اشاره:
در پی گسترش بحثها پیرامون بروز جنگ احتمالی میان حکومت اسلامی از سویی و غرب و اسرائیل از سویی دیگر آقای دکتر اکبر گنجی، روزنامهنگار و پژوهشگر کشورمان، مطلبی تحت عنوان “نگاهی دیگر؛ تلفات و خسارات تهاجم نظامی احتمالی به ایران” به رشتهی تحریر درآورده و در آن از جمله به بیانیهی حزب دمکرات کردستان پیرامون رویدادهای لیبی و مطالبهی آن حزب از مجامع بینالمللی برای ایجاد منطهای حفاظتی برای کردستان اشاره داشتهاند. آقای گنجی در مطلب خود همچنین ابراز نگرانی کردهاند که چنین جنگی “کاهش قدرت دولتی” و تقویت “جنبشهای تجزیهطلبانه” و “خطر تجزیه”ی ایران را به دنبال دارد و همچنین ادعا کردهاند که حزب نامبرده “استقلال کردستان” را مطرح ساخته است. سطور ذیل رد ادعاها و اتهامات ایشان است. لازم به ذکر است که عبارت “تلقی فاشیستی از حکومت” برگرفته از تیتر یکی از کتابهای ایشان تحت عنوان “تلقی فاشیستی از دین و حکومت” میباشد.
بنده پیوسته برای دیالوگ با هموطنان دگراندیشم ارزش بسزایی قائل بودهام و بر آن بودهام که سزاوار است بجای آنکه در بارهی هم سخن گوئیم با هم سخن گوئیم. این امر اکنون برایم در ارتباط با آقای دکتر اکبر گنجی به میزان بیشتری صدق میکند، آن هم به دلایلی معین: من در میان فرزانگان فرهنگی و سیاسی کشورم برای ایشان، علیرغم اختلافات عقیدتی و سیاسیام با وی، به جهت صراحت کلام، روشنگری و شجاعت و ایستادگیای که ایشان در مقابل استبداد به عمل آوردند، ارج و احترام ویژه قائلم و امید داشتهام که نمونهی وی را بیشتر داشته باشیم. از نظر من راسیونالیسم و هومانیسم و حقیقتجویی از برجستهترین وجوه مشخصهی ایشان بودهاند. و اتفاقاً به همین جهت نیز آنچه را که در مطلب مورد اشاره در ارتباط با مسائل کردستان از وی خواندم، برایم قابل فهم و هضم نبود. البته پیشاپیش بگویم که این ادعا و موضع نادرست ایشان را نه به غرضورزی و یا عداوت ایشان با مردم کردستان و عناد با حقوق آن، بلکه ابتدا به کماطلاعی ایشان از مضمون واقعی مطالبات مردم کردستان و سپس به تلقی کهنهی ایشان از نظام حکومتی برمیگردانم.
به هر حال، با مطالعهی مطلب ایشان ناخودآگاه یاد آخرین سفرم به ایران افتادم، آن هنگام که روبروی دانشگاه تهران جمعی از فرزندان این مردم جمع شده بودند و برای آزادی وی که در اعتصاب غذا نیز بسر میبرد، جمع شده بودند و مورد ضرب و شتم پلیس و بسیج و حزبالله قرار داشتند و آن هنگام که کردستان بخاطر قتل فجیع شوانه سید قادری و کشتارهای بعدی در اعتصاب و تظاهرات تقریباً سراسری بسر میبرد. به خاطر آوردم که همان هنگام به عینه دیدم که مبارزهی دمکراسیخواهی سراسری و حقطلبانهی مردم تحت ستم کردستان از هم جدائیناپذیرند و این دو دوستان و دشمنان مشترک دارند؛ در تهران اشک شوق ریختم که این حکومت رفتنی است و در کردستان نیز همچنین، چون بعد از قریب دو دهه و نیم بار دیگر شاهد بودم که “کُرد همچنان سرافراشته است” و سرافراشتهتر از پیش! تنها ناراحتی آن هنگام من این بود که کشتار مردم کردستان به دلایلی تحت پوشش خبری وسیع ـ به مانند مورد اعتصاب غذای آقای گنجی ـ قرار نگرفته بود و مردم ایران و جهان آنطور که شایسته و بایسته است، در جریان توحش رژیم در کردستان و مطالبات واقعی مردم کردستان قرار نداشتند. به هر حال، علیرغم توصیهی قوم و خویش بخاطر مخاطرات احتمالی پیش رو، بیشتر به جهت ابراز همبستگی با مبارزهی آقای گنجی هر آنچه را که از وی در بازار کتاب یافتم گرفتم و به خارج از کشور آوردم، حتی آنهایی را که سابقاً نیز داشتم و مطالعه کرده بودم. از میان این کتابها به ویژه مطالعهی “تلقی فاشیستی از دین و حکومت” را به دوستان توصیه میکردم، آن هم نه الزاماً بدین جهت که هرآنچه را که در این کتاب یافته بودم، درست و یا مسألهی خود میدانسنم، بلکه بیشتر بدین جهت که آن را نوعی تابوشکنی علنی و نه چون گذشته زیرمیزی در تعامل با دین و حکومت دینی ارزیابی کرده بودم. با خود میگفتم که اگر آقای گنجی آزاد شود و این سیر تکامل فکری و حقیقتجویی را با همان صراحت و قاطعیت پیشین تکوین نماید، دیر یا زود کتاب “تلقی فاشیستی از ملت و حکومت” را نیز خواهد نوشت، همان تلقیای که منشأ سرکوب در کردستان شده است. در سالهای اخیر نیز بیشتر آنچه را که وی مینوشتند مثبت و در این راستا یافته بودم، تا، آری، تا این اواخر و بهویژه مطلب فوقالذکر.
با مطالعه آن به خود گفتم که:
١. این بار آقای گنجی خودمان میباشند که دیگر نه در مقام قربانی سانسور و افترای مجلهی “شلمچه” و دستگاه اطلاعاتی رژیم، که بیشتر چون مدافع و مجری چنین رویکردی در ارتباط با فعالان کردستان ظاهر میشوند؛
٢. این بار ایشان هستند که باید با این اتهام روبرو شوند که از سویی مشکل معرفتی دارند و از سویی دیگر درک و ـ به قول خودشان ـ “قرائت فاشیستی” و به قول من استعماری از حکومت؛
٣. و بلاخره این بار ایشان هستند که باید با استناد به آنچه گفتهاند و نوشتهاند، به مناظره فراخوانده شوند، نه آقای رفسنجانی (کتاب “سرخپوش و عالیجنابان خاکستری” از ایشان)، مگر اینکه وی نیز چون آقای خاتمی دیالوگ را تنها با غرب بخواهند و در داخل اما مونولوگ کنند!
