نه‌ در باره هم، که‌ با هم سخن گوييم!

با‌ رشد خودآگاهی ملی و تدقیق و تعمیق و تصریح مطالبات ملیتهای ایران در جهت رفع انقیاد ملی و فرهنگی، طیفها و سازمانهای ملی ـ منطقه‌ای مختلفی بوجود آمده‌اند، طوریکه‌ سیمای احزاب در ایران با گذشته‌ تفاوتهای زیادی کرده‌ است. به‌ نظر می‌رسد که‌ این روند همچنان ادامه‌ داشته‌ باشد. اگر تا مقطع انقلاب ٥٧ تنها جریان ملی ـ منطقه‌ای حزب دمکرات کردستان ایران بود و کمی پس از آن سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان ایران (کومله)‌ به‌ آن پیوست، اکنون قریب ٣٠ سازمان غیرسراسری برای ستم‌زدایی و جلب افکار عمومی مناطق بومی ـ ملی خود در این راستا فعالیت می‌کنند.

اما همزاد بـا این فرآیند و تحول فکری، سیاسی، تشکیلاتی یک نوع انـقـطـاع مـراوده‌ای (communication)، یک نوع رکود در گفت‌وشنود و تبادل اندیشه بین روشنفکران ملیتهای مختلف ایران قابل رؤیت است. این امر دوسویه‌ است: از یک سو بسیاری از صاحب‌نظران فارس‌زبان و مرکزگرا و »ناسیونالیست« که‌ خود را سهواً یا جعلاً »ایرانی« و هر آنچه‌ را که‌ به‌ تصور آنها فارسی نیست، »قومی« می‌نامند، حتی حاضر نیستند، در جلساتی شرکت کنند که‌ نمایندگان فکری ملیتهای ایران در آن حضور دارند و مخاطبانشان در کتب و مقالاتی هم که‌ از سوی آنها انتشار می‌یابد، نه‌ طرف مقابل (سرآمدان و نمایندگان فکری ملیتها)، که ‌»خودیها« هستند. این امر به‌ ویژه‌ در مورد آن دسته‌ از نویسندگان و صاحب‌نظران راستگرای »پان‌ایرانیست« صدق می‌کند که‌ خود را »ناسیونالیست« و »ملی‌گرا« می‌خوانند و مخالفان خود در طیف ملیتهای ایران را »تجزیه‌‌طلب« و »منطقه‌‌گرا«. خطاب و هشدارهای این دسته‌ بیشتر رو به‌ حاکمیت سیاسی کنونی ایران است و نگرانی و دلمشغولی آنها »تقسیم ایران« و »توطئة بیگانه‌ و همسایه‌« و نه‌ مثلاً تبعیض و سرکوب »اقوام« ایران. اكثر آنها نه‌ تنها اعتقادی به‌ تبعیض ملی و قومی ندارند، بلکه‌ اگر‌ مشکلی هم ببینند، آن را نه‌ به‌ ناسیونالیسم قومی حاکم، نه به سیاستها،‌‌ ستمها و ساختارهای تبعیض‌آمیز تاکنونی، که‌ به‌ ‌»نخبگان اقوام« و »دسیسة بیگانگان« منتسب می‌نمایند و تصور می‌کنند که‌ به‌ قول صاحب‌نظری »با حذف صورت مسئله‌، خود مسئله‌ از بین می‌رود«! حال این رویکرد از روی اعتقادات شووینیستی و مصالحی که‌ در آن می‌بینند باشد و یا به‌ جهت  شناخت ناکافی و نادرست آنها در مورد ماهیت مسألة ملی در ایران، تغییری در مخرب‌بودن پیامد آن بوجود نمی‌آورد. البته از سویی دیگر‌ خطابة روشنفکران ملیتهای غیرفارس ایران هم بصورت دم‌‌افزون بیشتر رو به‌ درون است و نه‌ به‌ روشنفکران و جامعة فارس‌زبان ایران. چنین وضعیتی عواقب ناگواری برای همة ما در آینده‌ در پی خواهد داشت. برای مقابله‌ با چنین پدیده‌ای نیاز به‌ دیالوگ داریم، آن هم نه‌ در باره‌ هم، بلکه‌ با هم. به‌ ویژه‌ چنانچه‌ سودای‌ »حل« معضل از راه‌ قهرآمیز و خشونت‌بار را در سر نداریم، آلترناتیوی غیر از گفت‌وشنود پیش رو نیست.. این گفت‌وشنود باید رودررو و با صراحت و بدون پیش‌شرط باشد. در این راستا »انجمن پزوهشگران ایران« در دسامبر ٢٠٠٦ کنفرانسی را در شهر کلن آلمان برگزار نمود که‌ من نیز در آن بعنوان شنونده‌ شرکت نمودم. در این اثنا دو نامه‌ برای آقای دکتر لاجوردی، مسئول تشکل نامبرده‌ نوشتم. از آنجا که‌ نکات مورد بحث در نامه‌ مسائل مبرم مردممان می‌باشند و به‌ ویژه‌ به‌ خاطر اینکه‌ نامه‌ها سبک دیالوگی و غیرتجریدی و سهولت‌الفهم داشتند، چند نفر از دوستان که‌ نامه‌های مزبور را رؤیت نموده‌ بودند، توصیه‌ نمودند که‌ آنها را منتشر نمایم. به‌ همین جهت آنها را اینجا در دسترس مراجعه‌‌کنندگان قرار می‌دهم. به‌ این امید که‌ گام کوچکی باشد برای آغاز گفتگوهای جدی رودرو حول مسائل آیندة جامعةمان، چه‌ که‌ فردا یقیناً برای آن دیر خواهد بود. در این راستا شخصیتهای چپ و سازمانها و احزابی که‌ رسالت سراسری برای خود قائل هستند، بعنوان میانجی و حلقة پیوند مردم سراسر ایران وظیفة خطیری برعهده‌ دارند.

دو نامه پیرامون برگزاری کنفرانس
»تمرکززدایی، فدرالیسم، …؟«
در روزهای ٩ و ١٠ دسامبر ٢٠٠٦ در کلن
خطاب به مسئول »انجمن پژوهشگران ایران«، برگزارکنندة کنفرانس

نامة نخست:

آقای دکتر لاجوردی محترم،

مصاحبة »دویچه وله« را با شما ملاحظه نمودم. دست شما درد نکند. این مصاحبة شما بسان مقالة محوری‌تان در سایت »انجمن پژوهشگران ایران« حاوی نکات درست و اصولی بود. اما نکته‌ای که در تمام آنها، و از جمله‌ اطلاعیة مربوط به کنفرانس حاضر، نظرم را جلب ‌کرد، تأکید بیش از حد شما روی مقولاتی چون »تمامیت ارضی« و »وحدت و یکپارچگی ایران« می‌باشد. ضمن ارج نهادن به نظریات شما، اجازه می‌خواهم خدمتتان عرض کنم که از نظر من خود این واژه‌ها از یک نگرش تمرکزگرایانه حکایت می‌کنند. اتفاقاً »ناسیونالیسم قومی« حاکم و شووینیستها (به ویژه در صفوف سلطنت‌طلبها) از همین زاویه و با همین حربه است که به مصاف با ملیتهای غیرفارس ایرانی می‌روند. شما که در راه گسترش دمکراتیسم و دیالوگ بین روشنفکران ایرانی متعلق به ملیتهای مختلف تلاش می‌کنید، و من به سهم خود از این بابت از شما ممنونم، علی‌القاعده نباید پیش‌شرط دیگری، غیر از ارادة مردمی قائل شوید. و تن دادن به ارادة مردمی در جامعة برخوردار از بافت متنوع قومی ـ ملی
تمامیت ارضی را نه به یک پیش‌شرط، بلکه به حاصل یک توافق
تبدیل خواهد نمود.

آقای دکتر لاجوردی محترم، می‌دانم نظر شما، چون اکثریت روشنفکران فارس‌زبان غیرچپ، در این ارتباط با من متفاوت است (و شاید خود این امر هم که چه کسانی شیفتة تمامیت ارضی هستند و چه کسانی اساساً تمایل شنیدن آن را هم ندارند، چه رسد به اینکه خود، آن را مطرح سازند و به آن متعهد شوند، تفحص و تحلیل جالبی بدست بدهد)، با این وجود، صراحت و صداقت و ادب ایجاب می‌کند که شما را در جریان نظریات شخصی خود قرار بدهم.

