برزخ مبارزه‌ی سياسی در دوزخ حکومت اسلامی

ـ پاسخی به‌ پرسشهای سایت “کوردیش پرسپکتیو” ـ

١.     گفته می‌شود احزاب مخالف با جمهوری اسلامی در فردای انقلاب اسلامی در کردستان در مقابل سرکوب و خشونتهای دولتی مجبور به دفاع مسلحانه شده‌اند. طرح این مساله با اتکا به کدام اسناد و حقایق است؟

ابتدا باید گفت که‌ طرح پرسش به‌ این شیوه‌ اشتباه‌ است. پرسشی که‌ اشتباه‌ باشد،  بدون اصلاحیه‌ نمی‌تواند پاسخ صحیح داشته‌ باشد. از نظر من حداقل چهار ایراد‌ عمده‌ بر این پرسش وارد است:

  • نخست اینکه‌  در آن حکومت اسلامی ایران “جمهوری” نامیده‌ شده‌! آیا این حکومت واقعاً “جمهوری” است؟!
    ما در جهان دو نوع “جمهوری” واقعی داریم که‌ نوع اول آن بر نظام ریاست جمهوری و انتخاب رئیس جمهور از سوی مردم با اختیارات وسیع استوار است. در این نظام مقامی را ورا و بالای رئیس جمهور نداریم. و نوع دوم آن بر پارلمانتاریسم بنا شده‌ و پارلمان نقش کلیدی، حتی در انتخاب رئیس حکومت و کابینه ایفا می‌کند. لذا در این سنخ دومی، رئیس جمهور به‌ دلیل اختیارات و صلاحیتهای اندک و تشریفاتی خود نه‌ مستقیم از سوی مردم، بلکه‌ از سوی اکثریت نمایندگان مردم در پارلمان برگزیده‌ می‌شود. کدامیک از اینها را در ایران اسلامی سراغ داریم؟! نوع نخست آن، یعنی بالاترین مرجع اجرایی با اختیارات وسیع و برگزیده‌ شده‌ از سوی مردم و یا نوع دوم آن، یعنی مرجعی انتخاب شده‌ از سوی پارلمان بدون صلاحیت اجرایی؟

همه‌ می‌دانیم که‌ در ایران عملاً و قانوناً مهمترین رکن و بالاترین مرجع نظام سیاسی “رهبری” است و نه‌ رئیس جمهور. وی نقش تعیین‌کننده‌ حتی در انتصاب شخص شخیص خود توسط “مجلس خبرگان رهبری” دارد، چە رسد بە “رئیس جمهور”. وی همچنین در گزینش هر ١٢ نماینده‌ی “شورای نگهبان” (که‌ ٦ نفر آن مستقیم از سوی وی و ٦ نفر بقیه‌ توسط رئیس قوه‌ی قضایی که‌ وی نیز منصوب “رهبر” است، انتخاب می‌شوند)، در اعمال نظارت استصوابی توسط آن شورا بر کاندیداهای ریاست جمهوری و مجلس و بر مصوبات آن، در اعمال کنترل بر رادیو و تلویزیون و مطبوعات و بر کل نیروهای نظامی و امنیتی… نقش دارد…. خلاصه‌ اینکه‌ یک قوه‌ و حوزه‌ را نمی‌توان نام برد که‌ از کنترل جناب “رهبر” مدام‌العمر خارج باشد. این نظام “جمهوری” است؟

این نظام حتی پادشاهی هم نیست، چه‌ رسد به‌ “جمهوری”. حداکثر همان اندازه‌ “جمهوری” است که نظامهای تحت سلطه‌ی‌ صدام بود، مبارک بود، قذافی است، کم ایل سونگ است، بشار اسد است حکومتهای فاشیستی آلمان و ایتالیا قبل از ١٣٤٥ بود. آقای اکبر گنجی آن را “حکومت سلطانی” می‌نامد، بنده‌ حکومتی فاشیستی، با تمام خصائل و ویژگیهایی که‌ یک نظام فاشیستی به‌ لحاظ سیاسی، مذهبی و قومی و جنسیتی می‌تواند داشته‌ باشد.

لذا انتساب صفت “جمهوری” به‌ آن نه‌ تنها اشتباه‌ است، بلکه‌ حتی می‌تواند عده‌ای را در دام دستگاه‌ ترمنولوژیک و فکری آن بیاندازد.

  • اشتباه‌ متدیک دوم در شیوه‌ی طرح این پرسش این است که‌ از “احزاب مخالف در فردای انقلاب اسلامی” سخن در میان است. آن هنگام سه‌ نیروی عمده‌ در کردستان وجود داشت: حزب دمکرات کردستان ایران، سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان ایران (کومله‌) و سازمان چریکهای فدائی خلق ایران. عمده‌ترین و مطرح‌ترین نیرو حزب دمکرات کردستان بود، و این حزب از فردای استقرار حکومت اسلامی فی‌النفسه و پیشاپیش‌ مخالف این حکومت نبود. تلاشهای پی‌درپی رهبران این حزب برای مصالحه‌ با دولت ـ به‌ ویژه در‌ آن هنگام ـ، پیامهای دکتر قاسملو به‌ خمینی و مصوبات کنگره‌ی چهارم این حزب نشان می‌دهند که‌ بزرگترین حزب کردستان بنا نداشت که‌ از “فردای انقلاب” با حکومت از در مخالفت درآید. آنچه برای حزب دمکرات کردستان ایران‌ اصل و اساس بود دستیابی به‌ ـ دست کم بخشی از ـ حقوق حقه‌ی مردم کردستان بود، ترجیحاً حتی در نظام سیاسی پس از انقلاب.
  • اشتباه‌ سوم این است که‌ سخن از “انقلاب اسلامی” است. این درست است که‌ انقلاب از سوی اسلامیستها بلعیده‌ شد. و این درست است که‌ حاصل این انقلاب حکومت اسلامی ایران بود، ولی با هیچ منطقی نمی‌توان انقلاب ایران را “اسلامی” نامید. در این انقلاب نیروهای متعددی با گرایشهای سیاسی و حتی فلسفی متفاوتی مشارکت داشتند که‌ تنها یکی از این گرایشات اسلامی بود. برای تبیین خصلت و ماهیت انقلاب ایران همچنین باید به‌ شعارهای آن توجه‌ داشت. شما حتی نمی‌توانید یک گروه‌ سیاسی و یا حتی یک اجتماع سیاسی نام ببرید که‌ در آن یا از سوی آن، حکومت اسلامی طرح شده‌ باشد. خواست اصلی مردم غلبه‌ بر استبداد سیاسی و وابستگی حکومت به‌ آمریکا بود. خواست احزاب چپ برقراری سوسیالیسم بود. خواست مثلاً کنشگران حزب دمکرات کردستان دستیابی به‌ خواسته‌های ملی مردم کردستان بود. “لیبرالها” نیز از “استقلال و آزادی” سخن می‌راندند.  لذا انقلاب ایران را به‌ ویژه‌ با عنایت به‌ دو فاکتور نیروهای شرکت‌کننده در آن‌ و افق سیاسی اعلام‌شده‌ی آنها نمی‌توان “اسلامی” نامید.
  • و بلاخره‌ چهارم اینکه‌ طرح پرسش به‌ گونه‌ای است که‌ ممکن است این تصور را بوجود آورد که‌ گویا آنچه‌ احزاب کردی در این ارتباط گفته‌اند ادعا است و حکومت اسلامی “قربانی” بوده‌ و تنها از خود دفاع کرده‌‌ و احزاب کردی در غیراین‌صورت باید اسناد خود را ارائه‌ کنند!

و اما پاسخ پرسش شما:

برخی از زمینه‌های سیاسی، تاریخی و روانی درگیریهای احزاب کردستان و حکومت اسلامی

این پرسش شما ظاهراً نه‌ در مورد مبارزه‌ یا دفاع مسلحانه‌ برای کرد در حالت کلی و عمومی و اصولی آن، بلکه‌ در مورد یک کشمکش مشخص در یک فضای مکانی، زمانی و سیاسی معین است و بدین خاطر نیز فعلاً به‌ این شق دومی می‌پردازم. در وجه‌ کلی آن (شق نخست) پیشاپیش تنها این را بگویم که‌ به‌ لحاظ تجریدی تحرکات نظامی حکومتهای حاکم بر کردستان و احزاب کردستانی به‌ مثابه‌ی تابعی از سیاستهای آنها قابل درک‌ می‌باشند، چرا‌ که‌ جنگ در هر جایی از این گیتی ابزار سیاست است. احزاب کردستان نیز در پیروی و یا در تقابل با یک سیاست معین است که‌ به‌ مبارزه‌‌ روی آورده‌اند. اینکه‌ این پیکار شکل نظامی به‌ خود گرفته‌ است، نیز برخاسته‌ از شرایط معین سیاسی‌ای بوده‌ است که‌ کنش سیاسی در چهارچوب آن صورت گرفته‌ است.

نباید فراموش کرد که‌ پیکار پارتیزانی در دهه‌های پس از جنگ جهانی دوم  ـ حال به‌ حق یا ناحق، به‌ درست یا نادرست ـ ابزار اصلی و بخش لاینفک مبارزه‌ی سیاسی به‌ ویژه‌ در جنبشهای رهائی‌بخش ملی در سطح جهان بوده‌ است. نقد این سبک مبارزه‌ بدون درنظرداشت شرایط سیاسی که‌  مطالبات سیاسی مربوطه‌ (به‌ ویژه‌ با خصلت ملی) در آن طرح گردیده‌اند، بدون درنظرداشت ماهیت، ساختارها و سیاستهای دولتهایی که‌ مورد چالش جریانات متعارض قرار گرفته‌اند،‌ راه‌ به‌ جایی نمی‌برد.

این امر بطور مشخص همچنین برای مقطع نخست پس از آخرین انقلاب ایران نیز صادق است. سال ١٣٥٧ است. انقلاب مردمی در ایران روی داده‌ است. این خیزش توده‌ای اما هنوز تنها به‌ یکی از اهداف خود، یعنی سرنگونی حکومت پادشاهی، دست یافته‌ است و برقراری یک نظام سیاسی مبتنی بر آزادی و دمکراسی [با درک چپ و لیبرالی آن] کماکان در دستور کار فعالان و احزاب سیاسی در کل ایران و در کردستان ایران قرار دارد. اما حکومت اسلامی، با برگزاری “رفراندوم” “آری یا نه‌ ” و دفع خشونت‌بار دیگر نیروهای سیاسی شرکت‌کننده‌ در انقلاب، آب پاکی روی دست همه‌ی آنانی ریخت که‌ افق سیاسی دیگری جز حکومت اسلامی داشتند، حکومتی که‌ دست آخر‌ همه‌ی رقیبان سیاسی خود را یکی پس از دیگری از میدان بدر برد و در مقابل خود قرار داد. “لیبرالها” جای خود دارند؛ حتی سازمان مجاهدین خلق ایران در اوایل از هیچ تلاشی برای مصالحه‌ با‌ رژیم از کانال‌ دیدار با خمینی فروگذاری نکرد که‌ البته‌ بلانتیجه‌ ماند. سیاست رژیم حتی بر حذف سیاسی ملی ـ مذهبی‌ها استوار بود، چه‌ رسد به‌ مجاهدین و چپ‌ها و کردها. این امر فضای سیاسی جامعه‌ی ایرانی را خشونت‌بار و رادیکالیزه‌ کرد و باعث تقویت انقلابی‌گری، ماجراجویی و ناآرامی سیاسی و دوقطبی شدن گرایشهای متفاوت سیاسی (از سویی جانبداران حکومت و از سویی دیگر اپوزیسیون) شد. کردستان نیز از این قاعده‌ مستثنی نبود. تنها فرق کردستان با ماباقی ایران در این بود که‌ در این خطه‌ی ایران، این نیروهای اپوزیسیون و غیرحکومتی سراسری و کردستانی بودند که‌ دست بالا و نفوذ توده‌ای و بر اوضاع اشراف بیشتری داشتند.

مضاف بر آن باید درنظر گرفت که‌ در کردستان تاریخاً یک بدبینی ریشه‌ای و عینی به‌ نسبت حاکمان مرکزی ایران وجود داشته است‌. این بدبینی در مقطع بعد از بهمن ٥٧ نیز در دو بعد سیاسی  و ایدئولوژیک در پیوند با حاکمیت تازه‌ وجود داشت. حاکمیت نیز از سویی طرف کردی را به‌ رسمیت نمی‌شناخت و از سوی دیگر به‌ آن ظن داشت.

به‌ هر حال، در بستر سیاسی و انقلابی و نظامی آن هنگام می‌توان این یا آن تاکتیک و عملکرد نظامی سازمانهای سیاسی کردستان را ملامت نمود، اما ذهنی‌گرایی خواهد بود اگر گفته‌ شود که‌ تسلیح بخشی از مردم کردستان و پس از آن نیروهای سیاسی در فضای سیاسی، انقلابی، تاریخی و روانی آن هنگام کردستان اجتناب‌ناپذیر بود. بالاخره‌ حکومتی که‌ از نظر مردم کردستان غیرمردمی و سرکوبگر بود، سرنگون شده‌، اما اهرمها و ابزارهای سرکوب آن هنوز پابرجا مانده‌ بود. بسیار طبیعی بود که‌ مردم به‌ دلایل برشمرده‌ی فوق بخواهند این ابزارها را از حکومت مرکزی بگیرند، به‌ ویژه‌ اینکه‌ مطالبات معینی نیز داشتند و روزنه‌ای هم برای اخذ پاسخ مثبت در چشم‌انداز نبود. در چنین شرایطی رژیم بدون پاسخ مشخص به‌ خواستها، خواهان خلع سلاح آنها می‌شود و در ارگانهای تبلیغاتی‌اش هواخواهان خود را بر علیه‌ آنها تهییج و بسیج می‌کند و در همان حال، لاینقطع سلاح و یگانهای نظامی تازه‌نفس به‌ پادگانهای متعدد مستقر در کردستان اعزام می‌کند.

آری، باری دیگر پرسش تاریخی “چه‌ باید کرد؟” در برابر نیروهای سیاسی کردستان مطرح شد. آنها در چنین وضعی دو گزینه‌‌ بیشتر در پیش نداشتند: یا باید به‌ خواست رژیم بدون چون و چرا و اگر و اما تمکین می‌کردند و تسلیم می‌شدند و یا باید در مقابل آن تا تحقق خواسته‌های مردم مقاومت می‌کردند. در جمهوری کردستان مردم تجربه‌ی تمکین به‌ رژیم و خلع‌سلاح را مشاهده‌ کرده‌‌ بودند. نتیجه‌ی عدم مقاومت در مقابل نیروهای نظامی رژیم در آن زمان عبارت بود از اعدام قاضی محمد و یاران و سرکوب شدید پس از آن و بی‌حقوقی مفرط مردم. لذا صددرصد طبیعی بود که‌ احزاب کردستان این بار تصمیم به‌ مقاومت در مقابل یورش دولت بگیرند و در همان حال، اصل مذاکره‌ و رفع مسالمت‌آمیز مسأله‌ را هیچگاه‌ مردود نسازند.

منشاء شروع جنگ در کردستان

سران وقت سپاه‌ پاسداران تسخیر پادگان مهاباد را سرآغاز “فتنه‌” و رهبر رژیم مهاباد را “سر مار” کردستان معرفی کرده‌اند.  همین نیز خشم و غضب بی‌حد و حصر و فاشیستی حاکمان را نسبت به‌ این شهر عیان ساخته‌، طوریکه‌ هر آنجا که‌ توانسته‌اند از مردم این شهر به‌ بربرمنشانه‌ترین شیوه‌ انتقام گرفته‌اند. این انتقام خود را به‌ صورت چند مورد کشتار جمعی نوجوانان وجوانان این شهر، توپ‌باران و خمپاره‌باران چندین روزه‌ی این شهر و اعمال تبعیضات نهان و عیان مضاعف و پیوسته‌‌ بر این شهر نمایان ساخته‌ است.

