٣٠ سال پس از انقلاب بهمن
در مراسم دولتی سیسالگی انقلاب مصادرهشده و شکستخوردهی بهمن ١٣٥٧ آقای احمدینژاد برای مريدان و صغيران خود آمارهايی را ارائه دادند، تا قادر گردند تصويری واژگونه از واقعيات تلخ جامعهی ايران ترسيم کنند. ايشان فراموش کردند مثلا بگويند که ايران در اعدام کودکان مقام اول جهان را به لحاظ درصد جمعيتی دارد، اما در ردهبندی دانشگاههای ٥٥ کشور جهان در سال ٢٠٠٨ مقام ٥٤ را احراز نموده است و به ويژه فراموش کردند بفرمايند درجهی مقبوليت حکومت اسلامی در ميان مردم چقدر است، چون پاسخ آن را به خوبی میدانند: همهی دادههای کمی و کيفی موجود حکايت از منفور بودن مفرط حکومت اسلامی در ميان مردم ايران دارند. اين يادداشت که بر اساس برداشتها و مواجهات و خاطرات شخصی مؤلف به تحرير درآمده، جستاريست کوتاه بر اين موضوع.
سالگرد انقلاب بهمن ١٣٥٧ است و بهانهای برای ارزيابی بيلان حکومت اسلامی ايران. اين مهم به ويژه در اين ايام از سوی صاحبنظران بيشماری صورت میگيرد. رئيس “جمهوری” حکومت اسلامی نيز بيکار ننشست و فهرستی از آمارهای خود برای اثبات توسعهيافتگی کنونی ايران به نسبت سال ٥٧ را ارائه نمود! ايشان و البته متصديان ديگری چون شاهرودی، چشمبنديهای شناختهشدة حکومتی را ادامه دادند و از ايران مدينة فاضلهای ترسيم نمودند که گويا به نقطه اميد مردم کشورهای اسلامی و فراتر از آن تبديل شده است. آنها هنگام ارائـة ارقـام و آمارهای خود فراموش کردند به
١. درجة افلاس فضاحتبار حکومت در تلاشهای ٣٠ سالهاش با هدف شستشوی مغزی شهروندان و کسب رضايت و در صورت لزوم ترعيب آنها،
٢. تعداد ادارات و ارگانهای نظامی، امنيتی، انتظامی، قضايی، اطلاعاتی، جاسوسی، تبليغی و ترويجی برای نيل به هدف پيشگفته و شاغلين و ميزان هزينههای آنها،
٣. تعداد زندانيان و زندانها در کشور،
٤. تعداد اعداميان از زندانيان سياسی،
٥. تعداد قربانيان کشتارهای جمعی مردم کردستان،
٦. تعداد کودکان و نوجوانان بهدارآويخته شده،
٧. تعداد دوشيزگان قبل از اعدام مورد تجاوز پاسداران اسلام قرار گرفته،
٨. تعداد شکنجهشدگان و تعزير شدگان،
٩. تعداد قصاصشدگان دست و پا بريده شده و چشم از حدقه بيرون آورده شده،
١٠. تعداد طنابهای دار بزهکاران در ملاء عام،
١١. تعداد سنگسارها،
١٢. تعداد شلاقزنیها،
١٣. تعداد ترورهای خارج و داخل،
١٤. تعداد بيکاران،
١٥. تعداد معتادان و ميزان توسعة مواد مخدر،
١٦. تعداد قتلهای صورت گرفته در کشور،
١٧. تعداد کشتهشدگان در سوانح رانندگی،
١٨. ميزان افزايش فحشا،
١٩. تعداد دخترانی که به کشورهايی عربی فروخته شدهاند،
٢٠. تعداد نوزادانی که بر اثر عقد موقت (صيغه) بدنيا میآيند و از هيچ حق و حقوقی، حتی حق اخذ شناسنامه برخوردار نيستند،
٢١. تعداد مردهايی، به ويژه در حکومت، که از يک زن بيشتر دارند،
٢٢. ميزان فساد اداری،
٢٣. تعداد بيماران به ايدز،
٢٤. تعداد خودکشیها و خودسوزيها،
٢٥. تعداد محکوميتهای بينالمللی ايران بخاطر نقض مکرر حقوق بشر،
٢٦. تعداد روزنامهها، هفتهنامهها، ماهنامهها و فصلنامههای توقيف شده،
٢٧. تعداد رسانههای الکترونيکی ممنوع و فيلتر شده،
٢٨. تعداد از ايران گريختهگان و پناهندگان ايرانی خارج از کشور،
٢٩. موارد فرار مغزها، نيروی کارآمد و سرمايه،
٣٠. تعداد احزاب اپوزيسيون ممنوعشده و تحت تعقيب قرار گرفته،
٣١. تعداد روزنامههای دگرانديش باقی مانده،
٣٢. ميزان مشارکت و عدم مشارکت مليتهای غيرفارس ايران در سرنوشت خود و کشور،
٣٣. وضعيت حقوقی و بیحقوقی پيروان مکاتب و مذاهب و اديان ديگر،
٣٤. تعداد موارد بیحقوقی زنان و ميزان عدم مشارکت آنان در ساختاری سياسی کشور و به ويژه در قوة قضائيه بعنوان قاضی (!!)،
٣٥. تعداد کشتهها، مجروحان و مفقودان در جبهههای ويرانگر “حق عليه باطل” برای “فتح کربلا و قدس”،
٣٦. ميزان چند صد ميليارد دلاری درآمد نفت و حيف و ميل آن توسط آقازادهها در جاهايی چون امارات متحده،