در این سیاهه نمیخواهم تزها و سیستم فکری آقای گنجی را که به قول صاحبقلمی قریب چهار صد سالی دیرآمد بپردازم. همچنین باز به مشروح به رد اتهاماتی نخواهم پرداخت که از سوی گروهها و افراد منفردی پیش از وی طرح و از سوی آقای دکتر گنجی با وسوسه و دقت جالب توجهی، اما بدون تأمل و توجه به پاسخهای داده شده به آنها تکرار شدهاند. بنا را بر این میگذارم که ایشان نیز به این نوشتهها و پاسخها دسترسی داشته باشند. معالوصف ناچارم بخشی از نکات گفتهشده را خطاب به ایشان و همهی آنانی که چون ایشان میاندیشند، تکرار نمایم:
١. “کشور کردستان”؟!! آقای گنجی با اشاره به حزب دمکرات کردستان میگویند که “این گروهها” و “گرایش”ها “به صراحت از کشور کردستان، مرکب از کردستان ایران، عراق، سوریه و ترکیه سخن گفتهاند”. با طلب پوزش از ایشان ناگزیرم چنین با صراحت بگویم این یک جعل ناشیانه و کذب آشکار است. تمام احزاب و سازمانهای فعال و مطرح کردستان ایران، به انضمام حزب دمکرات کردستان، به گواه اسناد آنها هیچگاه خواهان جدایی از ایران نبودهاند و نیستند. لذا هر گونه ادعایی غیر از این در تعارض با اخلاقیات و فرهنگ سیاسی سالم و حتی عرف متعارف روزنامهنگاری غیرارزشی (و مکتبی) قرار دارد. آیا در دنیای امروز نیز میتوان بدون سند و مدرک چنین ادعاهایی را مطرح نمود؟ چنین عملی به ویژه برازندهی کسانی چون آقای گنجی که خود زمانی قربانی اتهامات مشابه “فاشیستهای” حکومتی و مکتبی بودهاند، نیست. آقای گنجی نباید فراموش کرده باشند که چگونه با اتهام “ارتداد” (دینی) مواجه بود و اما با این وصف اکنون خود فعالان کردستان را به “ارتداد کشوری” متهم میسازند! آخر کجا و با كدام “صراحت” از کدام “کشور کردستان” سخن رفته است؟!! آیا درست است که ما نیز همان اتهامات و ادعاهایی را که از سوی اپوزیسیون و حکومت ایران در ارتباط با وی مطرح میشوند مطرح سازیم؟ این شرط انصاف و خرد و امانتداری است؟! آیا آقای گنجی هنگام نوشتن این سطور نگران این نبوده که ممکن است مورد مؤاخذه و این پرسش قرار گیرد که کجا در اسناد سازمانهای مربوطه و از جمله در بیانیهی مزبور از “کشور کردستان” سخن به میان آمده است؟! آیا سخن گفتن از رنج و آلامی که بر کُرد در بخشهای مختلف کردستان میرود و ابراز همبستگی مبارزاتی با آنها معادل و مترادف طرح شعار استقلال است؟!! آیا برای اینکه از سوی حاکمان و طیف فکری آنها در اپوزیسیون متهم به ارتکاب “جرم نابخشودنی” استقلال کردستان” نگردیم، مهر سکوت بر لب زنیم، هرآینه فرزندان کُرد در آن سوی مرزها قلع و قمع شوند؟! بنده دفاع از جنبش کردستان نه فقط در ایران، بلکه در ترکیه و سوریه و عراق را نه تنها وظیفهی خود، بلکه خود آقای دکتر گنجی و دیگر دمکراتهای ایرانی نیز میدانم. آیا میشود در مورد ستم بر خلق همجوار و همتبار خود بیتفاوت بود، اما در دفاع از این یا آن خلق چند هزار کیلومتر دور از مرزهای کشورمان ـ به حق ـ طومار و بیانیه و اعلامیه صادر نمود؟ تازه، شاید به قول آقای گنجی “قابل انکار نباشد” که افراد قلیل و نیروهای کوچکی هم وجود داشته باشند که از ایران قطع امید کرده و خواهان استقلال باشند. اما این چه ارتباطی به جنبش ملی ـ دمکراتیک مردم کردستان ایران دارد؟ در کردستان به هر حال سه نیرو مطرح هستند؛ دمکرات و کومله و پژاک. کدامیک از آنها چنین چیزی را مطرح کردهاند؟ آیا در میان ایرانیان کم نیروها و جنبشهای فاشیستی و شووینیستی داریم؟ آیا اعمال خود رژیم اسلامی ایران از بسیاری لحاظ فاشیستی نیست؟ آیا درست است افکار این جنبشها و اعمال رژیم فاشیستی حاکم را به جنبش مثلا سبز ایران و سرآمدان آن بسط و تعمیم داد؟ این اما همان کاری است که آقای دکتر گنجی نمودهاند. مایلم وی، چنانچه از نوشتهی ایشان سوء تعبیر شده است و ایشان چنین باوری نسبت به مردم کردستان و جنبش آن ندارند، طی گفتاری آن را تصریح نمایند.
