“زبان رسمی” ضامن وحدت و استقرار دمکراسی در ايران؟!

بر کسی پوشیده‌ نیست که‌ ایران به‌ لحاظ ملی، قومی، فرهنگی متنوع است، هر چند اتفاق نظر در مورد نامگذاری اجزاء این ترکیب وجود ندارد؛ گروهی آنها را “اقوامی” می‌دانند که‌ “ملت ایران” را بوجود آورده‌اند، دسته‌ای دیگر از “ملیتهای ایران” سخن می‌گویند و برخی نیز هر یک از آنها را ‘ملت” می‌دانند. البته‌ جریانات سیاسی چپ ایران بیشتر از ترمنولوژی “خلقهای ایران” یا “خلق ایران” بهره‌ می‌گیرند که‌ بیشتر بار خنثی دارد و دست کم حساسیت‌برانگیز نیست.

بدیهی است که‌ این کشمکش یک کشمکش سیاسی است و هر کدام از واژه‌های نامبرده‌ از یک دستگاه‌ فکری معین سرچشمه‌ می‌گیرند که‌ بررسی آنها موضوع این سیاهه‌ نیست. آنچه‌ در این نوشته‌ مورد اشاره‌ است، موضوع زبان است، زبان “مشترک”، “ملی” یا “رسمی”، چه‌ که‌ این موضوع نیز مورد مناقشه‌ی ایرانیان است. پرسش اصلی که‌ در این ارتباط مطرح است این است که‌ آیا ما در ایران به‌ “یک زبان مشترک”، “یک زبان رسمی” نیاز داریم؟ آیا در غیر اینصورت وحدت ایران به‌ مخاطره‌ می‌افتد؟ ارتباط این موضوع با دمکراسی کدام است؟

می‌دانیم که‌ زبان مهمترین مؤلفه‌ی فرهنگی و قومیت و ابزار ناسیونالیسم برای “ملت‌سازی” بوده‌ است. ایران نیز از این قاعده‌ مستثنی نبوده‌ است، هر چند که‌ در آن این پروسه‌ شکست سختی خورده‌ است، همانطور که‌ جنبشهای بالفعل و بالقوه‌ی ملی آن این مسأله‌ را به‌ شکل بسیار بارزی عیان می‌سازند.

آری، با این وصف عده‌ای بر جنبه‌ی وحدت‌بخش زبان مشترک و واحد تأکید می‌کنند، درحالیکه‌ زبان از نظر دسته‌ای دیگر نه‌ تنها ابزاری برای ارتباط انسانها است، بلکه‌ همچنین می‌تواند اهرمی کارا برای آسیمیلاسیون، کانالی برای تبعیض گروههای ملی و فرهنگی ‌باشد. استثمار و استعمار نیز می‌تواند توسط زبان غالب و دست کم به‌ کمک آن صورت گیرد.

از نظر راقم این سطور انکارناپذیر است که‌ بخش مهمی از تبعیضات در جوامع متمرکز چندزبانی از طریق و شاهراه‌ تحمیل یک زبان (“مشترک”، “واحد”، “ملی”، “رسمی”، “اداری” و “ملی”) صورت می‌گیرد، چرا که‌ آموزش و پرورش و رسانه‌های همگانی و نظام اداری و سیاسی و قضایی و فرهنگی تنها و تنها بر اساس یک زبان می‌چرخد و‌ از منابع مالی و انسانی که‌ متعلق به‌ همه‌ی آحاد جامعه‌ی‌ برخوردار از زبانهای مختلف می‌باشد، تنها برای اشاعه‌ و پرورش و تکامل یک زبان بهره‌ گرفته‌ می‌شود. “زبان مشترک” سخنوران این زبان را به‌ صاحبان اصلی سرزمین و سخنوران دیگر زبانها را به‌ فرع تبدیل می‌سازد. این مسأله‌ در امتداد تاریخی خود به‌ یک رویکرد و فرهنگ و منتالیتت تبدیل می‌شود، منجر به خودبرتربینی اقشاری از سخنوران زبان رسمی و‌ خودکم‌بینی بخشهایی از سخنوران زبانهای غیررسمی می‌گردد و خودتبعیضی و خودسانسوری دسته‌ی دوم را به‌ دنبال دارد، چرا که این گروه‌‌ با کم‌بهادادن به‌ زبان مادری خود و عطف بیش از حد به‌ زبان حاکم (حال هر عنوانی که‌ بر آن بگذاریم) درصدد برمی‌آید موانع پیشرفت شغلی و اجتماعی و علمی و حتی سیاسی و اداری را از سر راه‌ خود بردارد…

