ـ پاسخی به کامنت آقای علی سالاری در سايت “ايران گلوبال” ـ
آقای سالاری عزيز،
با سلام، شما بطور فشرده در دو کامنت اخير خود چند مطلب را عنوان نمودهايد که لازم دانستم در چند جملهی ذيل به اجمال به آنها پاسخ دهم:
١. تغيير نام “ايران” توسط رضاخان به دلايل دمکراتيک؟!
همانطور که همگان میدانند، رضاخان عطف کمی به آدولف هيتلر و فاشيسم نداشت (و از جمله به همين دليل هم از سوی متفقين خلع قدرت و تبعيد شد). آن زمان بحث ناسيوناليستها بحث “نژاد برتر” آريايی بود. لذا بايد گفت که ايشان اين کار را بر همين بستر و جهت ابراز نزديکی به چنين گفتمانی و رو به خارج [متحدين] انجام داد (چون روبه داخل موضوعيت نداشت؛ ايران در داخل ايران هميشه “ايران” نام داشته و نه “کشور پارس”. اين تنها در خارج بوده که ايران را “پرشين’ خواندهاند و هنوز هم بخشا و گاها میخوانند)
اگر وی واقعا آن چنان دمکرات میبود و طبق برداشت ضمنی شما میخواسته تداعی کند که اين کشور به همهی اتباع و مناطق و “اقوام” ايران تعلق دارد، ديگر حتی با وجود استبداد سياسیاش دست کم دست به جينوسايد فرهنگی و زبانی بخشهای عظيمی از مردم ايران نمیزد.
در ضمن بر طبق تعريف تبارشناسان “آريايی” عرب و ترک و ترکمن آريايی نيستند. لذا اين نامگذاری حتی اگر با هدف نامبردهی شما صورت گرفته باشد، باز با تبار اين بخش از شهروندان ايرانی همخوانی نخواهد داشت و نقض غرض است. [در اين خصوص میتوان استدلالات ديگری آورد که در اين گفت و شنود کوتاه به ذکر همين چند نکته اکتفا میشود.]
و در پايان بايد اين پرسش را مطرح ساخت: آيا عصر اين فرا نرسيده که اين بحث “آريايی” را ببنديم و فرانژادی بيانديشيم، آن هم حتی اگر “نژاد” وجود داشته باشد که بر طبق نظر صاحبنظران انسانگرای امروز وجود ندارد؟
٢. اشتباهات احزاب کردی؟!
شما “از اشتباهات عمدهی احزاب کردی” سخن راندهايد. من بطور جدی دور از هر گونه تعصبی هستم. اما میدانم که باورها و پيشبينیهای احزاب کردی از صحيحترين باورها و پيشبينیها بوده است. بيائيم وجدان و انصاف را مبنا قرار دهيم قياسی کنيم بين مواضع سازمانهای سياسی “ايرانی” از راستها و “ليبرالها” (چون نهصت آزادی ايران، جبههی ملی ايران) گرفته تا چپها (چون پيکار، فدائيان و حزب تودهی ايران)، از مارکسيستها گرفته تا اسلامگراها)؛ جدا کدامشان مواضع احزاب کردستانی را داشتهاند؟ اين احزاب سی سال پيش برای نمونه گفتند که ما در رفراندوم “آری يا نه” جمهوری اسلامی شرکت نخواهيم کرد، چون ماهيت آن پيشاپيش برايمان مشخص نيست؛ اين احزاب بر اهميت آزادی و دمکراسی بيشتر از هر حزب ديگر ايرانی تأکيد ورزيدند؛ آزادی زنان، اجتماعات، جمعيتها و مطبوعات تنها در زمان حاکميت احزاب کردستان ايران ممکن گرديد.
صد البته که هم آن زمان و هم اکنون همه چيز ايدهال نبوده و نمیتوانست باشد و خود اين احزاب نيز بینصيب از اشتباهات کوچک و بزرگ نبودهاند. حرفم تنها قياس و نشان دادن نسبيت اين امر است. حزب دمکرات کردستان ايران بيش از ٦٥ سال پيش دمکراسی و فدراليسم را برای ايران طرح کرد، درحاليکه میبينيم تازه اين مفاهيم به مفاهيم و گفتمان روز در مابقی ايران تبديل شدهاند.