قدری بر این موضوع مکث کنیم:

پادگان مهاباد در نیمه‌ی اول اسفند ماه‌ ١٣٥٧ ابتدا به‌ “تصرف” مردم و سپس نیروهای حزب دمکرات کردستان درآمد، بدون اینکه‌ درگیری نظامی روی دهد و آسیبی به‌ پرسنل آن وارد آید (نیروهای این پادگان با دبدبه‌ و کبکبه‌ و با پشتیبانی صمیمانه‌ و حتی مادی مردم این شهر به‌ شهرهای خود برگشتند).

هر چند پیش از آن شهربانی این شهر دست نیروهای مردمی افتاده‌‌ بود و بعدها مراکز نظامی دیگر رژیم شاه‌ و بعد شیخ در جلدیان و سقز و سنندج و مریوان و … مورد تعرض مردم و گروههای سیاسی قرار گرفتند، با این وصف، تحویل این پادگان توسط سرگرد عباسی به‌ حزب دمکرات کردستان ایران از نظر رژیم نقش محوری در پیدایش بحران میان مردم کردستان و حکومت اسلامی ایفا نمود (رژیم انتقام خود را همچنین با ترور سرگرد عباسی در مهاباد گرفت).

درک‌ این واقعه‌ (مصادره‌ی مردمی پادگان مهاباد) بطور مجرد و بدون عنایت به فضای سیاسی و انقلابی و تاریخی آن هنگام و‌ بستر جغرافیایی و پیش‌زمینه‌های تاریخی وقوع آن و استدلالی که‌ برای آن وجود داشته‌ دشوار است.

گفتیم انقلابی در ایران روی داده‌ بود. مردم کردستان نیز با مطالبات مشخص خود (“دمکراسی برای ایران و خودمختاری برای کردستان”) در آن مشارکت نموده‌ بودند. رژیم با تسخیر غیردمکراتیک قدرت سیاسی، انقلاب را “پیروز” شده‌ معرفی کرد و “مردم” را تنها برای حفظ قدرت خود و گرم نگه‌داشتن آتش جنگ و سرکوب مخالفان سیاسی “در صحنه‌” می‌خواست. مردم در غیره‌ اینصورت باید به‌ هژمونی بلامنازع آن تمکین می‌نمودند و “صحنه‌” را برای “امت حزب‌الله” آن خالی می‌کردند، تا از آنها حقوق فردی دوران حکومت سلطنتی و آزادیهای سیاسی کسب شده‌‌ در روند انقلاب نیز باز ستانده‌ شوند.

اولین قربانیان حاکمیت اسلامی زنان بودند و اولین اعتراضات نیز از سوی آنها صورت گرفت. در تهران شعار “ما انقلاب نکردیم، تا به‌ عقب برگردیم” طنین‌انداز شد.

این “انقلاب” از نظر مردم کردستان نیز با روی کار آمدن روحانیون به‌ ثمر و نقطه‌ی‌ پایان خود نرسیده‌ بود و مصادره‌ی مراکز نظامی رژیم پادشاهی ادامه‌ی همان روند انقلابی بود که‌ بسی پیشتر برای دستیابی به‌ آزادی آغاز شده‌ بود، چرا که‌ نه‌ در ایران دمکراسی تحقق یافته‌ بود و نه‌ کردستان در چهارچوب آن به‌ خودمختاری دست یافته‌ بود. بخشی از احزاب کردستان بطور واقع حتی حکومت را به‌ رسمیت نمی‌شناختند و تسلیم اراده‌ی ارتجاعی آن نمی‌شدند. تحریم رفراندوم “جمهوری” اسلامی از سوی آنها از نشانه‌های این رویکرد است.

از این گذشته‌ این پادگانها همانهایی بوده‌اند که‌ در سرکوب مردم در جریان انقلاب نقش محوری داشتند و در روان مردم این منطقه‌ دستگاه‌ و ابزار سرکوب رژیم بودند. لذا طبیعی است که‌ در زمان مناسب مورد تعرض مردم قرار گیرند.

همچنین قابل توجه‌ است که‌ این رویداد در مهاباد، کانون جنبش ملی کردستان در ٧٠ سال اخیر، پایتخت اسبق جمهوری کردستان (١٣٢٥ ـ ١٣٢٤) اتفاق افتاد. مهاباد در سال ١٣٥٧ پرجمعیت‌ترین شهر منطقه‌ی مکریان و مرکز آن منطقه‌ (واقع در استان آذربایجان غربی) بود و در عرض چهار دهه‌ی پیش از آن نیز پیوسته‌ آبستن خیزشهای مهم سیاسی و تاریخی شده‌ بود. تشکیل “جمعیت تجدید حیات کرد” و تولد حزب دمکرات کردستان و تأسیس حکومت ملی کردستان و بعدها جنبش چریکی دهه‌ی چهل و جنبش بزرگ ملی کردستان عراق به‌ رهبری “پارت دمکرات کردستان” (عراق) و بعدها تشکیل “اتحادیه‌ی میهنی کردستان” (عراق) و تشکیل کومله‌ی کردستان ایران، … از مکریان و مرکز آن یکی از سیاسی‌ترین مناطق ایران ساخته‌ بود. اتفاقی نیست که‌ هنوز هم خاستگاه‌ و زادگاه‌ بخش بسیار عمده‌ای از رهبران کردستان ایران در کلیت خود مکریان می‌باشد: زنده‌یاد دکتر قاسملو در یکی از روستاهای ارومیه‌ به‌ دنیا آمده‌ است. اما من بالشخصه‌ به‌ ویژه‌ هیچ شهروند مهابادی را نمی‌شناسم که‌ وی را از خود و شهر خود نداند و به‌ او عشق نورزد. نام قاسملو چون قاضی محمد با نام مهاباد عجین شده‌ است. زنده‌یاد دکتر صادق شرفکندی خود اهل مهاباد بود. آقای عبدالله‌ حسن‌زاده‌، همرزم و یار دیرین دکتر قاسملو، از سردشت سرسبز و زیبا برخاسته‌ است. موطن آقای جلیل گادانی از سرشناس‌ترین چهره‌ها و رهبران سیاسی کردستان مهاباد است. آقای مصطفی هجری، دبیر کل حزب دمکرات کردستان ایران، از نقده‌ می‌باشد. آقای خالد عزیزی، دبیر کل حزب دمکرات کردستان، از اشنویه‌ است. آقای ابراهیم علیزاده از رهبران خوشنام و بنام کردستان و حزب کمونیست ایران و سازمان کردستان آن (کومله‌) نیز مهابادی می‌باشند. آقای عبدالله‌ مهتدی، رهبر کنونی حزب کومله‌ی کردستان ایران و از بنیانگزاران سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان ایران و همچنین آقای عمر ایلخانی‌زاده‌، از رهبران کردستان و دبیر کل کومله‌ی زحمتکشان کردستان از بوکان، مرکز دیگر مکریان، شهر فرهنگ و ادب کردی، برخاسته‌اند. آقای رحمان حاجی‌احمدی، رهبر کنونی پژاک نیز مهابادی می‌باشند. اینها غیر از تعداد زیادی کادر و شخصیت سیاسی‌ای می‌باشند که‌ در صفوف و رهبری سازمانهای سیاسی دیگر ایران چون حزب توده‌ی ایران بوده‌اند، غیر از شخصیتهای سیاسی بنامی چون زنده‌یاد غنی‌ بلوریان (مهابادی)، زنده‌یاد عزیز یوسفی (مهابادی) و … بوده‌اند که‌ سالهای مدیدی را در زندانهای حکومت پهلوی گذراندند، همچنین غیر از تعداد زیادی از شخصیتهای سیاسی بوده‌اند‌ که‌ به‌ هیچ حزب و سازمانی سیاسی وابسته‌ نبوده‌اند مانند شیخ عزالدین حسینی (متولد بانه/محل کنش سیاسی مهاباد‌)، آقای دکتر عبدالله‌ ابریشمی (متولد مهاباد)، هیمن مکریانی (مهابادی) و هژار مکریانی (مهابادی).

بدیهی است که‌ اشاره‌ به‌ این منطقه‌ و مشخصاً شهر مهاباد نه‌ به‌ جهت کم‌بهادادن به‌ نقش و جایگاه‌ شهرها و مناطق دیگر کردستان، شهرها و مناطقی که‌ بخشاً به‌ ویژه در سالهای بعد از ١٣٥٧ نقش بسیار محوری نیز ایفا نمودند، بلکه‌ تنها بدین جهت است که‌ نشان داده‌ شود چگونه‌ است که در ذهنیت و روان و عمل مردم این شهر و منطقه سیاست و امر سیاسی چنین جایگاه‌ و کارکرد ژرفی پیدا کرده‌ و پیش‌زمینه‌ی تاریخی رویدادهای پس از انقلاب بهمن 57 ـ من‌جمله‌ تصرف پادگان نامبرده‌ ـ کدام بوده‌ است و چرا حکومت آنقدر به‌ آن نفرت می‌ورزد.

چنانچه‌ این پارامتر و همچنین آزمونهای منفی جمهوری کردستان و جنبش بارزانی‌ها و سوءظن تاریخی که‌ در روان مردم این منطقه‌ به‌ نسبت حاکمیت سیاسی ایران وجود دارد و همچنین دیگر فاکتورهای فوق‌الذکر در نظر گرفته‌ شوند، عیان می‌گردد که‌ مصادره‌ی پادگان مهاباد امری ‌کاملاً طبیعی و عمیقاً سیاسی و حتی ضروری بوده‌ است.

گذشته‌ از آن، خواست مردم این شهر به‌ ویژه‌ آن زمان این بود که‌ هیچ پادگانی نباید در شهر باشد و جای آن را باید دانشگاه‌ بگیرد. اگر درست یادم مانده‌ باشد بازرگان و طالقانی نیز بر آن مهر تأیید گذاشتند و وعده‌ی آن را هم دادند این پادگان نه‌ نتها برچیده‌ نشد، بلکه‌ سه‌ فقره‌ی دیگر نیز به‌ آن افزوده‌ شد و تنها “کاخ جوانان” این شهر نیز به‌ سپاه‌ پاسداران و تنها استخر آن به‌ زندان تبدیل شد.

فراموش نکنیم که‌ در روزهای پایانی عمر حکومت شاه‌ پادگانها و مراکز نظامی زیادی در ایران و به‌ ویژه‌ تهران به‌ تصرف مردم درآمده‌ بودند. آن دسته‌ که‌ از هواخواهان رژیم اسلامی بودند، اسلحه‌ها را به‌ دولت پس دادند و یا ‘کمیته‌های انقلاب” و “سپاه‌ پاسداران انقلاب اسلامی’ تشکیل دادند که‌ بعدها به‌ ارگانهای سرکوب خشن تبدیل شدند. فدائیان و مجاهدین، اما، بمانند مردم مهاباد و حزب دمکرات کردستان ایران بخاطر اینکه‌ هنوز معلوم نبود که‌ انقلاب چه‌ سمت و سویی سیر خواهد نمود، فعلاً از انجام این کار سر باز زدند. رویدادهای ماهها و سالهای بعد نشان داد که‌ موضع و درک و حرکت آنها درست بوده‌ است.

آری، همانطور که‌ گفته‌ شد، پادگان مهاباد‌ در محدوده‌ی داخلی شهر قرار دارد و بعدها که‌ مجدداً به‌ تصرف حکومت پاسداران درآمد، نقش کلیدی در کشتار مردم بی‌دفاع و غیرنظامی این شهر ایفا کرد. توپ‌باران و خمپاره‌باران چندین روزه‌ی شهر در سالهای بعد، از جمله‌ از سوی این پادگان و پایگاههای متعدد آن، بدون اینکه‌ کوچکترین درگیری نظامی در شهر روی داده‌‌ باشد، فراموش‌شدنی نیستند. آیا دست کم بعد از این رویدادها نباید ثابت شده‌ باشد که‌ درک و شناخت مردم این شهر و نیروهای سیاسی آن که‌ به‌ تسخیر این پادگان انجامید، درست بوده‌ است؟ یقین دارم، با هر حرکت مردمی که‌ ارگانهای نظامی حکومت به‌ لرزه‌ بیافتند و استبداد ضعیف شود، اولین جایی که‌ به‌ تصرف مردم درخواهد آمد، سپاه‌ پاسداران و اطلاعات آن است که‌ کانون حبس و شکنجه‌ و کشتار جوانان این شهر در طول این سه‌ دهه‌ بوده‌ است و دومین جا، اما، پادگان مهاباد خواهد بود.

نکته‌ی پایانی در ارتباط با پادگان مهاباد این است که‌ این دژ رژیم ـ تا جایی که‌ بخاطر دارم ـ تــســلــیــم شد و مقاومتی از خود نشان نداد، احتمالاً به‌ این دلیل که‌ چنین کاری را بیهوده‌ تصور می‌‌کرد و بخشی از نیروهای غیربومی آن فرار را بر قرار ترجیح داده و نیروهای بومی آن نیز به‌ مردم پیوسته‌ بودند.

عناصر رژیم جنگ نقده‌ و درگیریهای سنندج را نیز چون دلایلی برای توجیه‌ کشتار مردم کردستان معرفی می‌کنند، در حالی که‌ منشاء اصلی جنگ نقده‌ نیز خود حکومت اسلامی و نیروهای بومی آن بود.

در ارتباط با جنگ نقده‌ توجه‌ شما را به‌ مصاحبه‌ی جمشید حقگو، استاندار وقت آذربایجان غربی (نشریه‌ “چشم‌انداز”، ویژه‌نامه‌ی شماره‌ی ٢)‌ جلب می‌کنم. جمعیت این شهر ترکیبی از کرد و ترک (آذری) است، اما این جنگ بین کرد و ترک نبود، بلکه‌ بین نیروهای جنبش کردستان و حکومت اسلامی و عناصر حامی آن، چون ملا حسنی و همدستان جنایت‌پیشه‌اش بود. ارتجاعیون محلی و کمیته‌چی‌های رژیم این جنگ را به‌ حزب دمکرات کردستان ایران تحمیل نمودند. می‌توان به‌ حزب دمکرات ایراد گرفت که‌ در استادیوم آن شهر میتینگ برگزار کرد و مورد حمله‌ی‌ عوامل محلی و به‌ شدت ارتجاعی رژیم به‌ کمک ارتش حکومت اسلام قرار گرفت،  اما نمی‌توان عامل اصلی آن را حکومت اسلامی ایران و ارتش و مهاجمان جنایتکار محلی آن معرفی نکرد.

در مورد جنگ سنندج شاید ذکر یک منبع موثق کافی باشد: سرلشکر ناصر فرید در سال ١٣٨٤در مصاحبه‌ با نشریه‌ی “چشم‌انداز” (ویژه‌نامه‌ی شماره‌ی ٢، ص ٤٢) ابراز امیدواری می‌کند که‌ دیگر: “… مثل اول انقلاب حرکات نامربوطی انجام نشود و کرد و کردستان دوباره‌ با حاکمیت به‌ قهر و جنجال و شورش [و] اینها متوسل نشود.” این جمله‌ مصاحبه‌گر را که‌ می‌گوید “یعنی معتقدید که‌ شروع‌کننده‌ی جنگ علیه‌ کردستان، در اوایل انقلاب تهران بوده‌ است…” به‌ خشم می‌آورد. پاسخ سرلشکر نیاز به‌ تفسیر ندارد: “ستاد [ارتش خودش] رسماً نوشته‌ که‌ رأساً این کار را انجام داده‌ است.”

