جدال واقعی بر سر چيست؟ حق تعيين سرنوشت، فدراليسم يا تجزيه‌؟

دو متن حاضر پاسخهاي بنده‌ است به‌ دو کامنت هموطن عزيزی که‌ زير مصاحبه‌ی بنده‌ حول فاشيسم قومی و مدهبی در ايران در سايت راديو زمانه‌ گذاشته‌اند. همانطور که‌ ملاحظه‌ می‌کنيد، اين هم‌ميهن و برخی از همفکران ديگر ايشان به‌ مضمون و پيام اصلی مصاحبه‌ی بنده‌ نپرداخته‌ و به‌ جای آن باز همان داستان شناخته‌شده‌ی “تجزيه‌طلبی” را تکرار نموده‌اند. توجه‌ شما را به‌ دو مورد از پاسخهای بنده‌ به‌ آنها جلب می‌کنم.

با درود دوباره‌ به‌ شما و سپاس از ايرادتان، متأسفانه بايد بعرضتان برسانم که‌ فرمايشات شما را فاقد پايه‌ی عينی و بسی غيرمنطقی يافتم، آن هم به‌ دلايل ذيل:

١.     برخلاف ادعای شما، تاکنون در هيچ جايی فدراليسم مايه‌ی فروپاشی نگرديده‌ است. اگر در جوامعی چون يوگسلاوی فدراليسم وجود نمی‌داشت، آنها از همان ابتدای جنگ جهانی دوم فرومی‌پاشيدند. به‌ همان اندازه‌ می‌توان سوسياليسم را عامل فروپاشی آن کشور دانست، چرا که‌ آن کشور سوسياليستی بود و از سوی سوسياليستها اداره‌ می‌شد. آنگاه‌ که‌ کرواسی خواست جدا شود و صربها مانع شدند، جنگ نخست روی داد، ديگر اين چه‌ ارتباطی به‌ فدراليسم دارد؟! نظام بلژيک اگر سال ١٩٩٣ به‌ فدراليسم تبديل نمی‌شد، يقينا تجزيه‌ می‌شد. بنابراين فدراليسم مانع فروپاشی آن کشور شد. شما بيائيد نظامهای فدراليستی را متمرکز سازيد، ببينيد چه‌ اتفاقی خواهد افتاد. در ضمن اگر عامل فروپاشی نظامهای فدراتيو (که‌ تاکنون تنها دو فقره‌ از آن ديده‌ شده‌) فدراليسم آن کشورها بوده‌، عامل تجزيه‌ی کشورهايی که‌ متمرکز بوده‌اند چه‌ بوده‌ است، که‌ همين چند روز پيش يک نمونه‌ی ديگر و تازه‌ی آن را [سودان، همتای شريف جمهوری اسلامی) تجربه‌ کرديم؟ چگونه‌ است که‌ به‌ اين نتيجه‌ نمی‌رسيد که‌ عامل تلاشی اين کشورها شووينيسم و سانتراليسم بوده‌ است؟!

٢.     نمی‌دانم اطلاعات شما از کدام منبع است که‌ مدعی شده‌ايد مردم هند با فدراليسم مخالف هستند! اين کشور يکی از کشورهای فدراليستی و به‌ قول شما دمکراتيک جهان است. چگونه‌ می‌شود، دمکراتيک باشد و مخالف فدراليسم، اما همچنان فدرال؟!!

٣.     ايراد گرفته‌ايد که‌ چرا نمونه‌ی بلژيک و دانمارک را‌ نياورده‌ام. همانطور که‌ فوقا گفته‌ شد، بلژيک نيز اکنون فدرال است، همان کشوری که‌ نظام سياسی متمرکزش مورد اقتباس و کپی‌برداری ايران وقت قرار گرفت. در مورد دانمارک و بسياری از کشورهای اروپايی غيرفدرال خدمتتان عرض کنم که‌ بنده‌ هيچ کشور اروپايی نمی‌شناسم که‌ مناطق خودمختار که‌ شکلی از فدراليسم است، نداشته‌ باشد. هم‌اکنون کتابی در دست ترجمه‌ دارم تحت عنوان “خودمختاری در اروپا” که‌ در آن نمونه‌های مختلف خودمختاری در اروپا که‌ کردهای ايران ٦٥ سال است مطالبه‌ می‌کنند، معرفی شده‌اند. در ضمن چگونه‌ است که‌ اگر يک نمونه‌ فدراليسم آورده‌ می‌شود، بلافاصله‌ گفته‌ می‌شود که‌ آن کشور هيخ سنخيتی با ايران ندارد، ولی در مقابل نمونه‌های نظام متمرکز آورده‌ می‌شوند. آيا اين نظامهایمتمرکز سخيتی با تاريخ ايران دارند؟! به‌ اين اعتبار نبايد با دمکراسی و سوسياليسم و اسلاميسم و ليبراليسم و غيره‌ نيز که‌ برخاسته‌ از کشورهای ديگر هستند، کاری داشت! اما اينجا کسی به‌ فکرش نمی‌رسد يادآوری کند که‌ با اين مقولات کاری نداشته‌ باشيم، چه‌ که‌ کشورهای شناخته‌ شده‌ با اين نام سنخيتی با ايران ندارند! آخر ايران ما تافته‌ جدا بافته‌ای است که‌ بايد چيز جديدی را برايش اختراع نمود!!! و آخر، هر آنچه‌ “خودی” است بهتر است! آيا آن نظام سياسی بنيادی که‌ بطور ضمنی مورد دفاع شماست، تصور می‌کنيد سنخيتی با تاريخ و فرهنگ ايران دارد؟ از ياد برده‌ايم که‌ قانون اساسی ابتدای ايران از کدام کشور رونويسی شد؟ حال که‌ نوبت به‌ فدراليسم رسيد، اين کار ايراد پيدا می‌کند؟  آيا چنانچه‌ شما با حاکميت اسلامی ايران مخالفيد، اين مخالفت شما از اين لحاظ است که‌ از جايی ديگر آمده‌ است و يا از اين حيث است که‌ ضددمکراتيک و ضدانسانی است؟ … در ضمن نمی‌دانم که‌ آيا مسحضر هستيد که‌ فدراليسم به‌ چه‌ معنی است يا نه‌؟ فدراليسم عبارت است يک نظام سياسی چند سطحی، اعطای صلاحيتهای داخلی سياسی، اداری، اقتصادی، قضايی به‌ سطوح پايين، مشارکت دادن سطوح پايين در حاکميت مرکزی. اين کل ماجراست. حال اين اصل را چگونه‌ پيدا می‌کنيد، مربوط به‌ خودتان است. طبيعتا هر کشور فدرال تمايزاتی به‌ کشورهای ديگر فدرال دارد و ويژگيهای آن هر کشور در نظر گرفته‌ شده‌ است. در فردای ايران نيز در نظر گرفته‌ خواهد شد. اگر مردم کشورهای آمريکا، کانادا، استراليا، آلمان، بلژيک، سويس، اتريش و … توانستند، اين اصل را در انطباق با ويژگيهای کشورشان پياده‌ کنند، ما هم می‌توانيم. تازه‌ هيج کدام از اين کشورها ادعای فرهنگ و تمدن کشورداری چندين هزار ساله‌ ندارند. همچنين آيا می‌دانيد که‌ حکومت ايران تا قبل از اواخر دوران قاجار و اوايل سلطنت پهلوی هيچگاه‌ متمرکز نبوده‌ و نوعی فدراليسم سنتی بوده‌ است؟

٤.     شما گفته‌ايد که‌ برچسبهای نابجا به‌ مخالفان خود زده‌ام. اين حقيقت ندارد. هنوز کامنتهای بنده‌ و ديگران در سايت مزبور (سايت راديو زمانه‌) هستند. بحث بنده‌ بسيار مشخص است و من چون همفکران شما با کسی غيربهداشتی صحبت نمی‌کنم و تنها مکاتب و حکومتها و آنانی را که‌ کمر به‌ دفاع از اين مکاتب و حکومتها بسته‌اند، مورد چالش قرار داده‌ام. شما به‌ دليل نزديکی فکری به‌ آنها گوشزد نکرده‌ايد که‌ به‌ چه‌ حقی به‌ عموم کردها اهانت می‌شود و حتی در جايی آن را تطهير نموده‌ايد! … به‌ هر حال کم نگفته‌ام که‌  مخالفان فدراليسم چندگونه‌اند و ازسه‌ طيف و جبهه‌یمختلف فکری می‌باشند و هر سه هم‌ از حاشيه‌ای‌ترين جناحهای فکری جامعه‌ هستند. از سويی جمهوری اسلامی، از سويی ديگر به‌ قول خودشان “ناسيوناليست”های ايران و “پان‌ايرانيستها” و از آن سو نيز سوپر”کمونيستهای کارگری” می‌باشند.نقطه‌ی عزيمت و مقصد اين سه‌ در ارتباط با مقوله‌ی مورد بحث اما يکی است و بدين ترتيب راست و چپ، سکولار و اسلامی، در ضديت با آن به‌ هم می‌رسند. تلاش می‌کنم در روزهای آينده‌ به‌ يکی از اين طيفها در همين ارتباط پاسخ بدهم.