از توجه شما سپاسگزارم.

ناصر ایرانپور
ـ روزنامه‌نگار و مترجم ـ
٨ دسامبر ٢٠٠٦

نامة دوم:
آقای دکتر لاجوردی گرامی،
سلام و خسته نباشید.

بنده مایلم باری دیگر از دعوت و زحمات شما و همکاران گرامی‌تان بسیار بسیار سپاسگزاری نمایم. امیدوارم در آینده نیز ـ با وصف مشکلاتی که شما با صداقت و صراحت به آنها اشاره فرمودید ـ شاهد همایشهای مشابه باشیم. من از سخنرانیهای سخنرانان بهرة بسیار بردم. یقین دارم که حضار دیگر هم از آن بی‌بهره نبوده‌اند. من همچنین از آشنایی با شما بسیار خرسندم. اجازه بدهید که ذیلاً ملاحظاتی را خدمتتان عرض نمایم:

پشتکار شما را بسیار می‌ستایم. من تا اندازه‌‌ای می‌دانم که برگزاری همچون مراسمی چقدر انرژی‌بردار، وقت‌گیر، پرهزینه، … است و لازمه‌اش داشتن اعصابی قوی. همچنین سبک کار شما بسیار تحسین‌برانگیز است. همانطور که حضوری هم خدمت‌تان عرض نمودم، برداشت من این بود که شما برای وصل کردن آمده‌اید و نه برای فصل کردن. با وجود اینکه خودتان یک نظر منسجم سیاسی دارید و این محتملاً با اعتقادات بسیاری از دعوت‌شدگان نامتقارن بود، مع‌الوصف آگاهانه تلاش ‌کردید که آنها هم امکان بروز یابند و در پروسة دمکراتیک دیالوگ کانالیزه شوند. با پایبندی به اصل درست »با پاک کردن صورت مسئله، اصل مسئله از بین نمی‌رود« گامی با ارزش در راستای ایجاد گفتگو بین اندیشورزان در این حوزه‌ نهادید. و این تمرینی ارزشمند خواهد بود برای فردای میهن‌مان. ما از چنین میزگردهایی کم داشته‌ایم، همواره به تنهایی به قاضی رفته‌ایم، آن هم با تمدن و سنت دولتمداری که مدعی هستیم، چندین هزار سال از آن می‌گذرد. ما بیش از این که با هم سخن بگوییم، در بارة هم سخن می‌گوییم. همین امر باعث شده که بسیار کم در مورد یکدیگر بدانیم. کار و سبک کار شما کمک بزرگی است به شناساندن این کاستی، گامی است در جهت برطرف کردن آن. لذا دستتان درد نکند.

به عقیدة من بد نخواهد بود اگر در سایت‌تان فرومی را به اظهارنظر حاضرین در مورد شیوة کار و همچنین در مورد مسائل مطروحه در آن تحت نام مثلاً »نظرها در پس کنفرانس “تمرکززدایی، فدرالیسم، …؟”« اختصاص بدهید، تا علاوه بر سخنرانانی که متن نطق‌شان را برای انتشار در اختیار شما قرار می‌دهند، دیگر شرکت‌کنندگان و همچنین کسانی که در انترنت آن را دنبال می‌کردند، امکان اظهارنظر و شرکت در مباحثات را داشته باشند.

همچنین در این سیاهه‌ نظرات خود را در ارتباط با چند مقولة مطروحه در جلسه خدمت شما عرض می‌نمایم:

 

١. جدال بر سر مفاهیم یا نابرابریها؟

آنجا بعضی از حضار اصرار داشتند که از کاربرد مفاهیم »ملل ایران«، »ملیتهای ایران« که مثلاً برای اینکه گویا »شبهه« ایجاد می‌کنند، پرهیز کنیم، درحالیکه خودشان از کابرد مفهوم »ملت ایران« به جای »مردم ایران« خسته نمی‌شدند. و این درحالیست که هیچکدام از سخنرانان قادر نگردید استدلال کند که چرا کاربرد »ملت ایران« صحیح است. من آنجا تلاش کردم، در چند جمله استدلال کنم که هیچ تعریف علمی قابل استنادی برای این مفهوم نمی‌توان یافت. آیا ایران یک »ملت فرهنگی« است، یعنی از آحاد برخوردار از یک زبان، فرهنگ و تاریخ واحد تشکیل شده‌ است؟ مطلقاً نه. آیا ایران یک »ملت مدنی« است، یعنی از شهروندان برابر و آزاد تشکیل شده‌ است؟ این هم مطلقاً نه. آیا هویت مشترک ما زبان فارسی است؟ البته که نیست. مذهب شیعه است؟ این هم نمی‌تواند باشد. آری، واقعاً ایران ملت نیست. اساساً ملت پدیده‌ای وارداتی از فرانسه است. حتی در فرانسه هم این روند کاملاً موفق نبوده است، چرا که این »دولت ـ ملت« از همان ابتدای تشکیل خود از شهروندان برابر تشکیل نگردید: زبان فرانسوی تنها زبان پاریس و حومه بود؛ گسترش این زبان و این بینش با ریختن خونهای بیشماری میسر گردید (جنگ با فدرالیستها). هنوز هم که هنوز است، با وجود دمکراسی و آزادی، مسئلة کورزیک را نتوانسته‌اند حل کنند.

آری، ما چنین معجونی را از فرانسه وارد کردیم و آن را تازه، هم دیر و هم نادرست پیاده کردیم. نتیجه‌اش این شد که جنبشهای ملی ـ قومی در ایران روز به‌ روز نیرومندتر می‌شدند. اتفاقاً همان آنانی که خواستند این به اصطلاح »ملت ایران« را بسازند، چنین وضعیتی را بوجود آورده‌اند. به قول آقای دکتر فاروقی، قبل از اختراع »ملت ایران« مشکلی به نام ملت و اقوام نداشتیم.

در این مباحث اصطلاحات »شووینیسم«، »ستم ملی«، »تبعیض قومی« جدل‌برانگیزترین مقولات و واژگان هستند، حتی بسیاری از فارس‌زبانها و غیرفارس‌زبانهای آسیمیله و کاسة داغ‌تر از آش شده

از آن درک شخصی و اخلاقی دارند و به محض شنیدن آنها آزرده خاطر می‌شوند و می‌گویند که »اینها اختراع چپ‌ها«، »توطئة بیگانگان«، »کشف نخبگان قومی«، »بدفهمی مفاهیم اجتماعی« و از این قبیل می‌باشند، و »در ایران حکومت است که این تبعیضات را اعمال می‌کند و نه فارسها«، تأکید می‌کنند که »بسیاری از سردمداران دولت شاهنشاهی و جمهوری اسلامی از قومیتها(ی غیرفارس) بوده‌اند« و »در ایران بر همه ظلم رفته: بر فارس و کُرد و ترک و بلوچ، …«.

آنانی که به این مقولات حساسیت دارند در نظر نمی‌گیرند که همة این اصطلاحات، واژگان رایج و تعریف شده در مباحث جامعه‌شناسی می‌باشند. مگر نه این است که ناسیونالیسم غالب و تبعیض قومی را شووینیسم می‌نامند؟ اگر این دوستان کاربرد اصطلاح مثلاً »تبعیض قومی« را درنمی‌تابند، لطفاً بگویند اگر به میلیونها انسان گفته شود که »تو اجازة نام نهادن فرزندت را از میان نامهای زبان و فرهنگ خودت نداری، اجازه نداری که خیابانها و اماکن خود را به زبان خودت و از میان نامهای خودت برگزینی، اجازه‌ نداری که زبان مادری‌ات را فرابگیری و موظف هستی، زبان مرا بیاموزی و با آن بعدها زبان انگلیسی و عربی را«، اگر به وی بگویند »متون رادیو و تلویزیون تو را من تعیین می‌کنم و ادیب تو، شاعر تو، اندیشمند و دانشمند تو، و هر آن کس که از حقوق و فرهنگ تو دفاع می‌کند، جایش در این کشور نیست و در بهترین حالت باید حبس و زندان نصیبش شود«، اگر به وی بگویند »از منابع مالی که از جمله مال توست، مال فرزندان توست، تنها برای اعتلای زبان و فرهنگ و اقتصاد خودم استفاده‌ می‌کنم و سهم تو از آن سربازخانه و توپ و تانک و زندان است«، اگر به وی گفته شود که »من هستم که فرماندار و شهردار و نماینده‌ و رئیس تمام ادارات تو را معین می‌کنم و در مقابل، تو هستی که باید بخش عظیم نیروی کار ارزان مرا تأمین کنی و برای این هم باید جلای وطن کنی و به شهرهای بزرگ و دور و نزدیک کشور بروی، چون در سرزمین و منطقه‌ و استان تو کارخانة درست و حسابی نمی‌تواند وجود داشته باشد«، اگر به وی فهمانده شود که »من تو را فقط آن هنگام می‌پذیرم که بهتر از من زبان مرا فراگیری، در راستای سیاستهای سرکوبگرانه و آسیمیلیستی و استعمارگرانة من گام برداری«، اگر به وی گفته شود »من “ملی” هستم و زبان من “اصلی”، ولی تو “قومی” هستی و زبانت “محلی”«، آری، اگر در جامعه‌ای به میلیونها انسان چنین گفته شود و چنین عمل شود، آن را چه می‌نامند؟ لطفاً این آقایان و خانمها بگویند که تبعیض به دلیل تعلق‌داشتن به یک قوم و مذهب معین چه نامیده می‌شود؟