البته‌ در امر مشخص ارزیابی و تحلیل‌ منشاء جنگ بین حکومت اسلامی ایران و کردستان ایران باید بین سه‌ سطح و جنبه‌ی فنی ـ نظامی (من جمله‌ تاکتیک نظامی)، اخلاقی ـ انسانی و سیاسی ـ ایدئولوژیک تفکیک قائل شد. آنچه‌ از نظر نگارنده‌ی این سطور حائز اهمیت است وجه‌ آخری، یعنی جنبه‌ی سیاسی ـ جوهر‌شناسی معضل می‌باشد؛ می‌توان به‌ لحاظ تاکتیک نظامی این یا آن حرکت این یا آن طرف را مورد نقد قرار داد، می‌توان پدیده‌ی جنگ را در کلیت خود به‌ لحاظ اخلاقی و انسانی زیر سوال برد و گفت که‌ جنگ بد است و پیامد منفی دارد، اما ماهیت دمکراتیک مطالبات سیاسی مردم از سویی و ماهیت دمکراسی‌ستیزانه‌ی حکومت اسلامی از سوی دیگر را که‌ نقش تعیین‌کننده در ایجاد این کشمکش داشته‌اند، نمی‌توان به‌ سادگی نادیده‌ گرفت و یا به‌ یک معضل نظامی تقلیل داد. این نزاع نه‌‌ با ترفند و تاکتیک و استراتژی نظامی و نه‌ با نداهای اخلاقی، بلکه‌ تنها با یک راه‌ حل ریشه‌ای که‌ همانا دگرگونی ساختار وحشتناک متمرکز و متراکم و اقتدارگرا و میلیتاریستی سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، امنیتی و رسانه‌ای ایران و استقرار دمکراسی بهینه  قابل حل می‌بود و است و این در جوهر و ماهیت و توان رژیم اسلامی ایران که‌ بر اساس تبعیض و سرکوب بنا شده‌، نبوده‌ و نیست. لذا به‌ نظر من با عنایت به‌ غیرقابل‌حل بودن مسأله‌ از راه‌ سیاسی در چهارچوب این رژیم هم حکومت و هم نیروهای جنبش کردستان آن هنگام محتمل می‌دانستند که‌ یک کشمکش نظامی وسیع پیش رو است و خود را برای آن آماده‌ می‌کردند.

همچنین تنش اتنیکی خفته‌ی تاریخی که‌ در این خطه‌ وجود دارد را مطلقاً نباید کم بها داد. جنگ حکومت و نیروهای کردستان ـ همانطور که‌ گفته‌ شد ـ برای هر دو طرف اجتناب‌ناپذیر بود. اما عوامل ارتجاعی محلی چون حسنی و مراد قطاری و معبودی و “کمیته‌های انقلاب” آنها (در منطقه‌ی مکریان و ارومیه‌) [و به‌ نوع دیگری اسلامگراها و صفدریها و … در منطقه‌ی اردلان] مزید بر علت شدند و حتی گاهاً نقش تعیین‌کننده‌ای در بخش عمده‌ای از درگیریها‌ و شعله‌ورساختن آتش جنگ داشتند. آنها در واقع دستگاه‌ سیاسی، اداری، نظامی و امنیتی رژیم را در منطقه‌ تشکیل می‌دادند. بدیهی است بدون این فاکتور نیز جنگ روی می‌داد، اما زمان و ابعاد و بخشاً حتی ماهیت آن متفاوت می‌بود.

در طرف کردی هم نیروهایی چون کومله‌ بودند که‌ در برابر رژیم “سازش‌ناپذیر” بودند و حکومت را با توجه‌ به‌ تحلیلشان از ماهیت ضدمردمی آن و افق سیاسی خود به‌ شیوه‌ی مضاعف به‌ چالش می‌کشیدند.

آری‌ ـ همانطور که‌ فوقاً نیز اشاره‌ شد ـ تنش بین کردستان و حکومت اسلامی قبل از اینکه‌ یک تنش نظامی باشد، یک تنش سیاسی و حتی ایدئولوژیک و جهان‌گرایانه‌ بود و هست. این دو در بعد درازمدت و تاریخی در دو قطب متضاد قرار دارند و همدیگر را نه‌ تنها نفی سیاسی، بلکه‌ حتی نفی فیزیکی نیز می‌کنند. واقعیت امر این است که‌ نه‌ کردستان می‌توانست (و می‌تواند) تن به‌ “جمهوری” اسلامی بدهد و از مطالبات دمکراتیک خودش دست بردارد و نه در ماهیت‌ “جمهوری” اسلامی ایران بود (و هست) که‌ تن به‌ مطالبات دمکراتیک مردم کردستان بدهد. در همچون شرایط سیاسی و انقلابی نتش فیزیکی نیز در شکل حذف فیزیکی (و نظامی) همدیگر اجتناب‌ناپذیر می‌نماید.

تازه‌ بنا را هم بر این می‌گذارم که‌ افراد معدودی از دولت موقت بطور محدود “حسن نیت” داشتند و می‌خواستند مسأله‌ به‌ شیوه‌ای مسالمت‌آمیز حل شود. اما آنها به‌ شدت خام، کم‌تجربه‌، کم‌اطلاع و نسبت به‌ ماهیت و مقاصد واقعی سران خود و همچنین سرشت دمکراتیک مطالبات مردم کردستان و جایگاه‌ احزاب آن ناآگاه‌ بودند. عزت‌الله‌ سحابی یکی از اعضای هیئت مذاکره‌کننده‌ی دولت می‌گوید: به‌ “امام” گزارش داده‌ که‌ “مردم با حکومتند (!!)، اما از ترس گروههای سیاسی جرأت ندارند، این مسأله‌ را بیان کنند!!! …” (نشریه‌ی چشم‌انداز ایران، شماره‌ی اول، ص ٦٦). در مصاحبه‌ای در همین نشریه‌ از آقای حاج سید جوادی، عضو دیگر هیئت مذاکره‌کننده‌ی دولت، می‌پرسند: در خاطرات بلوریان و منابع دیگر آمده‌ (کیهان ٨/١/٥٨) که‌ در [جریان] جلسه‌ای که‌ با حضور شما و شیخ عزالدین و سایر نیروهای کرد برگزار شد، فانتومهای دولتی می‌آیند و دیوار صوتی را می‌شکنند. شما بلند می‌شوید و به‌ تهران تلفن می‌کنید و از آقای قرنی درخواست می‌کنید، این ماجرا را قطع کنند که‌ ظاهرا ایشان می‌گویند که‌ “حکم امام را اجرا می‌کنم و زیر بار نمی‌روند”.  حاج سید جوادی این نکته‌ را کاملا تأیید می‌کنند. فراموش نکنیم که‌ مهندس صباغیان، عضو دیگر هیئت “حسن نیت” دولت که‌ هفته‌ی اول بعد از انقلاب در نخست‌وزیری بود (یعنی قبل از مصادره‌ی پادگان مهاباد)، ابراز نگرانی می‌کند که‌ تریلرهای پر [از] اسلحه‌ به‌ طرف کردستان می‌روند [روانه‌ می‌شوند] (چشم‌انداز ایران، ویژه‌نامه‌ی کردستان، شماره‌ی اول، ص ٤٨). اعزام این سلاحها نمی‌تواند از دید احزاب کردستان پنهان مانده‌ باشد و سوءظن آنها را افزایش نداده‌ باشد.  در ضمن سالها بعد یکی از این  “ملی ـ مذهبی‌های” عضو هیئت مذاکره‌کننده‌ی دولت می‌گوید که‌ حاضر بود دستش را قطع کند و اما طرح خودمختاری را امضا نکند، در حالیکه‌ به‌ جای آن فدرالیسم را پیشنهاد می‌کند! معلوم نیست که‌ این حضرات این دانش سیاسی را از کجا آورده‌اند که‌ خودمختاری را بیشتر از فدرالیسم تصور می‌کنند. اطلاعات آنها در مورد کردستان نه‌ تنها بشدت سطحی است، بلکه‌ از فلسفه‌ی سیاسی و ساختارهای متفاوت حکومتی نیز خبر چندانی ندارند. آن وقت اینها می‌خواستند از سر مدارا و مصالحه‌ و مسامحه‌ با مردم کردستان درآیند و راه‌ حل ارائه‌ کنند؟!  ‎‎‎‎‎‎با کدام شم و معرفت سیاسی ـ تاریخی؟

همچنین می‌دانیم که‌ بازیگران اصلی و پشت‌پرده‌ی حکومت، روحانیونی چون خمینی، رفسنجانی، بهشتی و … بودند و نه‌ “لیبرال”های “دولت موقت” چون بازرگان، فروهر و …. رقیبان “لیبرالها”،  صاحبان بعدی قدرت، بعدها در جاهای مختلفی اذعان کردند که‌ با “مذاکرات” تنها می‌خواستند وقت بخرند، پادگانها را تقویت کنند و جایگاه‌ خود را تثبیت کنند. فوقاً گفتم که‌ مردم و احزاب کردستان هیچگاه‌ به‌ حکومتهای مرکزی ایران که‌ صرف‌نظر از سرکوبگریشان در شیادی نیز نمونه‌ بوده‌اند و به‌ ویژه،‌ به‌ حکومت اسلامی اعتماد نداشته‌اند. هر بار که‌ احزاب کردستان با مسؤولان رژیم در قم، تهران، مهاباد و سنندج دیدار می‌کردند، به‌ غلظت بدبینی آنها افزوده‌ می‌شد. وعده‌ی سرخرمن و پاسخ سفسطه‌‌آمیز و طفره‌‌آمیز خمینی نوید حل مسالمت‌آمیز مسأله‌ی کردستان را به‌ مردم کردستان نمی‌داد. در حین “مذاکره‌” ستون ستون واحدهای نظامی به‌ کردستان گسیل می‌داشتند و حتی ـ همانطور که‌ پیشتر اشاره‌ رفت ـ فانتومهای آمریکایی رژیم “ضد آمریکایی” در محل مذاکره‌ مانور می‌دادند و به‌ اصطلاح دیوار صوتی می‌شکستند. خلخالی هم اینجا و آنجا به‌ شکار جوانان کردستان افتاده‌ بود. آیا چنین رژیمی می‌تواند در جستجوی صلح باشد؟

رویدادهای سالهای بعد عیان ساخت که‌ ارزیابی احزاب کردی درست بوده‌ است و حاکمیت هیچگاه‌ وقعی به‌ مطالبات مردم کردستان نخواهد نهاد، لذا مذاکرات واقعی هم هیچگاه‌ در کار نبوده ‌است. رفسنجانی پس از قتل دکتر قاسملو و یارانش مورد پرسش قرار می‌گیرد که‌ آیا با رهبران کرد در مذاکره‌ بوده‌. وی پاسخ می‌دهد: “آن هنگام که‌ آنها [احزاب کردستان] کل کردستان را در دست داشتند، ما حاضر به‌ مذاکره‌ نبودیم. چگونه‌ اکنون که‌ آنها هیچ نقطه‌ای از کردستان را در اختیار ندارند، با آنها مذاکره‌ می‌کنیم؟” و این درحالی است، هنگامی که‌ رژیم مورد اتهام قرار گرفت که‌ دکتر قاسملو و یارانش را به‌ قتل رسانده‌ است، اعلام داشت که‌ عده‌ای منافق به‌ جلسه‌ی مذاکرات نمایندگان دولت ایران و حزب دمکرات حمله‌ نموده‌اند”!!!

بعدها در جایی خواندم که‌ رژیم حتی در همان اولین دیدارهایش با نمایندگان کردستان در سنندج تیم ترور فرستاده‌ بود و حتی در همان ساختمان مذاکرات مستقر شده‌ بود که البته‌‌ انجام عملیات ترور آن هنگام برایشان میسر نشد. بعدها خودشان فاش ساختند که‌ برنامه‌ داشتند دکتر قاسملو را که‌ از سوی مردم انتخاب شده‌ بود، دستگیر کنند و به‌ قتل برسانند. برنامه‌ی مشابهی نیز برای شیخ‌عزالدین حسینی داشتند. به‌ قول خودشان می‌خواستند “وی را به‌ قم بیاورند و تحت نظرش قرار دهند” (!!) (به‌ مصاحبه‌ی سحابی در همان منبع، ص ٦٤مراجعه‌ کنید). همه‌ی اینها در “فردای انقلاب” بود.

وانگهی، رژیم هیچگاه‌ کتمان نساخته‌ که‌ خواهان نابودی احزاب کردستان است و هیچگاه‌ نیز اعلام نداشته‌ که‌ می‌خواهد مسأله‌ کردستان را از راه‌ صلح‌آمیز حل و فصل نماید (البته‌ به‌ استثنای پیام خمینی به‌ مردم کردستان در روز ٢٦ آبان ماه‌ ١٣٥٨ که‌ پس از فتوای جهادش بر علیه‌ مردم کردستان در ١٧ مرداد ١٣٥٨ صادر شد و در چهارچوب “تقیه‌” و با ترفند دورکردن مردم از احزاب سیاسی صورت گرفت)، آن هم به‌ ویژه به‌ این دلیل که‌‌ هیچگاه‌ قائل به‌ وجود “مسأله‌ای” در کردستان نبوده‌ است (به‌ مصاحبه‌های ذکرشده‌ رجوع کنید). سند از این واضح‌تر؟

آری، کومله‌ی جوان و کم‌آزمون به‌ دلایل جهان‌بینی و انقلابی‌گری‌اش سر سازگاری با رژیم نداشت، اما یقین دارم که‌ اگر حکومت اسلامی کوچکترین انگیزه‌ و اراده‌ای برای حل صلح‌آمیز مسأله‌ می‌داشت، اگر حکومت اسلامی تضاد با مردم کردستان در جوهرش نمی‌بود و این تضاد را به‌ شکل خشونت‌بار خود نشان نمی‌داد، مسأله‌ی کرد دست کم در روندی مسالمت‌آمیز و دمکراتیک می‌افتاد و خود کومله‌ هم دیر یا زود با آن همراه‌ می‌شد. رژیم اما‌ دست جانیانی چون حسنی و خلخالی و چمران و ظهیرنژاد و قرنی … را در همان روزهای نخست “انقلاب” باز گذاشت. دست عدالت به‌ خلخالی و جانیان دیگر نرسید. حسنی، اما، ترفیع رتبه‌ نیز یافت و “نمایندی رهبر” شد و امروز از “رئیس‌جمهور” مدال “شجاعت” می‌گیرد؛ “شجاعت” در چی؟ در جنگ ناجوانمردانه‌ بر علیه‌ مردم مدنی کردستان. مگر حسنی کار دیگری هم کرده‌ است؟ آیا اگر خمینی می‌خواست از سر سازگاری با مردم کردستان درآید، پلیدترین و ضدکردترین عنصر خود و جانیان شماره‌ یک و دو خود را نماینده‌ی خود می‌کرد؟ سندی از این واضح‌تر؟

رژیم جمهوری اسلامی به‌ دلایل متعدد دیگر نیز مسؤول شماره‌ی یک جنگ و کشتار درکردستان بوده‌ و همچنان هست.