٣٧. ميزان تقسيم و توزيع ناعادلانة ثروت در جامعه و بين مناطق کشور،
٣٨. ميزان چند صد ميليون دلاری کمک مالی، لجستيکی، نظامی و تبليغی به تروريسم بينالمللی،
٣٩. تيراژ کنونی چاپ روزنامه و کتاب در کشور 70 ميليونی با 3 ميليون دانشجو،
٤٠. ميزان انحطاط و سقوط فرهنگی و اخلاقی در جامعه،
٤١. ميزان انزوای وحشتناک ايران در عرصة بينالمللی،
٤٢. نرخ تورم و ارزش برابری ريال با ارزهای کشورهای ديگر،
٤٣. گستردگی فقر و تعداد انسانهای زير خط فقر و ميزان تضاد و فاصلة طبقاتی در جامعه،
٤٤. ميزان درآمد سرانه،
٤٥. نرخ رشد اقتصادی،
٤٦. نرخ بازدهی کار در بخش خدمات و توليد، دولتی و خصوصی،
٤٧. وضعيت انرژی در کشور،
٤٨. وضعيت نظام بهزيستی و بيمة درمانی کشور،
٤٩. وضعيت محيط زيست در کشور،
٥٠. دامنة تشنجزايی و آتشافروزی بينالمللی حکومت،
٥١. .. و
اشاراتی بفرمايند. آری، ايشان کاری به شاخصهای عينی و ذهنی شناختهشده و علمی برای ارزيابی سطح توسعهيافتگی علمی، اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و سياسی جامعه ندارند. من نيز در اين سياهه به پارامترهای کمی و عينی فوق نمیپردازم و آن را به انديشورزان علوم سياست و اقتصاد واگذار مینمايم. اينجا تنها به شاخص ذهنی (subjektiv) و کيفی مقبوليت حکومت در ميان مردم با استناد به چند نمونه از مشاهدات شخصی خود میپردازم.
و اما چرا مشاهدات شخصی؟
در کشورهای دمکراتيک ابزارهای رايج برای سنجش انديکاتور مقبوليت حکومت/رضايت شهروندان/احساس يگانگی مردم با ارزشها و نرمهای حاکم
o انتخابات،
o رفراندوم،
o نظرسنجی عمومی،
o ابتکار مردمی،
o رسانههای همگانی آزاد،
o احزاب سياسی اپوزيسيون در پارلمان
o و …
میباشند. اما هيچکدام از اينها در ايران اسلامی محلی از اعراب ندارند، چرا که ميزان در حکومت الهی ايران نه رأی مردم، که ارادة خداوند در شمايل واديان و مناديان و نمايندگان آن بر اساس قرآن و سنت و شريعت و اصل ولايت مطلقة فقيه میباشد. و اين نه اتهامی ناروا به حکومت، که از اصول اعتقادی و مبانی مشروعيت آن میباشد که اتفاقاً در دو بند اول قانون اساسی آن به روشنی وحشتناکی فرموله شده است. لذا در فقدان مکانيسمها و ابزارهای پيشگفته مشاهدات و مواجهات و شنيدههای شخصی به ابزاری مهم برای سنجش پارامتر و شاخص مقبوليت حکومت در ميان مردم تبديل میشود و بر همين اساس جامعهشناسان و پژوهشگران کشور ما بايد توجه ويژهای به آن مبذول دارند. بجا از همه خواسته شود که شنيدهها و ديدهها و خاطرات خود در ارتباط با حاکميت را برشتة تحرير درآورند، چرا که آنچه که امروز چون داستانهايی پيش و پا افتاده و روزمره و عوام به نظر میآيد، فردا چون منبعی بس مهم و غيرسانسورشده برای کاوش روانشناسی اجتماعی و تودهای کنونی مردم ايران مورد بهره قرار خواهد گرفت. برای نمونه همواره تاريخ شفاهی و يادداشتهای روزانه چون مأخذهايی اجتنابناپذير در کاوش و شناخت تاريخ واقعی تودهها و درد و رنج و احساس و اعتقاد آنها ايفای نقش نمودهاند. و در زمانههايی چون اکنون که استبداد و ديکتاتوری، توتاليتاريسم و ابزولوتيسم، فاشيسم و شووينيسم به سرزمين ما چنگ انداخته و وجدانها و قلمهای آزاد را در قفس نموده است، اهميتی دوچندان پيدا میيابند.
***********
در سنجش ميزان رضايت کنونی مردم از دستگاه سياسی حاکم دو فاکتور اصلی را که در اين ارتباط نقش مهمی ايفا میکنند، نبايد از قلم بياندازيم:
١. غلظت بالای ايدئولوژيک حکومت، برنامهها و دستگاههای عريض و طويل ايدئولوژيکی، تبليغی و سياسی “انسانسازی” (بخوان: مسلمانسازی) حکومت، کاربرد زور و زر، تهديد و تطميع و خشونت سيستماتيک و وسيع برای نيل به اين هدف و
٢. بافت جوان سنی ايران، به نحوی که قريب نصف مردم ايران در زمان حاکميت اين نظام متولد و درصد بسيار بيشتری نظامی جز “جمهوری” اسلامی را در خاطر ندارند و لذا بطور کامل تحت پوشش تبليغ سياسی و ايدئولوژيک آن قرار داشتهاند.