٢. شهامت جنبش کردی در طرح شفاف مطالباتش. آری، کردستان استقلال را مطرح نساخته، هر چند از طرح مطالبهی آن مطلقاً ابایی نداشته است، همچنانکه از طرح افق سیاسی و مطالبات ایرانگرایانهاش (یعنی فدرالیسم و تمرکززدایی و دمکراسی برای کشورمان) که دیرزمانی برای عدهای غریب و ناشناخته و از نظر رهبرانشان “غربی” و “طاغوتی” بود، ابائی نداشت. اگر آن مطالبه را مطرح نمیسازد و این را مطرح میسازد، این انتخاب آگاهانه و بر اساس درک شرایط و تحلیل مشخص است که صورت پذیرفته است. احزاب کردستان ریشه در مردم و پا بر ارض واقع دارند. آنها نه گروههای افراطی و رادیکال و روشنفکرنما و آرمانخواه تخیلپرداز و دور از مردم هستند و نه عوامگرا، پوپولیستی و دنبالهرو تودهها و جوسازی نیروهای حاکم بر جامعه. شاید ذکر چند نمونه با بعد داخلی و خارجی که همهی ما شاهد آن بودهایم برای اثبات این ادعا کافی باشد: احزاب کردستان “رفراندوم آری یا نه جمهوری اسلامی” را غیردمکراتیک قلمداد و لذا تحریم نمودند. آنها گفتند که مشخص نیست که باید به چه رأی داد و به چه نداد. این عملی خلاف موج و فضای حاکم آن زمان بود، در آن دوران غیرپوپولیستی بود و شهامت میطلبید. این نیز خصومت و خشم و غضب حاکمان اسلامی را متوجه آنها ساخت. کیست امروز این درایت و شهامت را ستایش نکند؟ یورش و اشغال سفارت آمریکا در تهران و گروگانگیری کارمندان آن عملی بود که حتی مورد حمایت و ستایش نیروهای چپ نیز قرار گرفت. احزاب کردستان اما آن را محکوم کردند. میدانیم که این اشغالگری متوحشانه چه آسیبهای فراوان و درازمدتی به مصالح مردم ایران رساند. آیا موضعگیری احزاب کردستان (و جمع قلیلی از “لیبرالها”) درست بود یا همراهی تقریباً قاطبهی سیاسیون ایران؟ و در همین اواخر نیز بطور مشخص همین حزب دمکرات کردستان و حزب کوملهی کردستان ایران با صراحت از جنبش سبز و سرآمدان و خواستهای دمکراتیک آنها پشتیبانی کردند و خواستار مشارکت مردم کردستان در پروسهی مدنی شدند که منجر به تقلب انتخاباتی و سرکوبهای پس از آن شد. این نه تنها حکایت از صداقت و شهامت آنها دارد، بلکه همچنین از این، که آنها در ایران هیچ فرصتی را برای مشارکت در یک روند غیرخشونتآمیز ـ حتی اگر دمکرتیک و برابر نیز نباشد ـ بلااستفاده نگذاشتهاند. و این نیز ـ با عنایت به اینکه اصلاحطلبان به هر حال بخشی از دستگاه سیاسی حاکم بودهاند و در زمان خود آقای خاتمی هم کم در حق مردم کردستان ستم و جنایت نشد و با توجه به اینکه حکومت همواره ابزار و منطقی جز زور و خشونت در تعامل با خواستههای کردستان نداشته است ـ نوعی تابوشکنی و پریدن روی سایهی خود بود. و همچنین اینکه کردستان که آقای گنجی بیرحمانه جنبش آن را “تجزیهطلبانه” خوانده است، به شعارها و سبکهای مبارزاتی جنبشهایی چون ایرلند شمالی و فلسطین و باسک اسپانیا و تیرول جنوبی شمال ایتالیا توسل نجسته، نه از ترس و ابای فعالان آن، که از درک و منطق دیگر آن ناشی بوده است. بنابراین میبینیم که فعالان کردستان علیرغم اینکه بر این باورند که طرح چنین مطالبهای سرکوب شدید حاضر را بسیار شدیدتر و ستم “زیاد” موجود را خیلی زیادتر نخواهد کرد و تازه مسألهی کردستان را بینالمللی نیز خواهد نمود و تازه اگر هم سرکوب شدیدتری صورت گیرد، این امر برای رژیم عواقب منفیتری بدنبال خواهد داشت، شعار “کردستان مستقل” را طرح ننمودهاند، چون همانطور که بارها و بارها گفتهاند، مصالح و مطالبات خود را به بهترین وجه خود در چهارچوب ایران درکنار ماباقی مردم ایران قابل تحقق دانستهاند. آیا ابهام در این موضع ـ که موضع پیشروان کردستان در این چند دهه بوده است ـ وجو دارد؟ آیا با این وصف میتوان خلاف آن را ادعا نمود؟ میبینیم کردستان مصرانه و با صراحت کامل از دمکراسی و فدرالیسم برای ایران و تحقق خواستههایش در چهارچوب آن سخن میگوید، “تجزیهطلبیاش” مینامند. معلوم نیست اگر بهمانند جنبشهای فوقالذکر بطور واقع استقلال را مطرح میساخت، چه مینامیدنش!
٣. تأکید صریح بر حق تعیین سرنوشت. برای رفع هرگونه شک و شبهه تکرار و تأکید میشود که کردستان هیچگاه کتمان نساخته که از پارهپارهشدن خویش در رنج است و همواره به مثابهی ملت به لحاظ اصولی و تجریدی حق تعیین سرنوشت سیاسی را برای خود قائل بوده است. لذا بیانیهی مورد بحث حزب دمکرات کردستان از این لحاظ مطلقاً ابداع تازهای نیست و در آن هر آنچه تکرار شده که به درازای تاریخ مبارزاتی این حزب و احزاب دیگر کردستان ایران در برنامهی این حزب و احزاب دیگر کردستانی با صراحت و شفافیت تام مندرج و منعکس بوده است. اتفاقاً این شفافیت، بیشتر در برنامهی احزاب ایرانیای قابل رؤیت بوده است که خود را چپ و سراسری قلمداد میکنند. این یک اصل و پرنسیپ دمکراتیک است و نمیتوان مدعی دمکراتیسم بود، این اصل را اما نپذیرفت.