١)    این رژیم در ماهیت خود ضددمکراتیک و آزادی‌ستیز است و نمی‌تواند حقی برای مردم ایران و به‌ ویژه‌ کردستان قائل باشد. اصل و اساس رژیم بر فاشیسم قومی و مذهبی و آپارتاید جنسی بنا شده‌ است. این رژیم به‌ اقرار خود حقانیت خود را از مردم نمی‌گیرد، بلکه‌ از “ماوراءالطبیعه”! لذا بدیهی است که‌ دیر یا زود در مقابل مردم ایران قرار می‌گیرد. دیروز مردم کردستان و ترکمن‌صحرا و … و زندانیان عقیدتی و سیاسی را کشتار کرد، امروز مردم تهران و شهرهای مرکزی ایران را به‌ سلاخه‌ می‌کشد.

٢)    این رژیم در ذات خود یک رژیم میلیتاریستی است و راه‌ حل مدنی و مسالمت‌آمیز در امور دیگر نیز نمی‌شناسد. مافیایی از سپاه‌ پاسداران و وزارت اطلاعات بر پایه‌ی متحجرترین و خشن‌ترین و جنگ‌افروزانه‌ترین شیوه‌ها حکومت می‌کند. خشونت خصلت ذاتی رژیم است. این رژیم پیوسته‌ در حال جنگ و جهاد و انقلاب اسلامی است و راهکارهای آن ترجیحاً اعدام و شلاق و سنگسار و زندان و شکنجه‌ است. این رژیم با “جنبش سبز” تولد نیافت، همان رژیم بعد از انقلاب است و تازه‌ غلظت توحشش آن هنگام به‌ مراتب بیشتر بود. لذا به‌ شدت ذهنی‌گرایی خواهد بود‌ تصور کرد که‌ در شرایط مشخص آن روز ایران فعالیت حتی کم‌رنگ سیاسی مقدور بود. و به‌ شدت دور از انصاف خواهد بود اپوزیسیون ایرانی و کردستانی را متهم به‌ “خشونتگرایی” کرد و به‌ درپیشگیری شیوه‌های مبارزاتی ضداستعماری هند و ضد نژادپرستی آفریقای جنوبی و آمریکا فراخواند و بعد خود به‌ دلیل چند اندرز اخلاقی با رژیم مشکل پیدا کرد و جلای وطن کرد و در خارج اقامت گزید. اینکه‌ در این کشورها چنین مبارزاتی میسر بود، قبل از اینکه‌ به‌ خود این جنبشها برگردد به‌ ماهیت و تعامل خشونت‌پرهیز نسبی دولتهای بریتانیا و آفریقای جنوبی و آمریکا برمی‌گردد. در ایران نیز دولت متولی سیاست است و نقش درجه‌ اول را از جمله‌ در این حوزه‌ ایفا می‌کند. زایش این حکومت بر پایه‌ی خشونت بوده‌ و ادامه‌ی حیات آن نیز بر خشونت و خشونت‌پرستی استوار است. خشونت در حوزه‌های دیگر زندگی جامعه‌ نیز پیوند بلاواسطه‌ و ارگانیک با‌ خشونت نهادینه‌ شده‌ای دارد که‌ از سوی حکومت اعمال می‌شود (نگاه‌ کنید به بحثی در این مورد تحت عنوان “آقای جهانبگلو، درک خود را از دمکراسی مشخص سازید!” از راقم این سطور).

٣)    اگر برخورد رژیم با کنشگران مدنی و “خودی” خشن‌تر از تعامل با براندازان و اپوزیسیون کردی نمی‌بود، می‌گفتم که‌ بن‌بست کنونی به‌ خود کردها برمی‌گردد، اما دیدیم که‌ با پوینده‌‌ها و مختاری‌ها و فروهرها و ندا سلطانی‌ها چکار کرد، آنانی که‌ کوچکترین پیوندی با مقاومت مسلحانه‌ نداشته‌اند. از سرنوشت “ملی ـ مذهبی‌ها”ی امروز چون یزدی نیز آگاهیم. شاید یادآوری اینکه‌ با‌ مفتی‌زاده‌ و جانبدارانش، با منتظری و یارانش، با اصلاح‌طلبان و موسوی و کروبی و طرفدارانشان، همین دو سال پیش با جنبش دمکراسی‌خواهی و مدنی مردم ایران چگونه‌ رفتار کرد، کافی باشد. در ایران حکومت اسلامی نه‌ تنها فعالیت سیاسی و مدنی امکان‌پذیر نیست، بلکه‌ فعالیت حقوق بشری نیز بس خطرناک است، فعالیت روزنامه‌نگاری نیز مخاطره‌انگیز است. محمد صدیق کبودوند، رئیس سازمان حقوق بشر کردستان و روزنامه‌نگار، تاوان چنین فعالیتهای مدنی را با محکومیت ١١ سال زندان داده‌ است و این در شرایطی است که‌ وی بشدت بیمار می‌باشد. رئیس کنونی سازمان حقوق بشر کردستان مسعود کردپور نیز از محکومیت و حبس و آزار مصون نبوده‌ است. حالا گیریم کُرد “فی‌النفسه”‌ مجرم است، چون از همان اوایل حاکمیت رژیم اسلامی سر تسلیم برای آن فرود نیاورد. آقای دکتر اکبر گنجی چی؟ تنها سلاح این انسان شجاع قلم بود و فی‌النفسه  و از بدو‌ هم ـ چه‌ به‌ لحاظ سیاسی و چه‌ از حیث ایدئولوژیک ـ مخالف نبود. شاهد بودیم که‌ با وی چه‌ کردند. اگر طناب دار بر گردنش نیانداختند، ریشه‌ در این داشت که‌ وی کُرد نبود و از شهرت جهانی نیز برخوردار بود.

٤)      رژیم اگر در کردستان دنبال صلح و آرامش و امنیت می‌بود، دکتر قاسملو و یارانش را پشت میز مذاکره‌ چنین ناجوانمردانه‌ ترور نمی‌کرد. چند نمونه‌ در تاریخ سراغ داریم که‌ رژیمی دعوت به‌ مذاکره‌ و حل مسالمت‌آمیز یک مشکل بکند و طرفِ مقابلِ خود را هنگام گفتگو به‌ رگبار ببندد؟ این تنها از حکومت اسلامی و شیعی ایران برمی‌آید. رژیم اسلامی توانست با رژیم صدام که‌ هشت سال تمام در جنگ با ایران بود، دست کم در سطح “آتش‌بس” صلح کند، چون همگونه‌ی آن بود، اما قادر نیست، از در سازش با مردم خود درآید، چون در ذات و جوهر خود ضدمردم ایران، علی‌الخصوص مردم کردستان ایران است که‌ از روزهای نخست حاکمیت این شیادان، پرچم آزادی‌خواهی نه‌ تنها کردستان، بلکه‌ کل ایران را برافراشته‌ است.

٥)    رژیم اگر اهل مدارا و مدنیت می‌بود و اگر احزاب کردستان را مسؤول جنگ در کردستان معرفی می‌کند، دست کم می‌بایست با نیروهایی سازش می‌کرد که‌ به‌ نسبت ماهیت وی توهم داشتند و تصور می‌کردند می‌توانند با حکومت از در گفتگو درآیند (مثلاً با “پیروان کنگره‌ی چهارم”).

٦)    و بلاخره‌ اینکه‌ از یاد نبریم که‌ رژیم در صحنه‌ی بین‌المللی نیز از تروریسم اسلامی و خشونت لجام‌گسیخته‌ جانبداری می‌کند. فقط توجه‌ کنیم که‌ تروریستهای اسلامی فلسطینی‌ را چه‌ می‌نامد. این رژیم نمی‌تواند در صحنه‌ی جهانی نماد شرارت و خشونت باشد، اما در مقابل مردم کردستان ایران سرچشمه‌ی‌ مهر و شفقت.

٢.      آیا دفاع مسلحانه به نفع جامعه‌ی کُرد تمام شده است؟

گفته‌ می‌شود که‌ مبارزه‌ی مسلحانه‌ هیچ نفعی برای مردم کردستان در پی نداشته‌ است. طرح این قضیه‌ به‌ این شیوه‌ اشتباه‌ است. در مصاحبه‌ای دیگر گفتم: “دفاع مسلحانه‌ در کردستان در زمان و شرایط معینی صورت گرفته‌ است و ضمن تبعات و عواقب منفی چند کارکرد مثبت نیز داشته‌ است: ایستادگی و مقاومت در کردستان را به‌ یک اصل و فرهنگ تبدیل کرده‌‌ است؛ مانع حل و آسیمیله‌‌شدن مردم در فرهنگ تحمیلی و ارتجاعی حکومت اسلامی شده‌ است؛ رژیم را بخاطر وحشتش از پیوستن مردم به‌ جنبش مسلحانه‌ تا حدی از اعمال بربریت بیشتر بر علیه‌ مردم کردستان برحذر داشته‌ است؛ عملاً منجر به‌ این گردید که‌ دامنه‌ی اعزام جوانان کرد به‌‌ مسلخگاه‌ جنگ هشت ساله‌ی ایران و عراق محدود گردد؛ باعث شناخت بیش از پیش مردم از ماهیت رژیم شد؛ اعتباری نازدودنی برای مردم آزاده‌ی کردستان در میان مردم دیگر مناطق ایران بوجود آورد و غیره‌. علی‌الخصوص نباید از یاد ببریم که‌ احزاب کردستانی جریاناتی صرفاً اپوزیسیونی نیستند، بلکه‌ ملتی تحت ستم ملی را نمایندگی می‌کنند و عملاً بخش و یا بازوی رزمی آن می‌باشند. لذا دفاع مسلحانه‌ی آنها مضمون و ماهیتی دیگر می‌‌یابد. به‌ همین دلیل هم راه‌ حل نظامی هیچگاه‌ بطور مطلق مردود نگردیده‌ است.”

البته‌ که‌‌ این مقاومت آسیبهایی نیز برای مردم کردستان در پی داشته‌ است: اعدام فرزندان کردستان، میلیتاریزه‌‌شدن کردستان، افزایش تبعیض اقتصادی و غیره‌. اما بگذارید از خود بپرسیم:‌ کل مردم ایران چه‌ نتیجه‌ای از صد سال مبارزه‌ برای دمکراسی و آزادی گرفته‌اند؟ مگر نه‌ این است که‌ امروز یکی از عقب‌مانده‌ترین و دمکراسی‌ستیزترین حکومتهای جهان را داریم؟ مگر نه‌ این است که‌ حکومت اسلامی از بسیاری لحاظ بسی از حکومت استبدادی پیش از انقلاب دیکتاتورتر و توتالیترتر است؟ حکومت شاه‌ استبدادی بود، دیکتاتوری بود، اما به‌ هر حال متحجر و تمامیت‌گرا و ضدآزادیهای فردی نبود. به‌ تعبیری دیگر حاصل‌ صد سال مبارزه‌ی مدنی و سیاسی و حتی چریکی مردم و کنشگران سیاسی کشورمان “جمهوری” جور و جنون و جنایت است. توجه‌ کنیم تنها قربانیان اعدامی دوران حاکمیت اسلامی ایران بیش از صدهزار نفر است. آیا به‌ این دلیل این مبارزه‌ اشتباه‌ بوده‌ است؟!

به‌ کردستان عراق نظری بیافکنیم: آیا اگر در آن خطه‌ مقاومتی صورت نمی‌گرفت، کرد این جایگاه‌ را می‌داشت که امروز ‌ دارد، این حقوق و آزادیهای نسبی را می‌داشت که‌ اکنون دارد؟ یقین دارم که‌ کردستان ایران نیز به‌ جهت پیشرو و پیشکسوت‌بودنش در امر مبارزه‌ با رژیم اسلامی در فردای سرنگونی این رژیم منحوس جایگاه‌ شایسته‌ی خود را در عرصه‌ی سیاست و در پهنه‌ی ایران و ساختار سیاسی آن باز می‌یابد. بدون چنین تلاش و مبارزه‌ای بر پیامدها و آثار آپارتاید قومی و مذهبی و جنسی حکومت اسلامی ایران فائق نخواهیم آمد و اخذ چنین جایگاهی نیز در آینده‌ ممکن نیست.

حتی اگر گیریم این مقاومت هیچ سودی نداشته‌ است، جای سوال است: مگر کردستان راه دیگری هم داشت؟ تصور کنیم خانه‌ای مورد یورش عده‌ای سارق مسلح قرار گرفته‌ است. صاحب خانه‌ درصدد دفاع از خود برمی‌آید. آیا چنین صاحب‌خانه‌ای مورد نکوهش قرار می‌گیرد که‌ چرا به‌ دفاع از حریم خود پرداخته‌ است؟ در ضمن توجه‌ داشته‌ باشیم که‌ جنگ در کردستان و نه‌ خارج از آن رویی داده‌ است. لذا این نیروهای کُردی نبوده‌اند که‌ به‌ مناطق دیگر ایران رفته‌ و در آنجا نیروهای رژیم را مورد تهاجم قرار داده‌اند، بلکه‌ برعکس آن صادق بوده‌ است. نفس این قضیه‌ نشان می‌دهد که‌ کدام طرف مهاجم بوده‌ و کدام طرف در مقام دفاع از خود برآمده‌ است.

وانگهی‌ آیا احزاب کردی امکان درپیشگیری‌ یک مبارزه‌ی سیاسی و مدنی را داشتند؟ این امر مگر برای “جنبش مسلمانان مبارز” دکتر پیمان، “نهضت آزادی ایران” مهندس بازرگان، حزب توده‌ی ایران دکتر کیانوری، سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) فرخ نگهدار و بعدها اصلاح‌طلبان حکومتی حول و حوش خاتمی و کروبی و موسوی ممکن بود که‌ برای احزاب کردستان ممکن بوده‌ باشد؟ آیا این امر مگر برای رفسنجانی این “ستون انقلاب”، کسی که‌ جزو بنیانگزاران اصلی رژیم است و در بیشترین جنایات آن نقش کلیدی داشته‌ است‌ ممکن است که‌ برای احزاب کردی ممکن باشد؟ دیدیم همان هنگام فدائیان اکثریت از سیاست رویارویی و تقابل نظامی و حتی سیاسی با رژیم اسلامی دوری جستند، اسلحه‌ها را زمین گذاشتند و به‌ قول خودشان وارد فاز “اتحاد و انتقاد” با رژیم شدند. نتیجه‌ی آن چه‌ شد؟ آیا پایان دادن به‌ مبارزه‌ی مسلحانه‌ و زمین گذاشتن سلاح نفعی برای سازمان فوق‌الذکر داشته‌ است، دست کم جان هواداران و اعضای آن را از مرگ نجات داد؟ من دقیق وارسی نکرده‌ام، اما احتمال زیاد می‌دهم که‌ تعداد اعدامیان این سازمان کمتر از کومله‌ و حزب دمکرات کردستان که‌ به‌ هر حال با دولت در نبرد مسلحانه‌ بودند، نبوده‌ است!