می‌دانیم که اکثریت کُردها در ایران سنی هستند. آیا اگر صرفاً به این دلیل به آنها گفته شود که آنها تنها شایستگی مغلوب شدن و محکوم شدن دارند و حتی لیاقت یک وزیر را هم ندارند، آنرا چیزی جز شووینیسم و حتی فاشیسم می‌توانیم بنامیم؟ تبعیضات قانونی و ثبت‌شدة فوق به همة آنانی می‌رود که از دو مشخصة فارس‌بودن  و یا شیعه‌‌بودن (یعنی از تنها پایه‌های هویت‌شناسانة این به‌ اصطلاح »ملت ایران«) برخوردار نباشند. برعکس این هم صادق است: اگر شخصی از دو مشخصة فوق برخوردار باشد، هیچکدام از تبعیضات برشمردة فوق را نخواهد دید. واضح‌تر بگویم: اگر من، فارس‌زبان باشم و شیعه، اصلاً با همچون ناملایماتی روبرو نمی‌شوم. اما اگر مثلاً کُرد باشم و اما شیعه، بخشی از آنها را به هر حال خواهم دید، مشروط بر اینکه فارس بشوم و اثری از کُرد بودنم باقی نماند. اما وای به حالم، چنانچه کُرد باشم، شیعه نباشم و از شهری چون مهاباد آمده باشم. لذا آنان که سفسطه‌ می‌کنند و می‌فرمایند که »به همة ما ظلم شده، دیکتاتوری مشکل ماست« مغلطه می‌کنند.

البته که بزرگترین مشکل ما دیکتاتوری است، اما این امر به خودی‌خود همه چیز را بیان نمی‌کند و اگر در همچون بحثی به میان آورده شود، اتفاقاً تنها برای رد گم کردن است و بس. ستم و تبعیض قومی، جنسی و طبقاتی را نه الزاماً دیکتاتوری بوجود می‌آورد و نه با از بین رفتن دیکتاتوری و روی کار آمدن دمکراسی رفع می‌گردند (این مسئله را پایین‌تر بیشتر توضیح خواهم داد).

آقای دکتر لاجوردی، این حقیقت دارد که در جامعة دیکتاتورزدة ما شمای فارس همان دردها را دارید که مثلاً من کُرد دارم. اما آیا همة دردهایی را که من دارم شما هم دارید؟ شما به مانند من به خاطر ابراز عقیدة شخصی یا حبس می‌شوید و یا مجبور می‌گردید میهن را ترک کنید. اما آیا شما از تحصیل به زبان شیرین فارسی محروم شده‌اید؟ کسی به شما گفته که شما اجازه ندارید نام فرزندانتان را از میان نامهای اصیل فارسی انتخاب کنید؟ آیا کسی به شما گفته که شما می‌توانید در دانشگاههای ایران اسپانیولی، چینی، ژاپنی، روسی، عربی، … بخوانید، اما اجازه ندارید که ادبیات فارسی را تحصیل کنید؟ آری، از این نمونه‌ها فراوانند. و این ناعدالتیهاست که »ستم ملی« یا »شووینیسم« خوانده می‌شود.

و اما ـ همانطور که آنجا نیز گفتم ـ وجود »شووینیسم فارس« به معنی »فارس شووینیست« نیست. هر کسی هم چنین گوید یا اندیشد، خود تفکر فاشیستی دارد. »شووینیسم فارس« یک نگرش است، یک بینش است که در ایران پایة ساخت و پرداخت »دولت ـ ملت« قرار گرفته است. به هر حال مقصود این نیست که هر فارسی یا هر پارس‌زبانی چنین نگرشی دارد و به همین اعتبار شووینیست است. به عقیدة من اکثریت قریب به اتفاق مردم فارس‌زبان، بخش بسیار بزرگی از اندیشمندانش ـ به ویژه‌ چنانچه برای آنها این مسئله تفهیم گردد ـ نه تنها ضد شووینیسمی هستند که به نام آنها بر مردم غیرفارس زبان اعمال می‌شود، بلکه حتی به مانند اکثریت قریب به اتفاق چپ‌ها و دمکراتهای ایرانی در کنار معارضان شووینیسم قرار می‌گیرند. حتی من، بدون آنکه فارس باشم و زبان مادری‌ام فارسی باشد، بزرگ اندیشمندان فارس‌زبان را متعلق به خود می‌دانم. آری، شاملو، سعید سلطانپور، فروغ فرخزاد، … از آن منِ کُرد هستند و بیشتر به من نزدیک هستند، تا مثلاً به داریوش همایون فارس. ارهان پاموک، نویسندة معاصر ترک، اسماعیل بیشکچی، حقوقدان ترک، به من کُرد نزدیکترند، تا به یک ترک ناسیونالیست. من در دامان جنبش چپ و سراسری ایران پرورش یافته‌ام، جنبشی که در عین مبارزه با همة اشکال تبعیض و از جمله ستم ملی، ضمن محترم شمردن حق تعیین سرنوشت انسانها و خلقها، همواره از نزدیکی و همگرایی همة خلقهای ایران دفاع کرده است.

در چنین بحثهایی همواره گفته می‌شود که »قومهای ایران با هم مشکلی نداشته‌اند«. البته که چنین است. مگر غیر از این باید باشد. مگر کسی چیزی جز این گفته است. بحث بر سر مقابله با پدیده‌ای است که به جای »ناسیونالیسم قومی فارس« عمداً و به منظور معینی »ناسیونالیسم ایرانی« نام گرفته است. مبارزة ما متوجه بینشهای ارتجاعی است و نه مردم زحمتکش. اتفاقاً این بینشها و کارکردها هستند که ما را از هم جدا می‌کنند و نه ذکر و مبارزه با آنها.

من همواره گفته‌ام و باز هم می‌گویم که از احزاب سیاسی کُردستان ایران (و البته همچنین عراق و ترکیه‌ و سوریه‌) انتقادات فراوانی داشته‌ام و دارم، اما به یک چیز آنها افتخار می‌ورزم: آن هم این است که آنها هیچگاه در دام ناسیونالیسم نیافتاده‌اند. شما یک جمله از مقالات و برنامه‌های رسمی آنها را نمی‌توانید بیابید که به نوعی منفی در مورد قوم حاکم ایران، فارس، نوشته شده باشند. هیمن و هژار، دو شاعر و نویسندة کُرد که تمام زندگی‌شان را وقف خدمت به کُرد و کُردستان نمودند و نمادهای ادبیات ملی کُرد بشمار می‌روند، همواره به شیرین‌ترین و نیک‌ترین شیوه از زبان فارسی یاد کرده‌اند. حتی هیمن که به خاطر قلم زدن برای سعادت کُرد و ادبیات کُرد آوارة عراق شده‌ بود، در آنجا می‌گفت که ما باید زبان نوشتاریمان را نه بر اساس عربی، بلکه بخاطر بسیاری از نزدیکی‌هایی که زبانمان با زبان فارسی دارد، بر اساس این زبان بازسازی کنیم. از این نمونه‌ها بسیار زیادند: چه کسی هست که خدمات بزرگ کامکارها را به موسیقی از جمله فارسی ندیده باشد، چه کسی است که از محمد قاضی بخاطر خدمات بزرگش به ترجمة فارسی به نیکی یاد نکند.

