آنچه‌ از‌ قانعی‌فرد يک مظنون می‌سازد!

عده‌ی زیادی از دوستان برای نوشتن مطلب “چهار نکته در مورد قانعی‌فرد” با “دست‌ مریزاد”‌ از این ناچیز تحسین نمودند و تنی چند نیز از سر حسن نیت بر من خرده‌ گرفتند که‌ چرا چنین مطلبی را با چنین لحن ناملایمی بر علیه‌ آقای قانعی‌فرد نوشته‌ام و چرا آن را بسان مطالب دیگرم متین و با استدلال و نقادانه‌ ننوشته‌ام. یکی از آنها نوشت که‌” این حتی ممکن است باعث مطرح‌شدن بیشتر این آدم بشود”.

در اینجا معترف می‌شوم که‌ این مطلب را قدری شتابزده‌ نوشتم. ای کاش این شخص مسأله‌ام نمی‌شد. اما شد، چون احساس کردم که‌ وی برای جامعه‌ی غیرکُرد ایرانی عنصری ناشناخته‌ است، بدین خاطر چنین پرشمار میهمان رسانه‌های فارسی‌زبان ایرانیان می‌شود. از خود پرسیدم: “آیا درست است منزه‌طلبی پیشه‌ کنم و برای اینکه‌ گلایه‌ای بر من وارد نشود، خود را از این بحث و وی برحذر دارم؟” آیا فردا کنشگران ایرانی که‌ در دام وی می‌افتند بر ما ایراد نخواهند گرفت که‌؛ “شما که‌ وی را می‌شناختید، چرا ما را در جریان نگذاشتید؟” و همچنین از خود پرسش نمودم که‌ “آیا وی ـ چنانچه‌ افشا نشود ـ خود گستاخی‌هایش را بر علیه‌ مردم کردستان پایان خواهد داد؟” …

مقداری با خود کلنجار رفتم و سپس تصمیم گرفتم دست کم چند جمله‌ای روی کاغذ بیاورم که‌ ناکامل بود.

من خود را وکیل و وصی هیچ کس و طرفی نمی‌دانم، اما رسالت دفاع از کلیت جنبش مردم کردستان را برای خود قائلم. این دفاع ضرورتا صف‌آرایی در مقابل دشمنان مردم تحت ستمم را نیز ایجاب می‌کند، به‌ ویژه‌ هر آینه‌ کسانی چون قانعی‌فرد در رسانه‌های همگانی چون “یک کرد” این حق‌خواهی مردم کردستان را خدشه‌دار سازند و در این راستا به‌ عملیاتی‌ کردن سیاستهای کُردستیزانه‌ و ضدایرانی حکومت اسلامی بپردازند.

بحث من نیز یک بحث استدلالی است و با استناد به‌ حرکت و ماحصل آنچه‌ آقای قانعی‌فرد از خود بروز می‌دهد، استنتاج می‌کنم. حتی اگر وی بطور ارگانیک وابستگی به‌ وزارت اطلاعات رژیم خون و خشونت اسلامی نداشته‌ باشد، آنچه‌ که‌ می‌گوید و می‌کند تنها می‌تواند در خدمت رژیم قرار داشته‌ باشد و بر ضد مصالح مردم کردستان و ایران باشد. آیا باید ساکت ماند؟!

در بعضی از کامنتهای گمنام (که‌ به‌ نظر من به‌ دلایلی بخش عمده‌ای از آنها از سوی خود وی نوشته‌ شده‌ بودند) آمده‌ بود که‌ آنچه‌ که‌ من نوشته‌ام نقد نیست. پاسخ دادم: البته‌ که‌ نقد نیست. برای نقد یک مبنای مشترک لازم است. لازمه‌ی نقد نوعی به‌رسمیت شناختن طرف مقابل نیز است. من با ایشان نه‌ مبنای مشترکی دارم و نه‌ وی را برسمیت می‌شناسم، تا وی را نقد کنم. تازه‌:

  • آیا مگر این کامنت‌گزاران “گمنام” تاکنون دیده‌اند که‌ وی پدیده‌ای از جنبش کردستان را نقد کرده‌ باشد، که‌ این را در ارتباط با برخورد با وی از ما مطالبه‌ می‌کنند؟!
  •  آیا تاکنون خود وی را مورد نقد قرار داده‌اند که‌ چرا چنین با قربانیان رژیم اسلامی تعامل می‌کند و مثلا به‌ قول شما نقد نمی‌کند؟
  • آیا اساساً وی قائل به‌ وجود جنبش و حقوق تضییع و تضییق‌شده‌ی مردم کردستان است که‌ این یا آن سیاست و عملکرد فعالان این جنبش را مورد نقد قرار دهد؟!
  •  آیا “لاشه‌” نامیدن مبارزان کردستان و قربانیان رژیم اسلامی هم برای نقد می‌شود؟!
  •  آیا نسبت دادن قتل ناجوانمردانه‌ی دکتر قاسملو و یارانش به‌ یاران خود وی و به‌ “پایان جنگ سرد” (!) برای نقد می‌شود؟!
  •  آیا هتاکی‌ وی به‌ فعالان مدنی که‌ برای نجات جان زندانیان در تکاپو بودند، برای نقد می‌شود؟!
  •  آیا تخریب شخصیتهای اسطوره‌ای و افتخارات مردم کردستان هم برای نقد می‌شود؟! آیا این کامنتگزاران خوانده‌اند که‌ وی تاکنون چه‌ چیزهایی را نسبت به‌ سرآمدان جنبش کردستان در ٦٠ سال اخیر گفته‌‌ است؟
  •  آیا متهم کردن این و آن سازمان رزمنده‌ی جنبش کردستان به‌ جاسوس و دست‌نشانده‌ و آلت‌دست این و آن سازمان جاسوسی و دولت بیگانه‌ برای نقد می‌شود؟!
  •  آیا خارج از اتهامات و افترازنی‌هایش تاکنون دست کم گفته‌ که‌ چگونه‌ می‌اندیشد که‌ نقد شود؟!