 

٣.   آیا چنانچه در یک دوره‌ای دفاع مسلحانه سودی داشته است، هنوز حرکت مسلحانه احزاب سیاسی در کردستان به نفع جامعه‌ی کردی است؟

فوقاً در مورد دفاع و مقاومت مسلحانه‌ در شرایط معین پس از انقلاب بهمن 1357 سخن در میان بود. ما نیاز به‌ بحثی انتزاعی در مورد مبانی نظری مبارزه‌ی مسلحانه‌ بطور کلی و برای شرایط امروز و آینده‌ی ایران نیز داریم. از نظر من اهمیت دارد در این راستا  به‌ پرسشهای ذیل پاسخ بدهیم:

مقصود از مبارزه‌ی مسلحانه‌ چیست؟

به‌ باور من باید قبل از هر چیز تعریف مشخص خود را از “مبارزه‌ی مسلحانه‌” ارائه‌ کنیم. آیا مقصود از آن شبیخون و ضربه‌ی موردی‌ به‌ نیروهای نظامی دولتی است؟ مقصود از آن یک جنبش مسلحانه‌ی توده‌ای مانند مقطع بعد از انقلاب ٥٧ است؟ مقصود از آن جنگ جبهه‌ای و وسیع با نیروهای رژیم است؟ مقصود از آن ترور فردی عناصر رژیم که‌ در سرکوب و اعدام فرزندان مردم مشارکت داشته‌اند، است؟ مقصود از آن بمب‌گذاری در میادین است؟ مقصود از آن حمل اسلحه‌ هنگام انجام وظیفه‌ی تشکیلاتی و سیاسی برای دفاع از خود است؟ مقصود از آن گرفتن اتنقام همراهان اعدام‌شده‌ است؟ …

با درک غیرتخصصی راقم سطور دفاع و مبارزه‌ی مسلحانه عمدتاً‌ در دو شرایط متفاوت می‌تواند اتفاق بیافتد:

١.   زمانی که‌ مردم از آزادی برخوردارند و احزاب سیاسی مسلح شده‌اند و رژیم در تلاش خلع سلاح و سرکوب آنها برآید (کردستان ایران بعد از انقلاب بهمن).

٢.     همچنین زمانی که دیکتاتوری تثبیت یافته‌، شرایط ذهنی و عینی انقلاب و یک جنبش مردمی فراهم نیست و کنشگران با درپیشگیری این شیوه‌ از مبارزه‌ درصدد برآیند که‌‌ رعب و سکوت و رکود سیاسی تحمیلی‌شده‌ توسط دیکتاتوری بر جامعه‌ را بشکنند (مثلاً تحرکات ٤٦ ـ ٤٧ کردستان و فدائیان که‌ با سیاهکل آغاز شد).

آری، از نظر نگارنده‌ تنها این دو را می‌توان جنگ مسلحانه‌ نامید. لذا حرکتهای دیگر برشمرده‌ در بند فوق را دفاع یا جنگ مسلحانه‌ نمی‌دانم، آن هم خارج از اینکه برای آنها‌ توجیه‌ سیاسی و منطقی وعقلانی و اخلاقی و احساسی داشته‌ باشم یا نه‌.

هدف از مبارزه‌ی مسلحانه‌ چیست؟

باید دید که‌ هدف ما از توسل به‌ شیوه‌ی قهرآمیز مبارزه‌‌ چیست. دو مورد آن را که‌ عبارت بودند از مقابله‌ با خلع سلاح توده‌ی مردم یا سازمانهای سیاسی توده‌ای و همچنین شکستن جو ارعاب و خفقان در جامعه‌، برشمردیم. آیا در مورد مشخص ایران همچنین به‌ زانو درآوردن رژیم و تحمیل خواسته‌های خود به‌ آن است؟ آیا سرنگونی هدف است؟ آیا برای مطرح کردن خود و خواسته‌های خود در جامعه‌ است؟ آیا مقصود زنده‌نگه‌داشتن روحیه‌ی مبارزه‌ و مقاومت در میان مردم است؟

به‌ برخی از آنها بپردازیم:

مبارزه‌ی مسلحانه‌ با هدف مجبورساختن رژیم به‌ مذاکره‌؟!

دکتر قاسملو می‌گفت که‌ “هدف ما سرنگونی رژیم نیست و اساساً این در توان ما نیست و رسالت ما هم نیست. ما اینجا و آنجا ضرباتی را متوجه‌ وی می‌سازیم تا اجباراً تن به‌ مذاکره‌ و مصالحه‌ بدهد” (نقل به‌ مضمون). تجربه اما‌ به‌ ما آموخت که‌ این استراتژی در ایران موفقیت‌آمیز نبوده‌ است، هر چند در جاها و مقاطعی (من جمله‌ عراق زمان صدام) نتایجی نیز دربرداشته‌ است.

امروز می‌دانیم که‌ “جمهوری” اسلامی یک دولت متعارف نیست که‌ متعارف نیز واکنش از خود نشان دهد. آنچه‌ دکتر قاسملوی فکور می‌گفت منطقی بود، اما حکومت اسلامی تابع هیچ منطق و عقلانیتی نبوده‌ و نیست. این رژیم “استعداد” عجیبی در اتخاذ مخربترین مواضع به‌ حال و منافع مردم ایران دارد. هر رژیم متعارف و حتی دیکتاتوری تلاش می‌کند که‌ دشمن را به‌ مخالف و مخالف را به‌ دوست تبدیل کند. این رژیم اما خودی را مخالف و مخالف را نیز دشمن می‌سازد ـ چه‌ در عرصه‌ی داخلی و چه‌ در عرصه‌ی بین‌المللی. یکی از رویدادهای بزرگ بعد از انقلاب بهمن جنگ ایران وعراق بود. هنگامیکه‌ دولت عراق پی برد به‌ مقاصد خود نمی‌رسد، از همان ابتدا طالب مذاکره‌ و صلح با ایران شد و کشورهای حوزه‌ی خلیج حاضر بودند، میلیاردها دلار پول بعنوان غرامت به‌ دولت ایران بدهند، تا جنگ پایان یابد. اما رژیم ایران آن را نپذیرفت و جنگ را سالها بدون‌نتیجه‌ی مثبت برای مردم ایران ادامه‌ داد، چون می‌خواست از کربلا به‌ “قدس” (!) برود. نتیجه‌ی این سیاست ضربات مهلک جانی و مالی به‌ مردم ایران بود. این رژیم بخاطر حمایت از تروریسم بین‌المللی بیشترین آسیب‌ها را متوجه‌ منافع عمومی مردم ایران کرده‌ است. سیاست دستیابی به‌ سلاح اتمی‌اش دیر یا زود ایران را درگیر جنگ خواهد کرد. رژیم ایران همچنین نخبه‌کش است: در عرض سی سال گذشته‌ در کشتار روشنفکران پیوسته‌ مقام اول و دوم را اخذ کرده‌‌ است. دسته‌دسته‌ از نخبگان این کشور، اخیراً هم حتی آنانی که‌ در مدار فلسفی و فکری خود رژیم قرار داشته‌اند، ایران را ترک می‌کنند و از دست حکومت ناب محمدی به‌ “استکبار جهانی” پناه‌ می‌آورند.

آیا رژیمی که‌ جان میلیونها انسان برایش پشیزی ارزش نداشت و برای فتح کربلا روانه‌ی جنگ “حق و باطل” می‌کرد و بزرگترین “نعمت” و “موهبت الهی” را جنگ و “شهادت‌طلبی” (بخوان خودکشی متحجرانه‌) معرفی می‌کرد، می‌تواند بر اساس تعقل عمل کند؟

آنچه‌ دکتر قاسملو انتظارش را می‌کشید، از دست یک رژیم متعارف حتی دیکتاتوری که‌ ارزشی برای جان سربازان خود و مردم خود و حیثیت و اعتبار خود قائل باشد، برمی‌آمد، اما رژیم ایدئولوژیک و اسلامی ایران عقب‌مانده‌تر و منجمد‌تر از این حرفهاست. این معرفت باید استراتژی آن زمان ما را تغییر دهد، بدین معنی که‌ توقع به‌ میزمذاکره‌کشاندن رژیم با حملات محدود نظامی بجا نخواهد بود.

مبارزه‌ی مسلحانه‌ در کردستان با هدف سرنگونی رژیم مرکزی؟!

مرتبط ساختن الزامی و سببی (causal) مبارزه‌ی مسلحانه‌ با سرنگونی رژیم و یا سرنگونی رژیم با مبارزه‌ی مسلحانه‌ به‌ لحاظ متدیک، بینشی، منطقی و عملی، اشتباه‌ است. آماج درجه‌ اول و برنامه‌ای احزاب کردستان به‌ دلیل طول و عرض جغرافیایی معین و منطقه‌ای بودن حوزه‌ی فعالیت و اهداف سیاسی و مبارزاتی آنها منطقاً نمی‌تواند سرنگونی رژیم مرکزی ایران (صرف‌نظر از ماهیت آن) باشد: کردستان بخشی از ایران است و افق سیاسی احزاب کردستان نیز محدود به‌ چهارچوب ایران و بطور مشخص‌تر کردستان ایران مانده‌ است. لذا تنها بخشی از مسأله‌ی حکومت مرکزی به‌ کردستان مربوط می‌شود.

اشتباه‌ نشود: این یک بحث کلی و تجریدی است. در حالت مشخص امروز البته‌ که‌ احزاب کردستانی می‌توانند و از نظر من باید در جهت سرنگونی حکومت اسلامی ایران از هیچ تلاشی دریغ نورزند. بنابراین مقصود تنها‌ این است که گفته‌ شود:‌‌ امر سرنگونی رژیم حاکم (در حالت کلی آن) مسأله‌ای است که‌ به‌ کل مردم ایران برمی‌گردد و دنبال‌کردن آن بعنوان هدف اصلی و مبرم باید تابع شرایط کلی ایران باشد.

بنابراین‌ رسالت درجه‌ اول احزاب کردستان ایران  نه‌ تشکیل دولت مرکزی در ایران، که دستیابی به‌ حق تعیین سرنوشت درونی مردم کردستان، تحقق آمالهای دیرین و دمکراتیک مردم کردستان و به‌ هر حال تعقیب مصالح درازمدت آن‌ در چهارچوب این کشور می‌باشد و اتخاذ موضع در برابر حکومت مرکزی تابع آن بوده‌ است. ‌ احزاب ایرانی نیز سیاست خود در مقابل حکومت مرکزی را تابع سیاست حکومت مرکزی در برابر کردستان ننموده‌اند. این امر سیاستگزاری احزاب کردستان و احزاب هم‌پیمان خود در سطح سراسری ایران را قدری از هم متمایز می‌سازد. به‌ هر حال دغدغه‌ها، نگرانی‌ها و اولویتها و ترجیحات آنها الزاماً یکی نیستند. احتمال زیاد می‌دهم که‌ در آینده‌ نیز چنین باشد. درک این قضیه،‌ هم برای حزب سراسری اهمیت دارد و هم برای حزب کردستانی.

طبیعتاً دشوار است بتوان ترسیمی حتی تقریبی در مورد آینده‌ی ایران ارائه‌ داد، چه‌ که‌ می‌توانیم با سناریوها و آلترناتیوهای بسیار متفاوت و حتی متضادی سروکار پیدا کنیم. مبرهن است که‌ باید تلاش کنیم در همراهی و همگامی با احزاب دمکرات (و به‌ ویژه‌ سراسری) ایران یک نظام دمکراتیک واقعی و فدرال را پایه‌گذاری نمائیم. اما می‌دانیم که‌ تحقق این امر صرفاً با اراده‌گرایی و علی‌الخصوص با نیروهای کردستان ممکن نیست و به‌ لحاظ انتزاعی سناریوهای نامطلوبی نیز بعد از مرگ حکومت ناب محمدی می‌توانند پیش روی ما باشند: برای نمونه‌ حکومتی دمکراتیک‌نما (pseudodemocratic)، مثلاً آن گونه‌ که‌ در ترکیه‌ حاکم است، در بعد میان‌مدت در ایران بر سر کار بیاید، اما چون حاکمان کشور همسایه‌ ظرفیت درک و حل “مسأله‌ ملی” (کردستان، آذربایجان، خوزستان، ترکمن‌صحرا و بلوچستان) را نداشته‌ باشد. با این رژیم که‌ ممکن هم است با رأی مستقیم و آزاد “اکثریت” مردم نیز بر سر کار آمده‌ باشد، چگونه‌ باید رفتار کنیم؟ تقابل کنیم یا از سر تفاهم درآییم؟ چنین رژیمی می‌تواند با اقبال احزاب دمکرات سراسری نیز روبرو گردد. اما تکلیف ما چیست، مخصوصاً اگر بدون پاسخ صریح به‌ مطالبات مردم کردستان خواهان خلع سلاح نیروهای سیاسی آن گردد و یا ـ چون ترکیه‌ ـ حاضر به‌ پذیرش حزبی منطقه‌ای نباشد؟

سناریوی ممکن دیگر این است که احتمالاً نیروهایی سرکار بیایند که‌ در ذات و ماهیت خود آن چنان هم دمکرات نباشند، اما بتوانیم تحت شرایطی، میزان معینی از حقوق و آزادیها و خودمختاری و حتی قدری ساختار فدرال را نیز بپذیرانیم (وضعیت مشابهی را امروز در عراق داریم). می‌دانیم که‌ این حالت شکننده‌ نیز ایده‌آل ما نیست، چرا که‌ نیروهای دمکرات و هم‌پیمان ایرانی‌مان در حکومت نیستند. اما آیا باید بدین دلیل سیاست تنش و تقابل را در برابر آن اتخاد نمود؟

اساساً قطب‌نما و معیار احزاب کردستان برای موضع‌گیری چه‌ خواهد بود؛ ماهیت دولت مرکزی و یا دستیابی گام‌به‌گام به‌ حقوق و آزادیهای مردمی که‌ رسالت نمایندگی‌اش را برعهده‌ دارند؟

اینجا به‌ ناگزیر پرسشهایی به‌ ذهن خطور می‌کنند:‌ مگر می‌شود حکومتی دمکراتیک در ایران بر مسند قدرت باشد، اما حقوق ملی خلقهای ایران را برسمیت نشناسد؟ برعکس آن هم قابل پرسش است: مگر حقوق ملی در یک نظام غیردمکراتیک  قابل تحقق است؟ اساساً دمکراسی چیست و معیار ما برای دمکرات و غیردمکرات خواندن یک حکومت چیست، انتخاب مردمی است یا ماهیت سیاستهایی که‌ این حکومت مثلاً از حیث پاسخ به‌ “مسأله‌ی ملی” تعقیب می‌كند؟ به‌ لحاظ اصول تجریدی، مؤلفه‌ها و اجزاء دمکراسی کدامها هستند؟  برای پاسخ مفصل به‌ این پرسشها باید وارد بحث فلسفی رابطه‌ی دیالکتیک کل و جزء شد که‌ وظیفه‌ی این جستار نیست.

به‌ اجمال بگویم که‌ مبانی فکری من در پاسخ به‌ این پرسشها بر درک معینی از دمکراسی استوار است. عیان است که‌ نظریه‌های متفاوتی در مورد دمکراسی وجود دارند. من دمکراسی را در درجه‌ی نخست بعنوان ابزار و مکانیسم تحدیدکننده‌ی قدرت سیاسی در عین مشارکت مطلوب و گسترده‌ مردم در سرنوشت سیاسی خود می‌بینم. به‌ عبارتی دیگر: تحدید قدرت سیاسی حکومت، شاخص مهم تحقق دمکراسی در کشور می‌باشد. شکل و غلظت این تحدید بستگی ژرف به‌ گستردگی تنوع درونی جامعه‌ دارد. اساساً دمکراسی بدون تنوع و حتی تضاد منافع بلاموضوع است. هر چند این تنوع بیشتر باشد، باید ابزارها و مکانیسمهای بیشتری برای پاسخگویی به‌ ملزومات دمکراسی [به‌ مفهوم مشارکت دمکراتیک گروهها و منافع و مصالح مشترک در قدرت] داشته‌ باشیم که‌ در هرجایی از کانال محترم‌شمردن این تنوعات و به‌ویژه‌ انعکاس آن در ساختار سیاسی می‌تواند معنا پیدا کند. یکی از مکانیسمهای مهم تحقق دمکراسی به‌ مفهوم تحدید قدرت سیاسی دولت مرکزی در کشوری که‌ به‌ لحاظ اتنیکی متنوع است، از نظر من می‌تواند فدرالیسم باشد.