فرمودهايد که “احزاب کردی مواضعشان تابع تحولات سياسی بينالمللی بوده است”. بنده نمیدانم که واقعا اين ارزيابی درست است يا نه. اما اگر درست باشد، بايد آنها را مورد ستايش قرار داد، چرا که غير از اين نمیتواند صحيح باشد. اين امر در مورد همهی کشورهای دنيا، همهی ملتهای دنيا صدق میکند. چرا نبايد در مورد احزاب کردستان صدق کند؟ جالب است که بخش عمدهای از معترضان کرد احزاب سياسی کردستان برعکس اين را میگويند و بر آن هستند که اين احزاب به ويژه به لحاظ موضع سياسی در مقابل دولت مرکزی تحولناپذيرند و بايد آلترناتيوهای ديگری ارائه نمود! ايراد اين دوستان اين است که موضع اصولی و استراتژيک اين احزاب تغيير چندانی ننموده است و میگويند آنچه را حزب دمکرات کردستان ايران ٦٥ سال پيش و حزب کوملهی کردستان ايران ٣٠ سال پيش در ارتباط با پيوند کردستان با ايران و حل ستم ملی در ايران مطرح ساختهاند، هنوز هم که هنوز است، مصرانه تکرار میکنند.
اگر مقصود و ايراد شما ارتباط آنها با دنيای خارج است، من معتقدم که در اين خصوص کمکاری هم کردهاند. اين احزاب بايد بيش از اينها مسألهی کرد در ايران را “بينالمللی” (و “ايرانی”) کنند. اگر ايراد بود حکومت شيخ و شاه با همهی دنيا ارتباط برقرار کند، بر احزاب کردی هم ايراد وارد است که با چند کشور ارتباط داشته باشند. از ياد نبريد که آنها يک مسألهی ملی يک ملت تحت ستم را نمايندگی میکنند. رويکرد و کارکرد اين احزاب با احزاب به اصطلاح “سراسری” اصولا فرق میکند و بايد هم فرق کند.
و بالاخره متوجه نشدم که اين “بهای گزافی” که از نظر شما اين احزاب پرداخت نمودهاند، کدامها بودهاند، تا بتوان در مورد آنها مشخصتر صحبت کرد.
٣. احزاب کردی در انتظار دخالت نظامی “شيطان” در ايران؟!
شما فرمودهايد که رفع تبيعض “قومی” در ايران صرفا “در گرو تغيير در تعادل قواي نظامي با دخالت خارجي” نيست. با شما موافقم. احزاب کردی هم چيزی غير از اين نگفتهاند. اما من میگويم که امر “تغيير تعادل نظامی” میتواند در خدمت رفع تبيعض قرار گيرد. اگر دخالت آمريکا در عراق نمیبود، کردستان و ايران و جهان از شر جانوری چون صدام خلاص نمیشدند.
جالب است که آنچه برای بخشی از “ناسيوناليستهای” ما نگرانکننده و آزاردهندهتر است، دخالت نظامی است و نه پابرجاماندن حکومتهای فاشيستی برای نمونه در عراق و ايران! بنده بعنوان دمکرات، کرد و ايرانی از سرنگونی رژيم صدام به قيمت دخالت نظامی آمريکا بسيار هم خوشحال هستم. توماس مان و انشتين و ديگر دمکراتهای آلمانی ـ حتی چپهای آلمان چون برتولت برشت ـ هيچ گاه آمريکا را بخاطر دخالت نظامی و حمله به آلمان مورد سرزنش قرار ندادند. بنده هم يقينا اگر در چنين شرايطی قرار گيرم، آن را سرزنش نخواهم کرد. حکومت اسلامی ايران به اندازهای کشته و ويران نموده و ظلم و تبعيض رواداشته که از سرنگونیاش حتی توسط قوای خارج ناخرسند نشوم، تازه يقينا جشن ملی هم برپا میکنم.