٤. استراتژی دمکراسی و فدرالیسم برای ایران به جای استقلال کردستان. احزاب کردستانی با وصف اینکه استقلال کردستان را به مثابهی یک اصل حق خدشهناپذیر خود میدانند، گزینهی استقلال را برای کردستان به صراحت بطور عملی رد میکنند. این ابداً عجیب نیست، چه که همه میدانیم حق در درجهی نخست موضوع و مفهومی انتزاعی است و تنها زمانی به فعل تبدیل میشود که یک) مصالح آن را ایجاب کند و/یا دو) اجتنابناپذیر باشد. حق طلاق، حق انشعاب، حق ارتداد، حق استقلال از آن دستهاند. باری، احزاب کردستان خود صدها بار گفتهاند که این گزینه را به سود کردستان نمیدانند و تا زمانی که امید خود را به برقراری یک دمکراسی واقعی و تحقق خواستههایشان و رفع تبعیضات موجود در چهارچوب ایران از دست ندادهاند، در این ارزیابیشان تغییری ایجاد نخواهد شد. بنابراین استقلال تنها زمانی موضوعیت مییابد که راهها برای تحقق حق تعیین سرنوشت درونی کردها و برای مشارکت سیاسی آنها در کشور خود، ایران، طولانیمدت مسدود گردد و کُرد در میهن و خاک خود (ایران و کردستان) همچنان مورد تبعیض سیستماتیک و ساختاری (سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، ….) قرار داشته باشد. اما از آنجا که من تاکنون هیچ هموطن دمکرات و نیمهدمکرات ایرانیام را نیافتهام که مخالفت اصولی با آنچه کُردها در طول دههها مطرح ساختهاند داشته باشد، هیچ دلیلی نمیبینم که به توانایی مشترک خود برای بنای یک کشور و جامعهی مدرن و دمکرات و آزاد که کردستان نیز بخش آزادی از آن خواهد بود، شک کنیم. بنابراین استقلال و یا به قول آقای دکتر گنجی “تجزیهطلبی”، ضمن اینکه یک حق اصولی است، از موضوعیت خارج میگردد. اتفاقی نیست که کردستان حداقل در سه دههی گذشته از پیشگامان دمکراسی و فدرالیسم در ایران بوده است و با این وصف و شاید هم بدین خاطر مورد سرکوب و به قول آقای گنجی “ستمهای زیاد” قرار گرفته است.
٥. “خطر تجزیه” واهی یا واقعی؟ با توجه به آنچه شرحش رفت، “خطر تجزیه” وجود خارجی ندارد و دست کم هیچ نشانهای دال بر آن قابل رؤیت نیست، تازه اگر وجود هم داشته باشد، موجد آن حکومتهای حاکم بر ایران بودهاند و نه مثلا فعالان کردستان، چرا که معتقدم که “تجزیه” از حیث سیاسی (و نه ارضی) از مرحلهی “خطر” گذشته و هم اکنون در نظام سیاسی ایران که کردها از آن دفع شدهاند و یا خود را با آن بیگانه میبینند، یک واقعیت انکارناپذیر است. لذا مخاطب واقعی آقای گنجی باید ساختار سیاسی حاکم باشد و نه جنبش کردستان. در ضمن در هیچکدام از کشورهایی که جنگهای مشابه رویی دادهاند (افغانستان، لیبی، عراق)، تجزیهای صورت نگرفته است. چرا باید اما در ایران چنین تجزیهای به وقوع بپیوندد، ایرانی که با هزاران رشته به هم وصل است، “تنش قومی” ندارد و از تاریخ چندهزارسالهی دولتمداری و همزیستی خلقها برخوردار است، فقط آقای گنجی میدانند. مشکل و گره وی از سنخی دیگر است. به نظر من اتفاقی نیست که آقای گنجی مینویسند: “حکومتهای ایران […] در مناطق مرزی با مسائل و مشکلات عدیدهای روبرو هستند. هیچ کس نمیتواند منکر وجود نیروهای تجزیهطلب شود. […]” کسی که چنین سطوری بنگارد، نگران سرنوشت مردمی نیست که مورد ستم و سرکوب قرار دارند، بلکه سرنوشت حکومت و “خطر تجزیه”ی فرضی دلمشغولیاش است. چنین درکی چنانچه حاکمیت داشته باشد، همان خواهد نمود که حکومت اسلامی میکند. آیا چنین اندیشهای اساساً ضددمکراتیک نیست؟
٦. پیامدهای تجزیهطلبانه خواندن جنبش کردستان. آنانی که مبارزهی مردم کردستان بر علیه ستم را “تجزیهطلبی” مینامند، اولاً ناخواسته “تجزیهطلبی” ادعایی و فرضی را به بحثی جاری و به یک موضوع قابل اندیشه مبدل میسازند، دوماً قطب مرکزگریزی و بدبینی به حکومت را تقویت میکنند و به تعداد آنانی که به این استنباط رسیدهاند که دسترسی به خواستههایشان در چهارچوب این کشور و با این نخبگان غیرممکن است و باید راه دیگری بپیمایند، میافزایند، سوماً جستجوی راه مناسب برای حل معضل را دشوارتر میکنند و چهارماً با آمادهکردن فضای سیاسی و تبلیغی لازم راه را برای سرکوب بیشتر مردم این مناطق هموارتر میسازند. هیچکدام از اینها در خدمت “حفظ وحدت” ادعایی نیست. من در تحیرم که هنوز در کشور ما کسانی یافت میشوند که تصور میکنند با پاک کردن صورت مسأله یا انکار آن و سرکوب معلولات آن مسأله حل میشود. این درحالی است که خرد حکم میکند که این افراد نفس اینکه احزاب کردستانی میگویند که سعادت خویش را در ایران جستجو میکنند و خواهان جدایی نیستند را به فال نیک گیرند و به استقبال آن بروند و آنها را به سیر پروسهای سوق ندهند یا مجبور نسازند که در فرآیند آن به این استنباط برسند که امیدی به حل مشکل در ایران فردا هم نیست، لذا همین امروز باید در فکر چارهیابی باشند. این مطلقاً غیرممکن نیست. این هشدار را باید جدی گرفت. من باری گفتم و باز میگویم امیدوار بودم که ما از پیاز و سیبزمینی صحبت کنیم و طرف مقابل تمرکزگرای ما به یاد کابوس “تجزیه” نیافتد. آری، انتظارم را تا این حد پایان آوردهام. اینکه آقای گنجی میگویند که “در ایران ستمهای زیادی در حق اقلیتهای قومی روا داشتهاند” با علم به عیار وحشتناک “متواضعانهای” که برای سنجش میزان اعتقاد واقعیای که بخشی از هموطنانمان به دمکراسی دارند، چون یک “معجزه’ مینماید. دیگر قیاس ایشان با کسی چون اسماعیل بشکچی. حقوقدان ترک، که سالهای متمادی را تنها برای دفاع از مردم کردستان ترکیه در زندانهای آن کشور بسر برد، تلاشی عبث خواهد بود. در پایان این بخش یکی از خاطرههای دوران کودکیام را برای بار دوم در نوشتههایم بازگو میکنم، تا شاید تلنگری بر ذهنهای قتیس مانده در دوران استعمار باشد. روزی یکی از دوستانم تعریف کرد که آن روز در خانهی آنها دعوای بزرگی شده است. گفت که مادرش خیاطی میکرد و برادر کوچکش که در کنارش نشسته بود، مدام قیچی را به هم میزد. مادرش نه یک بار و دو بار و سه بار، خطاب به برادرش تکرار کرده: “این کار را مکن! از قدیم گفتهاند که قیچیبههمزدن دعوا میآورد!” بالاخره اصرار از مادرش و انکار از برادرش که میگفت “این خرافات است”. تا اینکه عاقبت در آن خانه سر این موضوع دعوایی میشود آن سرش ناپیدا! دست آخر مادرش گفته: “نگفتم این کار را مکن، دعوا راه میافتد؟” این دوستم هم در پاسخش گفته: “مادر جان، اگر تو سر این موضوع اصرار نمیکردی و دعوا راه نمیانداختی، دعوایی هم بین تو و برادرم نمیشد. در واقع مسبب این دعوا تو بودی، نه برادرم و یا قیچی بیزبان.”