***********
و اما جداً با توجه به اين دو فاکتور ميزان رضايت مردم از شرايط کشور و مقبوليت نظام اسلامی چقدر است؟ آيا حکومت جز در ميان عدهای قليل که منافعشان با دستگاههای آن گره خورده است، از محبوبيت قابل ذکری برخوردار است؟ به عقيدة من، مطلقاً نه. اين برداشت نه بر پاية ميل و نياز درونیام، بلکه از آنچه تاکنون در داخل و خارج ايران از ايرانيان شنيده و ديدهام، سرچشمه میگيرد. برخی از آنها را اينجا نمونهوار بازگو میکنم:
١. روزی يکی از آشناهای آلمانیام که در اين کشور وکيل دادگستری میباشد و با يک خانم ايرانی ازدواج نموده و تازه به ايران سفر کرده بود، در دادگاهی برايم تعريف کرد که ايران رفته بود. گفتم: “چطور بود؟” گفت: “به تهران، مشهد و اصفهان و شيراز، يعنی مهمترين و تاريخیترين شهرهای ايران، سفر و با خيلیها صحبت کردم، ولی بالاخره نفهميدم که اين حکومت را کی نگه داشته است، چرا که همه معترضند، همه اپوزيسيون هستند.” من هم در پاسخ گفتم: “تازه، شما به شهرهايی سفر کردهايد که پايگاه اصلی اجتماعی دولت را تشکيل میدهند. بيائيد به کردستان، برويد و بشنويد آنجا مردم در مورد حکومت چهمیگويند. اين حکومت را چيزی جز شمشير اسلامی نگه نداشته است.”
٢. آری، تجربة شخصی من هم چيزی جز اين نبوده است: پای صحبت مردم که مینشينيد، چيزی جز ناله و نارضايتی و درد و رنج نمیشنويد. میگويم “مردم”، چون نارضايتی محدود به يک قشر و طبقه و طيف و گروه شغلی و طبقاطی و اجتماعی و ملی و قومی و جنسی نيست؛ حقيقتاً همه را در برمیگيرد، هر کسی به نحوی و از دردهايی مینالد: کارگر، سرمايهدار، راننده، معلم، کارمند، مغازهدار، پزشک، داروساز، مهندس، هنرمند، روزنامهنگار، فيلمساز، کتابفروش، زن، مرد، پير، جوان، فارس، کُرد، آذری، بلوچ، ترکمن، عرب، سنی، شيعه، لائيک. يکی از اخاذی رژيم تحت پوشش “همياری والدين” که چيزی جز پوشش مضحکی برای شهرية اجباری مدارس نيست مینالد و ديگری از وضعيت فاجعهبار درمان و بيمارستان، يکی از تهديدات و توبيخهای شفاهی مأموران رژيم و بسيج ادارة خود خشمگين است و ديگری از رشوه در فلان و بهمان اداره، يکی از اهانتهای مأموران رژيم در خيابان با خود به بهانة عدم رعايت پوشش اسلامی به تنگ آمده است و ديگری از نبود گاز در زمستان سرد يا برق در تابستان سوزان. يکی میگفت: “آقا میخواهد برايمان بمب اتم بسازد، اما نمیتواند فکری به حال فاضلاب تهران بکند که بوی آن در تابستان فلک را نيز میآزارد.”
٣. آنچه در بند فوق گفته شد، همة مردم ايران را دربرمیگيرد. اما درجة نارضايتی و انزجار مردم کردستان از حکومت چندين و چندينبرابر است. مردم اين ديار دردهای عميقتری در سينهها دارند که در سه دهة گذشته تلنبارشدهاند. آنها کشتار جمعی مردم سنندج و بانه و مهاباد و قارنا و قالاتان و ايندرقاش و … که توسط خمپارهها و توپهای پادگانهای مجاور بر سرشان ريخته میشد را از حافظة تاريخی خود آگاهانه نزدودهاند؛ آنها اما در اين سالهای آخر تبعيضات بيشمار ملی و قومی و فرهنگ و زبانی و حتی مذهبی را که شب و روز زندگی را بر آنها دشوار نبوده است، به محور اصلی نارضايتی خود تبديل نمودهاند؛ آنها از ستم مضاعف و در مناطقی چون مکريان حتی چندگانه توسط ارگانهای دولتی، به ويژه در مرکز استان، مینالند؛ از سياستهای استعماری حکومت ايران برای جلوگيری از توسعة مناطق خود مینالند، از دستگيری و شکنجه و اعدام فرزندان خود مینالند. برای نمونه مردم مهاباد میگويند: “اگر در ٣٥ سال حکومت شاهنشاهی لااقل چند پروژة درست و حسابی در اين شهر (چون سد، راديوـ تلويزيون، سيلو، کشت و صنعت) اجرا شد، در ٣٠ سال حکومت “عدل” علی از اينها هم خبری نبود. منهای دانشگاه ناقص و کوچک نيمهدولتی و خصوصی مهاباد با چند رشتة دسته دوم و سوم پروژة ساخت و ساز قابل ذکری در اين شهر نديدهاند.” میگويند: “قرار بود، پادگان مهاباد به يک دانشگاه وسيع در منطقه تبديل شود. نه تنها نشد، بلکه تعداد پادگانها و قرارگاههای نظامی چهار برابر هم شد و “کاخ جوانان” زمان سلطنت پهلوی نيز به پايگاه سپاه پاسداران و زندان و شکنجهگاه جوانان اين شهر تبديل شد.” درجة کيفيتاً و کميتاً بالای نارضايتی مردم کردستان را همچنين از تعداد بالای سازمانهای سياسی کردستان و تاريخ تحزب و سازمانيابی آن و همچنين از فرهيختگان عرصة فرهنگ و قلم داخل و فعالان مدنی و روزنامهنگاران بیپروا و جنبشهای وسيع مردمی آن میتوان دريافت. همة اينها بخشهای مهم و لاينفک يک جنبش فراگير اعتراضی ملی ـ دمکراتيک کُردی میباشند که هر کدام به نحو و زبان و در عرصهای آن را انعکاس میدهند ـ در داخل و خارج. جالب است که حتی “اصلاحطلبان” کُرد هم مضموناً چيزی جز اپوزيسيون کُردی نمیگويند، چون دردها مشترکند، درکها هم بطور روزافزون همچنين. بدين ترتيب تضييقات دولتی شامل حال آنها نيز گشته است.
٤. لطيفهها و طنزهايی که در تاکسيهای تهران با مضمون سياسی و فحاشی به رهبران دست اول حکومت اسلامی شنيده میشوند، خود گويای درجة بالای نامردمیبودن حکومت میباشند. روزی رانندة يک تاکسی در تهران که تازه مطلقاً مرا نمیشناخت، در راه دو جُک را برايم تعريف نمود که يکی از آنها بدين قرار بود: “قبل از انقلاب کسی به خارج میرود و تا به ايران برمیگردد، انقلاب شده و حکومت عوض شده است. میرود بقالی پاکت سيگاری بگيرد. به وی میگويند: “نداريم، برو مسجد!” وی با تعجب به مسجد میرود و میبيند که آری، تازه آنجا چه صفی برای سيگار گرفتهاند. سيگارش را میگيرد و میپرسد: “حال که مردم در اينجا سيگارشان را میگيرند، نمازشان را کجا میخوانند؟” پاسخ گرفت: “در دانشگاه!” با تعجب آنجا رفت و ديد که جدی جدی مردم در آنجا نماز میخوانند. پرسيد: “حال که مردم در اينجا نماز میخوانند، دانشجوها کجايند؟” پاسخ شنيد: “زندان!” به زندان رفت و ديد که آری، روشنفکران و دانشجويان و استادان را آنجا به بند کشيدهاند. لذا پرسيد که: “پس آنهايی که قرار است اينجا باشند و نيستند کجا هستند؟” جواب دادند: “در حکومت!”
٥. روزی در دادگاهی ترجمه میکردم. عدهای از هموطنان “شريف” ما که شغل “شريف” واردات و پخش و فروش عمدة مواد مخدر را در آلمان داشتند و باند آنها لو رفته بود، دادگاهی میشدند. اين مسأله به اولين ماههای بعد از آخرين “انتخابات” رياستجمهوری اسلامی ايران برمیگردد. در تنفس، يکی از متهمان که آدم سالمندی بود، به من گفت: “خوب، آقای ايرانپور، جدی، از ايران چه خبر؟” بعد بلافاصله اضافه کرد: “اين بابا هم آدم درست و حسابی است، ها! حرفهايش خيلی منطقی است.” گفتم: “منظورتان کی است؟” پاسخ داد: “احمدینژاد را میگويم.” من هم از فرط تعجب مکثی کردم، پس از يکی دو دقيقه يک دفعه اين پرسش برايم مطرح شد که ايشان بايد از کجا بداند که اين آقای احمدینژاد چنين آدمی است، احمدینژاد يکی دو ماه بيشتر نبود که رئيس “جمهور” شده بود و خود اين آقای ايرانی قريب نه ماهی بود که در زندان بود! اين سوال را از وی کردم و وی گفت: “خوب، از تلويزيون ايران!” پرسيدم: “مگر شما تلويزيون داريد؟” گفت: “البته که دارم. تازه ماهواره هم دارم و ويدئوتکست و سیدیپلير و غيره و غيره هم دارم.” گفتم شما در آلمان، در زندان تلويزيون داريد، ماهواره داريد، از حکومت ايران و تازه بدترين جناح آن دفاع میکنيد و اين درحالي است که همين حکومت به مردم اجازه نمیدهد در خانههاي خودشان از ماهواره برخوردار باشند؟!” ايشان هم گفت که “نخير آقای ايرانپور، ايران زندانهايش خيلی بهتر است…”
شاهنامه آخرش خوش است: به اين آقا هفت سال زندان و به فرزندش که در همان دادگاه محکوم شد، چهار سال و اندی زندانی دادند. طبق قانون به آنها گفتند که نصف اين مدت را در زندان خواهند گذراند، نصف بقيه به آنها بخشوده خواهد شد، مشروط به اينکه به کشور خودشان بازگردند. با شنيدن اين حرف وحشت آنها را فراگرفت و گفتند که نه خير، حاضر نيستند ايران برگردند، بلکه آمادهاند که کل مدت زندانی را در آلمان بکشند. به اين معنی که اين آقايان زندان آلمان را به “آزادی” ايران ترجيح میدهند. و اين هم تازه در حالي است که آنها طرفدار دستراستیترين جناح رژيم ايران محسوب میشوند و به لحاظ سياسی و ايدئولوژيکی در جبهة حکومت قرار داشتند و يا دست کم مشکلی با آن نداشتند.