زندگی شخصی خودم بهترین گواه من بوده‌ است: من هیچگاه سخنی، جز سخن شیرین، از مردم عادی فارس زبان ایران در بارة کُرد نشنیده‌ام. خود من علاقة وافری‌ به زبان فارسی داشته‌ام. اما با همة این اوصاف نمی‌توانم و نمی‌خواهم کتمان کنم که در ایران »تبعیض قومی ـ ملی« بر غیرفارس‌زبانها اعمال شده و می‌شود، همانطور که در آن تبعیض دینی، مذهبی، اعتقادی، جنسی و طبقاتی وجود دارد. آیا اگر برعلیه ظلمی که بر بهائیهای ایران، بر دگراندیشان ایران، بر ‌ سنی‌های ایران از سوی حکومت شیعی در ایران در طول ٨٠ سال گذشته رفته است، سخن بگوییم، باید آشفته شویم و بگوییم که »مذاهب ایران با هم مشکلی را نداشته‌اند«؟! حتی من معتقدم که زمان هیتلر هم مردم آلمان مشکلی با یهودیها نداشتند، چه که خود این یهودیها آلمانی بودند. کم هم نبودند کسانی از آلمانیهای غیریهودی که یهودیها را پناه دادند و آنها را مخفی نمودند و با این کار جان خود را به خطر انداختند. آیا با این وصف نمی‌توان گفت که شووینیسم و فاشیسم آلمانی ٦ میلیون انسان بیدفاع را به قتل رساند؟ آیا روشنفکر آلمانی دل‌آزرده می‌شود و آنرا برضد خود تلقی می‌کند ، اگر اصطلاح »فاشیسم آلمانی« را بکار ببریم؟ آیا همین مسئله برای شووینیسم هم صدق نمی‌کند؟

آری، مبارزه بر علیه شووینیسم فارس به معنی ستیز با قوم و ملت فارس نبوده و نیست و نمی‌تواند باشد، همانطور که مبارزه بر علیه پاتریالشالیسم و مردسالاری به معنی مبارزه با مردان نیست. روزی با خانمی حول موضوع حقوق غضب‌شدة ملیتهای غیرفارس ایران بحثی داشتم. ایشان هم می‌گفت که »از بکاربردن اصطلاحات تفرقه‌برانگیز دوری جوییم. دشمن همة ما حکومت است …« من هم گفتم: »بسیار خوب، اما به شرط آنکه شما هم در مورد تبعیض جنسی چیزی نگویید و نگویید که در ایران زن حتی انسان درجه دو هم محسوب نمی‌شود و از سوی مردان مردسالار مورد آزار قرار می‌گیرند؛ نگویید که زنان طبق شرع و قانون و عرف نصف مردان به حساب می‌آیند و به حکم زن‌بودنشان اجازة قضاوت و قاضی شدن را اصلاً ندارند، نگویید که آنها در شهادت عادی هم نصف مرد محسوب می‌شوند، در قانون ارث به وحشیانه‌ترین وجه خود مورد تبعیض قرار می‌گیرند، حق حضانت علی‌القاعده به مردان تعلق می‌گیرد، مردان آنجا که به نفعشان است ٩ ساله را برای ازدواج بالغ می‌شمارند، اما آنجا که به نفع‌شان نیست، حتی زنان سن‌ و سالدار را تنها به حکم زن‌بودن‌شان به حکم صریح حدیث “ناقص‌العقل” می‌شمارند؛ نگویید که اجازة رهبر، رئیس جمهور و وزیر شدن را فقط رجالها دارند و زنان اجازة تعیین سرنوشت و شرکت در سرنوشت سیاسی مملکت را ندارند.‌ آری، در مورد همة اینها صحبت نکنید، چون ممکن است به من به مثابة مرد بربخورد و سوء تفاهم شود و بین ما تفرقه‌ ایجاد گردد…« به‌ وی گفتم که »ولی من معتقدم که باید همة اینها را گفت و مبارزه با شووینیسم جنسی را پیش برد. و این نه تنها وظیفة زنان، بلکه قبل از همه رسالت مردان است، چون به نام آنها این ظلم بر زنان می‌رود.«

آقای دکتر لاجوردی محترم، بر اساس چنین بینش پایه‌ای است که معتقدم که بر تمام روشنفکران ایرانی و پیشاپیش آنها بر روشنفکران فارس‌زبان است که بر علیه‌ »شووینیسم قومی« مبارزه کنند و آن را محکوم سازند و به قول شما تصور نکنند که به صرف عدم پذیرش آن و ممنوعیت کاربرد این مفهوم، دیگر مسئله‌ای به این نام در ایران وجود ندارد و نخواهد داشت.

٢. چه کسی حکومت می‌کند؟

گاهی اوقات در این بحثها برای انکار واقعیت تبعیض قومی و ملی بر ملیتهای غیرفارس ساکن ایران بسیار ساده‌انگارانه و بصورت بسیار ابتدایی گفته می‌شود که »فلان وزیر کُرد بود« و »آن رهبر ترک است« و غیره.

البته که چنین بوده است. مگر کسی است که نداند که تورگوت اوزال، رئیس جمهور وقت ترکیه، کُرد بود؟ مگر کسی است که نداند که معاون رئیس جمهور وقت عراق که با وی محاکمه می‌شود، کُرد است؟ اما آیا کسی شکی در ضدِ‌کُرد‌بودن آنها به این دلیل داشته است؟ مگر در همین جمهوری اسلامی که زن‌ستیز بودن آن شهرة جهانی پیدا کرده است، کم زن داریم که پستهای مهم دولتی را در دست دارند؟ مگر چماقدارانی که به زنان مبارز و معترض و دانشجو حمله می‌کنند، غالباً زن نیستند؟ آیا همة اینها چیزی از ماهیت و رویکرد دولت اسلامی به‌ نسبت زنان کاسته است؟ شما که در فرانسه زندگی می‌کنید، حتماً شنیده‌اید که زمان سلطة فاشیسم، نه‌ یک وزیر، نه دو وزیر، بلکه در همان مدت کوتاه یک دستگاه عریض و طویل فرانسوی به انضمام یک دولت فرانسوی گماشته از سوی آلمانیها برای آنها کار می‌کرد. آیا این امر چیزی از ضدفرانسوی بودن حکومت فاشیست وقت آلمان می‌کاهد؟ مگر ندیده‌ایم و نشنیده‌ایم که دولتهای استعماری در مستعمره‌های خود، دولتهایی را روی کار می‌آوردند تا منافع آنها را بهتر تأمین سازند؟ مگر پسر و پدر را انگلیسی‌ها و آمریکایی‌ها روی کار نیاوردند؟ آیا به حکم ایرانی بودن آنها، دولت تحت فرمان آنها ایرانی شد؟

می‌گویند »بر فارس هم ظلم رفته است«. البته که چنین است. مگر می‌شود ملتی آزاد باشد، چنانچه بر ملت دیگر ظلم کند. آزادی قوم و شهروندان فارس‌زبان رابطة تنگاتنگی با آزادی اقوام و شهروندان غیرفارس دارد. من معتقدم هیچ شهروند فارس‌زبانی آزاد نخواهد بود، چنانچه شهروندان کردزبان، ترک‌زبان، بلوچ‌زبان، … در بند شووینیسم باشند. به تعبیری دیگر رهایی ملت یا قوم فارس هم از کانال رهایی ملت یا قوم کُرد و آذری و بلوچ و ترکمن و عرب می‌گذرد؛ همانطور که رهایی مرد ایرانی از کانال رهایی زن ایرانی می‌گذرد.

٣.»توطئة بیگانگان«؟

در این جلسة دو روزه چند بار در ارتباط با ملیتها از »توطئة بیگانگان« سخن رفت. ای کاش می‌دانستم که ایران ما چه تحفه‌ای است که همة دنیا برای بلعیدن و از بین بردنش صف کشیده‌اند. جالب است که حکومتهایی که در ایران بر سر کار بوده‌اند، خود به شاهدت تاریخ حداقل در صد سال اخیر یا از سوی بیگانگان سرکار آورده‌ شده‌اند و یا بیشترین سودها را برای بیگانگان داشته‌اند. هر دوی این سنخ از حکومتها به اقرار خود همواره در اقصی‌نقاط دنیا ـ مؤدبانه‌ بگویم ـ »فعالیتهای مداخله‌گرانه« داشته‌اند. دولت شاهنشاهی در عمان و کُردستان عراق، دولت جمهوری اسلامی در عراق، لبنان، فلسطین، سودان، سومالی، عربستان، یمن، مالزی، و ….