اتفاقا آنچه‌ وی را مظنون می‌سازد به‌ ویژه‌ این است که‌ در تلاش ناشیانه‌ است باور و وابستگی سیاسی خود را مخفی نگه‌ دارد. این رژیم آن قدر بدنام است که‌ حتی مزدبگیران و جانبدارانش هم شهامت این را ندارند در افکار عمومی از ولی نعمتشان دفاع کنند، لذا از راه‌ تخریب مخالفان رژیم به‌ میدان می‌آیند.

به‌ هر حال برای آن دسته‌ که‌ هنوز متوجه‌ دلایل عصیان و استدلالات من نشده‌اند، باری دیگر آنها را فهرست‌وار طرح می‌سازم، به‌ این امید که‌ شبهات احتمالی در این زمینه‌ مرتفع شوند. این شخص برای مردم کردستان شناخته‌ شده‌ است، اما برای جامعه‌ی خارج از کشور ایرانیان متأسفانه‌ نه‌ چندان. لذا برماست در رفع این نقصیه‌ تلاش کنیم و نقشه‌های شوم حکومت ناب محمدی در این زمینه‌ را خنثی سازیم. اظهارات من در ارتباط با وی در این چهارچوب قابل درکند.

و اما اهم استدلالات من:

١.       تحرک و جنب و جوش فرامرزی و فراقاره‌ای وی، چیزی که‌ بدون حمایت و کار تدارکاتی وسیع غیرممکن است؛٢.       خصومت هیستریک وی با جنبش آزادیخواهی مردم ستمدیده‌ی کردستان؛
٣.       فحاشی و خشونت کلامی وی بر علیه‌ مبارزان کردستان؛
٤.       افترازنی، اشاعه‌ی اکاذیب و نشر “ضداطلاعات” از سوی وی بر علیه‌ مخالفان رژیم؛
٥.       برداشتن اتهام ارتکاب جنایت از حکومت اسلامی و نسبت‌دادن آن به‌ اپوزیسیون رژیم؛
٦.       مسکوت گذاشتن و تطهیر و تعدیل و انکار جنایات فجیع و بیشمار رژیم؛
٧.     نزدیکی به‌ سران اطلاعاتی و نظامی رژیم، امری که‌ برای انسان غیروابسته‌ی ایرانی ناممکن است (نفس اینکه‌ وی با یکی از سران جنایتکار رژیم، کسی که‌ در طراحی ترور رهبران کُرد و سرکوب مردم کردستان دست داشته‌، عکس می‌اندازد و آن را نشان نیز می‌دهد، نشان می‌دهد که‌ وی چقدر با روحیه‌ و احساس و درک مردم کردستان فاصله‌ دارد. دهن‌کجی و گستاخی و بی‌شرمی از این بیشتر؟ تفاوت وی با کسانی چون زیباکلام و گنجی و سازگارا و … را که‌ اندازه‌ی وزن جانب “دکتر” قانعی‌فرد دانش دارند، اما بی‌مدعا و فروتن هستند و با کرامت و نزاکت از مردم و جنبش کردستان سخن می‌گویند، را ملاحظه‌ کنید!)؛
٨.     ظاهرشدن در رسانه‌های ارگانهای اطلاعاتی رژیم (جدا کدام انسان سالم امروز برای سایتهای سپاه‌ پاسداران مطلب می‌نویسد؟ و آیا این سایتها اساسا مطالبی را چاپ می‌کنند که‌ از افراد مستقل باشند و به‌ سود مردم؟)؛
٩.       ظاهرشدن در تلویزیونهای “استکبار جهانی”، بدون اینکه‌ از سوی رژیم بدین خاطر مورد مؤاخده‌ قرار گیرد؛
١٠.   شیوه‌ی مزورانه‌ و چاپلوسانه‌ و شیادانه‌ی وی برای نزدیکی به‌ افراد اپوزیسیون و سپس خصومت‌ورزی و “قلم‌فرسایی” بر علیه‌ آنها در دامان حکومت اسلامی از جمله‌ بر اساس اطلاعات و روابط و امکاناتی که‌ تنها می‌توانند در اختیار حکومت اسلامی باشند (آیا کسی می‌تواند در داخل زندگی کند و به‌ خارج بیاید و با رهبران درجه‌ی یک اپوزیسیون مثلا “مصاحبه”‌ کند و به‌ ایران برگردد و اتفاقی هم نیافتد؟!)؛
١١.    دسترسی ادعایی و یا واقعی به‌ اسناد وزارت اطلاعات رژیم؛
١٢.    وجود چندین اتهام دزدی آثار دیگران بر علیه‌ وی؛