هر یک از این موضوعات را می‌توان شکافت و به‌ فهرست آنها بسیار افزود. اما بخاطر اختصار از آن پرهیز می‌کنم و به‌ پرسش اصلی خود می‌پردازم و می‌گویم: حال که‌ چنین است، در کشور چند زبانی ایران چکار باید کرد؟

منادیان تنها یک زبان رسمی برای ایران مدعی‌اند که‌ “[…] ایران از اقوام و مذاهب گوناگون تشکیل شده است که در طول هزاره‌ها با هم زیسته و از سرزمین ملی با خون خود نگهداری کرده‌اند. نیرومندی ملی و غنای فرهنگی ایران ازاین تنوع قومی و مذهبی بوده است و نگهداری ویژگی‌های اقوام و مذاهب گوناگون جامعه ایرانی نه تنها یک حق دمکراتیک، بلکه یک ضرورت ملی است. ملت ایران به هر بها و مانند همیشه دریک تاریخ هزاران ساله، ازاستقلال و یکپارچگی سرزمین ملی دفاع خواهد کرد و سیاست ایران بر پایه احترام به حقوق مدنی و فرهنگی شهروندان یک جامعه دمکراتیک خواهد بود”، اما از سویی دیگر مدعی می‌شوند که‌ “فارسی نشانه وحدت ملی و زبان مشترک ملی و رسمی کشور است و هر ایرانی باید به آن سخن بگوید و آموزش ببیند. همچنانکه هر ایرانی حق دارد به زبان محلی خود سخن بگوید و آموزش ببیند” (منشور حزب مشروطه‌ی ایران”).

این رویکرد نه‌ تنها متناقض، که‌ حتی ضددمکراتیک است. چرا که‌ کسی که‌ عامل یکپارچگی ایران را زبان فارسی بداند و اعلام دارد که‌ از این یکپارچگی به‌ هر بهایی دفاع می‌کند، نه‌ می‌تواند دمکرات باشد و نه‌ صلح‌طلب. یکپارچگی ایران و برقراری یک نظام دمکراتیک تنها از کانال رفع هرگونه‌ امتیاز از زبان رسمی کنونی ایران و تبعیض از زبانهای دیگر می‌گذرد. به‌ عبارتی باز هم ساده‌تر برقراری دمکراسی بدون تأمین و تضمین برابری کامل فرهنگی و زبانی تنها یک سراب و شعار بیش نمی‌ماند. وانگهی معلوم نیست که‌ این همه‌ “دمکراتیسم” (!!!) را از کجا آورده‌اند که به‌ تبعیت از قانون اساسی حکومت بغایت ارتجاعی اسلامی‌ ایران آموزش زبان فارسی را یک “اجبار”، اما آموزش زبانهای دیگر ایران را صرفا یک “حق” می‌دانند. همچنین رو چه‌ حسابی باید زبان قریب نیمی از مردم ایران “محلی‌” باشد، اما زبان وادیان این تفکر “ملی” و “مشترک” و “رسمی” و در واقع اصلی؟ و بالاخره‌ اگر رسمی بودن یک زبان برای “وحدت ایران” این چنین تعیین کننده‌ است و مبلغان این تفکر دفاع از آن “به‌ هر بهایی” برایشان این چنین اهمیت دارد، چرا از دیگران مایه‌ می‌گذارند و بهای “وحدت” کشور را خود و از زبان خود نمی‌پردازند و زبانم لال خود زبانهای دیگر را فرا نمی‌گیرند؟ اصلا نقش و سهم آنها در “نگهداری ویژگی‌های […] گوناگون جامعه ایران” کجاست؟

این تفکر دیگر کهنه‌ شده، متحجر است‌ و ضربات خود را بر پیکر ایران از دهه‌ها پیش آورده‌ است.. با ناسیونالیسم و شووینیسم نمی‌شود به‌ دمکراسی ـ آن هم در جامعه‌ چندخلقی ـ دست یافت. بقای وحدت ایران نیز با تحمیل یک زبان ممکن نیست. هر آن کس که‌ معتقد است که‌ آموزش “یک زبان رسمی” متضمن یکپارچگی کشور است، لازم است نگاهی به‌ کشورهای چندزبانی با یک زبان “مشترک” بیاندازد، تا نادرستی این ادعا برایش روشن گردد. آیا وحدت و یکپارچگی ایران از زمان رسمی شدن زبان فارسی به‌ این سو بیشتر به‌ خطر افتاده‌ است یا قبل از آن که‌ با همچون پدیده‌ای روبرو نبوده‌ایم؟ در ضمن این چه‌ کشوری است که‌ آن چنان درهم‌تنیده‌ است، از آن چنان تاریخ مشترک ادعایی برخوردار است، اما عدم رسمی بودن تنها یک زبان و یا رسمی‌بودن تمام زبانهای درون آن تجزیه‌اش را به‌ دنبال خواهد داشت؟!!