به‌ هر حال برای دمکراتیک خواندن یک سیستم مجموعه‌ای متعدد از مؤلفه‌های دمکراتیک چون وجود مراکز و کانونهای مختلف قدرت سیاسی، تقسیم افقی و عمودی قدرت، استقلال و تفکیک شفاف سه‌ قوه‌، انتخابات آزاد و برابر، پلورالیسم سیاسی، آزادی احزاب، آزادی بیان، آزادی مطبوعات، برابری واقعی انسانها در مقابل قانون، عدم دخالت قومیت و مدهب و جنسیت در حکومت لازم است. بنابراین هر کدام از اجزاء نقش و سهم خود را دارند و مطلق‌کردن تنها یکی از آنها، حتی فدرالیسم که‌ از نظر من بسیار بسیار با اهمیت است، اشتباه‌ است. لذا شاید طرح پرسش به‌ این شیوه‌ که‌ آیا حکومتی که‌ تن به تحدید و‌ تقسیم منطقه‌ای قدرت ندهد، دمکراتیک است یا نه‌، دقیق و کارساز نباشد.

دمکراسی و دیکتاتوری مقولاتی نسبی می‌باشند. اگر دمکراسی مطلق را با رقم ١٠٠ و دیکتاتوری مطلق را با صفر در یک نمودار ترسیم کنیم، می‌توانیم بین این دو فاصله‌ی زیادی را رؤیت کنیم و پر کردن این فاصله‌ از راهها و مکانیسمهای متفاوت مقدور است که‌ رفع تبعیض از خلقهای ایران و اعطای حق تعیین سرنوشت درونی به‌ آنها و مشارکت دادن آنها در سیاستگزاری کلان کشور عمده‌ترین، اما به‌ هر حال نه‌ کل آن را تشکیل می‌دهد. آیا صرف وجود یک ساختار فدرال، یعنی صرف تقسیم جغرافیایی قدرت، الزاماً به‌ مفهوم استقرار دمکراسی در حالت مطلوب آن است؟ البته‌ که‌ نیست. و بلاخره‌ آیا حقوق ملی در یک نظام “غیردمکراتیک” می‌تواند تحقق یابد؟ به‌ نظر من این امر با درنظرداشت اصل نسبیت دمکراسی مورد بحث (که‌ حقوق ملی تنها یکی از اجزاء، هر چند مهم آن است) و در صورت فراهم بودن‌ شرایط و ملزومات بین‌المللی آن هرچند دشوار، اما به‌ هر حال منتفی نیست.

مسأله‌ی حقوق زنان هم از این قاعده‌ استثنا نیست. آیا کشوری که‌ زنان، یعنی بیش از نیمی از جامعه،‌ حق رأی نداشته‌ باشند، غیردمکراتیک است؟ می‌دانیم که‌ چند کشور داریم که‌ تا همین چند دهه‌ی‌ پیش زنان حق رأی نداشتند (برای نمونه‌ در سویس تا سال ١٩٧١) و اما با این وصف دمکراتیک بودند و برعکسش هم داشتیم؛ در چندین کشور دیگر زنان ده‌‌ها سال است که‌ حق رأی دارند و با این وصف استبدادی و غیردمکراتیک بوده‌اند و هستند.

این بحث “جانبی” از آنجا با بحث سرنگونی و مبارزه‌ی مسلحانه‌ پیوند می‌خورد که‌ موضوع سیاستگزاری و اتخاذ موضع ما از سویی در قبال حکومتهای نیمه‌‌دمکراتیک و یا شبه‌دمکراتیک، اما بی‌توجه‌ به‌ مسأله‌ ملی و از سوی دیگر در قبال‌ حکومتهای غیردمکراتیک، اما متعهد به‌ حقوق ملی مطرح می‌شود.

سیاست انعطاف، دوراندیشی و ظرافت خاص خود را می‌طلبد، آن هم به‌ ویژه‌ برای کردستان که‌ در منطقه‌ای حساس قرار دارد، از سوی کشورهای بشدت غیردمکراتیک احاطه‌ شده‌، در هر یک از این کشورها در حاشیه‌ و اقلیت قرار دارد، توازن قوا به‌ سود آن نیست، پیوسته‌ در معرض یورش و محو فیزیکی نیروهای شووینیست و فاشیست حاکم قرار دارد، راههای ‌ مشارکت در سرنوشت سیاسی‌ خود و کشور از وی سلب شده‌، به‌ موضع تقابلی کشانده‌ شده‌، نوعی توسعه‌نیافتگی به‌ آن تحمیل شده‌ و غیره‌.

در همین راستا معتقدم که‌ باید دو موضوع “سرنگونی رژیم” و “مبارزه‌ی مسلحانه‌” را از هم تفکیک سازیم. می‌توانیم سرنگونی رژیم حاکم را بخواهیم، بدون آنکه‌ الزاماً با آن به‌ شیوه‌ی قهرآمیز نبرد کنیم. برعکس آن هم صادق است: می‌توانیم در شرایط معینی در برابر حکومت به‌ نیروی قهر روی آوریم، بدون آنکه‌ سرنگونی آن هدفمان باشد. تقارن و تداخل زمانی این دو نیز نمی‌تواند منتفی باشد و آن هم از نظر من در شرایطی می‌تواند موضوعیت داشته‌ باشد که‌ جنبش توده‌ای برای دستیابی به‌ آزادی، اعتلای کیفی و کمی بسیاری پیدا کرده‌ باشد و‌ رژیم درصدد برآید از راه‌ بهره‌گیری از نیروهای قهری‌ و سرکوب فیزیکی، مردم را قتل عام کند، جنبش آزادیخواهی را با شکست روبرو سازد و چرخ زمانه‌ را بار دیگر به‌ عقب برگرداند. در شرایط “قیام توده‌ای” اشتباه‌ مهلک و نابخشودنی خواهد بود، اگر از جمله‌ با‌ سلاح پاسخ سرکوب خشن رژیم داده‌ نشود. و همچنین در این شرایط مشخص اشتباه‌‌ خواهد بود که‌ سرنگونی رژیم با مبارزه‌ی مسلحانه‌ به‌ یک امر حتمی و قطعی و برگشت‌ناپذیر تبدیل نشود. لذا از نظر من از سرگیری مبارزه‌ یا قیام مسلحانه‌ نه‌ تنها نمی‌تواند بطور مطلق منتفی  باشد، بلکه‌ به‌ ویژه‌ زمانی قابل توصیه‌ است که‌ سرنگونی عاجل رژیم به‌ امر اکثریت مردم ایران (و نه‌ تنها کردستان) تبدیل شود، رژیم به‌ قوه‌ی قهر متوسل شود و توسل به‌ قهر اجتناب‌ناپذیر باشد. غیر از این، تعقیب سرنگونی رژیم به‌ یاری جنگ مسلحانه‌ نه‌ تنها امری ناممکن است، بلکه‌ تلاشی خواهد بود مستلزم صرف هزینه‌ی انسانی بسیار هنگفت.

به‌ هر حال، توقف جنگ مسلحانه‌ به‌ مفهوم دست‌برداشتن از سیاست سرنگونی رژیم مرکزی نیست، بلکه‌ تنها بدین معنی است که‌ این استراتژی تنها با ابزارهای کارسازتر و کم‌هزینه‌تر دنبال شود.

مطرح کردن خود در جامعه‌ به‌ یاری پژواک صدای سلاح؟!

جداً در زمانی که‌ با کمترین هزینه‌ی مالی و انسانی ممکن می‌توان از راه فرستنده‌های تلویزیونی و رادیویی‌ ماهواره‌ای، از طریق اننترنت و دست آخر اعضا و هواداران خود پیام خود را به‌ مردم منتقل نمود، چه‌ لزومی برای مطرح ساختن خود از راه‌ تحرکات چریکی وجود دارد؟ طرح این پرسش عجیب نیست، چه‌ که‌ عده‌ای همچنان معتقدند که‌ به‌ویژه‌ به‌ این شیوه‌ است که‌ مردم کردستان پی به‌ حضور آنها در صحنه‌ی سیاسی خواهند برد! در این برداشت زمانی که‌ از ماهواره‌ و تلویزیونهای ماهواره‌ای خبری نبود، می‌توانست منطقی نهفته‌ باشد، اما در درستی آن در شرایط امروز گمان جدی دارم.

حمل سلاح هنگام انجام وظیفه‌ی تشکیلاتی به‌ منظور دفاع از خود؟!

این عذر و بهانه‌ به‌ نظر من از توجیهات فوق نیز کمتر قابل قبول است، چرا که‌ اولاً بخش مهمی از افرادی که‌ دستگیر شده‌اند، به‌ شکل گروهی دستگیر شده‌اند، ثانیاً آنها اعضای تشکیلات نظامی و علنی این حزبها (در کردستان عراق) بوده‌اند. برای پی‌بردن به‌ نادرستی چنین حرکات و توجیهاتی نباید الزاماً کارشناس امر مبارزه‌ی مخفی بود. این تصور که‌ برای رژیمِ بنا شده‌ بر خشونت و جاسوسی و ترور، ممکن نیست‌ افراد خود را درون این تشکیلاتها جایی دهد، بسیار ساده‌لوحانه‌ است. در چنین حال و هوایی فرستادن افراد علنی به‌ داخل، آن هم با سلاح، را در خوشبینانه‌ترین حالت و به‌ نجیبانه‌ترین زبان تنها می‌توان بی‌مسؤولیتی نامید. ثالثاً پرسش مهم این است که‌ اگر آنها از پایگاه‌ توده‌ای برخوردار هستند (که‌ به‌ نظر من هستند)، چرا از نیروی برون‌مرزی و شناخته‌‌شده‌ی خود‌ استفاده‌ می‌کنند.

اولین درسی که‌ به‌ یک فعال زیرزمینی داده‌ می‌شود این است که‌ برای حالتی که‌ در دام برنامه‌ریزی‌شده‌ یا اتفاقی پلیس سیاسی افتاد، توجیهی منطقی برای حضور خود در آن مکان و زمان مشخص داشته‌ باشد. چه‌ توجیهی می‌تواند در صورت مسلح‌بودن وی کارساز باشد؟ آیا غیر از این است که‌ حمل سلاح توسط وی گریز وی از چنگال رژیم و مرگ حتمی وی را دیگر‌ غیرممکن می‌سازد؟ هنگام افتادن در دام رژیم جنایت‌پیشه، این سلاح چه‌ مورد استفاده‌ قرار بگیرد و چه‌ نگیرد، در شرایط معین امروز به‌ احتمال قریب به‌ یقین تنها مرگ این انسانهای شریف را در درگیری و یا دیرتر به‌ صورت اعدام می‌تواند در پی داشته‌ باشد. و بالاخره‌ از یاد نبریم دفاع حقوق بشری از انسانهای مسلح بسیار دشوارتر از انسانهای مدنی است.

فاجعه‌ به‌ ویژه‌ آنجاست که‌ برخی افراد دستگیرشده‌ هنوز حکم نگرفته‌اند و یا حکم گرفته‌، اما این حکم هنوز قطعیت اجرایی و قانونی پیدا نکرده‌، از سوی برخی از این سازمانها تازه‌ “لو” می‌روند، به‌ این نحو که‌ اعتراف یا به‌ ناحق ادعا می‌شود که‌ محکوم‌شدگان و نامزدهای مرگ عضو آنها بوده‌اند و هستند. این عمل نه‌ تنها نامعقول، غیرسیاسی و غیرانسانی می‌باشد، بلکه‌ حتی مظنون نیز است.

آیا امروز مبارزه‌ی مسلحانه‌ با رژیم صحیح است؟

بدیهی است که‌ در مورد ماهیت ضدمردمی رژیم کوچکترین شک و شبهه‌ای موجود نیست. همچنین تردیدی در این نیست که‌ حکومت اسلامی ایران باید به‌ زیر کشیده‌ شود. اما مبارزه‌ی مسلحانه، آنهم صرفاً در کردستان‌ ـ خارج از ممکن‌بودن آن که‌ من در آن شک جدی دارم ـ ابزار درست تحقق این آرمان نیست. به‌ ویژه‌ اینکه‌ امروز این حرکتها در قیاس با سالهای نخست مبارزه‌ی مسلحانه‌ عواقب منفی بیشتری برای مردم کردستان دربردارد که‌ تنها برخی از آنها تضعیف جنبش مدنی مردم، تخریب سیمای دمکراتیک و انسانی مبارزه‌ی مردم کردستان در سطح بین‌المللی به‌ یمن تبلیغات رژیم، تخریب مناطق مرزی و آواره‌شدن مردم بی‌دفاع و مظلوم آن مناطق، افزایش فشار بر حکومت اقلیم کردستان، … می‌باشد.

به‌ ویژه‌ از یاد نبریم که‌ اکثر عملیات مسلحانه‌ی انجام شده‌‌ ـ برعکس سالهای دهه‌ی شصت ـ تلفات سنگینی برای نیروهای رزمی کردی در پی داشته‌ است و این نه‌ تنها روحیه‌ی مردم را تقویت نمی‌کند، بلکه‌ بار سنگینی را نیز بر روان و فکر آنها می‌گذارد و غمی بر غمهای آنها می‌افزاید.

همچنین می‌دانیم:‌ در کمتر عملیاتی است که‌ جوانان کرد که‌ چون سرباز وظیفه‌ از سوی رژیم به‌ این پایگاهها فرستاده‌ می‌شوند، قربانی این عملیات نظامی نشوند. کشتار کُرد به‌ دست کُرد تنها می‌تواند به‌ سود رژیم تمام شود.

و بلاخره‌ نمی‌توان نادیده‌ گرفت که‌ به‌ ویژه‌ عملیات رزمی پژاک حساسیتهایی را در مناطق مرزی که‌ بخشاً ترکیب اتنیکی مختلط دارند، ایجاد کرده‌‌ است. اثبات حضور و طرح خود به‌ چنین سبکی به‌ هر حال زیانش بسیار بیشترش از نفعش است.

(تصور می‌کنم عرایضم در این باب به‌ اندازه‌ی کافی شفاف باشند، لذا از تفصیل آن پرهیز می‌کنم و به‌ جای آن توجه‌ را به‌ چند مطلبی که‌ در این حوزه‌ نگاشته‌ام جلب می‌کنم، برای نمونه‌: “پژاک، مبارزه‌ی مسلحانه‌ و چند پرسش از احزاب کردی”، “تـابـو را باید شکست! باز هم در مورد ضرورت بازبینی مبارزه‌ی مسلحانه‌ در شرایط امروز”، “بی‌مسئولیتی احزاب کردی ـ جینوساید حکومت اسلامی”، “تکرار یک انتقاد صریح”.)