١٣.    مسبوق به‌ سابقه‌ی عضویت در ارگان بدنام “بسیج” که‌ کار اصلی‌اش جاسوسی و سرکوب است؛
١٤.    سابقه‌ی خانوادگی وی در خدمت به‌ رژیم اسلامی؛
١٥.    تغییر نام خانوادگی، چیزی که‌ در ایران برای بقیه‌ی شهروندان جزو دشوارترین امور می‌باشد؛
١٦.     دانش و ادبیات وحشتناک ضعیف وی، چیزی که‌ ادعای برخورداری از دانشنامه‌ی دکترا و محقق و تاریخدان‌بودن وی را زیر سوال می‌برد؛
١٧.    خودشیفتگی و “اطمینان به‌ نفس”ی که‌ حکایت از یک “پشتیبان” محکم دارد؛
١٨.    خودمطرح‌سازی و جلب توجه‌ کردن در آن بخش از افکار عمومی ایران که‌ از وی شناختی ندارد؛ پرهیز از ارتباط با رسانه‌های کردستانی؛
١٩.    منفور بودن در میان مردم و به‌ویژه‌ جامعه‌ی سیاسی کردستان (و این شاید بزرگترین ملاک سنجش ‌باشد)؛
٢٠.   تلاش ناشیانه‌ برای پوشاندن باور و وابستگی سیاسی‌اش، چیزی که‌  منجر به‌ تناقضات سوال‌برانگیزی از سوی وی شده‌ است: وی القا و ادعا می‌کند که‌ کار آکادمیک تاریخ‌نویسی می‌کند. کار علمی اما از سویی مجاز نیست ارزشگزاری‌شده‌ و جهت‌دار باشد و از سویی دیگر نمی‌تواند خود را محدود به‌ یک طرف منازعه‌ و تاریخ سازد. درحالیکه‌ وی اینجا و آنجا با الفاظ الگویش آقای حسین شریعتمداری و با ادبیات کیهان “جمهوری” اسلامی به‌ مخالفان رژیم می‌تازد و از سویی دیگر جنایات رژیم را لاپوشانی می‌کند. لذا آنچه‌ که‌ وی می‌کند، نه‌ تحقیق، نه‌ کار آکادمیک، بلکه‌ یک کار سیاسی و بهتر است گفته‌ شود یک کار اطلاعاتی است. اما چرا آن را مخفی نگه‌ می‌دارد؟!
٢١.   بر زمین و زمان روشن شده‌ است که‌ مردمی که‌ گویا وی با‌ زبانشان تکلم می‌کند، از بی‌حقوق‌ترین و محروم‌ترین مردمان ایران‌زمین می‌باشند. این محرومیت بر آنها از چند زاویه‌ اعمال می‌شود؛ نخست به‌ این دلیل که‌ کُرد هستند و دوم بدین سبب که‌ بخشا سنی‌ می‌باشند. کمتر فرهیخته‌ی دمکرات فارس‌زبان کشورمان است که‌ بر علیه‌ این ستمها زبان نگشوده‌ باشد. این حضرت مثلا “کرد” اما تاکنون لام تا کام در این مورد ننوشته‌ و نگفته‌ است. این یقینا تصادفی نیست. وی، برعکس، آنگاه‌ که‌ کوشندگان مدنی و فرهنگی و سیاسی اعدام می‌شوند، به‌ مخالفان می‌تازد که‌ “چرا نمی‌گذارید قوه‌ی قضائیه‌ کارش را بکند؟”!!
٢٢.   عدم شفافیت در مورد منابع مالی و کارفرمای وی؛ آیا کسی می‌داند که‌ وی برای چه‌ کس و چه‌ ارگان و چه‌ مؤسسه‌ و دولتی کار می‌کند و مخارج زندگی و مسافرتهای پی‌درپی‌اش و کار “تحقیقاتی‌اش” را کی تأمین می‌کند؟! می‌دانیم که‌ فعالان مدنی و سیاسی گاها باید شبانه‌روز کار کنند، تا بتوانند هزینه‌ی زندگی خود و خانواده‌های خود را تأمین و بخشی از وقت و انرژی خود را وقف روشنگری و مبارزه‌ برای رهائی مردمشان کنند. ایشان اما بی‌نیاز از انجام شغلی است و وقت کافی هم برای مقابله‌ با اپوزیسیون رژیم دارد و تازه‌ به‌ اندازه‌ی وزیر امور خارجه‌ی یک کشور فعال در صحنه‌ی بین‌المللی نیز مسافرت می‌کند. با کدام امکانات؟
٢٣.    …

(اگر آقای دکتر قانعی‌فرد مایل باشند، این سلسله‌ گفتار را ادامه‌ می‌دهیم!)

داونلود این مطلب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.