آقای “دوستدار سلمان پارسی” در مجادله با بنده گفته بودند که احزاب کردی برای تغيير حکومت “به شيطان هم دست میدهند”. آيا “شيطان”تر از حکومت اسلامی ايران وجود دارد؟ اگر وجود دارد، ميل دارم آدرسش را بدانم؛ به آن با فراغ خاطر برای خلاصی از شيطان خودی دست خواهم داد. برای کرد عراقی “شيطان” واقعی به حق صدام حسين بود و نه آمريکا، برای بنده هم طبيعتا “نظام مقدس جمهوری اسلامی ايران” است و نه غرب. (در اين خصوص در مطالب پيشين مندرج در سايتم با صراحت تام سخن گفتهام.)
٤. زبان يا زبانهای رسمی؟
در ارتباط با زبان انگليسی و قياس آن با زبان فارسی بعنوان “زبان رسمی” سخن گفتهايد. بسيار خوب، میدانم مقصود شما اثبات ضرورت تعيين زبان فارسی بعنوان زبان رسمی است. شما میتوانيد اين نظر را داشته باشيد، اما اگر منطق استدلال شما را بپذيريم بايد انگليسی را بعنوان زبان رسمی کشور انتخاب کنيم. در اين خصوص مشکلی ندارم، چون اين زبان زبان هيچ بخشی از مردم ايران نيست که نوعی هژمونی فرهنگی و سياسی و اقتصادی را به دنبال بياورد.
اما بنده چيز ديگری میگويم: همهی زبانها رسمی باشند. شهروندان هر ايالت زبان اکثريت ساکنان آن ايالت را بعنوان زبان آموزشی داشته باشند و در کنار آن به انتخاب خود يکی از زبانهای ايرانی را بعنوان زبان دوم و مواد درسی بياموزند. به عبارتی ديگر زبان دوم از نظر من بايد وجود داشته باشد، اما نبايد يک زبان معين و تعيين شده از سوی نظام سياسی باشد. خوب، اگر گفته میشود که زبان فارسی از چنين و چنان توانايی برخوردار است و ندانستن آن ما را از علم و معرفت و فرهنگ و تاريخ دور خواهد کرد (!)، طبيعی خواهد بود که اين زبان به خودی خود به زبان مشترک ايرانيان تبديل خواهد شد. پس چرا بايد اجباری گردد.
کل بحث من اين است؛ آن کس که ايران را “ملک مشاع” خود میداند، نبايد برايش کسر شأن و مشکل باشد، دست کم يکی از زبانهای ديگر شهروندان اين ملک “پدری” را بياموزد و همهاش از “ديگران” توقع داشته باشد زبان وی را فراگيرند.
٥. “ناسيوناليسم مصدقی” آلترناتيوی برای جنبشهای ملی؟!
در مورد “ناسيوناليسم مصدق” نوشتهايد. در مورد ايشان بنده حرفها دارم (رشتهی تحصيلیاش، مخالفتش با اعلام جمهوری، موافقت اوليه و مخالفت بعدایاش با فدراليسم، “ملی کردن” “صنعت” نفت، …). بحث مفصل در اين موارد را به آينده موکول میکنم. فعلا تنها در مورد “ناسيوناليسم” ادعايی وی چند کلمه بگويم. به عقيدهی من ايشان در مبارزه با استعمار انگليس يک شخصيت “ملی” (“ناسيونال”) بود، اما “ناسيوناليست” نبود. تعريف ناسيوناليسم چيز ديگری است. گاندی هم “ملی” بود، اما “ناسيوناليست” نبود. قاضی محمد و مصطفی بارزانی و قاسملو و … هم شخصيتهای ملی بودند، اما ناسيوناليست نبودند. در واقع تمام دولتهای مسئول دنيا به نوعی از منافع ملی (عمومی) مردمشان دفاع میکنند، بدون اينکه “ناسيوناليست” باشند. به همين جهت هم است که برای نمونه از “اقتصاد ملی” (اقتصاد سياسی) [ناسيونال اکونومی] سخن در ميان است و نه از “اقتصاد ناسيوناليستی”. کم نبوده که رهبران مذهبی و حتی سوسياليست (مارکسيست) افسار مبارزهی ضد استعماری را در دست داشتهاند، بدون اينکه ‘ناسيوناليست” بوده باشند. لذا مفهوم “ملی” [ناسيونال] مترادف “ناسيوناليست” نيست.