آیا توسل به‌ قوه‌ی قهر برای هر زمانی منتفی است؟

پاسخ این پرسش نیز متأسفانه‌ به‌ دلایل عدیده‌ منفی است. من خود را یک پاسیفیست پراگماتیست می‌دانم. نه‌ تنها جانبدار جنگ و مبارزه‌ی مسلحانه‌ نیستم، بلکه‌ با ارتش نیز مخالفم و این ارگان از نظر من باید منحل شود. این وجه‌ پاسیفیستی اندیشه‌ی من است. اما در همانحال نیز می‌دانم که‌ دنیا آن گونه‌ که‌ من می‌خواهم نیست و تغییر آن نیز با اراده‌ی من نوعی میسر نیست. از سوی دیگر به‌ این نتیجه‌ رسیده‌ام که‌ هر جنگی نه‌ تنها اجتناب‌ناپذیر نیست، بلکه‌ قابل نکوهش نیز نیست. جنگ می‌تواند سرزمینی را از اشغال و ملتی را از یوغ استعمار و جامعه‌ای را از چنگال دیکتاتوری و مردمی را از معرض جینوساید رها سازد. همه‌ی این موارد را در تاریخ کهن و معاصر بشر داشته‌ایم. آیا بدون جنگ می‌شد اروپا را از چنگال فاشیسم رهانید؟ حزب سبزهای آلمان یکی از مخالفان سرسخت جنگ بود، اما طی پروسه‌ای به‌ این نتیجه‌ رسید که‌ عدم دخالت ناتو در یوگسلاوی سابق به‌ نسل‌کشی کامل مسلمانان بوسنی می‌انجامد. تا آن زمان نیز تعداد بیشماری از آنان قربانی قتل‌عامهای وسیع و فجیع حکومت صربها شده‌ بودند. این بود که‌ آلمان فدرال نیز لاجرم در جنگ ناتو بر علیه‌ صربستان مشارکت نمود.

به‌ هر حال تا زمانی که‌ تضاد منافع و نابرابری در سطح جهان و در درون هر یک از کشورها از میان نرفته‌، تا زمانی که‌ روابط بین‌المللی و مناسبات داخلی کشورها دمکراتیک نشده‌، تنش و کشمکش وجود خواهد داشت و توسل به‌ نیروی قهر برای هیچ ملت و کشور و جامعه‌ای بطور مطلق و همیشگی منتفی نخواهد بود‌ و متأسفانه‌ برای مردم ایران و کردستان هم نمی‌تواند بطور مطلق منتفی باشد. تقریباً تمام کشورهای دنیا از ارتش و انواع و اقسام فرماسیونهای نظامی برخوردارند. تعدادی از این کشورها، دمکراتیک و صلح‌جو و تعدادی نیز دیکتاتور و جنگ‌افروز می‌باشند. اما نفس وجود ارتش و وزارت دفاع در این کشورها حکایت از این دارد که‌ آنها خطر بالقوه‌ی جنگ را می‌بینند و کاربرد نیروی نظامی را بطور مطلق و برای همیشه‌ منتفی نمی‌دانند.

تازه‌ هیچ انسان دمکرات و شریفی حق مقاومت در برابر حاکمان را از مردم نمی‌گیرد. اینکه‌ این مقاومت ممکن است به‌ شکل قهرآمیز درآید در درجه‌ی نخست به‌ عکس‌العمل حاکمان بستگی دارد. به‌ صرف اینکه‌ رژیمهای حاکم به‌ نیروی سرکوب متوسل شوند، نمی‌توان نتیجه‌ گرفت که‌ پس باید از مقاومت ـ از جمله‌ در شکل قهری و قاطعانه‌ی آن ـ دوری جست. توسل به‌ نیروی نظامی از سوی مردم و سازمانهای مردمی تنها زمانی قابل تقبیح است که‌ ساختارهای دمکراتیک برای طرح مطالبات و دستیابی به‌ حقوق حقه‌ موجود باشند. بنابراین بهره‌گیری از نیروی رزمی برای نیروهای ایرانی و کردستانی نه‌ تنها برای هر زمانی نمی‌تواند بلاموضوع باشد، بلکه‌ در شرایطی که‌ مثلاً جنبش سراسری مردم ایران اعتلای کیفی و کمی قابل توجهی پیدا کرده‌ باشد و سازمانهای سیاسی و پیشرو قدرت سازماندهی و بسیج و تسلیح بخش وسیعی از مردم را پیدا کنند، حتی الزامی است.

لذا مردم نباید چک سفید به‌ رژیم ضدمردمی بدهند، تا هر کاری که‌ دلش خواست با مردم و روشنفکران جامعه‌ انجام دهد.

آیا داشتن نیروی رزمی پیشمرگه‌ در شرایط فعلی اصولی است؟

از نظر من این کار با عنایت به‌ توضیحات پیشگفته‌ و همچنین به‌ دلایل ذیل اجتناب‌ناپذیر است:

١)    به‌ هر حال فعالانی هستند که‌ دیگر امکان کنش سیاسی و مدنی در ایران برایشان وجود ندارد. این احزاب در کردستان عراق ظرف و عرصه‌ی دیگری برای فعالیت در اختیار این کنشگران می‌گذارند. این پایگاهها می‌توانند همچنین سرپناه‌ خوب و دست کم موقتی برای کسانی باشند که‌ به‌ دلایل سیاسی از دست رژیم ایران گریخته‌اند.

٢)      فقدان چنین نقطه‌ی امید و “پشت جبهه‌ای” ممکن است تأثیر مخرب بر فعالیتهای سیاسی کنشگران سیاسی داخل نیز بگذارد.

٣)      حضور آنها در درون کردستان و در جوار مرزهای ایران به‌ هر حال نقطه‌ امید و تکیه‌گاه‌ روحی برای مردم کردستان می‌باشد.

٤)      این مراکز می‌توانند و باید بعنوان آموزشکده‌هایی برای تربیت کادر سیاسی، رسانه‌ای و حتی نظامی این احزاب عمل کنند.

٥)      برای نیروهای بیرونی و افکار عمومی جهان خارج نیز حضور فیزیکی و موجودیت واقعی آنها اثبات می‌شود.

٦)    می‌دانیم که‌ از سویی منطقه‌ جولانگاه‌ کنش کشورهای متعدد جهانی و منطقه‌ای شده‌ است و از سویی دیگر در هر یک از کشورهایی که‌ بخشی از کردستان در آن قرار گرفته‌ است، دولتهایی حاکمیت دارند بشدت ضددمکراتیک، شووینیستی و فاشیستی. وجود و حضور آنها تاکنون‌ در نفی آزادیهای دمکراتیک مردم این کشورها و علی‌الخصوص نفی حقوق ملی مردم کردستان معنا پیدا کرده‌ است. وجود یک نیروی رزمی آماده‌ شاید بتواند در شرایطی نوعی توازن پیشگیرنده‌ ایجاد کند و در تلاطمات آینده‌ چون سپری برای صیانت از مردم کردستان و حقوق آن عمل نماید، به‌ ویژه‌ اینکه‌ بر همگان روشن است که‌ رهائی مردم ایران از “جمهوری” اسلامی متأسفانه‌ منحصراً با اتکا به‌ جنبش مدنی و سیاسی ممکن نیست و رسیدن به‌ این هدف دیر یا زود بهره‌گیری از نیروی رزمی مسلح در ابعادی وسیع را الزامی می‌سازد.

7)    همچنین از آنجایی که‌ به‌ هر حال بخشی از احزاب کردستان ـ مثلاً پژاک به‌ دلیل اختلاط ارگانیک آن با پ.ک.ک. ـ حاضر نخواهد بود از بازوی مسلح خود صرف‌نظر کند، منطقی نخواهد بود، احزاب دیگر یک‌طرفانه‌ به‌ این کار دست بزنند. گذشت از فاز نظامی و روی‌آوری کامل به‌ مبارزه‌ی سیاسی صرف به‌ ویژه‌‌ زمانی در کردستان معنا پیدا می‌کند که‌ دست کم بخش بزرگی از این جریانات چنین رویه‌ای را در پیش گیرند.

بر نگارنده‌ مبرهن است که‌ وجود این پایگاهها و واحدهای نظامی مخاطراتی نیز در پی دارد از جمله‌:

١)      نفوذ نیروهای مخرب رژیم را تسهیل ‌می‌کند.

٢)      زمینه‌ای برای ماجراجویی افراد سرکش و بی‌پرنسیب و غیرسیاسی فراهم ‌می‌آورد.

٣)      خطر بالقوه‌ی تنش بین نیروهای سیاسی را بوجود می‌آورد.

٤)    محتملاً طولانی‌شدن اقامت افراد در آن در زمان رکود جو انقلابی و مبارزاتی، نوعی کسالت روحی و بیزاری و بلاتکلیفی و شاید نومیدی و کدورتهای شخصی نیروهای درون آن را به ‌دنبال دارد.

٥)    می‌تواند باعث کاهش بذل توجه‌ این نیروها به‌ مبارزه‌ی سیاسی و پرورش کادر سیاسی و رسانه‌ای بشود و اتکا و امید زیاد از حد به‌ نیروی  قهری که‌ انصافاً یکی از ضعفهای دیرین جنبش کردی بوده‌ است را در آنها تقویت بخشد.

٦)      حتی این خطر وجود دارد که‌ این مراکز به‌ پایگاه‌ نظامی صرف و تهی از هویت سیاسی و مبارزاتی تبدیل شوند.

٧)    و بلاخره‌ اینکه‌ وجود این پایگاهها ممکن است دیر یا زود منجر به‌ تنش حکومت اقلیم کردستان و حکومت اسلامی ایران بشود و در پی آن احزاب مربوطه‌ مجبور شوند، آنها را ببندند.

چنانچه‌ آنها بر این مخاطرات و عوارض و احتمالات واقف باشند و اقدامات مقتضی پیشگیرانه‌ اتخاذ نمایند و گزینه‌هایی برای حالات ناگوار احتمالی داشته‌ باشند، می‌توان در برآورد و سبک سنگینی مزایا و معایب آن بر‌ درست بودن نسبی وجود این پایگاهها در شرایط مشخص امروز صحه‌ گذاشت.  پاسخ به‌ این پرسش در زمان و شرایطی دیگر می‌تواند متفاوت باشد.

جمع‌بندی:

١)    عوامل متعددی در بروز جنگ در کردستان ایران در پایان دهه‌ی پنجاه‌ و اوائل دهه‌ی شصت شمسی نقش داشته‌اند. مهمترین عامل از سویی بیداری مردم کردستان و طرح مطالبات معین در پرتو این بیداری و از سویی دیگر رویکرد منفی و خشن حکومت اسلامی در پاسخ به‌ آن و بلاخره‌ تسلیم‌ناپذیری مردم کردستان بوده است.

بازهم واضح‌تر: مردم کردستان به‌ هر حال در راستای نیل به‌ آزادی و دمکراسی مطالبات معین و مدونی داشتند. حکومت اما‌ هیچگاه‌ حاضر نبود‌ تن به‌ این مطالبات دمکراتیک و آزادیخواهانه‌ بدهد و بطور واقع و عملی به‌ راهی جز جنگ و سرکوب و ترور و اعدام در پاسخ به‌ این مطالبات متوسل نبوده‌ است. از سویی دیگر این جنگ برای طرف کردی نیز اجتناب‌پذیر بوده‌، چون مردم کردستان هم نمی‌توانستند به‌ زورگویی و اجحاف رژیم اسلامی تمکین نمایند. لذا مقاومت مسلحانه سازماندهی شد و این ـ از نظر من ـ‌ در آن زمان امری درست و به‌ هر حال پرهیزناپذیر بوده‌ است.

در سالهای نخست پس از انقلاب بهمن ١٣٥٧، آن هنگام که‌ حکومت اسلامی هنوز قادر نگشته‌ بود سلطه‌ی سیاه و خونین‌ خود را بر مردم کردستان تحمیل نماید، کنشگران سیاسی کردستان به‌ شیوه‌های مدنی و سیاسی متفاوتی ـ چون تحصن و راهپیمایی و تشکیل شوراهای مردمی و حتی مذاکره‌ با فرستادگان حکومت ـ  فعالیت داشتند، مع‌الوصف قابل انکار نیست که‌ راهکار و شیوه‌ی مسلط در مبارزه‌ی مردم کردستان در  بعد کلی و تاریخی به‌ دلایل متعدد غالباً  لاجرم نظامی بوده‌ است. البته‌ از یاد نبریم که این خاص جنبش کردستان نبوده‌ است؛‌ گفتمان غالب در اکثر قریب به‌ اتفاق جنبشهای چپ و رهائی‌بخش ملی چند دهه‌ی پیش نه‌ تلاش مدنی، بلکه‌ مبارزه‌ی چریکی و مسلحانه‌ بوده‌ است. خود حکومت اسلامی از جنبشهای مسلحانه‌ی نزدیک به‌ خود حمایتهای مالی، نظامی و معنوی می‌کرد و آنها را آموزش نظامی می‌داد و حتی در زمان حکومت “ملی ـ مذهبی”های “خشونت‌پرهیز” سازمانی جداگانه‌ نیز جهت هماهنگی و متمرکزکردن این یاریها دایر نمود.

این درک مختص به‌ حاکمان هم نبود؛ از نظر اپوزیسیون حکومت نیز ایرادی در مقاومت مسلحانه‌ در بعد عمومی آن نبود. تصور نمی‌کنم یک مورد هم مبارزان و دمکراتهای ایرانی از جنبشی چون جنبش آزادیبخش فلسطین، السالوادور، نیکاراگوئه‌، آفریقای جنوبی و … و حتی جنبش کردستان عراق خواسته‌ باشند، از مبارزه‌ی چریکی دست برداشته‌ و به‌ مبارزه‌ی مدنی روی آورند و یا از رژیم خواسته‌ باشند، از حمایتهای نظامی از آنها دست بردارد. از این حیث نیز دفاع مردم کردستان ایران در برابر یورش نظامی حاکمان اسلامی امری مغایر با روح و فرهنگ سیاسی مسلط زمانه‌ نبوده‌ است. عدم توجه‌ به‌ این فاکتور با اهمیت و بخشاً تعیین‌کننده‌ دستیابی ما به‌ “حقیقت”و روشنگری در باره‌ی موضوع را با دشواری روبرو می‌سازد. [این بخش بخاطر اهمیت آن پس از انتشار اولیه‌ی مصاحبه‌ به‌ متن افزوده‌ شد.]

٢)    لذا اشتباه‌ جنبش کردی ـ به‌ عقیده‌ی من ـ نه‌ در سازماندهی مقاومت، بلکه‌ در این بوده‌ که‌ به‌ آسانی تن به‌ قواعد بازی “جمهوری” اسلامی داده‌ و تلاش بیشتری برای به‌ تعویق انداختن شروع جنگ و برای آغاز یک عقب‌نشنینی کنترل‌شده‌ی نیروهایش و سرمایه‌گذاری قابل توجه روی شیوه‌های دیگر مبارزه‌ نکرده‌ ‌است.

٣)    بدیهی است که‌ در حال حاضر انجام هیچ حرکت بلاواسطه‌ی سیاسی و مدنی ‌ برای احزاب اپوزیسیون ممکن نیست، مع‌الوصف تنها باید از راه‌ رسانه‌ای و تبلیغی و سازماندهی جنبشها و حرکات مردمی چون اعتصاب، تظاهرات و ایجاد تشکلهای مدنی از جمله‌ به‌ یاری مستقیم هواداران و اعضای تشکیلاتی به‌ پیکار رژیم رفت. بخش عمده‌ی تلاش خود را باید به‌ تحمیل این سبک از مبارزه‌ به‌ رژیم معطوف سازیم و به‌ عبارتی دیگر آن را بیشتر در این حوزه‌ به‌ چالش بکشیم. می‌دانیم که رژیم با توجه‌ به‌ جوهر میلیتاریستی و خشونت‌گرای خود پتانسیل و اراده‌ی کافی برای‌ مهار حرکتهای نظامی دارد و چنین سبک از تقابل را حتی ترجیح می‌دهد و تحریک می‌کند، در حالیکه‌ مهار جنبشهای مدنی و مردمی برای رژیم بسیار دشوار است و رعب و نقطه‌‌ضعف و آسیب‌پذیری رژیم هم اتفاقاً در همینجاست.