طبیعتا ایران تنها کشوری نیست که‌ ترکیب زبانی مختلط دارد. اساسا کمتر کشوری وجود دارد که‌ با این پدیده‌ روبرو نباشد. خوب حال که‌ چنین است باید دید که‌ کشورهای دمکراتیک با این مسأله‌ چگونه‌ برخورد نموده‌اند. آیا آنها نیز چون برخی از “ناسیونالیستهای” ما “زبان رسمی” را عامل وحدت خود می‌دانند؟ از نظر من سویس نمونه‌ی جالبی است که‌ بخاطر تنوع ملی ـ قومی آن می‌تواند بعنوان الگو مطرح باشد: در این کشور اولا تمام زبانهای این کشور رسمی و ملی هستند و به‌ استثنای زبان رتورومانی از حقوق و موقعیت برابر برخوردارند. بنابراین در این کشور پدیده‌ای به‌ نام زبان “مشترک” نداریم و با این وجود سویس از باثبات‌ترین کشورهای دنیاست. از این گذشته‌ هر شهروند در هر کانتونی که‌ زندگی کند، باید به‌ زبان رسمی آن کانتون (چنانچه‌ آن کانتون یک زبانه‌ باشد) آموزش ببیند و در کنار آن یک زبان سویسی (آلمانی، فرانسوی و ایتالیایی) را به‌ انتخاب خود بیاموزد. این چنین، هر سویسی از هر گروه‌ زبانی که‌ باشد، در کنار زبان مادری خود زبان دیگری را هم فراخواهد گرفت و به‌ کمک آن با شهروندان دیگر ارتباط برقرار می‌نماید. پرسش این است که‌ چرا نباید چنین مکانیسمی در ایران پیاده‌ شود. (توجه‌ خوانندگان را به‌ چند گفتار ترجمه‌ شده‌ در ارتباط با تعامل با زبانهای مختلف در سویس و همچنین حقوق ملیتهای درون آن، مندرج در سایت
iran-federal.com جلب می‌کنم.)

در همین پیوند قابل تأکید است که‌ ضرورت دارد که‌ در کنار رسمیت یافتن تمام زبانهای کشور رسانه‌های الکترونیکی و طبعی نیز ضمن دسنترالیزه‌شدن و ایالتی شدنشان چند زبانه‌ شوند و رسانه‌های سراسری باید تولیدات رسانه‌ای مناطق و ایالتهای مختلف را به‌ زبانهای رایج ایران پخش کنند و بدین ترتیب “صدا و سیمای” آینده‌ی ایران بطور واقع صدا و سیما و زبان همه‌ی بخشهای جامعه‌ی ایران باشد و نه‌ تنها یک اندیشه‌، دین، مذهب و قوم و گروه‌ زبانی. باید یک‌زبانه‌ بودن رسانه‌هایی که‌ با هزینه‌ی عمومی و متعلق به‌ همه‌ی مردم ایران اداره‌ می‌شوند، پایان پذیرد. بدون رفرم در ساختار رسانه‌ای و تفویض اختیارات مربوط‌ به‌ آنها به‌ ایالتها تمرکززدایی و دمکراسی استقرار نخواهد یافت.

مهمترین عامل تفاهم و همبستگی مردم ایران و جوامع زبانی آن حقوق برابر است و نه‌ زبان مشترک واحد. هر آینه‌ آنها به‌ این استنتاج برسند که‌ حکومت مرکزی ایران به‌ همه‌ی گروههای زبانی درون آن تعلق دارد و به‌ لحاظ سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و زبانی مورد تبعیض قرار نمی‌گیرند، می‌توان یقین داشت که‌ خود را متعلق به‌ کشور می‌دانند، چیزی که‌ نه‌ در حکومت پادشاهی و نه‌ در حکومت اسلامی مصداق نداشته‌ است. بخشی از اپوزیسیون “ناسیونالیست” نیز همچنان گرفتار در اندیشه‌های غالب بر سیاست کنونی و سابق ایران در ارتباط با تعامل با گروههای زبانی ایران است که‌ به‌ حال وحدت و همبستگی ایران مضر می‌دانم.

داونلود این مطلب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.