٦. دقت شود که حتی اگر بطور واقعی دستة قليلی از حاميان و جانبداران حکومت وجود داشته باشند، آنها نيز از دفاع شفاف از ولی نعمتشان تحت نام و عنوان واقعی خود در رسانههای گروهی الکترونيکی اکراه دارند و آماده نيستند بيشتر از اين اعتبار و حيثيت خود را در گرو حکومت بگذارند، چرا که به بقای آن ديگر باور ندارند.
٧. اينکه تعداد بسيار زيادی از تحصيلکردگان آکادميک ايرانی مقيم خارج از کشور هستند که حاضرند در غربت، دور از خانواده و فک و فاميل و شهر و ديار خود باشند و حتی با وجود تحصيلات و دانش تخصصی خود کمدرآمدترين مشاغل را در مهاجرت بپذيرند، اما حاضر نيستند در ميهن خود زير حاکميت اسلامی ايران و بدون آزادی مهندس و پزشک و استاد دانشگاه باشند، بسيار درسآموز است و نشان واضح ديگری بر عدم وجود رضايت مردمی از حاکميت میباشد. روزی خانمی که پس از سالها اقامت در آلمان برای زندگی هميشگی به ايران رفته بود، را مجدداً در آلمان ديدم. از وی پرسيدم: “مگر شما قرار نبود که ايران بمانيد؟ چطور شد که برگشتيد؟” وی گفت: “اجازه بدهيد، جُکی را که يکی از دوستان مقيم لندنم برايم تعريف کرد، بعنوان پاسخ به شما برايتان تعريف کنم، برای اينکه وارد جزئيات نشوم.” گفتم: “بفرمائيد!” گفت: “روزی کسی که نصف شعائر و فرامين دينی را برجايی آورده بود، میميرد. به وی پس از مرگ میگويند که: “شر و خير شما برابر است. شما، هم برای جهنم میشويد و هم برای بهشت. خود به ميل يکی از اين دو تا را انتخاب کن!” گفت: “معلوم است؛ میخواهم بهشت بروم.” وی به بهشت میرود و آنجا صوفیای را میبيند که در حال قرآنخواندن است. نه صوفی محلی به وی میگذارد و نه خود وی زبان صوفی را میفهمد . میبيند که نخير، در بهشت خبری نيست، تازه خيلی هم خستهکننده است. لذا پشيمان میشود و میگويد: “اگر اجازه باشد، میخواهم سری به جهنم بزنم، میخواهم ببينم آنجا چه خبر است.” میگويند: “بفرمائيد!” میرود جهنم، میبيند که آنجا چه بند و بساطی راه انداختهاند، چه رقص و آوازی، چه شادی و لذتی آنجا هست. لذا میرود بهشت که وسائلش را جمع کند و به جهنم بيايد. همين که میآيد و در را بر روی وی باز میکنند، وی را به گودالی ناپاک و تاريک با آتش فروزان به ويژه برای زنان میاندازند. تعجب میکند و میپرسد: “مگر شما رقص و آواز نداشتيد، همه جا آراسته و بلبل و سمبل و معطر نبود؟ اين ديگر چه وضعی است؟” پاسخ میگيرد: “آن روز که تو آمدی، ما جشن و عيد و عروسی داشتيم. سالی يکی دو بار بيشتر از اين خبرها نيست. باقی روزها اين وضع و حالمان است. روزی چندين بار ما را شکنجه میکنند و میکُشند و برای شکنجههای بعد دوباره زنده میکنند و …” میگويد: “پس لطفاً تا دير نشده مرا به همان بهشت خستهکننده بفرستيد.””
اين بود که اين خانم در خاتمه گفت: “ايران تنها برای اين خوب است که هر جهار پنج سال يکبار سرکی به آن بزنی، فک و فاميل و عزيزان و دوستان را ملاقات کنی و برگردی. زندگی در آنجا بخصوص برای زنانی که در خارج از کشور زندگی و به جو آزاد آن عادت کردهاند، تقريباً غيرممکن است. مخصوصاً اگر بخواهی آنجا منشاء اثری باشی، کار کنی و نخواهی کنج آشپزخانه بمانی و يا وابستگی مالی به کسی داشته باشی.”
اينها جملاتی ناآشنا برای من نبودهاند. آنها را بارها و بارها از زبان آنانی شنيدهام که سودای برگشتن هميشگی به ايران داشتهاند، اما در نهايت و از سر ناچاری و به يمن وجود “مبارک” حکومت اسلامی غربت را به وطن ترجيح داده و عطايش را به لقايش بخشيدهاند.