در سالهای اخیر شاهد تشدید حرکتهای سیاسی مسالمت‌آمیز چون اعتصاب به‌ فراخوان احزاب کردی بوده‌ایم. البته‌ در صدور فراخوان به‌ مردم کردستان برای دست‌زدن به‌ چنین حرکات اعتراضی باید سه‌ نکته‌ را مورد توجه‌ قرار داد:

  • نخست اینکه‌ حدالمقدور متحدانه‌ عمل شود. چند حرکت عملاً متحدانه‌ی اخیر بسیار موفقیت‌آمیز بوده‌ است.  صدور فراخوان به‌ تنهایی و بدون مشاوره‌ و هماهنگی با احزاب دیگر تکروانه‌، سکتاریستی و تفرقه‌‌افکنانه‌ و شایان انتقاد است.
  • دوم اینکه‌ زیاده‌روی نشود؛ اعتصاب در حالت کلی دو کارکرد مهم می‌تواند داشته‌ باشد: ابراز اعتراض و واردآوردن فشار اقتصادی به‌ رژیم.  در کردستان اما تنها وجه نخست آن کارکرد دارد، چرا که‌ رژیم هیچ صنعت کلیدی و مادری در کردستان ندارد که‌ بتوان با ابزار اعتصاب به‌ آن فشار آورد و خواست مشخصی را به‌ آن تحمیل نمود. فشار واقعی در واقع تنها به‌ قشر تهیدست مردم کردستان (بازاریان، دست‌فروشان، میوه‌فروشان، کارگران ساختمانی، تاکسی‌ها، …) وارد می‌آید. لذا شایسته‌ است که‌ راهکار اعتصاب تنها در موارد معدودی مورد استفاده‌ قرار گیرد و به‌ جای آن بیشتر از شیوه‌های مبارزاتی دیگر استفاده‌ گردد.
  • سوم اینکه‌‌ در امر مبارزه‌ی مدنی و سیاسی نیز باید تلاش شود نوعی هماهنگی با جنبش دمکراسی‌خواهی سراسری ایجاد شود. چنین رویکردی نه‌ تنها مبارزه‌ مردم کردستان را با مبارزه‌ی آزادیخواهانه‌ی بخشهای دیگر ایران گره‌ می‌زند و باعث گسترش اعتبار آن می‌شود، بلکه‌ قدرت سرکوب دولتی را نیز در کردستان کاهش می‌دهد. بنابراین تمام تلاش ما باید معطوف به‌ به‌چالش‌کشاندن رژیم در عرصه‌ی سیاسی (داخلی و بین‌المللی) باشد، آن هم با تمام دشواریهای که‌ این راه‌ در خود نهفته‌ دارد. (بدیهی است که‌ می‌توان کاتالوگی از وظایف را در این راستا برشمرد، اما این، هدف جستار حاضر نیست و بحث را بیش از این به‌ درازا می‌کشاند. هدف اینجا تنها تأکید کلی بر درستی این راه‌ است.)

٤)      اما به‌ هر حال، سازماندهی یک مبارزه‌ی واقعی مسلحانه‌ در شرایط فعلی نه‌ درست است و نه‌ ممکن.

٥)    سازماندهی یک رزم قاطعانه‌ برای درهم‌شکستن دستگاههای سرکوب و امنیتی و نظامی رژیم تنها زمانی می‌تواند موضوعیت داشته‌ باشد که‌ توده‌های وسیعی از مردم ایران (و نه‌ صرفاً کردستان) بپاخاسته‌ باشند و با آن همراه‌ شوند.

٦)    حرکات نظامی که‌ در چند سال اخیر از سوی تنها چند سازمان سیاسی کردستانی صورت گرفته‌ را نه‌ می‌توان مبارزه‌ی مسلحانه‌ نامید و نه‌ قابل توجیه‌ و تأییدند.

٧)    یکی از وظایف هر حزب مسؤول کردستانی عبارت از هم‌آهنگ‌کردن سطح و غلظت و شدت و حدت مبارزه‌ی مردم کردستان با کمیت و کیفیت مبارزه‌ی سراسری در ایران می‌باشد. نمی‌شود آن هنگام که‌ رژیم ـ حال یا با همراه‌ کردن توده‌های ناآگاه‌ با خود و یا با توسل به‌ اختناق و سرکوب خشن ـ از ثبات و اقتدار نسبی برخوردار است، هست و نیست مردم خود را در گرو تقابل رودررو و فیزیکی با آن گذاشت، اما هر آینه‌ رژیم  از سوی مردم به‌ جان آمده‌ به‌ چالش جدی کشیده‌ شود و به‌ لرزه‌ بیافتد، مردم را دعوت به‌ بازگشت به‌ خانه‌هایشان نمود و ادعا کرد که‌ “این قضیه‌ ارتباطی با ما ندارد”!! چنین سیاستی را من یک فاجعه‌ نامیده‌ام و می‌نامم.

٨)    جنبش کردستان باید رویارویی خود با رژیم را همچنین بر پایه‌ی این احتمال تنظیم کند که‌ با سرنگونی رژیم، این نیروهای آزادیخواه‌ سراسری و هم‌پیمان آنها نباشند که‌ به‌ حاکمیت می‌رسند، بلکه‌ همتاهای ایرانی مالکی‌ها و چلبی‌ها و حتی بخشی از لایه‌های عصیان‌کرده‌ی‌ رژیم. آیا در چنین شرایطی درست است که کردستان‌ به‌ تنهایی بار سرنگونی رژیم را به‌ دوش بکشد؟ می‌دانیم که‌ تنها بخشی از اپوزیسیون رژیم چپ است و سوسیالیست و دمکرات و لیبرال راستین. خمیرمایه‌ی بخش دیگری از آن در ارتباط با کردستان با رژیم تفاوتی ندارد.

٩)    آنچه‌ که‌ احزاب کردستان در شرایطی که‌ از تشکیلاتهای رزمی و علنی در کردستان عراق برخوردارند، می‌توانند انجام دهند، تولید اندیشه‌ و انسان اندیشه‌ورز است. سوال‌برانگیز است که‌ چگونه‌ است می‌توانیم تیمهای رزمی آموزش بدهیم، اما قادر نشده‌ایم یک نشریه‌ی تئوریک و سیاسی که‌ منبع تغزیه‌ی فکری روشنفکران ایران و کردستان باشد، منتشر کنیم. دهها و صدها موضوع سیاسی، فلسفی و جامعه‌شناختی وجود دارند که‌ می‌توان و باید در مورد آنها پژوهش کرد و راهکار عملی ارائه‌ نمود؛  مثلاً در این باره‌ که‌: سیمای نظام سیاسی آینده‌ی ایران چگونه‌ باید باشد؟ چه‌ ساختاری مطلوب و مناسب حال ما است: ریاست جمهوری یا پارلمانی؟ کدامیک از نظامهای انتخاباتی را ما خواهیم داشت: اکثریتی، نسبی یا تلفیقی؟ دقیقاً کدام حوزه‌ها باید در صلاحیت شهرها، کدامیک در صلاحیت ایالتها و کدامها در صلاحیت دولت فدرال باید باشند؟ در جستجوی کدام نوع از نظام فدرال هستیم؟ چکار کنیم اگر ایران فردا یک نظام فدرال متمرکز شود و کل مطالبات دمکراتیک ما در آن تجلی نیابد؟ با مقوله‌ی مذهب چکار کنیم؟ با جریاناتی که مخالف جدایی دین از دولت هستند و خواهان انطباق قوانین با موازین اسلامی باشند، چگونه‌ رفتار کنیم؟ راههای تأمین و تضمین برابری زن و مرد رفع تبعیضات از آنها کدامها خواهند بود؟ تکلیف نیروهای رزمی احزاب چه‌ خواهد بود؟ با ارتش چگونه‌ تعامل کنیم؟ توسعه‌ی فرهنگی و اقتصادی بر چه‌ پایه‌هایی استوار خواهند بود؟ … آری، همه‌ی اینها پرسشهایی هستند که‌ باید به‌ آنها پاسخ دهیم و این مستلزم تخصیص نیروی انسانی و مادی لازم به‌ آن است. غفلت و اهمال در این کار فردا مسأله‌ساز خواهد شد. همین امروز هم مسأله‌ساز شده‌ است. در فقدان یک اندیشه‌ی منسجم و جذاب و غنی  در کردستان از سویی تفرق سازمانهای میانه‌رو و منطقی بیشتر می‌شود و از سوی دیگر نفوذ اسلامیستها ـ تنها به‌ صرف اینکه‌ یک دستگاه‌ فکری منسجم و کادر سخنور ورزیده‌ دارند ـ روز به‌ روز تقویت می‌شود. تجربه‌ی کردستان عراق پیش رویمان است؛ ادامه‌ی وضع موجود تنها می‌تواند تقویت ارتجاع مذهبی و اسلام‌گرایی و سلفی‌گرایی را در پی داشته‌ باشد.

١٠)  و بالاخره‌ اینکه‌ دنبال‌کردن مصالحمان بر علیه‌ رژیم اسلامی ایران به‌ زیان مصالح کردستان عراق را غیرمنصفانه‌ می‌دانم. آنها به‌ اندازه‌ی کافی مشکل دارند، ما نباید برای آنها مزید بر علت شویم؛ می‌دانیم که‌ از سویی نیروهای پ.ک.ک. و پژاک، از سویی دیگر نیروهای سیاسی دیگر کردستان ایران همواره‌  مستمسکی برای دولتهای ایران و ترکیه‌ برای یورش نظامی و اعمال فشار بر کردستان عراق بوده‌اند. ما باید از خود این پرسش را بکنیم که‌ تداوم چنین وضعی تا کی ممکن و میسر است. حال که‌ حکومت اقلیم کردستان نه‌ تنها به‌ خواست و فشار رژیم ایران تمکین ننموده‌ و حتی تسهیلاتی نیز برای این نیروها فراهم آورده‌ و همچنین حاضر نشده‌ که‌ به‌ خواست ترکیه‌ وارد جنگ با پ.ک.ک. بشود، خرد و انصاف حکم می‌کنند که‌ این امر مورد سوءاستفاده‌ی ما قرار نگیرد. هر حرکت نظامی که‌ از سوی احزاب سیاسی کردستان ایران صورت گیرد، این وضعیت را هم برای حکومت اقلیم کردستان و هم برای احزاب کردستان ایران به‌ مخاطره‌ می‌اندازد. لذا باید از آن پرهیز کنیم و برای استمرار حضور بی‌تنش خود در آن خطه‌ برنامه‌ریزی درازمدت کنیم.

و در خاتمه تأکید بر چند نکته‌ را ضروری می‌دانم:‌

  • آنچه‌ شرحش رفت تنها تلاش و جستاری کوچک برای یافتن کم‌هزینه‌ترین راههای مبارزاتی ممکن و نه‌ ایده‌آل‌ترین آنها در شرایط مشخص امروز ایران بود و صدالبته‌ تنها چون یک نگرش از میان نگرشهای ممکن دیگر قابل برداشت است.
  • نقطه‌ عزیمت در این تأملات این درک است که‌ پرداختن به‌ این مسأله‌ و یافتن پاسخهای واقعبیانه‌ و غیراراده‌گرایانه‌ به دو‌ پرسش “مبارزه‌ی مدنی، آری یا نه؟”‌ و “مبارزه‌ی مسلحانه‌، آری یا نه‌؟” بس‌ دشوار است. راقم این سطور به‌ ویژه‌ بر آن بوده‌ است که‌ صدور فراخوان اخلاقی به‌ مبارزان برای روی‌آوری صرف آنها به‌ مبارزه‌ی مدنی نه‌ هنر است و نه‌ کارساز و راهگشا.
  • چه‌ که‌‌ اینجا بحث اصلی بر سر پیامدهای درازمدت مثبت و منفی مبارزه‌ی مسالمت‌آمیز و قهرآمیز نیست که‌ به‌ جای خود بسیار نیز حائز اهمیت است، به‌ ویژه‌ اینکه‌ ‌ هر انسان سلیم‌العقلی می‌داند که‌ در صورت مهیا بودن شرایط مربوطه‌ و به‌ دلایل متعدد ـ از جمله‌ به‌ جهت فراهم‌نمودن ملزومات فرهنگی و ساختاری جامعه‌ی مدنی فراسوی حکومت اسلامی ـ مبارزه‌ی مدنی باید به‌ هر گونه‌ گزینه‌ی خشونت‌آمیز مبارزه‌ ترجیح داده‌ شود. و حتی پرسش واقعی در ایرانِ “جمهوری” اسلامی این نیست که‌ این یا آن را برگزینیم، بلکه‌ این است که‌ کدام گزینه‌ اساساً ممکن است. تکلیف چیست اگر در شرایط مشخص امروز ایران نه‌ مبارزه‌ی قهرآمیز مفید باشد و نه‌ مبارزه‌ی سیاسی و حتی مدنی (به‌ مفهوم تقلیل‌یافته‌ و حقوق بشری آن) ممکن؟ به‌ هر حال این بن‌بستی است که‌ حکومت اسلامی بوجود آورده‌، برزخی است که‌ کنشگران سیاسی ایرانی در آن قرار دارند. برون‌رفت از آن ساده‌ نیست، مگر با بهره‌گرفتن از ابزارها و سبکهای متعدد و متفاوت مبارزه‌ برای خلاصی از دوزخ حکومت اسلامی.
  • در صورت کلی و برای شرایط مشخص ایران از نظر من نه‌ تقدیس یک‌سویه‌ی مبارزه‌ی سیاسی و تقبیح یک‌جانبه‌ی‌ مبارزه‌ی مسلحانه‌ برای هر زمان و شرایطی اصولی و پراگماتیستی است و نه‌ مطلق‌کردن و ایده‌آلیستی‌کردن و تطهیر و تقدیس مبارزه‌ی قهرآمیز.  باری، درست است، شایسته‌ نیست که‌ مبارزه‌ی مسلحانه‌ عملاً “هم تاکتیک ـ هم استراتژی” باشد و در روند خود به‌ هدف اصلی و سیما و هویت و توجیه‌ حقانیت  حزب سیاسی تبدیل گردد و بدیهی است تا جایی که‌ ممکن است باید از هر حرکت نظامی پرهیز جست و این سبک از مبارزه‌ آخرین راه‌ حال (Ultima Ratio) باقی بماند و تنها زمانی به‌ آن توسل جسته‌ شود که‌ توده‌های وسیعی آمادگی پیوستن به‌ آن را داشته‌ باشند، اما در همان حال باید از کریمینالیزه‌ کردن (جرم شناختن) و منتفی‌ساختن مبارزه‌ی به‌وقت قهرآمیز پرهیز جست.لذا استنتاج من از این بحث این است: حال که‌ یک مبارزه‌ی مسالمت‌آمیز سیاسی در کشورمان ممکن نیست نباید اراده‌گرایانه‌ راههای دیگر رهائی مردم ایران از چنگال فاشیسم اسلامی را پیشاپیش برای هر زمانی از دستور کار خارج سازیم. مثلاً اگر در ایران شرایطی چون لیبی بوجود بیاید، چکار باید کرد؟ آیا می‌توان با رژیمهای چون لیبی و سوریه‌ و یمن و ایران با ابزار مدنی روبرو شد؟ آیا آنها آن هنگام تسلیم اراده‌ی مردمی که‌ به‌ خیابانها آمده‌اند، خواهند شد، یا اینکه تجربه‌ نه‌ یک بار و دو بار و سه‌ بار نشان داده‌ که‌‌ آنها را باید لاجرم ‌ با نیروی قـهـر توده‌های وسیعی از مردم ـ و اگر ضروری باشد بـه‌ یـاری خـارج ـ ساقط کرد.
    پراگماتیسم در این زمینه‌ شرط خرد است و صراحت شرط صداقت.داونلود این مطلب

    داونلود ١ین مطلب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.