٥.     و اما دوست عزيز، چرا طفره‌ می‌رويد؟ آيا هژمونی يک مذهب و زبان را در ايران بالاخره‌ قبول داريد يا نه‌؟ آيا قبول داريد که‌ مردم هر منطقه‌ امور خود را خود سامان دهند و يا اينکه‌ باز از مرکز بر آنها امر و نهی شود؟ اين پرسشها بسيار مشخصند؟

٦.     در مورد همه‌‌پرسی صحبت نموده‌ايد و گفته‌ايد که‌ بايد در مورد اين موضوع سراسری تصميم‌گيری شود و نه‌ منطقه‌ای. برای اينکه‌ هيچ سوء تفاهمی باقی نماند: همه‌پرسی بايد تنها در مورد اموری در سطح سراسری صورت گيرد که‌ مشترکا به‌ همه‌ تعلق داشته‌ باشد. برای نمونه‌ تعيين نظام سياسی در مرکز مربوط به‌ همه‌ی مردم ايران است. اما هر منطقه‌ای بايد خود در مورد امور داخلی خود تصميم‌گيری کند، من جمله‌ در شمايل همه‌‌پرسی. بنده‌ به‌ خود اجازه‌ نمی‌دهم در مورد مسائلی که‌ مثلا صرفا مربوط به‌ بلوچستان است، تصميم‌گيری کنم. مردم بلوچ خير و شر خود را بهتر از من تشخيص می‌دهند. يادم می‌آيد آن هنگام که‌ جمهوريهای بالتيک می‌خواستند مستقل شوند، گورباچف آمد و گفت در همه‌ی روسيه‌ در مورد سرنوشت اين سه‌ جمهوری رفراندوم می‌کنيم!! اين تنها با پوزخند انسانهای دمکرات روبرو شد و طبيعتا عملی نگرديد. جالب است که‌ حاکمان ايران و بخشی از مخالفان آن حتی نوع حکومت فلسطين را نيز مشخص می‌سازند و به‌ آن کمکهای آن چنانی می‌کنند، اما به‌ مردم عرب کشورمان حتی حق انسانی مطالبه‌ی آموزش زبان مادری‌شان را نيز نمی‌دهند، حقوق شهروندی و ملی پيشکششان! در ضمن من در چهارچوب دمکراسی هم حق مخالفت با رأی اکثريت مردم ايران را نيز در امور مشترک برای خود قائلم. مگر مردم ما کم در همين رفراندومها به‌ کژراهه‌ رفته‌اند؟ “رفراندوم آری يا نه‌” جمهوری اسلامی يادمان رفته‌ است که‌ کردستان آن را به‌ حق بايکوت کرد؟ برای مردمانی دگر چند سالی لازم بود که‌ به‌ اين نتيجه‌ برسند که‌ حق با کردستان بود. يقينا در آينده‌ نيز رأی به‌ يک نظام متمرکز نخواهيم داد و آن را به‌ چالش خواهيم کشيد و مابقی مردم ايران نيز دير يا زود به‌ اين نتيجه‌ خواهند رسيد که‌ يکی از مشکلات بنيادی نظام سياسی ايران اتفاقا همين تمرکز قدرت در جايی بوده‌ است. در بطن اين نگرش و ساختار است که‌ شاه‌ و خمينی و خامنه‌ای حاکم بر سرنوشت ميليونها انسان شدند، بدون اينکه‌ مردم حق عزل آنها را داشته‌ باشند. قربانيان تمرکز و تراکم قدرت تنها مردم کردستان نيستند، بلکه‌ دمکراتيسم و حقوق مردم نيز از قربانيان نخست آن می‌باشند. هر نظامی در ايران داشته‌ باشيم، سلطنتی يا جمهوری، چنانچه‌ متمرکز باشد، دمکراتيک نخواهد بود و پابرجا نخواهد ماند. استقرار دمکراسی در ايران از کانال تمرکززدايی سير خواهد نمود، آن هم چه‌ از حيث افقی و چه‌ از نظر عمودی.

٧.     گفته‌های بنده‌ را در ارتباط با پيوند حفظ وحدت ايران با قبول حق تعيين سرنوشت و تأمين حقوق خلقهای ايران “متناقض” معرفی نموده‌ايد. به‌ نظر بنده‌‌ اين برداشتهای شما می‌باشند که‌ پارادوکسيکالند. اين کجايش متناقض است اگر بگويم که‌ بنده‌ با ميل و رغب خود می‌خواهم در چهارچوب ايران بمانم، مشروط بر اينکه‌ اين ايران يک ايران دمکراتيک و فدرال باشد و چون گذشته‌ برای من تبلور و تداعی‌کننده‌ی‌ تانک و توپ و فانتوم نباشد و از آن تنها نگون بختی‌ نصيبم نشود؟ اگر مقصود شما اين است که‌ کردستان به‌ طرفی بدون اگر و اما چک سفيد بدهد، يقين داشته‌ باشيد با آزمونی که‌ با حکومتهای تاکنونی کرده‌ايم و ضرباتی که‌ از سوی آنها متوجه‌مان شده‌ است، چنين چک سفيدی در کار نخواهد بود. اين ديپلماسی نمی‌خواهد، با صراحت بگويم: اين کشور بالاخره‌ يا متعلق به‌ ما نيز هست که‌ در آن بايد حقوق کاملا برابر داشته‌ باشيم، يا نيست. اگر هست، با هم هم‌سرنوشتيم، اگر نيست و همچنان استعمار پايه‌ی سياست حکومتهايش باشد، راه‌ جدايی و رهائی ملی از آن اجتناب‌ناپذير است. من اميدوار هستم همچنان هم‌سرنوشت باشيم. اما تصميم‌گيرنده‌ی اينکه‌ هستم يا نيستم در واقع تاکنون نه‌ من، بلکه‌ طرفهای ديگر بوده‌اند که‌ داعيه‌ی برخورداری از رأی اکثريت مردم ايران را دارند و به‌ نوعی تعيين‌کننده‌ی نظام سياسی ايران بوده‌اند و می‌باشند. حال شما اين را “تجزيه‌‌طلبی” می‌ناميد، بناميد. من نمی‌نامم و‌ در چهارچوب قواعد دمکراتيک با اين تبيين مخالف می‌ورزم و آن را رد می‌کنم.اما نفس انتخاب اين ترمنولوژی ازسوی شما بطور باواسطه‌ به‌ ما می‌گويد که‌ ما به‌ هر حال در اين کشور حق و حقوقی نخواهيم داشت و سهم مبارزانمان نيز همچنان زندان و شکنجه‌ و اعدام خواهد بود. به‌ اين اعتبار و تنها به‌ اين اعتبار شما حق داريد و تجزيه‌ای در راه‌ خواهد بود. اما بدانيد که‌ اين شما و گونه‌ی تفکر شماست که‌ ما را به‌ گزينش اين راه‌ مجبور خواهد ساخت و اين اولويت و ارجحيت و خواست باطنی ما نخواهد بود.

٨.     با سيستم عراق مخالفت می‌ورزيد و هنوز خبری نشده‌، آن را “تجزيه‌” می‌ناميد! نفس اين قضيه‌ برايم بسيار جالب و آموزنده‌ است: کشوری که‌ زمانی پاره‌ای از ايران بوده‌ است و پادشاهان نالايق صفوی به‌ عثمانی باختند، کشوری که‌ بطور مصنوعی توسط استعمارگران فرانسوی و انگليسی ايجاد شد، کشوری که‌ مسؤول جنگ هشت ساله‌ با ايران و قتل صدها هزار ايرانی بوده‌، کشوری که‌ “برادران آريايی کرد” شما را انفال کرد و با بمب شيميايی تنها در يک روز ٥٠٠٠ تن از آنها را کشت، کشوری که‌ “برادران شيعه‌ی عرب” شما را دسته‌ دسته‌ قتل عام و سرکوب می‌کرد، امروز نگران از “تجزيه‌”اش هستيد، چرا که‌ اين نيمچه‌ خودمختاری که‌ کردها در آن خطه‌ دارند را نيز نمی‌توانيد تحمل کنيد. اگر می‌گويم شووينيسم يک دستگاه‌ فکری و حتی يک فرهنگ است و محدود به‌ حاکمان نيست، همين است. آيا اگر سرکوب‌شدگان آن خطه‌ کرد و عرب نمی‌بودند و مثلا فارس‌زبان می‌بودند، باز برای زيرسوال‌رفتن وحدتش اشک می‌ريختيد؟ آيا، نگران شکستن وحدت اتحاد شوروی و استقلال تاجيکستان هم‌زبان نيز بوديد؟ واقعا که‌!! من انتظار خصومت از هر ملت و قوم و خلق و حکومتی را داشته‌ باشم، از هم‌ميهنان پارسی‌زبان خود ندارم.

موفق باشيد.

پاسخ اولی به‌ کامنت اولی ايشان:

درود بر شما و سپاس از اينکه‌ نوشته‌ی بنده‌ را مورد نقد قرار داديد. اما اجازه‌ بفرمائيد چند نکته‌ را خدمت شما نيز عرض نمايم:

١.     همانطور که‌ مستحضر هستيد، مطلب بنده‌ در مورد اينکه‌ کردستان در پی استقلال است و يا نيست، نبوده‌ است، بلکه‌ بر عکس در مورد يک مسأله‌ بسيار معين ديگر است که‌ بسياری از همفکران شما حتی در يک جمله‌ به‌ رد و يا پذيرش آن نپرداخته‌اند و چون شما در بخش پايانی مطلبتان باز همان داستان جدايی را مطرح ساخته‌اند. تصور می‌کنم ما در مورد کره‌ی ماه يا پياز و سيب‌زمينی هم صحبت کنيم، شما باز سر موضوع به‌ قول خودتان “تجزيه‌‌طلبی” خواهيد آمد!! اين کابوس پيداست دست‌بردار شما نيست. نمی‌دانم کی از خواب بيدار می‌شويد! شما با تکرار اين موضوع کهنه‌‌ طرف مقابل را بيشتر سر موضع می‌اندازيد. اين امر برای من جای پرسش دارد. از خود می‌پرسم لابد شما از مثلا جدايی چيزی برای از دست دادن داريد که‌ آن چنان از آن واهمه‌ داريد. اينکه‌ برای نمونه‌ کرد اين چنين از تجزيه‌ی ايران آلرژی از خود نشان نمی‌دهد، نيز قابل تأمل است. واکنش شما تنها می‌تواند بيانگر اين امر باشد که‌ طرفی خود را متضرر می‌بيند و طرفی ديگر اما نه‌ آن چنان. نفس اين مسأله‌ حکايت از بسياری چيزها دارد. ای کاش قدری هم از اين زاويه‌ به‌ اتهام وارده‌ از سوی خودتان تأمل می‌نموديد. بنده‌ به‌ مثابه‌ی عضوی از جامعه‌ی کردستان حـــق جدايی کردستان و تشکيل دولت ملی کردستان را عدول‌ناپذير می‌دانم. اين، موضوع اصلی سياست کردی در گذشته‌ بوده‌ و در آينده‌ هم خواهد بود. اما اصرار بر اين حق به‌ منزله‌ی تأکيد بر مطالبه‌ی جدايی نيست، بلکه‌ تنها و تنها بر اين امر است که‌ يادآوری شود،‌ چنانچه‌ آرزوی ديرين مردم کردستان جهت رفع ستم ملی و دستيابی به‌ حقوقشان در چهارچوب ايران (و کشورهای ديگر) ممکن نباشد، اين مردم راه‌ ديگری جز طرح اين خواسته‌ پيش روی خود نخواهند ديد. و اين به‌ ويژه‌ در چنين حالتی با هيچ يک از موازين دمکراتيک و حقوق بين‌المللی مغايرت ندارد. بد نيست نگاهی به‌ اين موازين بياندازيد که‌ بحثهايی در مورد آن از سوی اين جانب به‌ فارسی برگردانده‌ و در سايت iran-federal.com در اختيار عموم قرار گرفته‌ شده‌اند. برخی به‌ سهو چنين می‌انديشند که‌ تأمين خواسته‌های اين ملت در چهارچوب اين کشورها راه‌ را برای جدايی هموار می‌کند، اما آگاهی از استدلال احزاب کردستان، تاريخ کشورهای مشابه‌ و حقوق بين‌المللی در اين حوزه‌ دقيقا ضد آن را به‌ ما می‌آموزد؛ عدم توجه‌ به‌ اين خواستها و توسل به‌ انکار و سرکوب آنها است که‌ راه‌ جدايی را اجتناب‌ناپذير می‌سازد. توجه‌ کنيد زمانی کردستان ايران تنها يک حزب داشت که‌ به‌ خواسته‌های دمکراتيک آن پاسخ داده‌ نشد. بعد از انقلاب حزب تازه‌‌نفس ديگری نيز به‌ آن اضافه‌ شد که‌ باز با سلاح گرم به‌ استقبال مردم کردستان آمدند. اين امر، اما، کوچکترين خلل واقعی و ماهوی در اراده‌ی مردم کردستان وارد نياورد. می‌بينيم اکنون تعداد اين احزاب و گروههای سياسی کوچک و بزرگ دو رقمی شده‌ است. مطمئن باشيد، چنانچه‌ با خواستهای جمهوری کردستان در اواسط دهه‌ی بيست شمسی چنين فاشيستی برخورد نمی‌شد، اکنون در ايران نظام سياسی می‌داشتيم چون کانادا با استان کبک، استانی که‌ در چند مورد همه‌پرسی رأی به‌ جدايی نداد، چون ماندن در چهارچوب کانادا را بيشتر به‌ سود خود می‌داند. اما عدم حل اين مسأله‌ آن زمان در کردستان و آذربايجان، هم به‌ روند دمکراسی در پهنه‌ی سراسری ايران آسيب رساند و هم بخشهای ديگری از اين مليتها و “اقوام” را به‌ ميدان کشاند. اگر زمانی آذربايجان پيشکسوت جنبش مشروطه‌ بود، تداوم وضع موجود، آن را در آينده‌ای نه‌ چندان دور به‌ سرقراول جنبش استقلال‌طلبی در ايران تبديل خواهد نمود. و خطر اصلی برای “تماميت ارضی” شما اتفاقا از سوی مردم اين ديار خواهد بود، چرا که‌ هم به‌ لحاظ جمعيتی، هم از حيث قدرت اقتصادی و هم از نظر دسترسی به‌ ارگانها و امکانات نظامی ايران قابل فريب و بلعيدن از سوی حاکمان شووينيست نيستند. اصلا هم تصور نکنيد که‌ آن هنگام ترکيه‌ و جمهوری آذربايجان بيکار خواهند نشست! و باز اگر وضعيت کنونی تداوم يابد، نه‌ خوزستان و نه‌ بلوچستان و نه‌ ترکمن‌صحرا به‌ اندازه‌ی امروز خموش خواهند ماند. لذا توصيه‌ی من به‌ شما اين است که‌ به‌ جای تکرار تورم‌آميز و بی‌پايه‌ و اساس اتهام “تجزيه‌‌طلبی” در جستجوی راهی برای حل واقعی معضل با مشارکت مردمان و روشنفکرانی که‌ قضيه‌ به‌ آنها مربوط می‌شود، باشيد و با مناسبت و بی‌مناسبت، بمورد و بيمورد دگرانديشان خود در اين زمينه‌ را به‌ اين متهم نسازيد که‌ در پی جدايی از ايران هستند.

٢.     شما ايراد گرفته‌ايد که‌ چرا موضوعات مختلف را يک‌کاسه‌ کرده‌ام. قربانت شوم، بنده‌ اين کار را بی‌دليل نکرده‌ام، اين دقيقا پاسخ به‌ کسانی است که‌ خلط مبحث نموده‌اند و شما آنها را زير پر و بال خود گرفته‌ايد.