٨. کافی است در شهرهای ايران به بام خانهها رفت، تا مشاهده شود که چه تعداد بسيار زياد از مردم از ماهواره برخوردارند، چرا که مردم با کانالهای تلويزيونی حکومت اسلامی احساسی بيگانگی سياسی و ايدئولوژيک میکنند و به کانالهای تلويزيونی که بيشتر آنها در خانة و يا از سوی “شيطان بزرگ”، يعنی همان شيطانی پخش میشوند که سی سال تمام است که مورد خشم و غضب حکومت الهی ايران قرار دارد و حکومت مشروعيت و موجوديت خود را در ضديت و عناد و عداوت با آن گره زده است. آری، بسيار به ندرت ديده میشود که مردم ماهواره نداشته باشند و کانالهای “صدای آمريکا”، “راديو فردا”، “راديو اسرائيل”، “بیبیسی”، تلويزيونهای بزن و بکوب لسآنجلسی و بالاخره به ويژه در کردستان کانالهای تلويزيونی کردستان عراق و اپوزيسيون کُردی ايران و ترکيه منبع اصلی کسب خبر و رسانة موسيقی آنها نباشد. برخی در آذربايجان و کردستان تمام کانالها و سريالها و برنامههای تلويزيون ترکيه را از برند، خوانندهها را يکی به يکی میشناسند و در مورد آنها با همديگر گفتگو میکنند. يکبار از عزيزی گله کردم و گفتم: “آخر تلويزيون ترکيه هم بدرد تماشا کردن میخورد؟” وی گفت: “راست میگويی، محتوا ندارد. اما تلويزيون ايران حتی اگر محتوا هم داشته باشد، آزاردهنده است. روزهای عادیاش بيشتر عزاست، چه برسد به يک ماه محرم و سالگرد وفات و شهادت اين يا آن امام و غيره. ما خيلی خيلی به ندرت تلويزيون ايران را نگاه میکنيم، آن هم تنها اگر سريالی چون “برره” باشد.” روز ديگر منزلی رفته بودم و آنجا ديدم که صاحبخانه شبکة اول تلويزيون ايران را گرفت. تعجب کردم و گفتم: “عجب! بلاخره چشمم به تلويزيون “مبارک” ايران روشن شد ؟” گفت: “معمولاً نگاه نمیکنيم. آن را برای تو گرفتم، تا بدانی که ما چه میکشيم! در ضمن میتوانی فرق بين تلويزيون آلمان و ايران را در چند جمله برايم بيان کني؟” به مضمون گفتم: “آری. شب که تلويزيون ايران را میبينی، اين استباط را میگيری که کشور سيمايی آراسته و آرام دارد، ملتی راضی و “هميشه در صحنه” هستند که در برابر حکومتيان دست بر سينه ايستادهاند، تا فرامين ‘آيات عظام” را بشنوند و اجرا کنند، اما صبح که بيرون میآيی اولين کسانی را که میبينی، فش و بد و بيرا نثار حکومتيان میکنند. تلويزيون آلمان اما برعکس است؛ اول خبرهای بد را آن هم از زبان اپوزيسيون پخش میکند و تصويری وحشتناک از بيکاری، بيماری و فقر و غيره به دست میدهد، اما صبح که از خانه بيرون میآيی، میبينی که چندان از اين خبرها نيست. لذا دو نوع رسانة کاملاً متضاد هستند و هيچ تشابهی بين آنها وجود ندارد. در کشورهايی چون آلمان تلويزيون ملک و مال حکومتگران نيست که اخبار آنها به ترتيب رتبة حکومتیشان پخش شود، آنطور که در ايران اسلامی و عراق صدامی رسم بوده و هست. رئيس جمهور اين کشور (آلمان) شايد هر روز ملاقات دارد، سخنرانی دارد، سفر دارد و غيره. اما شايد در عرض يک ماه هم خبری از آن از تلويزيون پخش نشود، چون از نظر مردم اهميتی ندارد. تلويزيون در کشورهای آزاد تنها وسيلة خبررسانی نيست، بلکه همچنين ابزاری برای سنجش رضايت مردم از حکومت و احزاب پارلمان و سياستمداران….” آری، تلويزيون ايران فرهنگ و تمدن ايران را انعکاس نمیدهد، واقعيات را وارونه جلوه میدهد و وسيلهای است برای دروغپراکنی، تشنجآفرينی و شستشوی مغزی مردم ايران که صدالبته در آن ناموفق بوده است و تازه اين رويکردها سطح نارضايتی مردم را بالاتر نيز برده است.
٩. فرهنگ و نشست و برخاست و آداب و معاشرت مردم در خانوادهها، شيوة تزئين داخلی منازل و پوشش زنان و مردان و کودکان و سبک آرايش خانمها را مشاهده کنيم. کداميک از اينها يادآور فرهنگ اسلامی حاکم هستند؟ تمايل مفرطی که در ميان ايرانيان داخل به وجوه مختلف فرهنگ غرب ـ خوب و بد آن ـ ديده میشود، قبل از هر چيز بيانگر شکست مفتضحانة سياستهای “فرهنگی” (بخوان: فرهنگستيزانة) حاکميت در سی سال اخير بوده است.
١٠. به عروسیها و پارتیهای مردم در ايران برويم و ببينيم که آنجا اصول و بنيانهای ايدئولوژيک حکومت اسلامی چقدر برايی دارند. اين مراسمها در خارج از کشور هم باشند، به همين ترتيب برگزار میشوند. تازه در ايران خارج از باورهای تبليغشده و تحميلشدة حکومتی ارگانهای متعدد تضييقی و سرکوب چون “نهی از منکرات” و امثالهم داريم که از آنها در خارج بالطبع خبری نيست. آيا حکومتی که مورد رضايت مردم باشد، آموزههايش اين چنين مورد بیعنايتی قرار میگيرد؟
١١. به نوارها و سیدیها و فيلمهای ويدئويی و سينمايی و موسيقی خانههای مردم و مغازهها و داخل ماشينها نظر افکنيم. آيا آنها همانهايی نيستند که بعنوان “فيلمها و موسيقی مبتذل” مورد عناد حکومت هستند و سی سال است که برعليه آنها تبليغ میشود؟ آيا نوحهسرايی و روزهخوانی و قرآنخوانی به فرهنگ مردم تبديل شده است؟
١٢. کافی است که تعداد انسانهايی که هر روز از حکومت اسلام میگريزند و برای گذران يک زندگی معمولی تحت مخاطرات زياد و با صرف هزينة هنگفت به خارج از کشور میآيند و آنچه را که آنها از ايران تعريف میکنند در نظر بگيريم، تا عمق انزجار مردم از حکومت روحانيون اسلامی روشن شود.
١٣. همچنين تعداد کسانی که بطور واقعی و يا ظاهری به مسيحيت رويی میآورند و از امروز به فردا به “اسلام عزيز” پشت میکنند و دينی ديگر برمیگزينند، تا به حکومت اسلام برگردانده نشوند، را نيز از ياد نبريم.
١٤. روزی يک خانم قاضی در آلمان برای من تعريف کرد: “از يک چيزی من سر در نمیآورم: ما در ايران نظام اسلامی داريم و در ترکيه يک سيستم لائيک. در حاليکه هر خانم ايرانی را که اينجا میبينم، دست کم به لحاظ پوشش با ما فرقی ندارد، درحاليکه تعداد خانمهايی که از ترکيه میآيند و حتی بخشی از ترکهايی که اينجا متولد و بزرگ میشوند و پوشش اسلامی شديد دارند، بسيار زياد به چشم میآيند. دليل آن از نظر شما چه میتواند باشد؟” پاسخ من: “من معتقدم که اکثريت قريب به اتفاق مردم ايران مسلمان نيستند و اما اکثريت مردم ترکيه هستند.” گفت: “مگر میشود؟” گفتم: “البته که میشود. آری، مردم ايران در ظاهر “مسلمان” هستند، اما بدون اينکه در باطن اعتقاد به اسلام داشته باشند و اصول آن را بپذيرند و اجرا کنند. روسری تنها يک نماد است که ٩٠ درصد زنان ايران، اگر توسری نباشد، آن را دور خواهند انداخت. سرنوشت باقی اصول نيز بهتر از اين نيست. شما فکر میکنيد که چند درصد مردم ايران نماز میخوانند. چند درصد، اگر مجبور نباشند، روزه میگيرند؟ چه تعداد اگر امکان سفر به مکانها و کشورهای درست و حسابی داشته باشند، حج میروند؟ چند نفر پيدا میشوند خمس و زکات بپردازند؟ چند درصد از اين مردم ديدگاه اسلام و پيامبر اسلام و امامان آن را در مورد زن میتوانند بپذيرند؟ شما يک زن را پيدا کنيد که بگويد مشکلی با اينکه ارث وی يک هشتم فرزندانش باشد ندارد؛ بايد اجازه سفر وی با شوهرش باشد؛ بدون رضايت شوهرش اجازه نداشته باشد، فرزندان را با خود جايی ببرد؛ اجازه قاضی شدن نداشته باشد؛ حق طلاق بايد در حالت عادی با مرد باشد؛ حق حضانت هم برای مرد؛ ارزش شهادت وی هم بايد نصف شهادت شوهرش باشد و اما مجازاتش دوبرابر شوهرش؛ …. آری، دست مردم و به ويژه زنان ايران باشد، يک روزه اين قوانين قرونوسطايی را به زبالهدان تاريخ خواهند ريخت. و اما چون چارهای جز پايبندی ظاهری به اسلام ندارند، از آن همانقدر را قبول میکنند که برای حفظ ظاهر لازم باشد و صدالبته نه آن چيزی که اسلام و حکومت اسلامی از آنها میخواهد.” آيا مردمی که مبنای ايدئولوژيک نظام حکومتی حاضر را نپذيرند، خود حکومت را میپذيرند؟
ميل دارم بدانم، چند نفر در ايران اسلامی باقی خواهند ماند، اگر شرط ويزا برای کشورهای اروپايی، استراليا، ژاپن، آمريکا و کانادا برداشته شود و هر کسی بتواند در اين کشورها بدون مشکل اقامت گزيند و زندگی کند. آيا آن گاه غير از علی و حوضش کسی باقی خواهد ماند؟ کافی است تعداد ايرانيانی که درخواست ويزا برای (به قول روحالله خمينی) “شيطان بزرگ” میکنند، را ملاحظه کنيم، آن هم با وجودی که اين کشور در ايران نمايندگی مستقل ديپلماتيک ندارد و در و ديواری نيست که با شعار “مرگ بر آمريکا” تزئين حکومتی نيافته باشد، ليل و نهار نيست از رسانههای همگانی حکومتی به سمع شنوندگان و بينندگان آنها پرتاب نگردد. صفهای بسيار طولانی در جلو سفارتهای کشورهايی چون آلمان را نگاه کنيم. آيا اگر ايران مدينة فاضله میبود، مردم برای خروج ـ دست کم مقطعی از آن ـ اين همه رنج و زحمت و حتی بخشاً تحقير را میپذيرفتند و مبالغ اين چنين هنگفتی را برای ويزای معمولی به “طرفهای ميانجی” و آژانسهای مسافرتی باج میدادند؟ اين است آن اعتباری که حکومت اسلامی در بين مردم از آن برخوردار است؟
آيا کم هستند انسانهايی که درخواست پناهندگی آنها در کشورهای اروپايی رد شده است و حاضرند سالهای سال در بدترين شرايط زيستی و معيشتی در کمپها زندگی کنند، اما آن را به بازگشت داوطلبانه به وطن “اسلامی” خود ترجيح میدهند؟
نکتة پايانی که میخواهم به آن اشاره کنم، ميزان بالای بیعلاقگی و بیتفاوتی مردم ايران به اسلام است. تصور کنيد که دوازده سال تحصيل قبل از ديپلم و چند سال تحصيل دانشگاهی (معارف دينی و قرآن از دروس اصلی هميشگی آنها در تمام رشتهها میباشد) و مبالغ وحشتناک هنگفتی که ادارات و سازمانهای تبليغی چون وزارت ارشاد اسلامی و راديو و تلويزيون و نشريات دولتی صرف میکنند ، نه تنها نتوانستهاند ذرهای از نزديکی به اسلام و احساس يگانگی با تاريخ و “فرهنگ” و آموزهها و فرامين آن در بين “امت مسلمان” ايران ايجاد کنند، بلکه آنتیپاتی بيشتری نسبت به دين بطور کلی در آنها ايجاد کرده است. من معتقدم که اسلامگريزی در ٣٠مين سالگرد به قدرت رسيدن روحانيون اسلامی در ايران بهمراتب بيشتر از قبل از انقلاب ٥٧ است و اين خود بهترين گواه عدم حقانيت و مقبوليت حاکمان اسلامی در ميان مردم میباشد.