جالب است که بدانیم: دو بار که ایران تقسیم شد و پاره‌هایی از کشور به روسیه و ترکیه ملحق گردیدند، نه در نتیجة »توطئة بیگانگان« بود و نه در نتیجة خواست »قوم‌ها«، بلکه تنها و تنها به دلیل بی‌درایتی و ناشایستگی حکومتهای مرکزی اتفاق افتاد. و باز جالب است که این اواخر سلطنت‌طلبان هم ضدآمریکایی شده‌اند!! چون گویا ایالت متحده طرحی برای تجزیة ایران دارد!!! درحالیکه در طول تاریخ نه روسیه، نه آمریکا و نه انگلیس هرگز طرحی برای تجزیة ایران نداشته‌اند، چه که از طریق حکومتهای مرکزی بهتر و سهل‌تر به اهدافشان (من‌جمله بازار مصرف کالاهای خود) رسیده‌اند.

به هر حال، ترفند »توطئة بیگانه« آن چنان مضحک شده‌ است که طرح‌کنندگان آن را تنها با نیشخند ناپلئونی مخاطبان روبرو می‌سازد…

٤. اختلاط فرهنگی: شانس یا مانع؟

در آنجا چند بار از »اختلاط و درهم‌تنیدگی فرهنگی و قومی« سخن به میان آمد. این امر کاملاً درست است و من اتفاقاً  از همچون روند و پدیده‌ای بسیار خوشحالم. دنیا ما را روز به روز به همدیگر نزدیکتر می‌کند، و خوب هم است که چنین است. اما آیا این واقعیت خوشایند ارتباطی به زدودن تبعیض قومی و پایه‌گذاری یک نظام فدرال دارد؟ نخیر؛ و اگر هم داشته باشد، کارکرد و تأثیری مثبت روی آن دارد. مگر همچون اختلاط فرهنگی در مثلاً سویس چند ملیتی فدراتیو وجود ندارد؟ در بلژیک وجود ندارد؟ اساساً کشوری وجود دارد که با این پدیده روبرو نباشد؟ من حتی معتقدم که پایه‌‌گذاری یک نظام فدرال اتفاقاً تأثیر بسیار مثبتی روی این قضیه هم خواهد گذاشت. چرا که، اگر زوجین به دو گروه فرهنگی و قومی مختلف تعلق داشته باشند و در جامعه برابری بین آنها وجود داشته باشد، در چنین حالتی این برابری به خانواده نیز منتقل خواهد شد و شانس از هم گسستی خانوادگی را کاهش خواهد داد.

تازه مگر همین الان هم استانهای مختلف نداریم که در آنها با زبانهای متفاوتی صحبت می‌شود؟ فرق وضعیت الان با آن هنگام تنها در این خواهد بود که تقسیمات کشوری آن زمان (حال استان باشد یا ایالت) بر اساس داده‌های واقعی و فرهنگی و ارادة مردمی صورت می‌گیرد و نه بر اساس ملاحظات شووینیستی و نظامی. در آن حالت همة زبانها در همة ایران آزاد خواهند بود و در آنها سیستمهای پارلمانی برقرار خواهد گردید. سیم خارداری که بین آنها کشیده نمی‌شود. واقعاً کودکانه و بلیهانه‌ خواهد بود چنانچه کسی مثلاً در بلژیک هنگام صحبت از ساختار سیاسی آن کشور و رفع تبعیضات بگوید: »پس تکلیف من چه می‌شود. من خودم فلامی (هلندی) هستم، شوهرم والونی (فرانسوی) و بچه‌هایم آلمانی؟«!!! احتمالاً پاسخش خواهد بود که »شما شایستة جایزة نوبل هستید، چون قانون تکاملی بیولوژیک جدیدی را کشف کرده‌اید و باربط‌ترین حرف را در ارتباط با موضوع نوسازی ساختار سیاسی کشور زده‌اید!«

٥. »تجزیه‌‌طلبی« ـ حق یا اتهام؟

در آنجا یکی از شرکت‌کنندگان غیرسخنران آذری (یا ترک‌زبان) چند بار خطاب به یکی از همزبانان خود گفت که »پس شما تجزیه‌‌طلب هستید! پس شما تجزیه‌‌طلب هستید!« تکیه کلام برخی از سخنرانان از جمله شما روی این بود که »ما تجزیه‌‌طلب نیستیم…« اولاً من کاربرد این اصطلاح را در ارتباط با تقریباً همة خلقهای ایران حتی از لحاظ لغوی اشتباه می‌دانم. چرا که اگر آنها به هم‌تباران و هم‌زبانان خود در آن سوی مرزها بپیوندند، این را دیگر نمی‌توان »تجزیه« نامید، بلکه تنها »الحاق«. اما گیریم که چنین باشد، آیا ما مثلاً فلسطینیها، الیتره‌ئیها، تاجیکها، ازبکها، آذربایجانی‌ها (شمالی) و بالاخره همة آن خلقهایی که دولت خود را تشکیل داده‌اند و یا می‌خواهند بدهند، را »تجزیه‌‌طلب« می‌نامیم؟ مگر نه این است که ابتدا ما در جهان ١٠ امپراطوری بیشتر نداشتیم و اکنون ١٩٨ کشور جهان عضو سازمان ملل متحد هستند؟ آیا اگر قرار باشد، برای مثلاً یک آذری (ترک) جرم باشد که دولت خودش را تشکیل دهد و به تابعیت آن درآید، این کار برای همة آنانی که به تابعیت دولتهای بیگانه (فرانسه، آلمان، آمریکا، کانادا، …) درآمده‌اند، جرم نابخشودنی نیست؟ می‌گویند که »ایرانی چیزی فرای داشتن تابعیت دولتی ایران می‌باشد.« خوب اگر واقعاً چنین است، با از دست دادن شناسنامة جمهوری اسلامی، ایرانی بودن از بین نمی‌رود. آیا بسیاری از ما که در خارج (هزاران کیلومتر دور از میهن) زندگی می‌کنیم و به دلایل متفاوتی از شناسنامه‌ و گذرنامة ایرانی برخوردار نیستیم، ایرانی بودن خود را از دست داده‌ایم؟ خوب اگر چنین نیست، پس چرا باید این مسئله برای آن کسانی صادق باشد که در مثلاً کشور آذربایجان آیندة زندگی خواهند کرد؟

چرا زمین به آسمان نرسیده است هر چند که چندین دولت عربی، انگلیسی‌زبان، آلمانی‌زبان، اسپانیولی‌زبان و غیره‌ وجود دارد، اما این امر برای ایران اتفاق می‌افتد؟ چه فاجعة جبران‌ناپذیری خواهد بود، اگر دو یا چند کشور ایرانی‌تبار داشته‌ باشیم؟ آیا آنها بدتر از ایران کنونی خواهند بود که همة ما تقریباً به دلایل مشابهی از آن گریخته‌‌ایم و حاضر نیستیم در آن زندگی کنیم؟ صربها و روسها هم بسیار بر طبل »وحدت و تجزیه‌‌ناپذیری« یوگسلاوی و روسیه کوبیدند. نتیجه‌اش را دیدیم.

با همة این احوال من معتقدم که ملیتهای داخل ایران مطلقاً مایل نیستند، راه مستقل در پیش گیرند. اما تأکید بی‌مورد بر »تمامیت ارضی« و »تجزیه‌‌طلب« نامیدن این و آن و به ویژه پابرجا ماندن وضعیت نابرابر موجود، آنها را به ناگزیر به این سمت سوق خواهد داد. تنها یک اتحاد برابر و داوطلبانه، همانطور که جنبش چپ کشورمان به درستی همواره بر آن تأکید نموده است، پابرجایی ایران را تضمین خواهد کرد.