اصولا بسياری از مفاهيم در ايران جايگاه واقعی خود را ندارند، من جمله مفاهيم “ملت” و “ملی”. آيا میتوان دولتی کردن منابع نفتی (نمیگويم “صنعت نفت”، چون هنوز هم که هنوز است صنعت نفت نداريم. تازه ٤٠ درصد بنزين مصرفی ايران از خارج وارد میشود، …) را “ملی” کردن ناميد، زمانی که خود دولت را استعمار با کودتای نظامی چندباره بر سر کار نشانده باشد و ‘ملی” نباشد؟ چگونه میشود، دولت “کودتايی” و “دستنشاندهی بيگانه” [ضدملی] باشد، اما نفتش “ملی”؟!
به هر حال، جايگاه واقعی مصدق والاتر از آن چيزی نشان داده میشود که بطور واقعی بوده. ايشان به ويژه نه به مفهوم مثبت”ناسيوناليست” بوده و نه به مفهوم منفی آن. تازه اگر بتوانيم سياستهای وی را “ناسيوناليستی” نيز بناميم، اين ناسيوناليسم نمیتواند ناسيوناليسم قومی بناشده بر سياستهای آسيميليستی و تبعيضگرايانه نباشد. کافی است شما همين امروز از طرفداران مصدق و بازرگان و نهضت آزادی بپرسيد که ايرانيت از نظر آنها به چه معناست. به يقين اکثريت قريب به اتفاق آنها خواهند گفت: “زبان فارسی، دين مبين اسلام و مذهب مبارک تشيع (اين هم از به اصطلاح “ليبراليسم” ايرانی!). به هر حال، هر چيزی که اين گروه فکری بعنوان مؤلفههای ايرانيت نام میبرد، بنده به عنوان کرد ايرانی يا ايرانی کرد خود را با آنها تعريف نمیکنم. خود را در داخل آن نمیبينم. به همين جهت هم است که آنچه برنامهی آنهاست را ناسيوناليسم “ايرانی” (بنا شده بر اصل برابری حقوق شهروندی از همه لحاظ) نمیدانم.
وانگهی، احزاب کردی يک مسأله مشخص را نمايندگی میکنند، موجوديت خود را برای دستيابی به يک حق معين تعريف میکنند. آنهم به اين دليل که احزاب به اصطلاح “سراسری” تاکنون از چنين توان و ارادهای برخوردار نبودهاند. مطمئن باشيد، اگر جريانات “سراسری” آن طور که ادعا میشود واقعا تمامايرانی میبودند و مسألهی من نيز مسألهی آنها میبود، با پديدهای چون احزاب ملی ـ منطقهای روبرو نمیبوديم. به ويژه گروههای “ناسيوناليستی’ کوچکی چون “نهضت آزادی” و “جبههی ملی” کارنامهی درخشانی در اين خصوص نداشتهاند که در جای خود به آنها پرداخته میشود. تقريبا همهی آنها ـ به استثنای برخی از جريانات چپ ـ همواره انديشهی دست کم “مرکزگرايانه” داشتهاند و آلوده به ويروس “توطئه و دخالت بيگانه” بودهاند. اين قضيه و به ويژه شعار “تماميت ارضی ” را از اين طيف بگيريد، چيزی برايشان باقی نخواهد ماند. [آنها هنوز درک نکردهاند که اين واژهها در ميان اين جنبشها باری منفی به خود گرفتهاند و با اين درک و دستگاه فکری و ترمنولوژی نمیتوان پايگاه و جايگاهی در ميان مردمی که از سوی اين جنبشها نمايندگی میشوند، يافت.]