همة اينها تنها گوشههای کوچکی از واقعيات تلخ جامعة ايران را نمونهوار عيان میسازند و باعث گرديدهاند که حکومت ايران حتی از کمترين مقبوليت ممکن در ميان مردم با وصف ٣٠ سال کار فشردة فکری روی آنها برخوردار نباشد، آن هم به ويژه در مناطقی چون کردستان که به دليل سياستهای شووينيستی حاکم و ستم مضاعف بر آن بطور کلاسيک در تعارض شديد با حکومت مرکزی قرار دارد و همچنين در ميان زنان و جوانان کشور که به طبع طبيعت سنی و جنسی خود تضاد آشتیناپذيری با حاکميت و باورهای آن دارند.
***********
در ابتدای اين نوشته سخن از آمارهايی رفت که رئيس “جمهور” حکومت اسلامی ايران در مراسم 22 بهمن امسال ارائه نمودند. ايشان برای نمونه از پروژههای ساختمانسازی سالانة دولت سخن گفتند و اما در همين ارتباط نگفتند که نرخ زمين در شهری چون تهران به نسبت سال ٥٧ افزايشی ٢٠٠٠ درصدی (٢٠ برابر) و اجاره خانه افزايشی به همين نسبت و بيشتر را نشان میدهد. تنها در زمان تصدی ايشان بهای خانه در ايران دو برابر و در برخی مناطق چند برابر شده است، آنهم در زمانی که رکود اقتصاد جهانی ايران را نيز درنورديده است و قيمتها علیالقاعده در حال رکود هستند.
روزی کسی را در ايران ديدم که میگفت: “سالهاست که پسانداز میکنم، اما تاکنون قدرت خريد خانهای مناسب را پيدا نکردهام، چرا که خانهای که امروز ٢٠ ميليون تومان قيمت دارد، تا من اين مبلغ را درمیآورم و پسانداز میکنم، نرخ اين خانه به ٤٠ ميليون تومان میرسد. اين است که سرعت افزايش تورم و کاهش سرسامآور ارزش پول ايران از درآمد و پسانداز من بسيار بيشتر است. لذا فکر میکنم، اين آرزو را به گل خواهم برم و نمیتوانم برای بچههايم سرپناهی بخرم و از شر اجارهخانه و صاحبخانه خلاص شوم.” اين يک نمونه از آن واقعياتی است که آقای احمدینژاد با چشمبندی بليهانه و مزورانه وارونه مینماياند.
حال که حرف قياس به ميان آمده، دو نمونه از نرخ “تورم” در بخش هزينة سکونت در آلمان را جهت مقايسه مطرح نمايم: اجارة خالص (بدون احتساب عوارض شهرداری) خانهای که من ١٥ سال و نيم است در آن سکونت دارم، در عرض اين مدت تنها يکبار افزايش قيمت داشته است، آن هم قريب يک سال و نيم پيش و به ميزان ٣ درصد. اهل فاميلی دارم که قريب ١٠ سال قبل در اين کشور خانهای ساخت. اکنون میخواهد آن را بفروشد. وی میگويد: “اگر بتوانم آن را تا ٢٠ درصد زير قيمت تمام شده بفروشم، هنر کردهام.” اين است ثبات قيمت و سياست شايستة خانهسازی و نه آن چيزی که آقای احمدینژاد درخورد مخاطبان خود میدهند.
رئيس حکومت اسلامی اکنون ايران را با ٣٠سال پيش مقايسه میکنند. اي کاش ايران را با کشورهايی مقايسه میکردند که آن روز در شرايط مشابه ايران وقت قرار داشتند مانند کشور سکولار کرة جنوبی. کره اکنون کجاست و ما کجا! اين کشور ماشين و وسايل الکترونيک صادر میکند، ما در کنار محصولات سنتی نفت و فرش و پسته “دستاوردهای عظيم انقلاب اسلامی”، يعنی بنيادگرايی و تروريسم را. اگر امروز نام کرة جنوبی در سطح جهان تداعیکنندة بيشرفت صنعتی است، نام ايران يادآور تمدنستيزی و فرهنگستيزی ارتجاع شيعهگری و خشونت اسلامی به ويژه بر عليه زنان و دگرانديشان و جوانان و مليتهای غيرفارس ايران است. سرخوردگی، رميدگی و اشمئزاز وسيع مردم ايران از حکومت و مبانی ايدئولوژيک آن نتيجة بلامنازع خصائل و ويژگيهای ضددمکراتيک و علیالخصوص ماهيت اصلاحناپذير آن میباشد.