خود من، بالشخصه، هر آنگاه که با واژه‌هایی چون »ملت ایران«، »تمامیت ارضی«، »تجزیه‌‌طلبی« روبرو می‌گردم، موضع می‌گیرم و بر حقِ (و نه ضرورتِ) جدایی ملیتهای ایران اصرار می‌ورزم. اما هر آنگاه که با اشخاصی روبرو می‌گردم، که در ضمن به رسمیت شناختن این حق برای ملیتهای ایران، تأکید می‌کنند که نیک‌بختی ما در همگامی ماست و ملیتهای ایرانی را با هم برابر می‌دانند، در چنین حالتی ضمن قائل شدن حق استقلال برای خود، به مدافع حفظ یکپارچگی ایران تبدیل خواهم شد، چون در چنین حالتی نگران این نخواهم بود که فردا باز با پتک »تمامیت ارضی« کوبیده خواهم شد و از حقوق برابر برخوردار نخواهم گردید.

قویاً اعتقاد دارم که ما حتی اگر جدا هم شویم، مشکلات امروز جهان آنقدر عظیم هستند که به تنهایی از عهدة آنها برنیائیم. لذا همه به همگامی هم نیاز داریم. معتقد هم نیستم که تشکیل دولتهای ملی کوچک ما را از هر نظر بر سر مقصود خواهد برد. بشریت به سوی همگرایی پیش می‌رود. برای نمونه اتحادیه‌های متعدد در اروپا و آمریکای شمالی و آسیای جنوب شرقی این امر را برای ما محرز ساخته است. پس چرا ما باید از هم جدا شویم، در این راه جانهای همدیگر را بستانیم، تا بعد به بهای سنگینی به این نتیجه برسیم که باید به هم بپیوندیم. این اعتقاد یعنی دست رد زدن به سینة همة اشکال ناسیونالیسم. از نظر من ناسیونالیسم، خوب و بد وجود ندارد. یکی (ناسیونالیسم قومی مغلوب) بد است و دیگری (ناسیونالیسم قومی غالب) بدتر. من قبل از آنکه خود را کُرد، ایرانی، … تعریف کنم، خود را انسان می‌دانم و بعد دمکرات و اتفاقاً از همین زاویه هم است که با هر گونه اجحاف بر ملتم مخالفم و در حد بضاعت و استطاعت خود علیه آن می‌شورم و می‌ستیزم.

چرا آنانی که نه در ارتباط با یک دولت خارجی، بلکه آنجا که مسئله به حقوق ملیتهای ایران برمی‌گردد، از »تمامیت ارضی« و »یکپارچگی دولت و ملت ایران« سخن می‌گویند و ادعا می‌کنند که »ما مسئله‌ای به نام »ستم ملی« نداریم« و خسته نمی‌شوند که با تأکید بگویند که »همة قومهای ایران شیفتة ایران هستند و آنها همواره از میهن خود دفاع کرده‌اند« و با اصرار می‌گویند که »ظلمی نبوده، بلکه انحرافاتی وجود داشته است که حکومتها مرتکب آنها شده‌اند«، اینقدر از نسیم دمکراسی و فدرالیسم هراس دارند. اگر پیوستگی مناطق ایران این چنان نیرومند است و به قول خودشان »مغول و ترک و عرب« هم نتوانسته‌ آن را زیر سوال ببرد، قاعدتاً نباید ترسی از تمرکززدایی داشته باشند. اگر به مردم مدتی طولانی آزادی بدهند، بالاخره دیر یا زود منافع کوتاه‌مدت و درازمدت خود را خواهند یافت. خوب، اگر ملتی، قومی به نفعش نباشد، جدا نمی‌شود. برعکس این هم صادق است: اگر جدا شود، نفع خود را در آن دیده است، یعنی قبلاً ضررمند بوده که جزو ایران بوده است. آیا درست نیست به جای این همه تعریف و تمجید بی‌محتوا از »اقوام« ایران، آنها را در انتخاب راهشان آزاد گذاشت؟ ولی نه، این حضرات حتی به حرفی که می‌زنند باور ندارند. در غیراینصورت این چنین به واهمه نمی‌افتادند. آنها می‌دانند که در ایران هیچ چیز عادلانه تقسیم نشده و این در فردای آزادی ایران روشن‌تر هم خواهد شد. آنها از عواقب این روشنگری و اعتلای شعور ملی ملیتهای ایران سخت به وحشت افتاده‌اند.

جداً چگونه است که پیشروان و روشنفکران ملیتهای غیرفارس ایران دغدغة اصلی‌شان »تمامیت  ارضی« نیست، بلکه مهم برای آنها دستیابی به حقوق غضب شدةشان است ـ حال اگر شد در ایران، و اما اگر نشد در خارج از ایران؟ و چگونه است که دغدغة اصلی روشنفکران به اصطلاح »پان‌ایرانیست« با این شدت و حدت »یکپارچگی ایران« می‌باشد؟ آیا غیر از این است که نفس این مسئله حکایت از وضعیت نابرابر می‌کند، یعنی طرف معینی با حفظ تمامیت ارضی سود می‌کند و تمام طرفهای دیگر نزاع ضرر؟ آیا خود این دفاع و مخالفت ما را به این معرفت نمی‌رساند که چه کسی چه وضعی در ایران امروز دارد؟

بسیاری از این »پان‌ایرانیست«های محترم هر آنگاه که کُرد و ترک و بلوچ و عرب و ترکمن ایرانی را می‌بینند، باربط و بی‌ربط، بامناسبت و بی‌مناسبت ناخودآگاه یاد »تمامیت ارضی« می‌افتند، درحالیکه همان زمانی که هم‌مسلکان آنها سرکار بودند، نه کُردستان را، نه آذربایجان را، نه نفت خوزستان را، …، بلکه همة ایران را دست آمریکایی‌ها داده بودند و به این اعتبار نه »تجزیه‌‌طلب«، بلکه »تمامیت‌طلب« بودند، تا همه‌ چیز را زیر پای ابتدا انگلیسی‌ها و بعد آمریکایی‌ها بریزند. اما امروز در برابر ابتدایی‌ترین خواست مردم غیرفارس ایران به شیر میدان رزم در راه خاک تبدیل شده‌اند.

آنها بسیاری اوقات یا حاضر به مباحثه و مناظره‌ با نمایندگان فکری ملیتهای ایران نیستند و آن گاه هم که می‌شوند، دو پیش‌شرط قائل می‌شوند: 1) پایبندی به »تمامیت ارضی ایران«، ٢) حفظ زبان »مشترک« و »اصلی« ایران، در کنار زبانهای »محلی«!!! بدین ترتیب آنها تنها زمانی حاضر به بازی هستند که این دو آس را برای خود محفوظ نگه دارند، چون می‌دانند در صورتیکه کارتها مجدداً قاطی و یکسان تقسیم شوند، باخت آنها حتمی است، چه که حرف آخر را مردم در انتخابات خواهند زد ـ به ویژه‌ در ارتباط با این دو مقوله.

من بدون اینکه از استقلال ملیتهای ایرانی دفاع کنم و آن را ضروری و مفید بدانم، از آن به مثابة یک حق دفاع می‌کنم و حاضرم نیستم با پایبندی غیرمشروط به تمامیت ارضی به کس یا طرفی »چک سفید« و باج بدهم و سوگند بیهوده یاد کنم. تصمیم قطعی خود در این ارتباط را در فردا پس از ارزیابی از وضع آن زمان خواهم گرفت. آگاهانه می‌گویم که به اعتقاد من هیچ ملیتی در ایران ضرورتی به پیمودن ره‌ جدایی نخواهد داشت، چنانچه در ایران فردا ستم ملی رفع گردد، تمرکززدایی وسیع و فدرالیسم برقرار گردد، دمکراسی توافقی و مذاکره‌‌ای نهادینه گردد، عدالت در عرصه‌های مختلف تأمین گردد و مکانیسمهای پیشرفت همة مناطق ایجاد شوند. طبیعتاً دستیابی به هیچکدام از این مؤلفه‌ها یک‌شبه میسر نیست و این امر نیاز به یک روند کم و بیش طولانی دارد. مهم آغاز این روند است… (توضیحات لازم را در این ارتباط در مقالة جداگانه‌ام که برایتان ارسال نمودم، داده‌ام.)

٦. یک زبان »مشترک« یا زبانهای رسمی؟

آقای دکتر لاجوردی، متأسفانه در کنفرانس به مسئلة زبان نرسیدیم. مسئلة زبان، همانطور که خود شما هم خاطرنشان ساختید، موضوعی بس مهم و کلیدی است.