و بالاخره نياز به ذکر نيست که اين به اصطلاح “ملیگرا”ها چگونه برای خمينی کرنش کردند و خمينی زبانشان را بريد، صدايی اما از آنها بلند نشد. از اينها توقع داشته باشم که مسأله مرا در داخل و خارج نمايندگی کنند؟! [اين “مليون” حتی جسارت منتظری را هم نداشتند که بر عليه اين همه کشتار جوانان اين سرزمين اعتراض کنند، تازه اعتراض بر عليه صدور فتوای يورش به کردستان و قتل عام جوانان آن پيشکششان!]
٦. احزاب کردستان ايران کردی هستند يا ايرانی؟!!
نوشتهايد که به گمان شما “احزاب کردي در خارج کشور که خود را کرد و نه ايراني بشمار مي آورند، بي اندازه بي گدار به آب زدهاند.” و اما آقای علی سالاری گرامی، اجازه بدهيد که خدمتتان عرض کنم که به گمان بنده شما در اشتباه هستيد. آنها نه بی گدار به آب زدهاند و نه خود را غيرايرانی معرفی نمودهاند. بلاخره شما کرد را ايرانی میدانيد يا نه؟ اگر میدانيد دفاع از کرد دفاع از ايران نيز است. آيا نيست؟ آيا دفاع از کارگران ايران، دفاع از ايران نيست؟ دفاع از زنان ستمديدهی کشورمان دفاع از ايران نيست؟ طبق اين منطق بايد دفتر اين جنبشها [از جمله جنبش “سبز] را در خارج ببنديم، چون ممکن است دفاع از اين جنبشها دفاع از ايران محسوب نشود [چرا که هر کدام از اين جنبشها بالاخره نه همه مردم ايران، که تنها بخشهايی از اعتراضات مردم ايران را نمايندگی میکنند]!!؟ دست کم در نامبردن طرفی که مورد تعرض قرار میدهند، منشاء ايرانی آنها مشخص میشود.
اين همان انديشهای است که میگويد “تو يا ايرانی هستی يا کرد”! بنده به سهم خود اين دو را الزاما در تعارض با هم نمیبينم. در کشوری چون آلمان میتوان بايرنی بود و آلمانی، میتوان آلمانی بود و اروپايی (به مفهوم سياسیاش). چرا نبايد در ايران چنين باشد؟ از سويی شما میگوئيد که ايران معادل فارس يا پارس نيست، از سوی ديگر اين ايراد را میگيريد. اتفاقا يک جناح فکری داخل جنبش کردی همين استدلال شما را دارد. آنها میگويند که احزاب کردی بايد تکليفشان را روشن کنند و بگويند ايرانی هستند يا کردی. مقصود آنها البته اين است که بايد صرفا کردی باشند. اين جناح که در اپوزيسيون اين احزاب قرار دارد، صريحا میگويد که “سياست انتساب اجباری و به هر قيمت کردستان و مسألهی کرد به ايران” و دنبال کردن خودمختاری و فدراليسم ضربات مهلکی بر جنبش ملی کردستان وارد آورده است، برای نمونه با اين پيامد که اين جنبش به مانند جنبش ملی فلسطين از پيشتيبانی غرب و شرق برخوردار نشده است، چرا که با دنبال کردن اين سياستها خارج به مانند اين احزاب اين مسأله را يک مسألهی داخلی قلمداد میکند. حال بايد پرسيد که آيا ايراد اين دوستان صحيح است يا ايراد شما. به عقيدهی من، هر دو در اشتباهند. احزاب کردستان ايران نه میتوانند صرفا ايرانی باشند و نه صرفا کردی. بايد هم اين باشند و هم آن. تنها برقراری تعادل و توازنی بين اين دو میتواند اصولی باشد. جدا چرا نمیشود مثلا کردستانی بود و ايرانی؟ [جهت کوتاه کردن بحث توجه شما را به مطلبی در همين خصوص و از همين قلم تحت عنوان ‘هويت کردی در تعارض با هويت ايرانی؟” مندرج در سايتم جلب مینمايم.]
موفق باشيد.
آلمان فدرال، ٢٢ژولای ٢٠١٠
لينک کامنتهای ردوبدل شده: