آقای همايون، اين در هم که‌ بر همان پاشنه‌ می‌چرخد!

ـ پیرامون مصاحبه‌ی اخیر آقای دکتر داریوش همایون با آقای خالد محمدزاده‌ ـ

 

از سوی روزنامه‌نگار گرامی، آقای خالد محمدزاده‌، دعوت شدم، نظر خود را پیرامون مصاحبه‌ی آقای داریوش همایون با ایشان حول نهاد پادشاهی، فدرالیسم، حقوق ملیتهای ایران و «کنگره‌ی ملیتهای ایران» ارائه‌ نمایم، تا همزمان با مصاحبه‌ انتشار یابد و بدین ترتیب دیالوگی بین کنشگران مسائل سیاسی ایران برقرار گردد.  من نیز این فراخوان ایشان را ـ با وصف مشغله‌ی زیاد ـ با اشتیاق پذیرفتم، به‌ ویژه‌ اینکه‌ تازگیها شاهد تَرَک‌برداشتن باورهای به‌ قول آنها «ناسیونالیستی» و به‌ باور من شووینیستی تاکنونی «مشروطه‌‌خواهان» و پذیرش (هر چند قدری ناشفاف) نظام فدراتیو از سوی آقای رضا پهلوی بوده‌ام. برخورد با اندیشه‌های آقای داریوش همایون همچنین از این لحاظ که‌ وی یکی از متصدیان نظام پهلوی بوده‌اند و از تئوری‌پردازان کنونی سلطنت‌طلبان می‌باشند و به‌ هر حال کج‌دارومریض خواهان نوعی گفتگو با احزاب ملیتهای ایران، به‌ ویژه‌ کُردستان است، خالی از فایده‌ نخواهد بود. پیام ایشان در عرض یکی ـ دو سال اخیر پیوسته‌ این بوده‌ است که‌ آنها تغییر نموده‌اند و این تغییر برای نمونه‌ در قطعنامه‌ی «حزب مشروطه‌ی ایران» حول «عدم تمرکز و حقوق اقوام و مذاهب ایران» تجلی بیرونی یافته‌ و اما تاکنون از سوی این جریانات پاسخی به‌ این تغییر موضع داده‌ نشده‌ است…

من به‌ سهم خود بارها در مورد موضوعات مورد اشاره‌ی آقای همایون نوشته‌ام و تکرار آنها قدری برای خواننده‌ کسل‌کننده‌ خواهد بود. با این وصف ناگزیرم به‌ برخی از آنها، به‌ طور اجمال هم که‌ شده‌، اشاره‌ای داشته‌ باشم. پیشاپیش به‌ خاطر تکراری بودن برخی مضامین و مفاهیم و استدلال‌های این نوشته‌ پوزش می‌طلبم.

متذکر شوم که‌ تمام منابع و مأخذهای این نوشته‌ در وبلاگ شخصی‌ام، iran-federal.com، و به‌ ویژه‌ در بخش «آرشیو» آن قابل دسترسی می‌باشند، لذا از فهرست کردن مجدد آنها در پایان این نوشته‌ خودداری نموده‌ام.

* * * * * * * * * *

آقای دکتر همایون گرامی،
اجازه‌ بفرمائید بحث شما را به‌ محورهای

١.      پادشاهی یا جمهوری،
٢.      دمکراسی، حقوق بشر،
٣.      فدرالیسم یا عدم‌تمرکز،
٤.      مناقشه‌ در مفاهیم،
٥.      رژیمهای تاکنونی و خواسته‌های مردم کردستان و آذربایجان و
٦.      استراتژی احزاب کردی، «کنگره‌ی ملیتهای ایران» و تعامل با مشروطه‌خواهان
تفکیک و تقسیم‌بندی نمایم و هر یک از آنها را بطور جداگانه‌ مورد کاوش قرار دهم. اما چون ـ همانطور که‌ گفته‌ شد ـ نظرات من در مورد این امور و مقولات به‌ صورت مدون موجود و قابل دسترسی و استناد می‌باشند، اجازه‌ می‌خواهم تنها به‌ صورت فشرده‌ و اختصار آنها را بازگو نمایم.

از ملزومات گفتگو

آقای همایون، حال که‌ حضرت عالی طالب دیالوگ هستید و من به‌ مثابه‌ی عضوی از جامعه‌ی ایران و کردستان و انسانی مستقل، از این دعوت شما استقبال می‌کنم، به‌ رخصت شما اساسی‌ترین مشکلی که‌ من با لحن و نوع استدلال و ادبیات شما در رابطه‌ با موضوعات مورد بحث دارم را نیز پیشاپیش مطرح می‌نمایم. امیدوارم شفافیت کلام بنده حمل بر جسارت نباشد. هر چند می‌دانم که‌ شما هم از ابراز نظر خود ـ هر چه‌ باشد ـ ابائی ندارید. من اعتقادات شما را در ارتباط با مقولات مورد مناقشه‌ بخشاً نمی‌پذیرم، اما برای خود شما بمثابه‌ی انسان، انسانی تلاشگر، صریح و فرهیخته‌ و نگران برای سرنوشت ایران احترام خاصی قائلم. با این وصف صداقت ایجاب می‌کند، آنچه‌ را که‌ احساس و درک و برداشت می‌کنم، در ارتباط با رویکرد و اندیشه‌های شما به‌ روشنی کامل رودررو با شما در میان بگذارم:

چنین به‌ نظر می‌رسد که‌ شما خود را حقیقتاً صاحب‌خانه‌ می‌دانید و بقیه‌ را مستأجر؛ «ملک مشاعی» را که‌ از آن سخن می‌رانید، مایملک‌ متکلمین یک زبان می‌دانید و نه‌ مردمی که‌ بر روی آن زندگی می‌کنند؛ در میان سطور شما فرهنگی طلبکارانه‌ و حق‌به‌جانبانه‌ و به‌ قول برخی‌ها هژمونیستی و عظمت‌طلبانه دیده‌ می‌شود که‌ خاصه‌ی سیاستمداران کشورهای توسعه‌‌نیافته‌، دست‌راستی، شووینیستی، ناسیونالیستی و «اقتدارگرا» چون ایران، عراق، صربستان، ترکیه‌، روسیه‌ و امثالهم می‌باشد، کشورهایی که از سوی “اکثریتی” قومی و ملی حکومت می‌شوند و در آنها بخش عمده‌ای از ملیتهای دیگر از حوزه‌ی حکومت و سیاست کلان کشور کنار زده‌ ‌شده‌اند، بر بخش بزرگی از مردم ستم ملی روا داشته‌ می‌شود و هرآینه‌ صدایی از این محروم‌شدگان برخیزد، از سوی حکومتگران و مروجان مکتب آنان نوعی با آنها تعامل می‌گردد که‌ گویی آنها خاک کُل کشور را به‌ اسم خود کرده‌اند و قدرتی متافیزیکی آنها را مجبور ساخته‌ است، در مقابل ساکنان آن کشور از «یگانگی و وحدت کشور» دفاع کنند، در این رهگذر از هیچ جنایتی فروگذار نگردند، هر فغانی را به‌ بیگانه‌ منتسب بدانند، همه‌ی دردها را به توطئه‌ها و‌ مقاصد بیگانگان‌ ‌برگردانند و اما از خود آب زلالی ترسیم ‌کنند که‌ نمونه‌اش در جهان پیدا نمی‌شود؛ در قاموس آنها همه‌ خطاکارند جز خودشان؛ همه‌ وابسته‌ به‌ بیگانه‌اند جز خودشان، همه‌ به‌ لحاظ خرد و دانش و معلومات ضعیفند جز خودشان. آری، در شما هم نگون‌بختانه‌ چنین روحیات و ذهنیتی به‌ نسبت ایران و ملیتهای حق‌طلب غیرحاکم آن می‌بینم.

من بارها از خود پرسیده‌ام: ای کاش می‌دانستم که این‌ ایران ما چه‌ تحفه‌ای است که‌ گویا همه‌ی دنیا، گاه‌ روسیه‌، گاه‌ انگلیس، گاه‌ آمریکا، گاه‌ اعراب، گاه‌ ترکیه‌، گاه‌ عراق، گاه‌ آذربایجان، امروز آمریکا و فردا شاید اروپا برای بلعیدنش صف کشیده‌اند، اما خودمان حاضر نیستیم تحت هر شرایطی در آن زندگی کنیم و از آن در رفته‌ایم؟!!

جالب است که‌ کشورهای همجوار ایران نیز به‌ تبع ماهیتشان از همین بیماری رنج می‌برند. تنها کافی است حرفهای صدام حسین را بخاطر بیاوریم که‌ در واپسین لحظات زندگی‌اش چه‌ فحش‌ها که‌ به‌ سوی ایران و برای «وابستگان» فرضی و واقعی به‌ ایران حواله‌ نکرد. و یا برویم با سیاستمداران «ناسیونالیست» ترکیه‌ صحبت کنیم؛ حرفهای آنها دقیقاً همان حرفهایی هستند که‌ کسانی چون شما و همفکرانتان بر زبان می‌آورید. در متن‌ها تنها کافی است که‌ نام کشورها را جابجا کنیم. استدلالها همانها هستند: «مردم کشور ما با هم مشکلی ندارند؛ مشکل ما تروریسم و تجزیه‌‌طلبی است؛ تجزیه‌‌طلبان عاملان کشورهای همسایه‌ هستند؛ ملت ما تجزیه‌‌ناپذیر است» ووو.

این رویکرد، این فرهنگ، این ترمنولوژی، این دستگاه‌ فکری، این لحن دفع‌کننده‌ است تا جذب‌کننده‌، چالش‌انگیز است تا دعوت‌کننده‌. دیدیم که‌ عاقبت این مکتب در کشورهای مقتدری چون روسیه‌ و یوگسلاوی به‌ کجا انجامید.

البته‌ فراموش نکنیم حقوقی که‌ ملیتهای غیر روس و غیرصرب در شوروی و یوگسلاوی داشته‌اند، بسیار بسیار بیشتر از «حقوقی» بوده‌اند که‌ حاکمان ایران برای «هم‌تباران آریایی» و «ایرانی» خود قائل بوده‌اند. و حتی وضع رژیم صدام حسین از این لحاظ ـ با وصف جنایتکار بودنش ـ از حاکمان «دولت مدرن» ایران بسی بهتر بوده‌ است. حال شما می‌آئید تا آنجا که‌ بضاعت قلمتان قد می‌دهد، رژیم پیشین را تطهیر و توجیه‌ می‌کنید؛ تازه‌ طلبکارانه‌ به‌ مخالفان خود نیز «هشدار» می‌دهید، نصیحتشان می‌کنید که‌ «دست از اشتباهات و رابطه‌ با‌ همجوار و راه‌ دور» بردارند؛ اما آنجا که‌ در مورد اشتباهات رژیم گذشته‌ مورد پرسش قرار می‌گیرید، طفره‌ می‌روید و لام تا کام چیزی نمی‌گوئید، از خود انتقاد نمی‌کنید، تازه‌ برعکس: در لابلای سطورتان (و در جاهای دیگر با صراحت بیشتر) اعمال رژیمهای پیشین و کنونی را تأیید نیز می‌کنید؛ «داستان مهاباد» را «توطئه‌ی شوروی» برای گرفتن «خاک ملی»تان می‌نامید؛ سرکوب جنبش دهه‌ی چهل کُردستان ایران را «جنگ غیررسمی» با عراق معرفی می‌کنید و به‌ حزب دمکرات کُردستان ایران گوشزد می‌کنید که‌ همین اشتباهاتش بوده‌ است که‌ باعث کشتار رهبرانش شده‌ است. یقیناً مقصود شما این نیست که‌ حزب دمکرات کُردستان ایران (قاضی محمد و قاسملو) نمی‌بایست با رژیمهای پیش و پس از انقلاب مصالحه‌ می‌کردند و پای مذاکره‌ با آنها می‌رفتند و می‌بایست مبارزه‌ و دفاع مسلحانه‌ی خود را ادامه‌ می‌دادند. خیر، شما می‌گوئید که‌ در نتیجه‌ی «این زیاده‌خواهی‌ها» و «خواسته‌های حداکثری»، بخوان این حق‌طلبی‌ها است که‌ این بلاها سرشان آمده‌ است و «حکیمانه‌« و «خلوصانه‌« ما را از آن برحذر می‌دارید.

این فرهنگ سخن و نگارش طبیعتاً پذیرفتنی نیست. اگر شما ـ آنطور که‌ می‌گوئید ـ طالب گفتگو هستید، باید استدلالها و اصطلاحات دوران جنگ سرد را کنار بگذارید و طرف مقابل را آنطور که‌ هست، بپذیرید. مطمئن باشید که‌ طرف مقابل نیز از موضوع برای به‌ چالش‌کشیدن و رد شما و سابقه‌ی شما کم نمی‌آورد. اکنون شما باید این را دریافته‌ باشید که‌ با انسانها و سازمانهای قائم به‌ ذات و متکی به‌ نفس روبرو هستید. همچنین نباید فراموش کنید که‌ برای آنها هم آن چنان بی‌هزینه‌، سهل و آسان نیست، با کسان و جریاناتی که‌ تا دیروز در تقابل و تعارض‌ بودند، امروز وارد گفتگو شوند و راههای مشترکی را بیابند. لذا چنانچه‌ می‌خواهید چنین دیالوگی در همین مرحله‌ پایان نگیرد و طرف مقابل هم به‌ زرادخانه‌ی نیرومند خود در رویارویی با شما رویی نیاورد، از برج عاج خیالی‌ و خودساخته‌یتان پایین بیائید، از این ادبیات و فرهنگ و ترمنولوژی سربازخانه‌ای دوری جوئید و قدری تواضع پیشه‌ کنید.

البته‌ گامها و دگردیسی شما در چند سال اخیر در ارتباط با دوری از تمرکز قدرت مثبت بوده‌ و‌ سمت و سویی درست داشته‌، اما بسیار ناقص و ناکافی و بخشاً پارادوکسیکال بوده است، به‌ ویژه‌ اینکه‌ ترمنولوژی شما هنوز هم که‌ هنوز است ریشه‌ در مکتب ویرانگر آسیمیلاسیون و «یک ملت ـ یک دولت» دارد و علیرغم تمام ادعاها بر پایه‌ی یک قومیت استوار است. نتیجه‌ی اجتناب‌ناپذیر آنچه‌ که‌ شما مطرح می‌کنید و آن را «مرکزگرایی» می‌نامید، در نهایت چیزی نیست جز برتر قراردادن سخنوران یک قومیت و تحت قیمومیت قرار دادن باقی قومیتها و ملیتهای ایران. اتفاقاً از همین منظر و جایگاه‌ ممتاز و ویژه و صیانت و حفاظت از آن‌ است که ابراز نگرانی می‌کنید و‌ به‌ این و آن می‌تازید، حتی اگر این امر بر خود شما این چنین مبرهن نباشد.

شما خسته‌ نمی‌شوید به‌مناست و بی‌مناسبت به‌ رابطه‌ی احزاب کُردستانی با دولت عراق اشاره‌ کنید و آنها را بدین خاطر مورد شماتت قرار دهید. تصور می‌کنم که‌ ضروری است آنها یکبار برای همیشه‌ پاسخ این ایراد شمای نوعی را بدهند. به‌ عقیده‌ی من احزاب کُردستان ایران در طول تاریخ خود به‌ صورت افتخارآمیز به‌ اثبات رسانده‌اند که‌ مواضع و سیاستگذاری آنها در ارتباط با حکومت ایران صددرصد مستقل بوده‌ و این رابطه‌ تنها برای تأمین پشت جبهه‌ و از سرناچاری و صدالبته‌ کاملاً درست بوده‌ است. از نظر من آنها نه‌ تنها محقند، بلکه‌ مکلفند برای پیشبرد امر مبارزه‌ ـ ضمن حفظ استقلال سیاسی خود ـ با شیطان نیز ارتباط داشته‌ باشند. طبیعتاً دولتهای ذیربط نیز منافع و مقاصد خود را از روابط مشابە دنبال می‌کنند و این مبرهن‌تر و بدیهی‌تر از آن هست که‌ احزاب کُردی بر آن واقف نباشند. آنها، اما، از تضاد و شکاف ایجاد شده‌ بین کشورهای مستبد و ارتجاعی استفاده‌ می‌کنند، تا جنبش حق‌طلبانه‌ی خود را پابرجا نگهدارند.

نوع رابطه‌ی آنها با کشوری چون عراق به‌ هر حال بسیار سالمتر از نوع روابط دولت متبوع شما با انگلیس و آمریکا بوده‌ است. این چه‌ منطقی است که‌ رابطه‌ی حکومت قومگرای متبوعتان را با دولت متخاصم عراق امری بدیهی می‌دانید، اما رابطه‌ی احزاب کُردی را تقبیح می‌کنید؟ درضمن چرا خود دنبال این نوع روابط با احزاب کُردستان عراق هستید، اما این حق را به‌ دولت عراق در ارتباط با احزاب کُردستان ایران نمی‌دهید؟!!

چرا قضیه‌ی خیانت رژیم پیشین به‌ جنبش ملی کُردستان عراق را اینگونه‌ تحریف می‌کنید؟ آیا جنبش دهه‌ی چهل کُردستان ایران متحد عراق بود؟! آیا جریان ـ آنطور که‌ شما ادعا می‌کنید ـ این بود که‌ هر کدام از این دو حکومت دست از پشتیبانی از مخالفان یکدیگر برداشتند و شما هم ملا مصطفی بارزانی را به‌ ایران دعوت و برایشان شهرک درست کردید؟ قضیه‌ی اخذ امتیازات مربوط به‌ شط‌العرب و جزایر سه‌گانه‌ و غیره که‌ منشاء این خیانت بود را چرا بر زبان نمی‌آورید؟ نمی‌خواهم به‌ مصداق مَثَل کُردی «کاه‌ کهنه‌ بر باد کنم»، اما اکنون که‌ شما این موضوع را پیش می‌کشید، باید انتظار پاسخ هم داشته‌ باشید. لطف کنید نتیجه‌ی پشت‌کردنتان به‌ جنبش کُردستان عراق را که‌ قرارداد ننگین الجزایر[١] و حمله‌ی رژیم عراق به‌ ایران و جنگ هشت ساله‌ و صدها هزار کشته‌ و معلول و ویرانی چندین شهر و عقب‌افتادگی اقتصادی چندین ساله‌ را نیز که‌ از عواقب و تبعات ناگزیر این تدبیر «خردمندانه‌ی» سیاستمداران حکومت شاهنشاهی وقت ایران می‌باشد، را نیز ذکر فرمائید. همچنین همکاریهای رضا خان با دولت فاشیستی ترکیه‌ را نیز فراموش نکنید. لذا جای شما باشم قضیه‌ی رابطه‌ی احزاب کُردی با دولت عراق و هر دولت دیگر را «پیراهن عثمان» نمی‌کنم و آن را چون یکی از تبعات سرکوب داخلی بدیهی محسوب می‌کنم.

این روابط بوده‌، هست و خواهد ماند، چنانچه‌ سیاست ستم و سرکوب باقی بماند، آن هم نه‌ تنها برای احزاب کُردستان ایران، بلکه‌ همچنین برای احزاب پاره‌های دیگر کُردستان. شاید نتوانید تصور کنید که‌ مردم کُردستان ایران چقدر از حاکمیت اسلامی ایران نفرت دارند، اما با این وصف رابطه‌ی احزاب کُردستان عراق با رژیم ایران را امری ناگزیر و بدیهی می‌دانند. اگر این رابطه‌ نمی‌‌بود، جنبش ملی در کُردستان عراق چنان نیرومند نمی‌شد که‌ نیروهای ارتش عراق را در عرض چند روز از سراسر کُردستان عراق بیرون برانند. همانطور که‌ می‌بینید فقط جمهوری اسلامی از حمایت از نیروهای کُردستان عراق بر ضد رژیم صدام بهره‌ نگرفته‌، بلکه‌ بهره‌ی اصلی را اتفاقاً جنبش ملی کُردستان عراق برده‌ است. این امر در مورد جنبش کُردستان ایران نیز صدق می‌کند: برافراشته‌‌نگه‌داشتن پرچم مبارزه‌ از سویی و تضعیف حکومتی که‌ با آن در تعارضند از سویی دیگر، اهدافی بوده‌اند که‌ این جنبش به‌ آن دست یافته‌ است.

همانطور که‌ شما نیز مستحضر هستید، حاصل ٨٠ سال تلاش ملت‌سازی و آسیمیلاسیون در ایران حضور جنبشهای بالقوه‌ و بالفعل ملی در کُردستان، آذربایجان، بلوچستان، خوزستان و ترکمنستان ایران می‌باشد. لذا اگر اوضاع و احوال احزاب این جنبش‌ها از نیروهای حاکمی که‌ تاکنون سیاستهای پیش‌گفته‌ را پیش برده‌اند، بهتر نباشد، بدتر که‌ ابداً نیست. تازه‌ اعتماد به‌ نفس و شعارها و آمالهای آنها شفافیت و ژرفش و گسترش بیشتری نیز پیدا نموده‌ است.

در ضمن شما فرموده‌اید که‌ در ارتباط‌گیری کُردهای ایران با عراق و کُردهای عراق با ایران حکومت ایران دست بالاتر را داشته‌ است. خیر قربان! جسارت نباشد، ولی شما اشتباه‌ می‌کنید. این امر به‌ نوع ارتباط خود این نیروها برمی‌گردد. اگر احزاب کُردستان ایران نیز حساب و کتابی نمی‌داشتند، مستقل نمی‌بودند، خواست دولت عراق را برآورده‌ می‌ساختند، مطمئن باشید، می‌توانستند ارتش عراق را تا اعماق خاک ایران بیاورند، آن هنگام هم رژیم ایران به‌ تلافی، شهر تسخیر شده‌ توسط نیروهای کُرد ایران و دولت عراق را بمباران شیمیایی می‌کرد. اما در احزاب کُردستان ایران ـ همانطور که‌ گفته‌ شد ـ فرهنگ دیگری غالب بوده و هست. دولت عراق با وصف تلاشهای بسیار حتی قادر نشد جبهه‌ای از آنها بر علیه‌ حکومت ایران بوجود بیاورد. شما کافی است به‌ ادبیات آن زمان حزب دمکرات کردستان و کومله‌ی زحمتکشان کردستان‌ در ارتباط با عراق از سویی و ادبیات و انتشارات احزاب کُردستان عراق در ارتباط با ایران (حکومت شاهنشاهی و جمهوری اسلامی) از سویی دیگر نظر بیاندازید، تا استقلال این دو حزب کردستان ایران برایتان محرز گردد. آری، رهبران این دو حزب نرفتند در پارلمان عراق مخالفان کُرد این دولت را تقبیح و محکوم کنند، به‌ شیوه‌ی رسمی اعلام نکردند که‌ این حکومتها دوست دیرینه‌ی کُرد هستند و غیره‌. بنابراین اینکه‌ موفقیت نظامی کُردهای عراق بر علیه‌ رژیم عراق بیشتر از موفقیت کُردهای ایران بر علیه‌ دولت ایران بوده‌، نه‌ به‌ درایت و نفوذ دولتهای ایران و عراق، بلکه‌ در درجه‌ی نخست به‌ خود احزاب کردستانی و به‌ تفاوت در نوع روابطی برمی‌گردد که‌ آنها در دو سوی مرزها با رژیمهای ضدکُرد داشته‌اند. علاوە بر این تناسب درصدی جمعیت و خاک کردستان عراق با کل عراق با کردستان ایران در ارتباط با ایران متفاوت بودە است. بە هر حال، احزاب کُردستان ایران در هنگامه‌ی بزرگترین روابط با دولت عراق اصول و پرنسیپ‌های خود را زیر پا نگذاشتند. حتی چند بار پایگاههای احزاب کُردستان ایران در خاک کُردستان ایران و حتی عراق از سوی جنگنده‌های عراق بمباران شدند. همچنین زمانی که‌ در کُردستان ایران جنگی وسیع بر علیه‌ رژیم ایران در جریان بود، رژیم عراق چندین بار شهرهای کُردستان ایران را بمباران کرد. سردشت حتی بمباران شیمیایی شد. آیا شما دیدید که‌ پایگاههای نیروهای احزاب کُردستان عراق و شهرهای آن دیار که‌ در حال جنگ با رژیم عراق بودند، از سوی «جمهوری» اسلامی بمباران شوند؟

و بالاخره‌ فراموش نمی‌کنم آن روزی را که‌ زنده‌‌یاد دکتر قاسملو در «رادیو صدای کُردستان ایران» اعلام نمود که‌ حاضر است علیه‌ ارتش عراق وارد جنگ شود، چنانچه‌ رژیم ایران حداقلی از خواستهای مردم کُردستان را بپذیرد. حال شما به‌ خود حق می‌دهید احزاب کُردستان را در پیوند با رابطه‌ی آنها با دولتهای همجوار مورد سرزنش قرار دهید؟!

من حتی معتقدم که‌ احزاب کُردستان ایران به‌ لحاظ پیوندهای بین‌المللی و کار دیپلماتیک ـ از مورد دکتر قاسملو بگذریم ـ غفلت و کم‌کاری کرده‌اند. روابط آنها حتی به‌ اندازه‌ی سلطنت‌طلبان و سازمان مجاهدین نیز نیست. لذا باید این روابط را به‌ ویژه‌ با اتحادیه‌ی اروپا و آمریکا و … گسترش دهند و تسلیم هیچ شانتاژی در این خصوص نشوند.

شما هم، آقای همایون گرامی، چندان نیازی به‌ طعنه‌‌انداختن و نیش‌زدن ندارید، چون اولاً کارساز نیست و دوماً آنتی‌پاتی بیشتری در بین فعالان جنبش کُردستان به‌ نسبت شما ایجاد می‌کند. جای شما می‌بودم، اهتمام من معطوف به‌ برچیدن شرایط و فضایی می‌شد که‌ این روابط را ناگزیر ساخته‌ است.

در پایان، این مطلب را نیز اضافه‌ کنم: فراموش نمی‌کنیم که شما‌ در ارتباط با حقوق ملیتهای تحت ستم ایران و البته‌ در ظاهر بر بستر احتمال بروز جنگ بین ایالات متحده‌ و حکومت اسلامی در ایران چند بار گفتید که‌ حاضرید، اگر تمامیت ارضی ایران به‌ خطر بیافتد (!!)، به‌ صف جمهوری اسلامی نیز ملحق شوید و به‌ قول خودتان از «وحدت و یکپارچگی کشور» دفاع کنید. جای پرسیدنی است کە آن موقع کە بخش قابل توجهی از خاک ایران توسط نیروهای متهاجم عراقی اشغال شد، چرا ایران برنگشتید، اما در بحث مربوط بە ملیتهای حق‌طلب ایرانی این ضرورت را می‌بینید.

مبنای تفکر شما تقدس خاک است و نه‌ سعادت انسانهایی که‌ در آن زندگی می‌کنند. بر اساس چنین تفکری دمکراتهای وقت آلمان و ایتالیا و ترکیه‌ و غیره‌ باید به‌ صف سربازان کشورها و دولتهای فاشیست خود ملحق می‌شدند و به‌ دفاع از کشور خود می‌پرداختند و به‌ جنگ متفقین می‌رفتند. بر اساس چنین مکتبی باید انسانهایی چون برشت و انشتاین و شتاوفن‌برگ و هزاران انسان کمونیست و انقلابی یهودی و سوسیال‌دمکرات و لیبرال که‌ دقیقاً در انطباق با اهداف آمریکا و شوروی و فرانسه‌ و انگلیس، و اما نه‌ بخاطر آنها، با حکومت متبوع خود جنگیدند، «خائن» باشند. آیا نمی‌دانید که‌ این تفکر دفاع از خاک و حفظ «عظمت» ارضی کشور که‌ در واقع متعلق به‌ دوران استعمار است، تاکنون چه‌ فجایعی را برای بشریت به‌ همراه‌ داشته‌ است؟ بر اساس این تفکر باید اکنون آحاد کشورهایی چون روسیه‌ به‌ تناسب وسعت و بزرگی‌شان بسیار سعادتمند و شهروندان کشورهایی چون سویس بسیار نگون‌بخت باشند!

لطفاً این عبارت «ملک مشاع» را نیز اینقدر مکرر و تورم‌وار بکار نبرید، چه‌ که‌ با آن نادرستی و نامنطقی بودن آن، یعنی ادعای تقسیم‌ناپذیری ایران تغییر نمی‌یابد. البته‌ که‌ ایران مثل هر خاک و ملکی قابل تقسیم است. مگر خود این «ملک مشاع» چند بار توسط حکومتهای شاهان تقسیم نشده‌ است؟ اصلاً چند کشور را می‌شناسید که پروسه‌های‌ تقسیم و تفکیک و تجزیه‌ و الحاق را از سر نگذرانده‌ باشد؟ وانگهی اگر واقعاً این ملک «مشاع» است و تقسیم‌ناپذیر، نگرانی شما از چیست؟ چرا با ربط و بی‌ربط آن را بکار می‌برید؟ و بالاخره‌ این دیگر چه‌ ملک مشاعی است که‌ با تقسیم قدرت و تأمین دمکراسی واقعی تسهیمی و توافقی در شمایل فدرالیسم به‌ خطر می‌افتد؟!

دوستی چه‌ جالب پاسخ مرا داد: «اینها از تقسیم ایران نگران نیستند، از تقسیم قدرت و امکانات است که‌ نگران هستند.»

از همه‌ی اینها گذشته‌، چه‌ چیزی از شما پرچمدار حفظ «تمامیت ارضی ایران» و از من «تجزیه‌‌طلب» درست می‌کند؟ من اصلاً دقیقاً برعکس آن را مدعی هستم: تجزیه‌طلبان واقعی در صفوف همفکران شما بسی بیشترند تا در بین روشنفکران ملیتهای ایران. چرا؟ چونکه‌ کسانی که‌ در اندیشه‌ی حفظ امتیازات و موقعیت ویژه‌ی خود به‌ بهانه‌ها و در پوششهای مختلف هستند،[٢] دیگران را مجبور می‌کنند که‌ راه‌ دیگری بروند و سرنوشت خود را خود بدست گیرند. امروز مدعیان «تمامیت ارضی ایران» تنها در میان «ناسیونالیستها» و حاشیه‌ی راست سیاست ایران (حکومت و اپوزیسیون) یافت می‌شوند و دقیقاً چنانچه‌ این طیف فکری دست بالا را بگیرد، باید بطور جدی فاتحه‌ی این «تمامیت ارضی ایران» را خواند. تنها جنبش چپ ایران است که‌ متضمن حفظ یگانگی کنونی ایران بر بستر پذیرش حق تعیین سرنوشت خلقهای ایران و ماندن داوطلبانه‌ در این چهارچوب جغرافیایی می‌باشد. من‌ ناسیونالیسم را چون مذهب برای انسان و همزیستی انسانها و ملیتها افیون می‌دانم، به‌ ویژه‌ اینکه‌ اگر در حاکمیت باشد و غلظت شووینیستی نیز بگیرد.[٣]

و اما بعد از این مقدمه‌ی طولانی به‌ اصل مطلبم برگردم و موارد برشمرده‌ در فهرست بالا را از منظر خویش کاوش کنم.

١.       پادشاهی یا جمهوری؟

من در یکی از آخرین نوشته‌هایم بطور فشرده‌ نظر خود را در این ارتباط بدین ترتیب فرموله‌ کردم: آنچه‌ برای من اهمیت دارد پیشگیری از تمرکز، تقسیم قدرت اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، امنیتی بین بخشهای مختلف تشکیل‌دهنده‌ی جامعه‌ی ایران، رفع تبعیضات بیشمار از آنان، مشارکت‌دادن آنها در دستیابی به‌ حق تعیین سرنوشت درونی‌شان و در سرنوشت کُل کشور می‌باشد. این مهم در یک نظام دمکراتیک پارلمانی و فدراتیو دست‌یافتنی است. امروزه‌ چنین نظامهایی را هم در کشورهای با نهاد سلطنت داریم (بلژیک) و هم در کشورهایی با نهاد ریاست جمهوری (سویس). در هر دوی این نظامها شخص اول کشور نقش تشریفاتی و فراجناحی دارد. خوب چنانچه‌ چنین است، چرا باید به‌ هر بهایی با نهاد سلطنت مخالفت کرد؟ طبیعتاً در صورت ممکن نهاد تشریفاتی ریاست جمهوری انتخابی را به‌ نهاد سلطنتی غیرانتخابی ترجیح می‌دهم. اما در صورت دگردیسی و رویی‌آوری طرفداران سلطنت به‌ قواعد دمکراتیک و پذیرش حقوق ملی ملیتهای ایران بر پایه‌ی دمکراسی تفاهمی (و نه‌ اکثریتی) و یک نظام فدراتیو عمیق و همچنین با درنظرداشت آرایش و توازن نیروها همکاری و همگامی با آنها را فی‌النفسه‌ مردود نمی‌دانم.

نظام ریاست جمهوری (به‌ مفهوم انتخاب رئیس جمور از سوی مردم، اعطای اختیارات وسیع از جمله‌ تشکیل حکومت به‌ وی‌) را اما به‌ هر حال، با توجه‌ به‌ اینکه‌ این شکل حکومتی تمرکز و تراکم قدرت سیاسی را با خود به‌ همراه‌ دارد و این با هدف تقسیم قدرت بین مناطق ایران در تعارض و تناقض قرار دارد، برای آیندەی‌ ایران نامناسب، بحران‌ساز و تنش‌آمیز می‌دانم.

خوب، چنانچه‌ مد نظر شما، آقای دکتر همایون، چنین نهاد پادشاهی است که‌ در سیاست روز دخالت نداشته‌ باشد و تنها نمایندگی تشریفاتی کشور را در مراسم رسمی برعهده‌ داشته‌ باشد و رئیس حکومت صدراعظم یا نخست‌وزیر باشد که‌ از سوی بزرگترین حزب یا ائتلاف پارلمان برای تشکیل کابینه‌ی فدرال مأمور شده‌ باشد، با شما موافقت اصولی دارم.

٢.       دمکراسی و حقوق بشر حلال همه‌ی مشکلات؟

دمکراسی و حقوق بشر مد نظر شما و حزب مشروطه‌خواهان ایران ابزاری کارساز برای زدودن تبعیضات بیشمار از (به‌ قول شما) «اقوام» ایران نیست. دمکراسی اکثریتی و حقوق بشر، هر دو بر اساس حقوق فردی فرموله‌ شده‌اند و با حقوق فردی نمی‌توان تبعیضات کلکتیو و گروهی را برطرف نمود. برای اینکار نیاز به‌ مکانیسمهای دیگری داریم. باید بدانیم دمکراسی دارویی مسکن نیست که‌ هر مشکلی را بتواند در جامعه‌ حل کند. برای نمونه‌ ستم طبقاتی و تبعیض اجتماعی و ستم جنسی و ستم ملی (یا به‌ قول شما «قومی») را با دمکراسی نمی‌توان از میان برداشت. اگر چنین می‌بود برای نمونه‌ در اروپا انواع پیمان‌نامه‌ها و میثاقهای مختلف برای رفع تبعیض از گروههای معینی در جامعه‌ نمی‌داشتیم. اینجا کافی است تنها به‌ مکانیسم «تبعیض مثبت» اشاره‌ کنم، به‌ «منشور اقلیتهای ملی اروپا» اشاره‌ کنم، به‌ «منشور زبانهای اروپا» و غیره اشاره‌ کنم.[٤]  اینجا باری دیگر تأکید می‌شود: اگر دمکراسی و حقوق بشر حلال این مشکلات می‌بودند، دیگر چه‌ لزومی به‌ این مکانیسمها می‌داشت و یا سازمان ملل چه‌ نیازی به‌ تصویب اسناد دیگر که‌ یکی از آنها مورد اشاره‌ی شماست می‌داشت؟ و اگر اعتقاد به‌ حقوق جمعی ندارید، چرا به‌ حقوق شهروندی بسنده‌ نکردید و قطعنامه‌ای ویژه‌ برای «اقوام و مذاهب» به‌ تصویب رسانده‌اید؟ تصور نمی‌کنید که‌ تضاد گفته‌های شما در این ارتباط با این کارتان اظهرمن‌الشمس است؟

از این گذشته‌ باید دید درک شما از دمکراسی چیست و چه‌ مدلی از دمکراسی را مد نظر دارید. دمکراسی اکثریتی نوع مثلاً فرانسه‌ و حتی بریتانیا مشکل جامعه‌ی ما را به‌ لحاظ زدودن نابرابریها و سهیم ساختن ملیتهای ایران در سرنوشت خود و کل کشور حل نمی‌کند. (کافی است در نظر بگیریم که‌ بلر و براون با چند درصد آراء حکومت کرده‌اند و می‌کنند.) اما دمکراسی تفاهمی و توافقی و تسهیمی نوع سویس، بلژیک و یا حتی آلمان که‌ در آنها ایالتها، کانتونها و جوامع زبانی نقش نیرومندی در رهبری فدرال دارند و همین (به‌ انضمام مورد جالب بلژیک) این کشورها را پابرجا نگه‌ داشته‌ (و در مورد بلژیک از تلاشی آن تاکنون جلوگیری کرده‌ است) بسیار آموزنده‌ و برای ما کارساز خواهد بود.[٥]

اساساً نوع دمکراسی در کشورهای چند قومی و چند ملیتی با مدل دمکراسی در کشورهای تک‌بافتی باید متفاوت باشد. در غیراینصورت اقلیت همیشه‌ اقلیت باقی می‌ماند و اکثریت همیشه‌ اکثریت. این هم که‌ شما می‌فرمائید که‌ در ایران شما اقلیتی جز اقلیت در رأی‌گیری نمی‌شناسید، اتوپی بیش نیست و با واقعیت در کشورهای چندبافتی در تعارض قرار دارد و ارتباط چندانی هم با دمکراسی ندارد. شما بیائید به‌ فرانسوی‌زبانها و ایتالیایی‌زبانهای سویس و دانمارکی‌های آلمان بگوئید که‌ «فقط اقلیت در رأی‌گیری را به‌ رسمیت می‌‌شناسم»، آنگاه‌ ببینید که‌ چه‌ پاسخی خواهید گرفت: آنها یقیناً خواهند گفت که‌: «اولاً اگر چنین باشد، ما جایی در سیستم نخواهیم داشت و همیشه‌ مغلوب انتخاباتی می‌شویم و دوم اینکه‌ در مناطق خودمان اقلیت نیستیم و اکثریت هستیم و سوم اینکه‌ از اقلیت‌بودنمان در بعد سراسری شرمگین نیستیم و چهارماً این سخن به‌ ظاهر زیبا پوششی است برای لاپوشانی کردن حاکمیت اکثریت قومی.»

ختم کلام اینکه‌ اعضای همه‌ی اقوام و‌ ملیتهای ایران باید نخست به‌ عنوان شهروند کشور و سپس بعنوان آحاد ملیت خود در تعیین نظام سیاسی کشور و تصمیم‌گیریهای آن شریک باشند. هر ساختاری غیر از این نتیجه‌اش دیکتاتوری اکثریت بر اقلیت و تشنج و مرکززدایی خواهد بود.[٦]  نتیجتاً اینکه‌ «دمکراسی» و «حقوق بشر» مورد اشاره‌ی شما نارسا، مبهم و نامکفی هستند و نمی‌توانند مبنایی بر حل معضل مورد بحث باشند.

٣.       عدم تمرکز یا فدرالیسم؟

شما به‌ جای نظام فدراتیو از «نظام نامتمرکز» و «حکومتهای محلی» سخن رانده‌اید. حقیقتاً هم نظام فدراتیو مد نظر احزاب ملیتهای غیرفارس ایران با آنچه‌ که‌ شما می‌گوئید فاصله‌ی زیادی دارد. شما قدرت سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و نظامی و امنیتی تصمیم‌گیرنده‌ را در «مرکز» نگه‌ می‌دارید و به‌ «حکومتهای محلی» اختیار اجرای قوانین و فرامین مرکز را تفویض می‌کنید. این خودگردانی اداری بیش نیست و حتی از «انجمن‌های ایالتی و ولایتی» مورد استناد شما هم فرسخها دور است.

این دیگر چه‌ حکومتی است که‌ از پارلمان خود، از قوه‌ی قضائیه‌ی خود، از قوه‌ی مجریه‌ی مستقل خود، از دستگاه‌ امنیتی داخلی خود برخوردار نباشد؟ این امر که‌ شما برای‌ استانها در راه‌ مجلس سنا اختیار تأثیرگذاری بر قانونگزاری قائل می‌شوید، را بسیار مثبت می‌بینم، اما مطلقاً مکفی نمی‌دانم. راه‌ حل شما یک بخش از معضل را حل می‌کند: مشارکت (ناقص) در اداره‌ی امور سراسری. اما اصلی‌ترین بخش مشکل که‌ به‌ عدم خودحکومتی و خودمختاری و خودمدیریتی مناطق و ملیتهای آن برمی‌گردد، لاینحل می‌ماند. اصلاً اگر قرار باشد، آنطور که‌ شما مطالبه‌ می‌کنید، در کشور یک قانون سراسری حاکم باشد، دیگر چه‌ لزومی به‌ حکومتهای به‌ قول شما «محلی» داریم؟ این چیزی که‌ شما می‌خواهید عین تمرکز است. تجربه‌ای که‌ شکل حتی عمیق‌تر و دمکراتیک‌تر آن‌ در بریتانیا اجرا شده‌، اما با موفقیت روبرو نگردیده‌ است. برای همین هم در سالهای اخیر در این کشور پروسه‌ی تمرکززدایی بیشتر در پیش گرفته‌ شده‌ است، هر چند این روند در آنجا نیز با فدرالیسم واقعی فاصله‌ی زیادی دارد.[٧]

نظام فدراتیو اما باید از ویژگیهای ذیل برخوردار باشد:

  •  «[حداقل] دو سطح حكومتی فدرال و ایالتی كه تحت استیلای هم و وابسته به هم نباشند، بلكه ارگانهای مستقل خود را داشته‌ باشند، به‌ نحوی که‌ مستقل و بلاواسطه به وظایف خود در مقابل شهروندان عمل كنند؛
  •  تقسیم قانونی اختیارات و صلاحیتهای قانونگذاری و اجرایی و همچنین حق وضع و اخذ مالیاتها بین این سطوح، طوری كه هر كدام از این سطوح زمینه‌ها و حوزهایی معین كه در آنها بطور خودمختار عمل كنند, داشته باشند؛
  • وجود نمایندگی نظریات و منافع مناطق مختلف در سطح مركزی كه غالباً توسط مجلس سنا یا شعبه‌ی دوم مجلس فدرال صورت می‌گیرد؛
  • وجود قانون اساسی فدرال مدون كه هیچ كدام از سطوح قادر نباشند یك‌طرفه تغییر بدهند [به همین جهت در سیستمهای فدراتیو نمی‌توان، آنطور كه در سیستمهای یگانه‌گرا و متمركز ممكن است، دولتهای منطقه‌ای از طرف دولت مركزی تشكیل گردند، تغییر داده و یا منحل شوند]؛
  • وجود یك «داور» برای حل موارد اختلافی كه بین سطوح مختلف وجود دارند [این «داور» می‌تواند دادگاه صلاحیتدار و مورد قبول هر دو سطح باشد یا رفراندوم] و بالاخره
  • وجود مكانیسمها و نهادهایی برای همكاری در حوزه‌هایی با صلاحیتهای جداگانه یا مشترك».[٨]

نکته‌ی جالب دیگر این است که‌ شما از حکومتهای «محلی» سخن می‌گوئید. در حالیکه‌ «محلی» به‌ معنی «local» می‌باشد و «لوکال» هم در واقع سطح شهرها و کُمونها است. آنچه‌ اما مد نظر شما می‌باشد و «لوکال» می‌نامید منطقه‌ای یا اقلیمی به‌ مفهوم «regional» می‌باشد. شما که‌ این قدر دیگران را مورد شماتت قرار می‌دهید که‌ مفاهیم را نابجا و نادقیق بکار می‌برند، چگونه‌ است که‌ خود از چنان دقت لازمی برخوردار نیستید و برای تقلیل جایگاه‌ حقوقی این حکومتها و شاید نوعی تحقیر مدافعان آن از واژه‌ی «محلی» استفاده‌ می‌کنید؟

اینجا باید به این‌ نکته‌ نیز اشاره‌ نمود که‌ مواضع آقای رضا پهلوی با نظرات شما تفاوتهای مهمی دارد؛ شما از عدم‌تمرکز (لامرکزی) سخن می‌گویید، آقای پهلوی از فدرالیسم. پرسیدنی است که‌: آیا شما مجبورید به‌ قول خود آقای پهلوی «کاتولیک‌تر از پاپ» باشید؟ جالب است که‌ آقای رضا پهلوی اینجا و آنجا در مورد خطاهایی در گذشته‌ سخن می‌گویند، اما شما، دست کم در این مصاحبه‌، آن هم در مقابل یک مصاحبه‌‌گر و برای مخاطبان کُرد کلامی در این خصوص بر زبان نمی‌آورید و تازه‌ اعمال نظام پیشین را توجیه‌ نیز می‌کنید؟!

به‌ هر حال، آنچه‌ شما مطرح می‌سازید، چیزی نیست جز یک خود‌گردانی ضعیف و این طبیعتاً نمی‌تواند مورد پذیرش احزابی باشد که‌ “فدرالیستی” هستند. نظام آینده‌ی ایران، چنانچه‌ بخواهد وحدت خود را حفظ کند و در عین حال پاسخ شایسته‌ای به‌ مطالبات مردم غیرفارس ایران بدهد، باید بر پایه‌ی دو اصل بنیادی

(1) حق تعیین سرنوشت برونی خلقهای ایران و
(2) حق تعیین سرنوشت درونی آنها
شکل گیرد.

اولی با برگزاری رفراندوم برای ماندن یا نماندن در ایران و در مورد قانون اساسی پیشنهادی کل کشور و دومی با بنای نظام فدرال تحقق پیدا می‌کند.

فدرالیسم[٩]  نیز بر چهار‌ محور ذیل استوار خواهد بود:

(١)    تمرکززدایی وسیع در کشور، تشکیل حکومت فدرال از سویی و حکومتهای ایالتی از سویی دیگر با بیشترین اختیارات ممکن برای ایالتها بر طبق اصل سوبسیدیاریتی،
(٢)    مشارکت ایالتها در سیاست کلان کشور،
(٣)    برقراری مکانیسم صیانت از اقلیتها در ایالتها (حق برخورداری از حقوق و آزادیهای جمعی (قومی، ملی) در جاهایی که‌ سخنوران یک گروه‌ ملی در اقلیت عددی باشند و آن مناطق جزو حوزه‌ی حکومت گروه‌ قومی دیگری باشد. این امر استثناء نخواهد بود و ما در همه‌ی مناطق ایران چنین وضعیتی خواهیم داشت) و
(٤)    پایبندی به‌ حقوق شهروندی در پهنه‌ی ایران (هیچ کس در هیچ جای ایران دیگر نباید به‌ دلیل تعلق داشتن یا نداشتن به‌ گروهی ملی، قومی، مذهبی، دینی و غیره‌ مورد ستم و تبعیض قرار گیرد و یا از امتیاز برخوردار باشد. من کُردی که‌ در شیراز زندگی می‌کنم، صرف‌نظر از اینکه‌ زبان رسمی آن ایالت را که‌ فارسی است باید بیاموزم و دولت ایالت فارس امکانات آموزش زبان مادری خود را برایم فراهم می‌کند، از همه‌ی حقوق و آزادیهایی برخوردار خواهم شد که‌ یک شهروند دیگر شیرازی دارد و دولت ایالتی در کنار دولت فدرال در مقابل هر تبعیض احتمالی  از من دفاع می‌کند. و یا آن مشهدی که‌ در مهاباد است، دولت ایالتی کُردستان امکان آموزش زبان مادری وی را فراهم می‌کند و وی در کنار آن از همه‌ی این حقوق و آزادیهایی برخوردار خواهد بود که‌ یک شهروند کُرد مهابادی برخوردار است.)

این اصول و محورها تنها با هم معنا پیدا می‌کنند و قابل تفکیک از هم نیستند.

درضمن در همین ارتباط تقریباً هر گاه‌ که‌ موضوع حقوق ملیتهای ایران به‌ میان می‌آید دماگوژیک و انحرافی‌ گفته‌ می‌شود که‌ «اقوام ایرانی هزارها سال است که‌ در کنار همدیگر در صلح و صفا زندگی می‌کنند»، «امپراطوریهای  ایران از همه‌ی اقوام ایران‌زمین بوجود‌ آمده‌ بودند» و غیره‌. این استدلال عوامفریبانه‌ است، چرا که‌ ذکر‌ این واقعیات بدیهی و درست نه‌ ربطی به‌ «ملت» خواندن یا نخواندن ایران دارد و نه‌ به‌ موضوع نظام سیاسی فدراتیو. این منطق می‌گوید: حال چون سر و گردن همدیگر را نزده‌ایم «ملت» هستیم و چون ملت هستیم، فدرالیسم موضوعیتی ندارد، آن هم به‌ این سبب که‌ این نظام ما را به‌ جان همدیگر می‌اندازد!!!

به‌ هر حال، هر نظام سیاسی، حتی یک نظام متمرکز و متراکم نیز، نیاز به‌ تقسیمات کشوری دارد. در این تقسیم‌بندی همیشه‌ یک پرسش مطرح می‌شود که‌ مبنا و ملاک و معیار تقسیم‌بندی چه‌ باید باشد: زبان؟ دین؟ مذهب؟ «تاریخ»؟ ملاحظات امنیتی؟ خواست نخبگان سیاسی؟ تعداد جمعیت؟ … به‌ عقیده‌ی من تنها ملاک دمکراتیک رأی ساکنان هر یک از مناطق است. اینکه‌ این یا آن منطقه‌ و خاک تاریخاً متعلق به‌ سخنوران کدام زبان، قوم و ملیت و ملتی بوده‌ و اکنون چه‌ نامی دارد و تحت پوشش کدام استان است و غیره‌، قابل پاسخ قطعی نیستند و هر طرفی طبیعتاً برداشتهای خود را برحق‌تر می‌داند. از نظر من هر کس هر جا زندگی کند، آنجا آب و خاک و سرزمین اوست. این امر باید برای هر شهر و هر دهکده‌ای صادق باشد. خوب پرسش دیگری که‌ باید پاسخ داشته‌ باشد این است که‌ تکلیف چیست اگر ساکنان یک شهر ترکیب مختلط داشته‌ باشند، مثلاً بخشی (حال اقلیت یا اکثریت) آذری باشند، بخشی دیگر فارس‌زبان؟ پاسخ این است که‌ اولاً این موضوع در هر نظامی که‌ سیستم سربازخانه‌ای نداشته‌ باشد و رأی مردم ملاک و میزان باشد، مطرح است و باید پاسخ گیرد. دوم اینکه‌ اکثریت با کی باشد، رأی آن پراکتیزه‌ می‌شود. شرط دوم برای تشکیل ایالتی (غیر از رأی ساکنان این شهرها، استانها و غیره‌)  به‌هم‌پیوستگی مناطق مسکونی از سخنوران یک گروه‌ قومی ـ ملی می‌باشد. مثلاً چنانچه‌ در وسط ایالت ملیت X شهری با اکثریت از ملیت Y  وجود داشته‌ باشد، طبیعی است که‌ این شهر به‌ حوزه‌ی اداری Y  نخواهد پیوست و در چهارچوب ایالت X باقی خواهد ماند.

خوب بنابراین پاسخ این سوال که‌ آیا تقسیمات کشوری بر اساس قومیت خواهد بود یا نه‌، «نه!» می‌باشد. تقسیمات کشوری بر اساس خواست و اراده‌ی مردم همان مناطق خواهد بود. فردا هم چون اکنون اقلیتی از سخنوران زبانی در میان اکثریتی از سخنوران زبانی دیگر خواهیم داشت. این امری ناگزیر و بدیهی است و غیر از این اصلاً ممکن نیست.

در غیراین صورت، هم کسانی از طیف راست که‌ «حکومت محلی» می‌خواهند و هم آنانی که‌ از جناح چپ در زیر شعار حق تعیین سرنوشت و به‌ رسمیت شناختن حق جدایی با فدرالیسم عناد می‌ورزند، باید روشن کنند که‌ حدود و ثغور این «حکومت محلی» یا حکومت مستقل چگونه‌ تعیین خواهد شد. مگر آن مشکلاتی که‌ در ارتباط با فدرالیسم مورد اشاره‌ و تأکید قرار می‌دهند، در هر دوی این شکلهای حکومتی و حتی در یک نظام متمرکز شبه‌ دمکراتیک نیز وجود نخواهند داشت؟ مگر در همین چند سال اخیر در همین حکومت متمرکز و مستبد چنین مشکلی نداشتیم؟ خوب چرا آن را گردن فدرالیسم می‌اندازند؟

من مطمئن هستم که‌ در فردای برقراری یک حکومت دمکراتیک در ایران اغتشاش خواهیم داشت، چون هیچ نیرویی تاب تحمل و در عین حال حذف فیزیکی نیروی دیگر را نخواهد داشت. آیا می‌شود گفت که‌ دمکراسی این مشکل را برای ما آورده‌ است و باید راه‌ چاره‌ را در برقراری دیکتاتوری جست؟! خوب این امر به‌ نسبت فدرالیسم و تمرکز نیز صدق می‌کند. نه‌ دمکراسی مسؤول این است که‌ من و شما تاب تحمل همدیگر به‌ مثابه‌ی فرد را نداریم و نه‌ فدرالیسم می‌تواند مسؤول تنش قومیت و ملیت من و شما باشد. این نظام، اگر تنشی هم وجود داشته‌ باشد، آن را کانالیزه‌ می‌کند. اصلاً خود فدرالیسم به‌ معنای وحدت و همبستگی می‌باشد. البته‌ اینکه‌ چرا جریاناتی معین از آن استنتاجات من‌درآوردی خود را دارند، مشخص است: حفظ تمرکز و تبعیضات موجود.

و اما در مورد زبان. در این خصوص شش سال پیش نوشتم: «در سراسر كشور فدرال باید زبان اجباری و سراسری تحت هر عنوانی چون «زبان رسمی»،  «زبان ملی»، «زبان مشترک» حذف و همه‌ی زبانهای كشور از اعتبار و ارج قانونی برابر برخوردار گردند. در تمام كشور باید دولت امكانات لازم برای تحصیل به زبان مادری و یا دست كم برای آموزش زبان مادری را فراهم آورد. من باب مئال، برای كودك آذری زبانی كه در اصفهان به مدرسه می‌رود، ایالت اصفهان باید امكانات آموزش زبان آذری را در کنار زبان فارسی (زبان رسمی و اداری و آموزشی ایالت اصفهان) فراهم سازد، چنانچه والدین وی چنین تمایل و درخواستی داشته باشد.»[١٠]  به‌ نظر من هر کودک ایرانی باید دو زبان ایرانی را فراگیرد. «ملی» بودن و «رسمی» بودن همه‌ زبانهای ایرانی باید در قانون اساسی کشور درج شود، همانطور که‌ این امر در سویس به‌ وقوع پیوسته‌ است. در این کشور هر کس در هر کانتونی که‌ زندگی می‌کند، زبان آن کانتون را ـ حال هر چه‌ باشد ـ بعنوان زبان اول و زبان آموزشی و تحصیلی می‌آموزد. در کنار آن باید زبانی دیگر از زبانهای سویس را بیاموزد. خوب، چنانچه‌ زبان آن کانتون زبان مادری وی نباشد، زبان مادری خود را می‌تواند بعنوان زبان دوم انتخاب کند. بدین ترتیب زبان مشترکی، آنطوریکه‌ در ایران از آن سخن رانده‌ می‌شود، در سویس وجود ندارد.

بدین ترتیب در صورت پیاده‌ کردن چنین سیستمی در ایران، همه‌ هر جای کشور که‌‌ باشند، زبان مردم علاقه‌ خود را می‌آموزد و در عین حال با مردم ایالت محل سکونت خود به‌ زبان آنها مراوده‌ می‌کند. این امر نه‌ تنها جدایی بوجود نمی‌آورد، بلکه‌ حتی درهم‌تنیدگی مردم ایران را بیشتر نیز می‌کند، همانطور که‌ در سویس نیز چیزی غیر از این نبوده‌ است.

من از این لحاظ مشکلی نمی‌بینم. چرا باید ببینم؟ کی مردم ایران با خود مشکل داشته‌اند؟ احترامی که‌ من بعنوان یک کُرد برای زبان و ادبیات و فرزانگان فارس‌زبان دارم، اصلاً حد و حصر نمی‌شناسد. از آذری‌ها غیر از خوبی و مهربانی ندیده‌ام و با نهایت خوشی در تبریز اقامت گزیده‌ام‌. مشکل بنده‌ با مکاتب تبعیض‌آمیز و منادیان و مدافعان آن است و نه‌ با مردم زحمتکش که‌ شاید خیلی کمتر از من در رنج نباشند. غنای زبان پارسی مرهون تلاش هزاران هزار نخبه‌ی خلقهای ایران، از کُرد و آذری، از بلوچ و عرب و ترکمن، می‌باشد. برعکس کم نبوده‌اند از اندیشمندان فارس‌زبان که‌ مطالب خود را به‌ عربی نوشته‌اند و کسانی چون هژار مکریانی کُرد آنها را به‌ فارسی سلیس برگردانده‌اند.

آقای همایون، در این بخش فراموش نکنم که‌ متذکر شوم، شما هر از چندگاهی بجا و بیجا به‌ «مشکل کُرد و آذری» اشاره‌ می‌فرمایید. اولاً اینکه‌ تا جایی که‌ به‌ کُردها و سازمانهای آن برمی‌گردد، آنها مشکلی با آذریها نداشته‌اند و ندارند. آن دسته‌ از عزیزان آذری هم که‌ مورد اشاره‌ی شما هستند، اگر دو ناسزای غیربهداشتی سوی ما روانه‌ کنند، چهار تا را طرف شما می‌فرستند، اگر چهار پنج شهر کُردی را آذری معرفی می‌کنند، این امر در ارتباط با مناطق به‌ قول و یا به زعم آنها «آذری تحت نفوذ فارسها» شامل چهار پنچ استان می‌گردد. وانگهی، «ناسیونالیستهای» هم‌زبان شما هم نقش کوچکی در مسموم‌کردن جو ندارند. چگونه‌ است که‌ شما فقط درد آذری و کُرد را می‌بینید و خطابه‌های آنها را به‌ خودتان نمی‌بینید؟ آیا هدفی در پشت آن نهفته‌ است و باز ترفند «تفرقه‌ بیانداز و حکومت کن» نیست که‌ تکرار می‌شود؟ جالب است که‌ همه‌ی اینها زمانی بر زبان آورده‌ می‌شوند که‌  به‌ وضع موجود اعتراض می‌شود و ساختاری دیگر معرفی می‌شود.

من هم به‌ برخی از سایتهای انترنتی آذری‌زبان سرکی زدم و وحشت کردم. احزاب کُردی هم بر چنین پدیده‌ی ناهنجاری در بین برخی آذریها واقفند، اما می‌دانند که‌ خلق آذری فرهیخته‌‌تر و بزرگتر از آن است که‌ تسلیم این جوسازیها شود. احزاب کُردی هیچگاه‌ جنایات حسنی و مرادقطاری و … را به‌ حساب آذربایجان نگذاشته‌اند. کم نبوده‌اند تعداد مبارزین آذری در بین احزاب کُردستان ایران. رادیو حزب دمکرات سالها برنامه‌هایی به‌ زبان آذری داشت و مطمئنم، اکنون هم اگر امکاناتش را داشته‌ باشد، چنین برنامه‌هایی را ادامه‌ خواهد داد. متانت این احزاب در ارتباط با مردم غیرکُرد ایران، از جمله‌ فارس‌زبانها و آذریها برای من ستودنی است. این رویکرد بر آنها سخت نمی‌آید، از ماهیت دمکراتیکشان سرچشمه‌ می‌گیرد. الحق بگویم که‌ برعکس این هم صادق بوده‌ است: آذریها احزاب مجرب و مستقلی چون حزب دمکرات کُردستان و کومله‌ ندارند، اما تعداد آذریهایی که‌ در رأس سازمانهای چپ و سوسیالیستی و مترقی ایران، چون حزب توده‌ی ایران، سازمانهای مختلف طیف فدائی، راه‌ کارگر و غیره‌ بوده‌اند، بسیار زیاد بوده‌اند. همه‌ی اینها همواره‌ عطف زیبایی به‌ مردم کُردستان و مبارزه‌ی آن داشته‌اند. برای نمونه‌ نگاه‌ کنید که‌ دکتر رضا براهنی در مورد کُردستان چه‌ می‌گوید. بسیاری از خود ما کُردها باید از آن بیاموزیم.

طبیعی است که‌ مُنکر مشکلاتی که‌ برخی بوجود آورده‌اند نمی‌شوم، خالی از نگرانی‌ هم نیستم، اما ترسیم چنین سناریویی از سوی شما و تکرار مکرر آن  را چنان قابل‌ دفاع و بدون منظور نمی‌دانم.

٤.       نزاع بر سر مفاهیم؟

یکی از دلایل عدم تفاهم مناقشه‌ بر سر مفاهیم و معانی است. این امر را من البته‌ غیرطبیعی و قابل حل نمی‌دانم. اختلاف بر سر مفاهیم ـ بر خلاف آنچه‌‌ شما می‌گوئید ـ مشکل معرفتی این و آن نیست، بلکه‌ ریشه‌ در مکاتب و دستگاههای فکری طرفین دارد. اگر کُردها، آذریها، بلوچها، ترکمن‌ها و عربهای ایران‌ خود را «ملت» می‌خوانند، از آن یک تعریف و استنتاج حقوقی و سیاسی معین دارند. اگر راستها، «ناسیونالیستها»، شوونیستها در حاکمیت و اپوزیسیون از «ملت ایران» سخن می‌گویند، آنها هم با آن پیام خاصی را می‌خواهند بدهند. این امر آنقدرها هم غیرطبیعی نیست، چه‌ که‌ مفهوم «ملت» تعریف واحد و همه‌‌پسندی حتی در بین اندیشورزان علوم سیاسی ندارد.[١١]

اما با این وصف دو نوع مفهوم متفاوت از «ملت» موجود است: یکی مفهوم فرهنگی آن است و دیگری مفهوم سیاسی یا مدنی. اولی را مفهوم «آلمانی» نام نهاده‌اند و دومی را «فرانسوی». مفهوم فرهنگی و آلمانی ملت عبارت از مجموعه‌ای از انسانهای هم‌فرهنگ، هم‌زبان و غیره‌. مفهوم سیاسی و مدنی و فرانسوی «ملت» شامل شهروندان برابر حقوق یک جامعه‌، صرف نظر از تعلقات قومی، دینی، مذهبی، فرهنگی، زبانی، عقیدتی، جنسی آنها می‌گردد.

حال این دو تا تعریف را مبنا قرار دهیم، ببینیم که‌ ما کدام یک از این دو سنخ ملت را در ایران داریم: «ملت فرهنگی» یا «ملت مدنی»؟ پاسخ قاطع هیچکدام. جامعه‌ی ایران نه‌ از یک فرهنگ و یک زبان و یک دین و یک مذهب و غیره‌ تشکیل شده‌ که‌ «ملت فرهنگی» باشد و نه‌ تاکنون شهروندان برابر حقوق، صرف نظر از تعلقات قومی، زبانی و فرهنگی و دینی و مذهبی ایران داشته‌ایم که‌ بتوانیم از «ملت مدنی» سخن رانیم. ما حتی جامعه‌ی مدنی نداریم، چه‌ برسد به‌ «ملت مدنی». خوب، چگونه‌ است که‌ در چنین شرایطی آقایان از «ملت ایران» سخن می‌رانند و تازگیها شاه‌‌بیت سخنان آقای احمدی‌نژاد هم شده‌ است؟

تعاریفی که‌ من تاکنون از «ملت ایران» از مدافعان «ناسیونالیسم» به‌ قول خودشان «ایرانی» شنیده‌ام، شامل چهار مؤلفه‌ بیشتر نبوده‌اند:

(١)     زبان فارسی (بعنوان «زبان مشترک»، «زبان رسمی»، «زبان ملی»)،
(٢)     مذهب شیعه‌ (حتی دین اسلام نه‌، ارامنه‌، کلیمیان، بهائیان، اومانیستها، مارکسیستها هم که‌ جای خود دارند)،
(٣)    «تاریخ» (مقصودشان هم همان قرائت‌هایی از تاریخ است که‌ خودشان برایمان می‌بافند، می‌سازند، می‌نویسند، تاریخ شاهنشاهان و به تازگی  رئیس‌جمهورهای ایران)،
(٤)    تابعیت و قوانین کشور (اینجا نیز اختیاری در کار نیست؛ گاه‌ تبعه‌ی «جمهوری» اسلامی ایران هستم و تابع قانون اساسی ولایت‌فقیهی‌اش و گاه‌ شهروند کشور شاهنشاهی ایران هستم و قوانین تبعیض‌آمیزش.

بنابراین من چون کُرد هستم و شیعه‌ نیستم و «تاریخ» جعلی آن از من نیست و تابعیت و قوانین آن هم ارتباطی به‌ من ندارند، نمی‌توانم عضوی از این «ملت» اختراعی آنها باشم.

آقای همایون، ای کاش در این مصاحبه‌ی نه‌ چندان کوتاه‌، به‌ جای عدم پذیرش به‌ قول شما «نوآوریهای» دیگران تعریف خود را از «ملت» و «ملت ایران» ارائه‌ می‌نمودید، تا ما کسب فیضی از شما کرده‌ باشیم؛ تعریفی جامع، مانع، علمی.

به‌ هر حال، «ملت» از نظر من هیچکدام از مؤلفه‌های نامبرده‌ی بالا نیست. تعریف من از «ملت»، تعریف رنه‌ فرانسوی است که‌ تعریفی بسیار دمکراتیک می‌باشد و مشمول زمان و مکان نیز نیست. ایشان می‌گویند که‌ «ملت همه‌‌پرسی هر روزه‌ است، روح و روان است». من می‌توانم هر زبان و اصل و تباری داشته‌ باشم، هر جا باشم، هر اعتقاد فلسفی داشته‌ باشم، خودم را طبق این تعریف با اراده‌ی خود، با احساس و خرد و عاطفه‌ی خود جزو کلکتیوی بدانم یا ندانم. این تعریف به‌ خود آلمانی‌های سویس و اطریش و ایتالیا و بلژیک و دانمارک واگذار می‌کند، خود را بخشی از «ملت آلمان» بدانند و بنامند یا نه‌.

و اما تفاوت «قوم» و «ملت» در چیست؟ برای مفهوم «قوم» («اتنیک») نیز تعریف واحدی وجود ندارد. اما با این وصف امروزه‌ می‌توان ‌گفت که‌ این واژه‌ مترادف «خلق» و حتی «ملت» است. «قوم» بار فرهنگی دارد و «ملت» سیاسی و حقوقی.  کارل ولفگانگ دویچ، استاد علوم سیاسی در اثری بنام «ملت‌سازی ـ دولت ملی و اننگراسیون» می‌گوید: «چنانچه یك بخش مهم از یك خلق برای دستیابی به قدرت سیاسی برای گروه قومی و زبانی خود تلاش ورزد، می‌توانیم از آن به عنوان ملیت نام ببریم. چنانچه این ملیت به این قدرت ـ كه معمولاً [و نه‌ همیشه‌] به معنی تشكیل یك دولت می‌باشد ـ دست یافت، «ملت» نامیده می‌شود.« لذا هر ملتی قوم است، اما هر قومی ملت نیست. به‌ عبارتی دیگر هر قومی در راه‌ دستیابی به‌ حقوق گروهی خود (در چهارچوب یک کشور واحد با دیگر اقوام و ملیتها و یا بصورت تشکیل دولت مستقل خود) تلاش کند و در این رهگذر اراده‌ی سیاسی خود در شمایل احزاب سیاسی و یک جنبش فراگیر را به‌ نمایش بگذارد، از قوم به‌ ملت فرامی‌رود. و البته‌ این پروسه‌ی تکوین طولانی است، همه‌ جا به‌ یک شکل و یک سرعت پیش نرفته‌ و نقطه‌ی پایان آن در تشکیل دولت ملی قرار دارد. در ارتباط با ایران من واژه‌ی «ملت ایران» و «اقوام ایران» را اشتباه‌ می‌دانم، چرا که‌ ـ همانطور که‌ گفته‌ شد قائل به‌ وجود «ملت ایران» به‌ دلایل پیشگفته‌ نیستم ـ و اقوام ایران هم پروسه‌ی ملت‌سازی را آغاز نموده‌ و به‌ هر حال حوزه‌ی صرفاً فرهنگی خود را ترک نموده،‌ در راه‌ تکامل خود بسوی «ملت شدن» قرار دارند.

اینکه‌ این روند الزاماً منجر به‌ تشکیل دولتهای مستقل خواهد شد، به‌ درجات زیادی بستگی به‌ این دارد که‌ نیروهای سراسری از سویی و جریانات متعلق به‌ گروه‌ ملی حاکم (چون حزب مشروطه‌ی «ایران») تا کجا ظرفیت پذیرش این واقعیت و انتگراسیون و انطباق خود با این پروسه‌ را دارند. اگر چنین خواست و توانایی در آنها موجود باشد که‌ بنای یک جامعه‌ی آزاد و آباد و دمکراتیک و فدرال از همه‌ی گروههای ملی و قومی ایران ممکن و میسر خواهد بود. و آن هنگام چه‌ شکوفا و زیبا خواهد شد ایران. در غیراینصورت تلاشی ایران امری حتمی است. در واقع آنها هستند که‌ تعیین خواهند کرد که‌ وحدت ارضی ایران حفظ خواهد شد و یا نه‌.

تا جایی که‌ به‌ من چون یک انسان اومانیست (فلسفی)، سوسیال‌دمکرات (سیاسی)، کُرد (ملی) و ایرانی (شهروندی) برمی‌گردد، راه‌ حل فدراتیو را به‌ سود همه‌ی آحاد ایران می‌دانم. اشتباه‌ نشود، مقصودم حفظ تمامیت ارضی ایران به‌ هر قیمتی نیست، بلکه‌ بنای جامعه‌ای کاملاً نوین است. اگر وضع فعلی ادامه‌ یابد و از تغییرات بنیادی در ساختار سیاسی ایران مأیوس شوم، جدایی را پرهیزناگزیر‌ می‌دانم. مردم ما نباید 50 سال دیگر وقت و انرژی صرف کنند، تبعیضات و نابرابریها و سرکوبها را تحمل کنند، تا برای عده‌ای که‌ از گذشته‌ نمی‌آموزند و حاضر نیستند از امتیازات خود دست بردارند، ثابت کنند که‌ «ایرانی‌تر از آنها هستند». اما در صورت وجود امکان پیاده‌کردن گزینه‌ی فدرالیستی طبیعی است که‌ با میل در این چهارچوب می‌مانم و برای آن فداکاری هم می‌کنم.

نکته‌ای که‌ پیشاپیش باید برای همه‌ روشن باشد این است که‌ فدرالیسم خواست حداکثری نیست، بلکه‌ سازش و مصالحه‌ و راه‌ میانی و متعادل است: وضعیت موجود که‌ اصلاً قابل پذیرش نیست؛ آن میزان نیز که‌ کسانی چون شما، آقای همایون، مطرح می‌سازید، حداقل‌هاست. خواست حداکثر طبیعتاً طرح استقلال و تلاش و مبارزه‌ برای تشکیل دولت مستقل است. و اما نظام فدرالیسم که‌ احزاب مورد نظر این سیاهه‌ مطرح می‌سازند، «بهینه‌ای» و بینابینی می‌باشد،  نظامی بر اساس نمونه‌های پیاده‌ شده‌ و موفق در دنیای پیشرفته‌ی امروز.

و اما آنچه‌ که‌ شما، آقای همایون، «ملت» و «ملی» می‌نامید، به‌ قول پروفسور کریستیان پان شرر «یک پروژه‌ی استعماری» بیش نبوده‌ و نیست که‌ برای ما پس از انقلاب کبیر فرانسه‌ به‌ ایران صادر شد و حتی در خود اروپا نیز هیچگاه‌ متحقق نگردید.[١٢]

آقای همایون، شما رژیم پیشین را «ترقیخواه‌» و «ناسیونالیستی» معرفی می‌کنید. مطمئناً درک شما از «ترقیخواهی» بسیار غیرمتعارف است. طبق این درک می‌بایست رژیم نازی بسیار ترقیخواهانه‌ باشد، چون کارخانه‌ها ساخت، اتوبانها احداث نمود، راه‌آهن آلمان را سرسام‌آور توسعه‌ داد، به‌ اغتشاشها پایان داد، نظام فدرال وقت را ملغی و حکومتی بسیار متمرکز ایجاد نمود، همه‌ی احزاب را ممنوع اعلام نمود، روزنامه‌های دگراندیش را بست، زندانها را آباد نمود، … خلاصه‌ هر آنچه‌ را که‌ برای یک «دولت مدرن» لازم بود انجام داد. با این وصف این رژیم جنایت‌پیشه‌ترین رژیم قرن بیستم بود. امروز هیچ آلمانی دمکراتی رویش نمی‌شود، رژیم هیتلر را «مترقی» بنامد. تازه‌ گذشته‌ از اینکه‌ در قیاس با حکومت رضا شاه‌، شاهنشاهی هم نبود، از سوی بیگانه‌ گماشته‌ شده‌ هم نبود و نه‌ با کودتا، بلکه‌ از طریق انتخابات آزاد هم سر کار آمده‌ بود.

در مورد ترقیخواهی حکومت پیش از انقلاب همین یک نمونه‌ بس که‌ گفته‌ شود، کتاب «23 سال» علی دشتی نه‌ در حکومت «سکولار» ایران، بلکه‌ می‌بایست در لبنان چاپ و مخفیانه‌ به‌ ایران آورده‌ می‌شد! فراموش نکنیم که‌ رسمی شدن زبان فارسی و مذهب شیعه‌ و اجرای بسیاری از قوانین قرون‌وسطایی در مورد زنان از همین حکومت «ترقیخواه‌» به‌ رژیم «چمهوری» اسلامی ایران به‌ ارث رسید. میل دارید، آنها را برایتان بشمارم؟

شما بر حسب رسالتی که‌ برای خود قائل شده‌اید، تصور می‌کنید که‌ مجبورید همه‌ چیز مربوط به‌ آن زمان را خوشایند بنمایانید و یا اگر «کاستی» خدایی نکرده‌ بوده‌، آن را به‌ نبود امکانات آموزش و پروش بر‌گردانید!!! آقای همایون محترم، تغییر نام مکانهای جغرافیایی از آذری و کُردی و … به‌ فارسی دیگر چه‌ ربطی به‌ نبود امکانات دارد؟ اینکه‌ پدر من اجازه‌ نداشت نام کُردی بر فرزندانش بگذارد، چه‌ ربطی به‌ امکانات آموزش و پرورش داشت؟ اینکه‌ کسی اجازه‌ انتشار اثری ادبی به‌ زبانی غیر از فارسی نداشت، چه‌ ارتباطی به‌ امکانات آموزش و پرورش داشت؟ این کارها ویژگیهای یک دولت حتی مستبد نیستند، بلکه‌ استعماری و آسیمیله‌گر و شووینیستی هستند. دیگر پس از 30 سال حاشا کردن چه‌ فایده‌ای می‌تواند داشته‌ باشد؟

و آنچه‌ که‌ شما بعنوان خصلت نظام پیشین «ناسیونالیستی« می‌نامید، در واقع شووینیستی است. بزرگترین و اصلی‌ترین وظیفه‌ی ناسیونالیسم تشکیل دولت ملی است. خوب چنانچه‌ چنین دولتی تشکیل گردید، دیگر چه‌ لزومی به‌ پناه‌‌بردن به‌ «ناسیونالیسم» می‌تواند وجود داشته‌ باشد؟ ناسیونالیسم حکومتی ـ آنطور که‌ نمونه‌ی اروپا نشان داد ـ  تن به‌ تنه‌ی فاشیسم می‌زند. ناسیونالیسم پس از تشکیل دولت «ملی» برای تحقق کدام هدف به‌ دکترین حکومت تبدیل می‌شود؟ غیر از آسیمیلاسیون و ساخت و پرداخت یک ملت یک دست، یک لباس، یک زبان، یک مذهب و یک دین، یک عقیده‌، آنهم با توسل به‌ ممنوعیت آموزشهای زبانهای غیرفارسی و تحمیل عملی آموزش زبان فارسی و با رسمیت یافتن تنها یک زبان و مذهب؟ این است رسالت «ناسیونالیسم» و دولت «ناسیونالیستی»؟ تنها ناسیونالیسم و ملی‌گرایی ملت تحت ستم و جنبش رهائی‌بخش  است که تحت شرایطی مترقی است و من خود را حتی متعهد و مقید به‌ آن نیز نمی‌دانم و جهان من بسیار فراتر از این حصارها و «ایسم»های ایدئولوژیک است.

آری، همانطور که‌ گفته‌ شد، ناسیونالیسم آن هنگام که‌ به‌ حکومت رسید و ادامه‌ یافت نتایج فاجعه‌‌باری ببار می‌آورد، آنطور که‌ در کشورهایی چون آلمان و ایتالیا و ترکیه‌ و عراق و ایران شاهد آن بوده‌ایم.

«ناسیونالیسم ایرانی» و یا «شووینیسم ایرانی» هم به‌ اعتقاد من نمی‌تواند وجود داشته‌ باشد. چرا که‌ نوک حمله‌ی این مکتب متوجه‌ غیرایرانی نبوده‌ است، بلکه‌ بخش عظیمی از مردم خود ایران را مشمول حذف و آسیمیله‌‌کردن و ذوب خود قرار داده‌ است. مگر اینکه‌ یا بپنداریم که غیرفارس‌زبانها ایرانی نیستند و یا‌ اینجا مقصود از صفت «ایرانی» «فارسی» است و صدالبته‌ در غالب موارد نیز چنین است.

من بالشخصه ـ همانطور که پیشتر‌ تأکید نمودم ـ‌ ناسیونالیسم را در هر شکل و جایگاهش نمی‌پذیرم، و صد البته مخصوصا‌ً آنگاه‌ که‌ به‌ مکتب و دستگاه‌ فکری و مشروعیت دولت نیز تبدیل گردد. دفاع من از حقوق مردم غیرفارس ایران و طغیان بر علیه‌ تبعیضات بیشمار ملی و قومی و زبانی و … نه‌ از منزلگاه‌ ناسیونالیستی، بلکه‌ از زاویه‌ی انسانگرایانه‌ و عدالت‌خواهانه و اعتقاد عمیق به‌ حق تعیین سرنوشت انسانها و گروههای ملی و قومی و زبانی‌ است. من خواستهای احزاب این ملیتها را آنقدر بدیهی و طبیعی می‌دانم که‌ برای اثبات درستی آنها به‌ ناسیونالیسم پناه‌ نمی‌برم. آخر آموزش به‌ زبان مادری و داشتن حکومتهای ملی ـ منطقه‌ای خود و مطالبه‌ی حق مشارکت در سیاست کلان کشور چه‌ ارتباطی با ناسیونالیسم و بدتر: «قومیت‌گرایی» دارد؟ من حتی تشکیل دولت ملی را هم آنچنان ناسیونالیستی نمی‌دانم، هر چند رسالت بسیاری از ناسیونالیستهای فرضی یا واقعی ملتهای تحت ستم تشکیل دولت ملی هم بوده‌ باشد. کم اتفاق نیافتاده‌ که‌ سوسیالیستها رهبری  جنبشهای ضداستعماری و ملی را برعهده‌ داشته‌اند. خود حزب دمکرات کردستان ایران و کومله‌ جزو احزاب چپ و سوسیالیستی محسوب می‌شوند و در خانه‌ی تنگ ناسیونالیسم نمی‌گنجند.

آقای همایون، و اما پرسشی که‌ باید در این ارتباط متوجه‌ شما باشد این است که‌ چرا اگر ناسیونالیسم خوب و مترقی است، آن را بر بقیه‌ی مردم غیرفارس ایران روا نمی‌دارید؟

٥.       رژیمهای تاکنونی و خواستهای مردم کُردستان و آذربایجان

این بخش از فرمایشات شما بسیار برایم «جالب» بود و قدری پوزخند مرا نیز برانگیخت. شما می‌گوئید: «در جهان هیچ کس را نمی‌توان یافت که از ناسیونالیست‌های ایرانی کُردها و آذربایجانی‌ها را بیشتر دوست داشته باشد.» نمی‌دانم چرا ناخودآگاه‌ یاد جمله‌ی مشابهی از خاتمی افتادم! و نمی‌دانم چرا تاکنون یکبار هم که‌ شده‌ مصداق آن را در ایران و عراق و ترکیه‌ ندیده‌ایم و دولت «ناسیونالیست» «ایران» همواره‌ از هیچ کوششی برای همکاری با دولتهای همجوار برای سرکوب کُردها دریغ نورزیده‌ است؟ و نمی‌دانم چرا این «ناسیونالیستهای ایرانی» ابتدایی‌ترین خواست را ـ آن هنگام که‌ در حکومت یکه‌‌تاز میدان بودند ـ منتسب به‌ بیگانه‌ می‌کردند و همین الان هم شما در این مصاحبه‌ چند بار آن را به‌ شکل زمختی تکرار نموده‌اید!؟

به‌ آن کسانی که‌ هنوز تناقض پرمعنای دیگری که‌ در این جمله‌ نهفته‌ است، را رؤیت ننموده‌اند، توصیه‌ی دوباره‌خوانی‌ آن را دارم. «ناسیونالیستهای ایرانی» کُردها و آذریها را دوست دارند؟! مگر قرار نبود که‌ کُردها و آذریها ایرانی باشند؟ یقیناً مقصود آقای همایون از صفت «ایرانی» در این جمله‌ «فارسی» است، چه‌ که‌ در غیراینصورت این جمله‌ معنا ندارد. توصیه‌ی من این است که‌ آقای همایون این حرفها را ول کنند، چون این قسم‌حضرت عباس‌ها دیگر سودی ندارند. من وکیل و وصی احزاب کُردی و «کنگره‌ی ملیتهای ایران» نیستم، اما تصور می‌کنم که‌ آنها در شمای سیاستمدار یک روشنفکر و روزنامه‌نگار ناسیونالیست فارس را می‌بینند و نه‌ ایرانی. چه‌ که‌ «ایرانی» در قاموس بسیاری از «ناسیونالیستهای» به‌ قول شما «ایرانی» معادل و مترادف «فارس» است. این بخودی خود بد نیست. تنها انکار آن مسئله‌‌ساز و بحث‌انگیز است.

آقای همایون، شما از همین موضع است که‌ خطاب به‌ احزاب کُردستان ایران می‌گوئید: آنها باید از «سیاست‌هائی که تاکنون جز به کشت‌دادن سران حزب دمکرات کُردستان ایران و دور افتادن از بیشتر نیروهای سیاسی نتیجه‌ای نداشته است» دست بردارند. اینجا ولی شما بی‌انصافی بسیار زیادی کرده‌اید، چه‌ که‌ آنچه‌ که‌ منجر به‌ کشته‌‌شدن رهبران حزب دمکرات کُردستان ایران در سه‌ مورد شد (قاضی محمد، دکتر قاسملو، دکتر شرفکندی)، نه‌ مبارزه‌ی رودرو با حکومت، بلکه‌ تلاش برای حل مسالمت‌آمیز مسائل از راه‌ گفتگو و پشت میز مذاکره و نوعی خوش‌باوری نسبت به‌ «برادران ایرانی»‌مان بود. آری، جنایتهای رژیمهای پیشین و کنونی در موارد نامبرده‌ به‌ اشتباه رهبران کُردستان در ارتباط با‌  قابل اعتماد بودن سران کشور ایران برمی‌گردد و متأسفانه‌ بهایی را که‌آنها برای این اعتماد بی‌موردشان به‌ ‌«هموطنان ایرانی»شان داده‌اند،‌ بس بزرگ بوده‌ است.

وانگهی نمی‌دانم مقصود شما از «بیشتر نیروهای سیاسی» کدام نیروها هستند. حزب دمکرات کُردستان ایران هرگاه‌ که‌ خواسته،‌ متحد داشته‌ است، چه‌ زمان زنده‌‌یاد قاضی‌محمد، چه‌ زمان دکتر قاسملو و دکتر شرفکندی و چه‌ اکنون‌. اگر این حزب اکنون با حداقل سه‌ حزب دیگر (اتحاد فدائیان خلق ایران، سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)، حزب کومله‌ی زحمتکشان کُردستان ایران کارهای مشترک می‌کنند، حزب مشروطه‌ی ایران این را هم ندارد. لذا جای آقای همایون باشم، این اندرزها را متوجه‌ حزبی که‌ رایزنی آن را برعهده‌ دارد، می‌کنم.

آقای همایون، شما همچنین خطاب به‌ احزاب کُردی توصیه‌ می‌فرمائید که‌ «می‌باید خواست‌هایشان را با در نظرگرفتن واقعیات و موازنه نیروها تعریف کنند و هزینه‌های احتمالی را در نظر آورند و خودشان را در تاریکی پرتاب نکنند. خواست‌هائی که سازمانهای کُرد را رویاروی جریان اصلی سیاست ایران قرار دهد آنها را به جائی نخواهد رساند.» بر حسب این منطق اکنون که‌ «جمهوری» اسلامی زور و خشونتش بر همه‌ می‌چربد، باید از برخی از خواستها دوری جست، چون هزینه‌ای که‌ پرداخت می‌شود، زیاد است! پرسیدنی است که: فرق‌ شما که‌ در مقابل «سیاست اصلی» ایران قرار نگرفته‌اید، با منی که‌ چنین نموده‌ام، حقیقتاً در چیست؟ غیر از این است که‌ هر دو از سوی آن سرکوب و منکوب شده‌ایم؟ آیا امنیی‌ها و بختیارها و مدنی‌ها و رجوی‌ها و صدها و هزاران و دهها هزار انسان دگراندیش از سوی همین «سیاست رسمی» نبوده‌ که‌ به‌ طرق مختلف به‌ قتل نرسیده‌اند؟

تا جایی که‌ به‌ یاد دارم، «هیئت نمایندگی خلق کُرد» «طرح شش ماده‌ای» را به‌ دولت داد، نپذیرفتند و فتوای حمله‌ دادند. خودمختاری را مطرح کرد، شدت و حدت سرکوب تغییری نکرد. خودمختاری به‌ فدرالیسم تبدیل شد، باز سرکوب همان سرکوب بود. کم نیستند از کنشگرانی که‌ می‌گویند: «اگر قرار است سرکوب هم بشویم، چرا نباید برای استقلال بشویم. این چند ماده‌ی ابتدایی ارزش این همه‌ فداکاری را دارد؟ حداقل آن هنگام مسأله‌یمان را بین‌المللی می‌کنیم و پای کشورهای دیگر را نیز به‌ میان می‌کشیم. چرا کرواتها و … بتوانند ما نتوانیم؟ اینها که‌ به‌ همه‌ چیز می‌گویند «تجزیه‌‌طلبی»! اگر قرار باشد، مطالبه‌ی خودگردانی «تجزیه‌‌طلبی» باشد، خودمختاری‌خواهی «تجزیه‌‌طلبی» باشد، فدرالیسم «تجزیه‌‌طلب» باشد، همان بهتر که‌ واقعاً «تجزیه‌‌طلب» باشیم.»

در ضمن شما نیز خود نباید در روشنایی «پرتاپ» کرده‌ باشید که‌ پس از چند هزار سال سنت دولتمداری، حداقل 50 سال حکومت شاهنشاهی و ٣٠ سال حکومت «جمهوری» اسلامی چون ما سر از خارج درآورده‌اید؟ روزی دوستی گفت که‌ «مبارزه‌ی مسلحانه‌ جوانان کُردستان را به‌ دست جمهوری اسلامی به‌ کشتن می‌دهد». من هم پاسخ دادم: «آنچه‌ باعث می‌شود که‌ «جمهوری» اسلامی مردم را به‌ شکلهای متعدد، از جمله‌ اعدام و ترور، بکشد، نه‌ نوع مبارزه‌ی آنها، بلکه‌ نفس مبارزه‌ی آنهاست. چنانچه‌ نگاهی به‌ آمار اعدامیان و کشته‌شدگان بیاندازیم، متوجه‌ خواهیم شد که‌ تعداد انسانهای حق‌طلبی که‌ ارتباطی با اسلحه‌ هم نداشته‌اند و با این وصف از سوی حکومت اسلامی ایران اعدام و سربه‌نیست‌ و ترور شده‌اند، بسیار بیشتر از رزمندگان مسلح بوده‌ است. اتفاقاً مبارزه‌ی مسلحانه‌ تعداد قربانیان در میان مردم کُردستان را اگر کمتر نکرده‌ باشد، افزایش که‌ اصلاً نداده‌ است. شما تنها توده‌ای بودن مبارزه‌ در کُردستان را نگاه‌ کنید و آمار بالای اشخاصی که‌ با احزاب سیاسی همراه‌ شدند، آنگاه‌ درک خواهید نمود که‌ رژیم به‌ یمن مبارزه‌ی مسلحانه‌ و از ترس گرویدن جوانان به‌ اپوزیسیون مسلح در انجام جنایت محتاط‌تر هم بوده‌ است. رژیم حتی دکتر بختیار و داریوش و پروانه‌ فروهر را با بربریت اسلامی بیشتری کشت تا دکتر قاسملو و دکتر شرفکندی، رهبران یک جنبش نیرومند نظامی را… » بنابراین آنچه‌ که‌ رهبران حزب دمکرات را به‌ کشتن داد، این به‌ قول شما «در تاریکی پرتاب کردن» نبود، بلکه‌ نفس پرتاب کردن بود.‌

٦.       استراتژی احزاب کُردی و «کنگره‌ی ملیتهای ایران فدرال» و تعامل با مشروطه‌خواهان

من بعنوان شهروند جامعه‌ی کُردی و علاقمند به‌ سرنوشت مردم کُردستان میل دارم که‌ احزاب کُردستان ایران راهبرد رفع ستم ملی از کُردستان را بر بستر دستیابی به‌ حق تعیین سرنوشت ملی دنبال کنند. این حق دو سویه‌ است: درونی و بیرونی. شکل درونی آن در تشکیل واحد یا واحدهایی سیاسی ـ حقوقی در جغرافیای کُردستان ایران به‌ شکل ایالت یا «جمهوری» با قوه‌ی مجریه‌، مقننه‌، قضایی، دستگاه‌ امنیتی خود و مضاف بر آن از طریق مشارکت در اداره‌ی کُل کشور ایران در یک نظام فدرال (حال یا بصورت تشکیل یک کابینه‌ی دائمی از ملیتهای تشکیل دهنده‌ی جامعه‌ ایران (سویس)، یا از طریق شورای فدرال یا مجلس سنا، آنطور که‌ شما پیشنهاد فرموده‌اید‌) تبلور پیدا می‌کند.

به‌ هر حال، من ـ همانطور که‌ بارها گفته‌ام ـ در ارتباط با ایران دستیابی به برابری حقوقی در همه‌ی عرصه‌های برشمرده را در چهارچوب یك نظام دمكراتیك و فدرال و سکولار قابل تحقق می‌دانم، نظامی که بر بستر یک تمرکززدایی وسیع، تأمین و تضمین‌کننده‌ی

(١)   رفع ستم ملی و نابرابریهای بیشمار موجود،
(٢)   دستیابی به امكانات و مكانیسمهای پیشرفت همه‌جانبه‌ی مناطق مسکونی ملیتهای ایرانی،
(٣)   تحقق عدالت اجتماعی، فرهنگی، زبانی، جنسی در همه‌ی ایران و همچنین
(٤)   دستیابی به‌ آزادی و دمكراسی تسهیمی و مذاکره‌ای
‌باشد.

چنانچه‌ این مهم میسر شد، چه‌ بهتر. در غیراینصورت ـ همانطور که‌ پیشتر نیز گفتم ـ باید در راه‌ تحقق وجه‌ برونی حق تعیین سرنوشت کار فکری، تبلیغی و ترویجی و توجیهی و دیپلماتیک ‌ نمود. لذا التزام غیرمشروط به‌ تمامیت ارضی ایران را مطلقاً اشتباه‌ می‌دانم و پذیرش هرگونه‌ تعهدی در این ارتباط را  به‌ مثابه‌ی ارائه‌ی‌ «چک سفید» محسوب می‌نمایم.

در پایان میل دارم باری دیگر متذکر شوم که ضروری می‌دانم، هر آینه‌ که‌  کنشگران ملیتهای غیرفارس ایران پای هر ائتلاف و توافقی که‌ می‌روند، از طرف مقابل بخواهند به‌ این پرسش پاسخ دهد: خوب اگر این نظامی که‌ ما مشترکاً در پی متحقق ساختن آن هستیم، پیاده‌ نگردد، تکلیف ما چیست؟ این پرسش باید به‌ ویژه‌ متوجه‌ آنانی گردد که‌ شاه‌‌بیت‌شان «حفظ تمامیت ارضی ایران» است.

در ضمن معتقدم که‌ بنای یک ایران دمکراتیک و فدرال و متحد تنها در گرو نیرومندی جریانات سیاسی چپ و دمکرات ایران می‌باشد. هر اندازه‌ نیروهای دست‌راستی تقویت شوند، چنین شانسی به‌ همان اندازه‌ ضعیف‌تر خواهد شد. تشکیل یک جبهه‌ برای دمکراسی و فدرالیسم در ایران برای پیشبرد امر مبارزه‌ جهت رهائی ایران را امری مبرم و ضروری تشخیص می‌دهم.

با این وصف نباید بیشتر از این دست رد به‌ سینه‌ی آن دسته‌ از شخصیتها، کنشگران و سیاستمداران جناح راست جامعه‌ زد که‌ طالب گفتگو و مصالحه‌ بر بستر دمکراسی هستند. آقای داریوش همایون و همچنین آقای رضا پهلوی در سالهای گذشته‌ پیوسته‌ طالب این دیالوگ بوده‌اند.

این نیز واقعیت دارد که‌ آنها هم ـ چون جریانات جنبش چپ ـ تغییرات و تحولاتی را از سر گذرانده‌اند و از برخی از مواضع اشتباه‌‌آمیز گذشته‌ی خود دوری جسته‌اند. اما این تغییرات هنوز ناپخته‌ و ناکافی‌اند. لذا آنها را باید در این دیالوگها به‌ چالش کشید و فراخواند که‌ گامهای قاطعانه‌‌تر و بلندتری به‌ پیش بردارند. خارج از درجه‌ی موفقیت این تلاش‌ها، نفس گفتگو برای ما ایرانیان خود موفقیتی بزرگ خواهد بود، چه‌ که‌ تاکنون در میان همه‌ی ما فرهنگ تعامل‌ستیز، قهر و بایکوت حاکم بوده‌ است. ما باید ـ حتی در صورت آشتی‌ناپذیری مواضع ـ فرهنگ منولوگ را به‌ فرهنگ دیالوگ تبدیل گردانیم.

به‌ همین جهت اقدامات و ارتباطات و گفتگوهای برخی از احزاب کًردی و «کنگره‌ی ملیتهای ایران فدرال» با این نیروها را درست ارزیابی می‌کنم. امید است که‌ این تابو بیشتر از اینها شکسته‌ شود. تنها ایرادی که‌ به‌ این جریانات در این ارتباط می‌باید گرفت این است که‌ آنها آن را از افکار عمومی و حتی اعضای خود پنهان می‌سازند. لذا این خبر باید ابتدا بصورت شایعه‌ و سپس از زبان طرفهای ثالث به‌ بیرون درز شود! خود این رویکرد مضر است و باید به‌ آن پایان داد. بیانیه‌ای نیز که‌ کنگره‌ در این پیوند داده‌ است، بیشتر به‌ تأییدیه‌ می‌ماند تا تکذیبیه‌، چه‌ که‌ نه‌ چنین ارتباطات و تماسهایی انکار و نه‌ حرفی از رد پادشاهی و پذیرش جمهوری زده‌ شده‌ است. این شیوه‌ را نیز منفی و بدور از صراحت و شفافیت لازم می‌دانم که‌ امیدوارم اصلاح شود.

[١]    حاکمان وقت ایران از قرارداد الجزایر به عنوان «پیروزی ملی» و «موفقیت بزرگ سیاست خارجی» خود نام بردند، در حالیکه‌ با اخاذی و گرفتن امتیازاتی از دولت عراق به‌ بهای قطع پشتیبانی از کُردهای تا آنزمان «آریایی» عراق عملاً زمینه‌ساز حمله‌ی ویرانگر عراق به‌ ایران شدند.
[٢]    البته‌ که‌ ملیتها و یا به‌ قول شما «اقوام» ایران برادر هم هستند. اما مگر بین برادر تاکنون مشکل سر ارث و میراث و ملک پدری پیش نیامده‌ است؟ بگذارید موردی واقعی را برایتان تعریف کنم که موارد مشابه‌ آن‌ هر روز در دادگاههای ایران مورد بررسی قرار می‌گیرند: چند خواهر و برادر هستند که‌ ملکی پدری (و به‌ نظر من همچنین مادری) را به‌ ارث برده‌اند. تاکنون برادر بزرگتر که‌ به‌ اقتضای سن زودتر خانواده‌ تشکیل داده‌، در این ملک مانده‌‌ است و اما فرزندان دیگر از خانه‌ رفته‌اند. اکنون برادران و خواهران کوچکتر می‌خواهند سهم خود را داشته‌ باشند، تا با آن سر و سامانی به‌ وضع نابسامان خود بدهند. اما برادر بزرگتر هر روز بهانه‌ای می‌آورد و از جمله‌ می‌گوید که‌ «این ملک و یادگار پدرمان است و حیف است آن را تقسیم کنیم و مردم چه‌ به‌ ما می‌گویند» و غیره‌. اما حقیقت امر چیز دیگری است: این برادر بزرگتر که‌ تاکنون عادت به‌ این امتیازها گرفته‌ است و می‌داند که‌ اگر ملک تقسیم شود، خود باید آن را تخلیه‌ و مثل باقی برادران وخواهران جایی دیگر را برای خود بیابد و می‌داند که‌ ناز و نعمتی را که‌ به‌ حکم «صاحب‌خانه‌« بودن کنونی‌اش داشته‌ است، از دست خواهد داد،‌ قضیه‌ی «ملک مشاع» پدری را به‌ میان می‌کشد.
[٣]  چنانچه‌ نیاز به‌ توضیح بیشتر باشد، این امر را در فرصتهای بعدی می‌شکافم.
[٤]    ترجمه‌ی فارسی هر دوی این اسناد و اسناد مشابه‌ را در سایت شخصی‌ام در دسترس علاقمندان قرار داده‌ام.
[٥]   نگاه‌ کنید به‌ «دمكراسی اكثریت‌گرا» در برابر «دمكراسی تفاهم‌گرا» بر طبق نظریه‌ی آرند لیجفرت در سایت پیشگفته‌.
[٦]    برای نمونه‌ از جمله‌ نگاه‌ کنید به‌ مقاله‌ی «اکثریت در مقابل اقلیت» از پرفسور پان شرر، «دمکراسی و آزادی در کشورهای چند قومی» از پروفسور دیتریش مورسویک، «صیانت از اقلیتها و مفهوم ‘ملت’ در گفتمان تاریخ اندیشه از زمان روشنگری» از پرفسور کریستیان هیلگروپر و غیره‌.
[٧]    نگاه‌ کنید به‌ «تمرکززدایی در اروپا»، توشته‌ی پروفسور شتورم و دکتر تسیرمن ـ شتاینهارت.
[٨]   بنگرید به‌ رولند ال. واتس به‌ نقل از فرانست فالند در «تنوع در فدرالیسم».
[٩]    در ارتباط با مزایای فدرالیسم برای نمونه‌ نگاه‌ کنید به‌: «نظریاتی پیرامون فدرالیسم» از همین قلم.
[١٠]    نظریاتی پیرامون فدرالیسم از همین قلم.
[١١]    برای نمونه‌ نگاه‌ کنید به مقاله‌ی‌ «مفهوم  ‘ملت’» از دوروته‌آ وایدینگر.
[١٢]    نگاه‌ کنید به‌ مقاله‌ێ «پروژه‌ی استعمار “ملت” و “دولت ملی”» به‌ قلم پژوهشگر نامبرده‌.

داونلود این مطلب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.