٧. درک فاشیستی از دولت. از آنچه آقای گنجی میفرمایند بر راقم این سطور روشن میگردد که دست کم یکی از نگرانیهای اصلی آقای گنجی از بروز جنگ احتمالی کاهش اقتدار دولتی است. وی مینویسد: ” تاریخ ایران نشان میدهد که هرگاه دولت مرکزی قدرتش کاهش مییابد، نیروهای تجزیهطلب قدرت مییابند. آغاز جنگ و کاهش قدرت مرکزی این پیامد را هم در بر خواهد داشت. اما جنبشهای تجزیهطلبانه اگر واقعاً قدرت یابند و به سوی تجزیه پیش روند، خصوصاً در منطقه ما، تلفات انسانی زیادی برجای گذاشته خواهد شد.” اصل مطلب هم همین چند جمله است. همانطور که فوقاً اشاره شد آقای گنجی سال ١٣٧٨ “تلقی فاشیستی از حکومت” را به چالش کشیدند، اکنون اما خود همین تلقی را از حکومت ـ ولی در ارتباط با کردستان ـ ارائه و مورد دفاع قرار میدهند. چنین درک حکومتمدارانه و اقتدارگرایانه فیالواقع متعلق به دوران استعمار است و بر اصلیت دولت و فرعیت مردم استوار است. در این درک قدرت حکومت ناشی از ارادهی مردم نیست، برعکس آن صادق است. امید است در فرصتهای آینده بتوانم این مسأله را بیشتر بشکافم و اینجا تنها به معرفی و طرح کوتاه آن بسنده میکنم. پیشاپیش اما بگویم این ادعا که گویا در مناطق مرزی “جنبشهای تجزیهطلبانه” وجود داشتهاند کذب محض است؛ نه آقای اکبر گنجی و نه هیچ کس دیگری قادر نیست در این ارتباط حتی یک سند ارائه کند. آنچه مد نظر آقای گنجی بوده و اما نگفته، رویدادهای ایران در حین جنگ جهانی دوم میباشند. در آن هنگام از جمله به دلیل تمایلاتی که رضا شاه از بسیاری لحاظ به آلمان نازی نشان داده بود (در دوران وی بیش از ٣٠٠٠ کارشناس آلمانی در ایران استقرار یافتند. تلاش بر این بود که در ایران نظامی سیاسی بر اساس “ناسیونالیسم آریایی” و شووینیسم، آنطور که در ترکیه تأسیس یافته بود، تأسیس شود)، کشورهای انگلیس و شوروی برای جلوگیری از دستیابی آلمان به منابع ایران، در بخشهایی از ایران مستقر شدند و رضا شاه از سوی انگلیس تبعید شد. لذا حکومت مرکزی خودکامه اقتدار خود را در مناطقی از ایران از جمله در آذربایجان و بخشهایی از کردستان ایران از دست داد. مردم این مناطق در پرتو آزادی جدید و فقدان ارگانهای سرکوب، فعالیتهای سیاسی و فرهنگی نو و وسیعی را آغاز کردند، احزاب سیاسی تشکیل دادند، کتابها و روزنامهها به زبانهای ترکی و کردی انتشار یافتند و در انتها جمهوری آذربایجان و جمهوری کردستان با الهام از نظام فدراتیو شوروی وقت تأسیس یافتند که بعدها با یورش حکومت مرکزی ایران مواجه و سرکوب شدند. جانبداران نظام پیشین این جمهوریها را “تجزیهطلبی” خواندهاند و هنوز کابوس تکرار آن را میبینند. آنها هنوز درک نکردهاند که آنچه مردم آذربایجان و کردستان در پیاش بودهاند و هستند، چیزی جز نظام فدرال نبوده، همان نظامی که در برخی از پیشرفتهترین و دمکراتترین کشورهای دنیا چون آمریکا، کانادا، استرالیا، آلمان، سویس، بلژیک، اسپانیا دهههاست استقرار یافته و یکی از عوامل توسعهیافتگی آنها بوده است. “تجزیه” ادعایی است که سوی از “فاشیسم ایرانی” و حکومتهای فاشیستی “ایران” [اصطلاحات خود آقای گنجی] از آن هنگام تاکنون طرح گردیده و پیوسته تکرار میشود، ادعایی که زمینه و مستمسکی بیش برای سرکوب نبوده است. و تکرار این ادعا از سوی آقای گنجی را نیز نمیتوان جز ارائهی چک سفید و اعطای مشروعیت سرکوب به رژیم تلقی نمود. این رژیم نمیتواند در ارتباط با آقای گنجی “خودی” فاشیستی عمل کند، در ارتباط با کردستان آزادیخواه اما فاشیست نباشد. میدانیم که یکی از پایههای اصلی فاشیسم اقتدار نظامی است. نیروهای نظامی، انتظامی، امنیتی و سرکوب به هر حال هستهی مرکزی آن را تشکیل میدهند. درک تقلیلیافتهی حکومتمحور نیز بر همین اقتدار نظامی استوار است. از نظر آنها اگر در منطقهای حکومت ارگانهای سرکوب خود را نداشته باشد و یا از توان سرکوب بالا برخوردار نباشند، این حکومت ضعیف است و این زمینهای برای آشوب و در این مورد “تجزیهطلبی” است! جالب است که رژیم در برخورد با مخالفان سیاسی هم از همین منطق و حربه پیروی میکند. پیامد عملی چنین منطق دولتسالار گسترش کیفی و کمی ارگانهای اطلاعاتی و امنیتی است. و از قضای روزگار مستبدان و خودکامگان هم با همین استدلال به سرکوب هر ندای آزادیخواهی میپردازند. چنانچه نگاهی به قاموس و ترمنولوژی حکومتهایی چون ایران اسلامی و آلمان نازی بیاندازیم، شباهت وحشتناکی را بین آنها مشاهده میکنیم. ترمهایی چون “ملت”، “نظم”، “آشوب”، “استقلال”، “تجزیه”، “وحدت کلمه”، “حاکمیت ملی”، “تمامیت ارضی” و امثالهم بر بستر افسانهی “توطئه” و دستگاه فکری میلیتاریستی و ضرورت حفظ قدرت و اقتدار دولتی کاربردی تورمی دارند. این حکومتها بنا به سرشت خود وحشتناک متمرکز و متراکم هستند و هر اقدامی که اتوریتهی آنها را زیر سوال ببرد، از نظر آنها در خوشبینانهترین حالت “منفی” است و در بدترین حالت شایان و سزاوار سرکوب شدید. قلمداد نمودن جنبشهایی که در کردستان وجود داشتهاند از سوی آقای گنجی به عنوان “تجزیهطلبانه” بخشاً بر این درک اقتدارستایانه و حکومتمحورانه و تمرکزگرایانه استوار است و بخشاً نیز بر اطلاعات ضعیف و ناقص آنها در مورد کردستان. میتوان بر این دو عنصر در موارد زیادی اغراض و مقاصد و نیات سیاسی شووینیستی را افزود، اما در ارتباط با آقای گنجی بنا را بر این میگذارم که چنین اندیشههایی وجود ندارند. لذا مطلب ایشان که پیداست بدون تأمل و تعمق و حساسیت و ظرافت لازم نوشته شده و محتملاً متأسفانه آنتیپاتی زیادی به نسبت ایشان ایجاد میکند و به احتمال زیاد به اهدافی که وی دنبال میکند نیز آسیب میرساند، “تنها” بخشاً معرفتی است و بخشاً نیز به درک نادرست سیاسی ایشان از حکومت و “به گذار [نادرست] به دولت دمکراتیک توسعهگرا” برمیگردد که مورد دفاع ایشان است. درکی که بر منطق “دولت ضعیف برابر است با شورش و آشوب” مبتنی است، بشدت غیردمکراتیک و غیرلیبرالی است. دقیقاً برعکس آن باید مورد دفاع باشد: هر اندازه حوزهی عمومی و غیردولتی نیرومند و حوزهی دولتی در بعد سیاسی و بهویژه نظامی [و نه الزاماً اجتماعی و رفاهی] ضعیف باشد، جامعه مدنیتر و دمکراتیکتر و آرامتر است. و هر اندازه از تمرکز و اقتدار و تراکم حکومت کاسته شود و تعدد مراکز تصمیمگیری سیاسی به لحاظ افقی و عمودی داشته باشیم، به همان اندازه به مردمسالاری بر اساس اصل سوبسیدیاریتی و به مفهوم اعطای اختیارات و صلاحیتهای تصمیمگیری به تحتانیترین ارگانها و به نزدیکترین سطوح به مردم نزدیکتر شدهایم. این همان چیزی است که کردستان بیش از 6 دهه است مطرح ساخته است و هنوز بخشی از نخبگان کشورمان از درک آن عاجز ماندهاند و همراستا و همداستان با حکومتگران سهواً و عمداً “تجزیهطلبی” مینامند. آنچه کردستان مطالبه میکند، بحثی جدی در حوزهی فلسفهی سیاسی و ساختارشناسی حکومتی است و با هیچ معیار علمی و دمکراتیکی نمیتوان “تجزیهطلبی” نامید. آری، راهکارهای پیشنهادی کردستان امروز به مباحث جدی سیاسی جمع کثیری از ایرانیان تبدیل شدهاند. این را باید به فال نیک گرفت، اما همچنان جنبههای مهمی از این مباحث که اتفاقاً ارتباط تنگاتنگی با موضوع این نوشته ـ یعنی رابطهی دمکراسی با تمرکززدایی ـ نیز دارد، هنوز مورد بحث و پژوهش ژرف قرار نگرفتهاند. میدانیم که در ایران بحث عدم تمرکز و فدرالیسم بیشتر با عطف و یا به جهت ارائهی پاسخ شایسته به مطالبات جنبشهای ملی (“قومی”) طرح گردیدهاند و کمتر از زاویهی پیوند آن با استقرار دمکراسی مورد توجه قرار گرفتهاند. دقیقتر پرسش کنیم: آیا اتوریتهگرایی و اقتدارگرایی و تمرکزگرایی سیاسی و نظامی و قضایی و فرهنگی موجود مانعی اصلی بر سر گذار به دمکراسی و مولد و موجد حکومت استبدادی کنونی با اختیارات وحشتناک وسیع نبوده است؟ این اقتدارگرایی صرفاً در حکومت خود را نمایان نمیسازد، بلکه در افکار قربانیان حکومت نیز جایگاه بنیادی دارد. این درک و (وسیعتر از آن) فرهنگ است که باید به چالش کشیده شود، درک و فرهنگی که حتی مخالفان رژیم را در پاسخ به یکی از معضلات اصلی جامعهی ایران به دامان رژیم سوق خواهد داد. برای روشنشدن اصل مشکل از منظر خود مثالی زنده از تاریخ معاصر کشورمان میآورم: دههها پیش از “انقلاب” در کشورمان استبداد حاکم بود. این امر منجر به طغیانی تودهای و سرنگونی حکومت پیشین شد. پس از “انقلاب” سازمانهای مخفی خود را علنی ساختند و سازمانهای سیاسی دیگر نیز بنیاد گردیدند. به ویژه دانشگاهها عرصه و میدان تنش فکری جانبداران سازمانهای سیاسی شده بود. هر کدام ساختمانی را مصادره و به ستاد تبدیل کرده بودند. جامعه در التهاب و تشنج بود. تحلیل ما اکنون از آن هنگام چیست؟ آیا باعث و بانی رویآوری تودهها به سیاست و تحزب و احیاناً اینجا و آنجا رادیکالیسم سیاسی را استبداد طولانی پیش از این زمان و عطش این مردم به آزادی خواهیم دانست یا خلاء قدرت و فقدان اقتدار و نیروی سرکوب؟ آنچه در کردستان تاکنون بوده را باید قبل از اینکه جنگ و ضعف دولت مرکزی بدانیم، ابتدا واکنشی طبیعی در برابر استبداد و استثمار و تبعیض تاکنونی، سپس بیداری و عطش و تلاش و فعالیت مردم این خطه برای آزادی خود و سوم ناتوانی مقطعی حکومت در سرکوب آن بدانیم. منحصرنمودن علل بروز رویدادها به جنگ و غیبت قدرت دولتی از همان قاموس و دستگاه فکریای سرچشمه میگیرد که به حکومتها در سرکوب جنبشهای مردمی مشروعیت میبخشد، تقلیل حکومتهاست به دستگاه سرکوب نظامی و سطحینگری و نادیدهگرفتن ریشهها و علل و عوامل معضلات. و این آن چیزی است که من تلقی فاشیستی و استعماری از حکومت میدانم و معتقدم که آقای گنجی نیز از تأثیر آن مصون نمانده است.
٨. اسرائیل و ایران و کردستان. آقای گنجی مشخص نساخته که اسرائیل چه ارتباطی با کردستان دارد. اینکه اسرائیل چه ایرانی را ترجیح میدهد یا نه، ممکن است آقای گنجی اطلاع داشته باشند و از حوزهی اطلاعات این ناچیز خارج است. اما استنباطات خود را از این گفتهی آقای گنجی در چهارچوب گمانهزنی به استحضار ایشان میرسانم: اولاً به باور من این حقیقت ندارد که اسرائیل بدش نمیآید که “ایران بزرگ” نباشد. میدانیم که اسرائیل متحد اصلی حکومت پیش از انقلاب بود و تا همین اواخر هم در تقابل با چریکهای فدائی پ.ک.ک. و پژاک به ترکیه یاریهای تعیینکننده میرساند و گویا نقش اساسی نیز در یافتن و ربودن عبدالله اوجلان بازی کرد. لذا آنچه برای اسرائیل تعیینکننده بوده، نه کشور و مردم ایران، بلکه حکومت اسلامی ایران بوده است. تصور من این نیست که دولت و اپوزیسیون اسرائیل خصومتی با مردم و کشور ایران داشته باشند. دوماً فرض را بر این گیریم که حق با آقای گنجی است؛ آیا این تعجبی دارد؟ مگر حکومت اسلامی نابودی و “حذف اسرائیل از نقشهی جغرافیایی” را نمیخواهد و در این راستا به سیاهترین و ارتجاعیترین و تروریستیترین نیروهای معارض آن کشور یاریهای سیاسی و معنوی و تبلیغی و نظامی و به صورت تربیت “شهادتطلبان” آنها نمیرساند و بارها و بارها اسرائیل را تهدید به نابودی نکرده است؟ قدری انصاف داشته باشیم. اگر طبق گمانهزنی آقای گنجی اسرائیل از یک “ایران کوچک” بدش نیاید، جمهوری اسلامی صراحتاً گفته که کل اسرائیل و نه صرفاً حکومتش را نابود میکند. سوماً دشمن استراتژیک اسرائیل تنها حکومت اسلامی نیست. کشورهای عربی از سوریه گرفته تا عربستان دشمنان دیرین آن کشور محسوب میشوند. لذا اسرائیل به حکومت اسلامی برای مهار کشورهای عربی نیاز دارد. اسرائیل در سالهای گذشته سود کمی از “تجارت” غیرمستقیم با حکومت ایران نبرده و حتی در بحبوبهی جنگ ایران و عراق به خواست و برای (از جمله) ایران نیروگاههای اتمی عراق را بمباران نمود (کتاب “پول خون”، اثر دکتر مسعود انصاری در این ارتباط بسیار خواندنی است). از این گذشته کشورهای غربی نیز پیوسته از یک نظام مقتدر و متمرکز در ایران حمایت نمودهاند، چون این چنین بهتر به اهداف نهان و آشکار، خوب و بد خود میرسند. پیونددادن ضمنی کردستان به اسرائیل پیش از آقای دکتر گنجی از سوی خود حکومت ناب محمدی صورت گرفته است و آقای گنجی تنها آن را تکرار و تأیید کردهاند و فراموش نمودهاند که این حکومت عین این اتهام را به خود وی نیز دادهاند. ایشان محتملاً با این کار تنها خواستهاند از خود رفع شبه کنند ـ اما به حساب مردم مظلوم کردستان!
٩. جنگ و صلح و چتر حفاظتی. آقای گنجی به حق مینویسند که “سخن گفتن از جنگ سخن گفتن از مفاهیم انتزاعی نیست، سخن بر سر جان آدمیانی است که “تنها” یک بار فرصت زندگی در این کرهی خاکی را مییابند”. اولاً حزب دمکرات کردستان از جنگ در ایران سخنی به میان نیاورده و تنها تأیید و تحسین کرده که شورای امنیت به یاری اپوزیسیون لیبی شتافته که درگیر جنگی نابرابر با قذافی بود. چنانچه چنین کمکی نمیشد، هنوز هم که هنوز است جنگ ادامه مییافت، البته اگر قذافی موفق نمیشد که جنبش مردم آن کشور را با کشتاری وسیع به سود خود په پایان برساند. در ضمن این را کسی میگوید که برنامهی مرگبار و جنگافروزانهی هستهای حکومت اسلامی را “واهی” مینامد و بطور مستقیم از این حکومت در کشمکش اتمی دفاع نموده است؛ این را کسی میگوید که از دخالتهای نظامی این حکومت در تعداد بیشماری از کشورهای جهان آگاه است؛ میداند که اصل و اساس این حکومت در نظامیگری، جنگ و تهدید و پرورش و اشاعهی تروریسم خلاصه شده است؛ میداند این رژیم “جمهوری’ اسلامی ایران است که ایران را به سوی جنگ سوق میدهد، آن هم نه صرفا با اسرائیل. برخلاف ادعای آقای گنجی، مسألهی تجهیز حکومت اسلامی به سلاح اتمی تنها به اسرائیل و حکومت ایران مربوط نیست، بلکه به خود مردم ایران نیز مربوط میشود. احتمال میدهم که آقای گنجی بدانند که حکومت اسلامی چگونه شهرهای کردستان را با مدرنترین تجهیزاتش مورد حمله قرار داد. ایشان مدتی در مرکز مطالعات استراتژیک حکومت ایران کار میکردند و بهویژه در روزنامههای “جامعه” و “طوس” از همکاران نزدیک آقای دکتر حمیدرضا جلالیپور، فرماندار حکومت ایران در سالهای نخست بعد از قدرتگیری حکومت اسلامی در مهاباد بودند. لذا باید حداقل از این دو منبع از جریان توپباران و خمپارهباران و حملهی هواپیماهای اف ١٤ رژیم به این شهر و شهرهای دیگر کردستان و کشتارهای دستهجمعی در این مناطق آگاه باشند. با علم با این واقعیت و تجربه نمیتوانم مطمئن باشم که این حکومت ـ چنانچه از سلاح اتمی برخوردار گردد ـ آن را بر علیه مردمم بکار نگیرد. بنابراین این مسأله به مردم کردستان نیز که در نزاعی سه دههای با این رژیم قرار دارد، مربوط میشود. حکومت صدام از زشتترین سلاح خود، بمب شیمیایی، بر علیه مردم کردستان عراق و نیروهای ایرانی بهره گرفت، چه کسی میتواند ضمانت کند که حکومت اسلامی نیز اینکار را نخواهد کرد؟ مگر همین الان هم حکومت ترکیه از سلاح شیمیایی بر علیه مبارزان کردستان بهره نمیگیرد؟ وانگهی: آنچه حزب دمکرات کردستان مد نظر داشته و طرح کرده است، ایجاد مکانیسمی برای جلوگیری از جنگ و کشتار است. ایجاد منطقهی امن الزاماً نه بعنوان پیامد جنگ مطرح میگردد و نه برای آغاز جنگ. برای نمونه در عراق این چتر حفاظتی زمانی ایجاد شد که قیامی در آن صورت گرفت و رژیم صدام به مردم کردستان در شمال و شیعه در جنوب عراق حمله آورد و خطر کشتار وسیع احساس میشد. بعد از آن هم بدین سبب جنگی بین غرب و عراق صورت نگرفت و حتی این امر سالها جلو جنگ را گرفت. این همان چیزی است که منتقدان مورد توجه قرار نمیدهند. در ضمن اگر آقای دکتر گنجی مکانیسم دیگری برای جلوگیری از بمبارانها و توپبارانهای حکومت ترکیه و ایران و احیاناً فردا سوریه و شاید هم حتی عراق تجهیزشده میشناسند، میتوانند معرفی نمایند که مورد بحث قرار دهیم. در پایان فقط این نکته را اضافه کنم که نقلقولهای دیگر نیز که از سوی آقای گنجی از بیانیهی حزب دمکرات کردستان آورده شدهاند، نادرست و فاقد اعتبار و وجاهت و امانتداری میباشند. برای نمونه بر عکس ادعای آقای دکتر گنجی در این بیانیه نه بطور مشخص از ایران سخن در میان بوده است و نه از ناتو چیزی خواسته شده است.
داونلود این مطلب
بخش مورد بحث این نوشته در مطلب آقای گنجی:
ششم- خطر تجزیه: حکومت های ایران، قبل و بعد از انقلاب، ستم های زیادی در حق اقلیت های قومی روا داشته اند. به همین دلیل در مناطق مرزی با مسائل و مشکلات عدیدهای روبرو هستند. هیچ کس نمی تواند منکر وجود نیروهای تجزیه طلب شود. ممکن است تعداد این گونه افراد زیاد نباشد، اما برخی گروه ها به صراحت از کشور کردستان، مرکب از کردستان ایران، عراق، سوریه و ترکیه سخن گفته اند.
از سوی دیگر، دولت هایی چون اسرائیل، “ایران بزرگ”- نظام سیاسی اش دموکراتیک باشد یا نباشد- را نمی خواهند. از نظر آنها شاید بد نباشد که ایران تجزیه شده و به کشورهای کوچک تبدیل شود. تاریخ ایران نشان میدهد که هرگاه دولت مرکزی قدرتش کاهش مییابد، نیروهای تجزیه طلب قدرت مییابند. آغاز جنگ و کاهش قدرت مرکزی این پیامد را هم در بر خواهد داشت. اما جنبش های تجزیه طلبانه اگر واقعاً قدرت یابند و به سوی تجزیه پیش روند،خصوصاً در منطقه ما، تلفات انسانی زیادی برجای گذاشته خواهد شد.
اینک به نمونهای از این نوع گرایش ها بنگرید: در ۱۴ شهریور ۱۳۹۰ حزب دموکرات کردستان طی نامهای ضمن استقبال از پروژه تهاجم نظامی ناتو به لیبی مینویسد: “صدور قطعنامهی ۱۹۷۳ شورای امنیت راه را هموار ساخت تا هواپیماها و هلیکوپترهای نظامی آمریکا و فرانسه و بریتانیا بلافاصلهحملات خود را به پایگاه های هوایی و دریایی و محل تجمع نیروهای نظامی لیبی آغاز نمایند… در نتیجه این تصمیم به جای شورای امنیت و اقدام به موقع پیمان ناتو… جبهه آزادیخواهان سرگرم تلاش جهت تثبیت حاکمیت جدید در کشور” شده اند.
“سخن گفتن از جنگ، سخن گفتن از مفاهیم انتزاعی نیست. سخن بر سر جان آدمیانی است که “تنها” یک بار فرصت زندگی در این کره خاکی را مییابند”
این حزب سپس به تقسیم کردها میان چهار کشور ایران، عراق، سوریه و ترکیه -برخلاف خواست و تمایل شان- و مبارزه کردها برای “کسب حق تعیین سرنوشت” از یک سو و “قتل عام” آنها توسط حکومت ها از سوی دیگر اشاره کرده و به استقبال مدل لیبی برای ایران میرود. در نامه حزب دموکرات کردستان آمده است: “ملت کرد که سرزمینش در پی یک توافقنامه استعماری و بر خلاف خواست و تمایل خویش ابتدا میان دو امپراتوری ایران و عثمانی و سپس میان چهار کشور ایران و ترکیه و عراق و سوریه تقسیم شده است، از دیر باز در راه کسب حق تعیین سرنوشت خویش مبارزه می کند و در این راستا با ددمنشانهترین شیوههای سرکوب و قتلعام مواجهشده است… ما ضمن ابراز خوشحالی از پیروزی مبارزه مردم لیبی و حمایت از قطعنامهی۱۹۷۳ شورای امنیت در رابطه با این کشور، خواستار آنیم کهشورای امنیت سازمان ملل متحد با اتکا بههمین اصل “مسئولیت حمایت” خطر همکاریهای شوم دولتها و سرکوب از سوی حاکمان را از ملت کرد دور سازند”.