چون در مطالبی که برایتان فرستادم، در این مورد صحبت کرده‌ام، در اینجا سخن زیادی در این خصوص نخواهم گفت. اما خواهم گفت که مشکل من با چیست: یکی از سخنرانان در آنجا از فارسی بعنوان »زبان اصلی« و از همة زبانهای دیگر ایران بعنوان »محلی« نام برد. جالب بود که ایشان از اصطلاح »ملل ایران« استفاده کرد و جانبدار فدرالیسم هم بود، هر چند پس از گذر از یک مرحلة تمرکززدایانه. چنین بود که خدمت ایشان گفتم که وی نیز هنوز از حصار سانترالیسم رهایی نیافته است.

من بر آنم که همة زبانهای فارسی، آذری، کُردی، بلوچی، عربی، ترکمنی اصلی‌اند و باید در قانون اساسی فدرال رسمی و »ملی« و هم‌شأن اعلام‌ شوند.

برخی‌ها از سر »لطف« بزرگشان می‌گویند که »چه اشکالی دارد که زبانهای “اقوام” هم “در کنار زبان فارسی” تدریس شوند«، غافل از اینکه هنوز کنة مطلب را درنیافته‌اند، چه که اولاً بحث بر سر صرفاً تدریس این زبانها نیست. دوماً بحث بر سر »درکنار« نیست. در هر ایالتی باید زبان اکثریت مردم آن خطه‌ زبان رسمی و اداری و رسانه‌ای و آموزشی شود، به این مفهوم که نه این زبان، بلکه به این زبان تحصیل و تدریس شود، آنهم از ابتدایی تا پایان دانشگاه. و از مرحلة دبیرستان به بعد در کنار آن یک زبان ایرانی به درخواست و انتخاب والدین دانش‌آموز آموزش داده شود. مضاف بر آن، باید برای هر شهروندی امکانات آموزش زبان مادری در تمام پهنة ایران فراهم گردد. این قاعده باید در همة ایران بطور یکسان معتبر باشد. تمام اسناد دولتی باید به همة این زبانها انتشار یابند. باید در هر جای ایران ممکن باشد که با ارگانهای دولتی فدرال به زبان مادری خود مکاتبه و مراوده شود. نظام رسانه‌‌ای و به‌ ویژه رادیو و تلویزیون باید کاملاً نو و بر اساس داده‌های واقعی و تنوع فرهنگی ایران سازماندهی و بطور کامل غیره‌ دولتی و فدرالیزه شوند. علی‌الخصوص همة امور فرهنگی باید از حوزة دولت فدرال و مرکزی خارج و به ایالتها واگذار گردد. علاوه بر این، باید ایران‌شمول بودن تمام حقوق شهروندی و قانون »صیانت از اقلیتها« به تصویب و در تمام ایالتها بطور یکسان و کامل اجرا شود.

خانمی در آن جلسه گفت که »اگر ما زبان مشترکی نمی‌داشتیم، چطوری اکنون حرفهای همدیگر را می‌فهمیدیم؟«. یقیناً وی خیلی در این باره اندیشیده است و به این »فکر بکر« و داهیانه‌ای رسیده است!!! فرصت نبود در آنجا به‌ وی گفته شود که »خانم محترم، اگر به قول شما »این زبان مشترک« را نمی‌داشتیم، معنایش این می‌بود که هر کسی به زبان مادری‌ خودش آموزش می‌دید و نفس این امر بیانگر این می‌بود که دست کم از این لحاظ ستمی بر کسی نرفته‌ است. خوب، در چنین حالتی مشکلی باقی نمی‌ماند که ما امروز در مورد آن جدل کنیم. وانگهی، مگر داشتن باز به قول شما »زبان مشترک« به مفهوم ممنوعیت زبانهای دیگر است؟ از این گذشته، اگر قرار باشد که زبانی، زبان ارتباطی من و شما باشد، مگر نه این است که باید اختیاری و داوطلبانه باشد…«

شخص دیگری ادعایی را با زبانی بسیار ملایم و مؤدبانه تکرار نمود که زبان فارسی را فلان پادشاه ترک و فیصار مغول و بهمان نویسنده و شاعر غیرفارس آموخته‌ و بکار گرفته است و فلان دانشمند از آن چنین و چنان تعریف نموده است. و این بدین سبب نبوده که آنرا تحمیل نموده‌اند، بلکه به دلیل قدرت و زیبایی‌‌اش بوده است. این ادعا بخشاً، و تنها بخشاً درست است، چه که زبان فارسی حقیقتاً زیباست. زبان فارسی زبان شعر است، زبان معانی است، زبان استعاره و مثل‌ است. و این هم درست است که خیلی‌ها خود داوطلبانه آن را آموخته‌اند، به آن شعر گفته‌اند و اثر ادبی خلق کرده‌اند. و باز هم این حقیقت دارد که قبل از تشکیل دولت متمرکز و متراکم چنین اجباری وجود نداشت. اما اینها همة واقعیات نیستند، چه که پس از تشکیل حکومت رضاشاه و شروع روند »ملت ‌سازی« سنخ آتاتورکی در ایران با توسل به ارتش و سازمان امنیت، زندان و ممنوعیت نوشتاری و آموزشی و اداری کاربرد همة  زبانهای غیرفارسی در ایران زبان فارسی تحمیل گردید. برای نمونه، اگر در زمان شاه یک قطعة ادبی، مثلاً یک شعر عاشقانة هیمن، را از شما می‌گرفتند، ممکن بود سروکارتان با ساواک پیدا ‌شود. مگر شما در زمان پهلوی می‌توانستید آزادانه کتابی به زبانی غیر از زبان فارسی بیابید؟

و باز این واقعیت ندارد که زبان فارسی به دلیل نیرومند بودنش »به زبان همة ایرانیان« تبدیل گشته است!! من اینجا لازم نیست برای نمونه از ابوریحان بیرونی مثال بیاورم که در بارة زبان فارسی چه گفته است، لازم نیست، نمونه بیاورم که چه کتابهای بیشماری که از سوی ادیبان و اندیشمندان فارس‌زبان که به زبان عربی نوشته نشدند. تنها می‌پرسم: کدام مطلب جدی علمی و فلسفی را می‌توان به زبان فارسی نوشت، بدون آنکه ٧٠ ـ ٨٠ درصد آن واژه‌های عربی و انگلیسی و فرانسوی باشد؟

و اما طرح ادعای نیرومند بودن زبان فارسی به نسبت زبانهای غیرفارسی ایرانی ـ گذشته از درست و غلط بودن آن ـ بسیار مضحک است. از زمان تشکیل دولت نامبارک »مدرن« نامیدة رضاخان میرپنج، یعنی از قریب ٨٠ سال پیش تاکنون، بدون وقفه‌ از بودجه‌ای که در واقع متعلق به همة مردم ایران می‌باشد، کشوری که در آن فارس‌زبانها یقیناً در اکثریت نیستند، برای اعتلای تنها زبان فارسی هزینه می‌کنند، یعنی بودجه‌ای که علی‌القاعده باید صرف آموزش تمام زبانهای ایرانی می‌شد، بالکل صرف زبان فارسی شده، و زبانهای دیگر ایران نه تنها امکان رشد و اعتلا نداشته‌اند، بلکه حتی سرکوب هم شده‌اند، با این وصف برخی به جای معذرت خواهی طلبکار هم می‌شوند و می‌فرمایند که زبان شما به دلیل ضعیف بودنش کاربرد دولتی و دیوان‌سالاری پیدا نکرده است. واقعاً که …!!!

امروز تقریباً هر هندی آموزش دیده‌ای به انگلیسی و تقریباً هر الجزایری به فرانسوی اشراف دارد. این امر چیزی از این واقعیت نمی‌کاهد که‌ زبان استعمار در هند انگلیسی و در افریقا فرانسوی بوده است، همانطور که‌ زبان فارسی ـ صرف نظر از زیبا بودنش ـ زبان استعمار داخلی در ایران بوده است.