٣.     حقيقت امر اين است که‌ تا نزديکی‌های آخر کامنت‌تان تصور می‌کردم که‌ شما از عرايض بنده‌ جانبداری می‌کنيد، چرا که‌ به‌ نحوی همان گفته‌های بنده‌ را تکرار نموده‌ايد. گفته‌ايد که‌ مسأله‌ با جدايی دين و امور قومی از سياست حل می‌‌شود. عزيز من، بنده‌ مگر چيز ديگری گفته‌ام؟!! بالاخره‌ شما هم مشکلی را ديده‌ايد که‌ اکنون می‌فرمائيد که‌ مدهب و قوميت بايد از سياست جدا باشد. ای کاش در اين مورد قدری استدلال می‌کرديد. چگونه‌ است که‌ اگر من همين مسأله‌ را گويم “جدايی‌طلبی” است، اما مال شما “وحدت‌طلبی”؟! يکی از مؤلفه‌های قوميت زبان است. بنده‌ اتفاقا پرسشهای بسيار مشخص دارم: بالاخره‌ شما دولتمداری، نظام آموزشی، رسانه‌ای، اداری را بر اساس تنها و تنها يک زبان در کشور چندزبانی يک مشکل می‌دانيد يا نه‌؟ اگر می‌دانيد، اين همان عرض بنده‌ است. و اگر چنين است چرا از بنده‌ انتقاد می‌کنيد؟! اگر نيست، ديگر مقصود از جدايی قوميت از کشورداری چيست؟

٤.       اينکه‌ ترک زبان فارسی را در ايران رسمی کرده‌ است يا نه‌، تغييری در اين نمی‌دهد که‌ زبان يکی از ابزار تبعيض و استثمار و استعمار است. اين زبان می‌تواند انگليسی باشد، فرانسوی، آلمانی، فارسی، کردی، عربی يا غيره‌. می‌گوئيد ترک زبان فارسی را به‌ زبان رسمی ايران تبديل نموده‌ است. آيا اگر همين ترک امروز بيايد و بگويد، زبان فارسی خوب است و شيرين است و زيبا، ولی من می‌خواهم در کنار آن زبان ترکی را نيز بعنوان زبان آموزشی و اداری و رسانه‌ای داشته‌ باشيم، با آن چکار خواهيد کرد؟ غير از اين: بنده‌ می‌خواهم به‌ زبان خود تکلم کنم، بنويسم و بخوانم و بياموزم. چنانچه‌ جلوی اين خواسته‌ی من ـ تحت هر عذر و بهانه‌ و به‌ هر دليلی ـ گرفته‌ شود، عملی شووينيستی و فاشيستی است. آيا نيست؟

٥.     تصور می‌کنم برای بار صدم باشد که‌ تکرار می‌کنم: بحث من در مورد مردمان و سخنوران يک زبان معين، آن هم مردم فارس و زبان فارسی نبوده‌ و نيست، بلکه‌ بر سر نظامهای فکری و سياسی است. شايد تعداد صفحات نوشته‌های اين ناجيز در اين مورد بين ١٥٠٠ الی ٢٠٠٠ صفحه‌ی کتابی باشد. در هيچ جايی کلامی ناباب و ناهنجار در مورد اين مردم و اين زبان بر سر زبان من جاری نشده‌ است و نمی‌شود. اگر می‌خواهيد آن را به‌ زور دهان بنده‌ بگذاريد، بفرمائيد. ولی اين ديگر به‌ شما مربوط می‌شود و نه‌ به‌ بنده‌. کی ياد می‌گيريم مستند سخن گوئيم و اگر لحن طرف صحبت خود را نمی‌پسنديم، کل سخن ايشان را از سر تا ته‌ زير سوال نبريم؟

٦.     فرموده‌ايد که‌ بنده‌ با عصبيت سخن گفته‌ام. آری، ممکن است چنين به‌ گوش شما بخورد. اما اين از نظر من تحيربرانگيز است، چرا که‌ تنها کسانی که‌ بايد خود را مخاطب و متعارض سخنان بنده‌ ببينند، که‌ مريدان و مأموران جمهوری اسلامی ايران هستند و نه آنانی که‌ مدعی‌ هستند، آزادانديش و ‌دمکرات هستند. هر آنی که‌ خود را مجبور به‌ دفاع می‌بيند، هر آينه‌ که‌ کسانی چون من مبانی جمهوری اسلامی ايران به‌ چالش می‌کشند، بايد الزاما نزديکيهای فکری با اين رژيم داشته‌ باشند. اين امر طور ديگری قابل ارزيابی نيست. به‌ هر حال بنده‌ اين کلام را نه‌ از سر عصبيت، بلکه‌ از تحليل موضوع مورد بحث و کاملا مستدل بر سر زبان آورده‌ام. اين کلام صريح هستند. سخن گفتن چنين صريح و شفاف بر عليه‌ بی‌عدالتی در طبيعت خود شمايلی خشن‌گونه‌ دارند. اعتراض به‌ کشتار دگرانديشان نيز چنين است. بيا عليه‌ تروريسم و ترور فرزانگان اين کشور توسط جمهوری اسلامی سخن بگو، اما متنی متين داشته‌ باش! بر عليه‌ جان‌گرفتن ندا سلطانی‌ها و فرزاد کمانگرها سخن بگو، اما به‌ جمهوری اسلامی برنخورد!

٧.     گفته‌ بوديد که‌ تلاش رهبران کرد در ٦٥سال گذشته‌ معطوف به‌ استقلال کردستان و نه‌ دمکراسی بوده‌ است. اولا اينکه‌ چرا بايد تلاش برای استقلال غيردمکراتيک باشد؟! دوما شما اينجا نيز اشتباه‌ می‌کنيد. اين چنين نبوده‌ است. اين تلاشها برای دستيابی به‌ حق تعيين سرنوشت مردم کردستان بوده‌ است. استقلال و خودمختاری گزينه‌های ممکن در چهارچوب تعقيب اين استراتژی بوده‌اند. آری از جمله‌ هستند کسانی حتی در ميان روشنفکران کرد که‌ معتقدند که‌ جمهوری کردستان يک قواره‌ی مستقل بوده‌ است و کسانی که‌ معتقدند که‌ دستيابی به‌ حقوق ملی در چهارچوب کشور ايران ممکن نيست و لذا بايد در پی استقلال بود. بنده‌ چنين نظری نداشته‌ام و ندارم. بدين معنی که‌ معتقدم که‌ جمهوری کردستان الزاما يک نظام مستقل نبوده‌ است. اين جمهوری در نظام پادشاهی آن زمان همان اندازه‌ مستقل بوده‌ است که‌ جمهوری باسک در کشور پادشاهی اکنون اسپانيا مستقل است. يقين دارم که‌ آنچه‌ برای کرد در درجه‌ی نخست اهميت دارد رفع ستم و کسب حقوق ملی می‌باشد، آن هم ترجيحا در يک ايران دمکراتيک. اما اگر اين امر به‌ دليل سلطه‌ی فاشيسم و شووينيسم در اين چهارچوب آرزومندانه‌ ناميسر باشد، خارج از آن. اين سياست جمهوری کردستان بوده‌ و احزاب کردستان ايران هنوز از اين استراتژی پيروی می‌کنند. نام نهادن آن بعنوان استقلال تنها می‌تواند از جمله از سوی آنانی صورت گيرد که‌ قائل به‌ هيچ حقوقی نيستند و می‌خواهند مستمسکی  داشته‌ باشند از سويی برای فريب توده‌های خود و از سويی ديگر برای سرکوب اين جنبش. توجه‌ کنيم ترکيب جامعه‌ی سويس را: وضع آلمانی‌های آنجا اگر بهتر از آلمانی‌های آلمان نباشد بدتر نيست؛ وضع ايتاليايی‌های آنجا بسی بهتر از وضع ايتاليايي‌های ايتاليا می‌باشد. همين طور است وضع فرانسويهای آنجا. لذا با وجود اينکه‌ سه‌ دولت مقتدر آلمان و فرانسه‌ و ايتاليا داريم، هيچ گرايشی برای پيوستن اين گروههای ملی سويس به‌ اين کشورها قابل رؤيت نبوده‌ است. من معتقدم که‌ سعادت من در يک ايران دمکراتيک و فدرال اگر يشتر از يک کردستان مستقل نباشد، مطمئنا کمتر نخواهد بود. برای من آزادی مهم است. اين آزادی می‌تواند در يک ايران واقعا دمکراتيک بيشتر از يک کردستان مستقل تأمين باشد، مشروط بر اينکه‌ اين ايران زير سلطه‌ی فاشيسم مذهبی و قومی نباشد و به‌ قول شما عنصر مدهب و قوميت در آن نقشی نداشته‌ باشد. اين اعتقاد همواره‌ چراخ راهنمای عمل من بوده‌ است.

Radiozmaneh

داونلود این مطلب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.