در میدانهای جنگ اروپا جان باخته‌اند و تعداد بیشتری در نتیجة گسترش استعماری در قاره‌های دیگر (Eckhardt 1991, 20).
[   ]Satha-Anand 1985, 5-6

[xi]  تمدنهای آبی (hydraulic) در خاور نزدیک (سومریها، بابلیها، مصر فراعنه، ایران، بیزانس، خلفای عرب)، خاور دور (هند، چین، هاوایی)، آمریکای کهن (اینکا ـ پرو، مکزیک) و بخشهای از آفریقا (چاگگا در حواشی کلیمانجارو، نیجریة قدیم) مستقل از اینکه خواننده تا چه اندازه فرضیه‌های ویتفوگل (1957) در مورد قدرت تام بعنوان درک نو مفهوم شیوة تولید آسیایی را قانع‌کننده بیابد، می‌توان گفت که اطلاعات وسیعی که این محقق جمع‌آوری نموده هم نامنظمند و هم تحسین‌برانگیز. ویتفوگل (Wittfogel) 1977، مخصوصاً ص 47 به بعد، »اقتصاد هیدراولیکی (آبی) ـ یک اقتصاد دولتی ـ مدیریتی و به همین جهت حقیقتاً سیاسی«؛ فصل 3 »دولتی که نیرومندتر از جامعه است«، 141 ـ 79؛ »قدرت مستبد«، 183 ـ 142؛ تراکم هیدراولیکی، 219 به بعد، 289؛ مایاس، 240 به بعد، 361؛ مسئلة مالکیت خصوصی، 292 به بعد، 348 به بعد، 370 به بعد، طبقات، 379 به بعد؛ لنین و بازسازی آسیایی، 487 به بعد، 545 ـ 542؛ جوامع گذار، 513 به بعد.

[xii]  Anderson 1991

[xiii]  […] McVey 1984. „Separatism and the paradoxes of the nation-state in perspective“.

[xiv]  Collins, Larry/Lapierre, Dominique. 1975. Freedom at midnight. New York (AVON)

[xv]     محدود نمودن اصطلاح جامعة مدنی تنها به جهان اول تنها می‌تواند نشانة خودمحوری و ارزیابی اشتباه باشد. جنبشهای مدنی [و ملی] خلقها در بسیاری از کشورهای جهان سوم باعث سرنگونی دیکتاتورها شده‌اند. اتفاقاً جوامع مطیع‌ساختة [قومی و ملی] بسیاری از کشورها در قیاس با ماهیت دیکتاتوری و سرکوبگرانة بسیاری از دولتهای حاکم بسیار هم »مدنی‌تر« است.

[xvi]  Rocker, Gellner, Ston-Watson, Anderson, Senghaas, Satha-Anand, Smith

[xvii]  تاریخ مفهوم natus (تولد) ـ خلق روم در مقابل قبایل بیگانه ـ به طور ضمنی یک نوع درجه‌بنده‌ natio/populus را در خود درد؛ nation به یک مفهوم سازمانی اعتلا یافت.

[xviii]  Seton-Watson

[xix]   Senghaas

[xx]   Anderson

[xxi]  Anderson

[xxii]  اندرسون در مقالة درخشانش که در مورد اعمال استعماری انگلیس و هلند در سال 1989 نگاشت، نقش دولتهای استعماری را در شکل‌گیری ناسیونالیسم رسمی [دولتی] در بخشهای مهمی چون تعیین شیوه و نوع سوالات و تقسیم‌بندی سرشماریها (که در مورد مالزی به بطور فزاینده‌ای راسیستی هم شد)، مرزکشیها، علامتگذاریها و نامگذاریهای مناطق و نمادهای تاریخی، »بایگانی کردن باستانی« شبه سرشماری، لوحه‌ها و یادمانهای فرهنگهای کهن و بناهای تاریخی معرف و استفاده از آنها به منظور حقانیت بخشیدن به سلطة استعماری را نشان داده است. این علائم و نمادها و نامگذاریها بخشاً از سوی جنبشهای ضداستعماری و دولتهای برآمده از آنها پذیرفته و به سان زمان استعمار همچنان بکار برده شدند.

[xxiii]  هنوز هم تعدادی از کشورهای آمریکای لاتین جزو جنبش غیرمتعهدها نیستند، اما کشورهای کارائیب با تأثیرات آفریقایی ـ آمریکایی چرا. در جبهة غیرمتعدها برای نمونه برزیل، مکزیک، ونزوئلا، پاراگوئه، جمهوری دومینیک و اكثر کشورهای آمریکای مرکزی (استثناء: کشور آمریکایی ـ آفریقایی‌نیای بلیز، نیکاراگوئة و پاناما) عضویت ندارند.

[xxiv]  کشورهای درحال توسعه و گذار جنوب شرقی آسیا »در بعضی از بخشهای صنعتی به کشورهای عضو سازمان همکاڕی اقتصادی و امنیت« رسیده‌اند (Nohlen/Nuscheler 1992, 15) و از لحاظ درآمد سرانه جهان دوم و برخی از کشورهای عضو اتحادیة اروپا (پرتقال، ایرلند، یونان) را پشت سرخود گذاشته‌اند. این امر در سه مورد مدیون »معجزة اقتصادی« چینی‌ها (یا چینی‌های خارج) می‌باشد. البته عنصر مشترک مجموعة کنفوسیوسی ـ بودایی می‌باشد که به اندازه و یا بیشتر از پروتستانتیسم با »اخلاق کار« قادر است، رشد بیشتر تولید کاپیتالیستی کالا را تقویت کند. سهم جامعة چین در کل جمعیت کشورهای جنوب شرقی آسیا یک فاکتور تعیین کننده در رشد دینامیک اقتصادی منطقه می‌باشد. نامزد بعدی بزرگ ببرشدن ویتنام می‌باشد، البته پس از مالزی و تایلند و قبل از اندونزی. (به چهار ببر کوچک چهار ببر بزرگ در کنار »اژدهای بزرگ«  خواهند پیوست…).

[xxv]  از سوی بریتانیایی‌ها و پرتقالیها  برخی از اقلیتها بطور سیستماتیک و برنامه‌ریزی شده ترجیح داده می‌شدند (تنها آسیمیلادوها)، به همین شیوه و به همان دلیل هلندیها عمل نمودند (در Oost-Indie به عنوان وزنه‌ای در مقابل جاوه‌ایها که پرجـمعیت‌تر بودند). برای فرانسویها، اسپانیاییها و روسها (سیبیری، آسیای مرکزی) اقلیتها به همان ابعاد نقشی در تکنیکها و تاکتیکهای سلطة ‌گرانة آنها بازی نکردند، چرا که این کار در تقابل با ایدئولوژی‌های استعماری آنها (جذب، رشد، مدنی‌ کردن) قرار می‌گرفت.

[xxvi]  Smith 1991, 22

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.