و اما دولتمردان ایران تصور می‌کردند که با سرکوب زبانهای غیرفارسی تارک و تاج گلی بر سر زبان فارسی می‌گذارند، درحالیکه چنین نبوده است، زبان فارسی با حربة ممنوعیت نوشتاری زبانهای دیگر غنی‌تر نشده و حتی از بضاعت آن کاسته شده است. این کارکرد شووینیستی به میراث و غنای فرهنگی ایران لطمات جبران ناپذیری وارد آورده است. من یقین دارم که اکثریت قریب به اتفاق مردم ایران ـ به ویژه فارس‌زبانها ـ 5 شخصیت ادبی غیرفارس ایرانی را نمی‌شناسند. آیا این کمکی به زبان فارسی نموده است؟

از خیر غیرفارس‌زبانها بگذریم، بایید ببینیم که فارغ‌التحصیلان دیپلمه‌ای که زبان مادری‌شان، محیط پیرامونشان، روزنامه و رادیو و تلویزیون‌شان فارسی و معلم و ناظم و مدیر و هم‌کلاسی‌شان فارس‌زبان بوده و دست کم با آنها به زبان فارسی سخن ‌گفته‌اند، در تمام طول ١٢ سال مدرسه‌اشان زبان فارسی را ‌آموخته‌اند، سال به سال ادبیات فارسی داشته‌اند، املای فارسی داشته‌اند، انشای فارسی داشته‌اند، دستور زبان فارسی داشته‌اند، تازه تمام دروس دیگر هم به همین زبان بوده است، از لحاظ دانش زبان فارسی و دست کم اشراف به آن چه وضع اسفباری دارند. جداً چند درصد از آنها قادرند یک صفحه کاغذ، ببخشید یک پاراگراف و بند را در بارة موضوع مورد علاقه‌اشان بدون اشتباه بنویسند؟ این هم حاصل بیش از ٨ دهه تلاش بی‌وقفه و صرف هزینة هنگفت در امر آموزش صرف زبان فارسی به قیمت ممنوعیت و سرکوب همة زبانهای غیرفارسی بوده است.

٧. ضمانت

آقای دکتر لاجوردی، همانطور که مستحضرید، شخصی در آن جلسه خطاب به سخنرانان متعلق به ملیتهای ایرانی پرسید: »چه ضمانتی وجود دارد که شما فردا در دولتهای ایالتی بتوانید امورات دولتی را به پیش ببرید و حق کسی ضایع نشود؟« این پرسش خیلی برایم جالب بود!! کسی نبود که به این خانم بگوید: »آخر، با انصاف، چند هزار سال تجربة دولتداری شماها نتیجه‌اش حاکمیتهای قبل و پس از انقلاب شده است که شما هم مثل من از دست آن در رفته‌اید. انتظار دارید، منی که یک روز تجربة دولتداری نداشته‌ام، از همین الان به شما ضمانت بین‌المللی بدهم؟ تازه، وضعیت سخنوران زبانهای غیرفارسی که از لحاظ زبانی و فرهنگی از این بدتر نمی‌شود. اگر مقصود شما هم سخنوران زبان فارسی می‌باشد، این زبان در مناطق با اکثریت ساکنان فارسی‌زبان زبان رسمی خواهد شد. …« البته من با این وصف این ضمانت را به وی می‌دهم، آنهم بر پایة سه‌ اصل حقوق شهروندی فردی، قانون صیانت از اقلیتها و حق تعیین سرنوشت ملی خلقها.

پرسش »بامعنا«ی این خانم مرا یاد استدلالات روحانیون در مخالفت با قائل شدن حق برابر طلاق، حق انتخاب شدن (انتخابات)، قضاوت … برای خانمها می‌اندازد: جداً خانمها چه ضمانتی را می‌توانند به مردان بدهند، اگر به مانند مردان حق طلاق و چندهمسری و انتخاب شدن، قضاوت، … داشته‌ باشند؟!!

٨. حقوق شهروندی یا حقوق ملی؟

آقای دکتر فاروقی در بخش دوم از سخنانش از یک سو از »ستم مضاعف« سخن راندند و از سوی دیگر گفتند که بهترین راه، تضمین کامل حقوق شهروندی است. هرچند از وی سوال کردم که »منظور شما از »ستم مضاعف‌« چیست؟« و وی ـ احتمالاً به دلیل کمبود وقت ـ توضیح بیشتری در این خصوص نداد، معذالک بنا را بر این می‌گذارم که وی واقعاً به همچون ستمی معتقد هستند. به اعتقاد من رفع »ستم مضاعف« مکانیسم مضاعف می‌طلبد. و همچون مکانیسمی را نه حقوق بشر و نه‌ حقوق شهروندی به تنهایی به دست نمی‌دهند. همانطور که حقوق شهروندی نمی‌توانند ابزاری کارا و کافی برای رفع تبعیضات طبقاتی و جنسی  بدست ‌دهند. من تصور نمی‌کنم که در بلژیکِ قبل از سال ١٩٩٣ که در آن نظام سنتاً متمرکز این کشور به فدرالیسم تبدیل شد، مردم این کشور حقوق کامل شهروندی نداشته‌اند؛ تصور نمی‌کنم که علت اینکه بریتانیا یا فرانسه به درجات مختلف تمرکززدایی را در پیش گرفته‌اند، این بوده که در آنها حقوق شهروندی پایمال شده‌ است؛ به همین ترتیب تصور نمی‌کنم که مردم باسک و کاتالون اسپانیا و کوبک کانادا و ایرلند شمالی بریتانیا برای این مکانیسمهای خودمختار بوجود آورده‌اند یا می‌خواهند بوجود بیاورند که در آنها مردم حقوق شهروندی خود را نداشته‌اند. به عقیدة من ـ ستم مضاعف ملی (»قومی«) را تنها می‌توان بر بستر تأمین همزمان حقوق هم فردی و هم جمعی در یک نظام فدرال مرتفع نمود.

٩. دمکراسی تأمین‌کنندة حقوق ملیتها؟

حتی دمکراسی صرف اکثریتی نیز قادر نیست معضل تمرکز و تراکم قدرت سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و عواقب ناگوار آن را از بین ببرد، آنهم به یک دلیل ساده: دمکراسی یعنی حکومت اکثریت بر اقلیت، رعایت حقوق اقلیت از سوی اکثریت و وجود امکان و مکانیسم تبدیل اقلیت به اکثریت و بالعکس (در انتخاباتهای آینده). در شرایطی که اکثریت همواره اکثریت می‌ماند و اقلیت به دلیل ساختار جامعه همواره اقلیت، دیگر همچون امکانی، یعنی تبدیل اقلیت به اکثریت و اکثریت به اقلیت منتفی خواهد گشت. و این در جوامعی صادق است که در آنها اقلیتهای قومی زندگی می‌کنند. به همین جهت حاکمیت اکثریت در این کشورها، حتی اگر »دمکراتیک« باشد، به دیکتاتوری اکثریت بر اقلیت تبدیل خواهد شد. بنابراین آزادیها و حقوق و همچنین دمکراسی باید در کشورهای چند ملیتی بسیار متفاوت از کشورهای تک‌بافتی باشد. چنین دمکراسی باید دمکراسی توافقی و مذاکره‌‌ای و فدراتیو با نظام انتخاباتی نسبیتی (و نه اکثریتی) باشد. برای نمونه در کشور سویس همواره همة ملیتها در حکومتند، در آلمان به دلیل نظام انتخاباتی مختلط (اکثریتی و تناسبیِ) حتی یک حزب ٦ درصدی می‌تواند در ائتلاف با احزاب بزرگ بر سر قدرت بیاید، در حالیکه برای نمونه در بریتانیا چنین نیست؛ در این کشور یک حزب ٣٥ درصدی هم، چون قوی‌ترین فراکسیون پارلمان را داراست، به دلیل نظام انتخاباتی اکثریتی آن می‌تواند دولت را تشکیل دهد، درحالیکه احزاب کوچکتر، هر چند که مجموعاً در اکثریت هم باشند، از چنین حقی محروم می‌شوند. چنین مکانیسمی در کشورهای برخوردار از بافت و ترکیب قومی متنوع بحران‌زاست.

آقای دکتر لاجوردی ارجمند،

حرف بسیار در سینه دارم، اما نمی‌خواهم نامه را که ابتدا فکر می‌کردم، یکی دو صفحه بیشتر نخواهد شد، بیش از این به درازا بکشانم؛ به هر حال فکری هم باید به حال وقت کم شما بکنم. همین طوری هم مطلبم بسیار به درازا کشید. از این بابت پوزش می‌طلبم. همچنین از اغلاط املایی و انشایی احتمالی متن پیشاپیش معذرت می‌خواهم.

باز هم از دعوت و توجه شما سپاسگزارم.

١٣ دسامبر ٢٠٠٦

داونلود این مطلب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.